واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چند مولفه در فیلم های پوراحمد «درد و راز و رنج و عشق»
بچه که بودم همان قدر عاشق« قصه های مجید» بودم که عاشق رنگ زرد! حالا نشسته ام توی اتاقی که دیوارهایش زرد است و دارم« قصه های مجید» می بینم اما نه مجید، مجید من است و نه رنگ زرد، زرد من. هردویشان را دوست دارم هنوز ولی یک جور دیگر دارم نگاهشان می کنم. دلم می خواهد مثل قبل کنار مجید باشم نه اینکه از بالا نگاهش کنم. بعضی کارهایش حوصله ام را سر می برد. از اینکه برای گرفتن صد تومان این همه فکر و خیال بیخود می کند حرص می خورم! اما خب، آن وقت ها با خیالات مجید همراه می شدم و وقتی آخرش می دیدم آقای کیوان واقعاً نرفته پیش بی بی که از مجید شکایت کند و همه این چیزها توی فکر مجید می گذشته، خیالم راحت می شد. میگو را دوست داشتم چون مجید گفته بود فسفر دارد! جدول ضرب را مثل مجید حفظ می کردم و دلم می خواست صبح بی بی برای من هم رادیو را روشن کند و با غلتاندن تسبیح روی صورتم بیدارم کند! آخ... دارم جوگیر می شوم! با خودم قرار گذاشتم احساساتی نشوم و سعی کنم با دلیل و منطق مولفه های سینمای پوراحمد را شرح دهم. قبول کنید که سخت است. آخر قرار نیست که درباره برسون بنویسم! بهترین شیوه برای تفکیک عقل و احساسات کاری است که پوراحمد در «شرم» انجام داده. فکر و خیالات مجید را با کات های متوالی لفظی یا تصویری که بعضاً با نشانه هایی مثل تغییر رنگ و نور یک صحنه، قطع ناگهانی یک نما با استفاده از صدای مخصوص دوربین هنگام تمام شدن یک حلقه فیلم، برداشت دوباره و ... همراه است، از هم تفکیک کرده. حالا من هم دوربین هشت میلی متری را گرفته ام دستم، شاید بشود از کوچه های مجید فیلم گرفت، شاید بشود از پشت دوربین مجید رنگ زرد خودم را ببینم. *** " دل است و مقداری هم تجربه و بینش و درد و رنج و زندگی و از این چیزها "(2) پررنگ ترین عنصر مشترک فیلم های قابل تامل و ستایش شده پوراحمد، حدیث نفس است. قصه های مجید برگرفته از داستان هایی است که هوشنگ مرادی کرمانی از کودکی و زادگاه خود الهام گرفته و پوراحمد هم به قول مرادی کرمانی دیکته ننوشته (3) و زخم های زندگی خودش( می دانید که پوراحمد این ترکیب را خیلی دوست دارد) را هم به روح فیلم تزریق کرده. و کافی است گریه حامد روی تیتراژ اول شب یلدا یا رقص اش در سکانس های پایانی و یا گریه بی بی برای حامد ( حامد زندگیت کو؟ نازیت کو؟...) را دیده باشید تا دیگر لازم نباشد بگویم « شب یلدا» کم و بیش داستان زندگی خود پوراحمد است. کیومرث پوراحمد از معدود افرادی است که با خودسانسوری میانه ای ندارد و چه در« شب یلدا» و چه در دیگر آثار و نوشته ها و گفتگوهایش، احساساتش را آن چنان که شایسته زخم هایش هست، رو می کند و درست وقتی که به این احساسات پشت می کند و سعی می کند با مولفه های آشنای فرضاً سینمای تجاری کارش را به جلو ببرد و گیشه را مال خود کند، به نتیجه دلخواهش نمی رسد. " من سال هاست حالم بد است. اگر«شب یلدا» خوب درآمده به خاطر اینکه وصف حال است و این بدحالی باعث شده فیلم خوب از کار در بیاید. شاید به همین دلیل است که «گل یخ» شیرین نمی شود."(4) « اتوبوس شب» هم حاصل نگاه حبیب احمد زاده ای است که سال های جوانی اش را در جبهه گذرانده و خط اصلی داستان برگرفته از تجربه واقعی خود اوست. مجید- آقا اجازه؟ می خواین نخونیم؟ آقای ناظم- بوخون!(5) *** " وقتی تنها هستم حالم بهتر است." (6) قهرمان پوراحمدی تنهاست و همین تنهایی است که از او قهرمان ساخته و متمایزش کرده. حامد، مجید، عیسی، بشیرو تنها هستند. حتی دو فیلم نکوهش شده پوراحمد، « گل یخ» و « نوک برج» هم از این قاعده مستثنی نیستند. خانواده ای وجود ندارد. فردیت است که عنان فیلم را در دست گرفته. دنیای مجید از دوست و پدر و مادر و قوم و خویش خالی ست. به خود متکی است و دنیا را آن طور که خودش دوست دارد می بیند و حتی سعی می کند دیدگاه و نظر بی بی را هم به سمت و سوی نگاه خودش میل دهد.( قضیه میگو( ملخ!) را که یادتان هست؟) عیسی پانزده ساله هم ناچار است اسیران عراقی را به تنهایی منتقل کند. خواهران غریب، نسرین و نرگس هم تنها هستند و بعید نیست که این بار پوراحمد همچون « گل یخ» فقط به خاطر رعایت قراردادهای ساخت یک فیلم پر فروش در آخر، خانواده را دور هم جمع کرده باشد. حامد احمدزاده هم اگر تنها نبود که... حامد نمی شد." حامد کاشکی میومدی با من می رفتیم اصفهان. تنهایی آدم رو می پوسونِـد" آقای ناظم- آخه پسِر تو نمی دونی یه نویسنده باید دارای روح لطیف باشه؟ تو نمی دونی یه نویسنده همه اش باید از عشق و گل و گیاه و محِبِت حرف بزِنه؟ مجید- آقا ما هم از محِبِت حرف زدیم آقا.(7) *** " نه اون نیست. مادر از اونی که روش یه حلقه داره می خرید."(8) ویژگی دیگر فیلم های پوراحمدی توجه قابل ستایش پوراحمد به جزئیات است و همین جزئیات است که " نمایش یک نفره" حامد احمدزاده را از ملال آور شدن نجات می دهد. تلفن های این طرف و آن طرف خانه حامد، نوشتن شماره تلفن روی آینه با خمیردندان دو رنگ، بازتاب نورهای رنگی، چای و سیگار در وان حمام، سیگار دست پیچ کردن حامد و یا به یاد بیاورید وقت هایی را در« قصه های مجید» که بی بی از کارهای مجید خنده اش گرفته اما برای اینکه مجید لوس نشود سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد! *** " هاجر! بیا بریم خوننه " (9) خانه در فیلم های پوراحمد و البته داریوش مهرجویی فقط یک چهاردیواری نیست. برای خودش تشخص و برو بیایی دارد! حامد شب یلدایش را در خانه به صبح می رساند. خانه ای که سقف اش چکه می کند تا با حامد در نواختن سه تار همراهی کند و در نهایت سفره هفت سین را به هم می ریزد، شوفاژش خراب می شود تا صدای حامد را نشنویم، در را به روی حامد می بندد تا مجبورش کند شیشه را بشکند و وارد شود. خانه بی بی و مجید را که دیگر محال است فراموش کنیم. جایی که مجید آشپزخانه اش را برای درست کردن میگو به هم می ریزد، بی بی توی حیاطش با مجیدی که دارد جدول ضرب حفظ می کند رب گوجه درست می کند. پشت بامش خراب می شود تا مجید از مش علی به زور صد تومان مزد بگیرد که بتواند نگاتیو حساسیت بالا بخرد. بیشتر زمان « اتوبوس شب» هم در همین چهاردیواری( حالا دیوارهایش از هر جنسی که می خواهد باشد!) می گذرد. حتی نسرین و نرگس « خواهران غریب» هم آخر فیلم می روند خانه مادربزرگ. آخر «نوک برج» هم فروتن رفته توی یک خانه ویلایی! مجید- آقا اگه اجازه بدین دیگه نخونیم آقا. آقای ناظم- چرا؟ بوخونین انشاتونو. بِچه هام گوش می کنِن. مگه ننوشتی که بوخونی؟ بوخون. گوش می کنن بِچه ها. بوخون!(10) *** " ویلونی دارم خیلی قشنگه وقتی که می زنم این جور صدا میده...." (11) قهرمان پوراحمدی یا اهل ادبیات و شعر است( مجید) یا اهل موسیقی و آواز( شکیبایی در خواهران غریب، حامد، بشیرو و...). پوراحمد حتی در بحرانی ترین شرایط یعنی جنگ هم از علاقه اش به ساخت صحنه های موزیکال دست بردار نیست و اتفاقا از جمله دلنشین ترین صحنه های پوراحمدی همین صحنه های موزیکال هستند( به غیر از گل یخ). فکر نکنم هم نسلان من ترانه های « خواهران غریب» ( ای نام تو بهترین سرآغاز، صد دانه یاقوت، باز باران با ترانه و مادر) را فراموش کرده باشند. لازم هم نیست که باز از صحنه رقص حامد بگویم که؟ راستی آن بحث حدیث نفس را در مورد موسیقی فیلم های پوراحمد نیز می توان دنبال کرد. ساز اصلی ملودی مجید آکاردئون است. سازی که ناصر چشم آذر، آهنگساز فیلم از نه سالگی می نواخته و به گفته خودش آکاردئون قدیمی یادگار پدر، چکیده خاطرات زندگی کودکی و نوجوانی اش است و هر وقت حالش خیلی خوب یا خیلی بد است، می رود سراغ آکاردئون و با روح پدر و گذشته ها خلوت می کند. *** " بهت گفتم من بر نمی گردم."(12) شاید نتوان یک حکم کلی صادر کرد که پایان همه فیلم های پوراحمد تلخ است اما حداقل این را می توان گفت که با هپی اِند طرف نیستیم. هیچ کدام از قسمت های « قصه های مجید» پایان خوشی ندارند. به یادماندنی ترین شان هم حرکت دوربین روی دست به سمت مجید که سرافکنده توی راهرو کنار اتاق ناظم ایستاده همراه با افکت صدای پاهای ناظم است. در «شب یلدا» هم با اینکه پریا آمده حامد دارد می رود پیش مادر مریض و تنها وظیفه نگهداری از گربه را به پریا می سپارد! در « اتوبوس شب» هم باید خبر کشته شدن عماد را به همسرش بدهند. حتی پایان « گل یخ» هم به اندازه « سلطان قلب ها» شیرین نیست. مجید ( خطاب به آقای کیوان)- اینا همه به کنار، اینا رو کاریشون نداریم. اصل اصل موضوع که من می خوام برای شما توضیح بدم اینِست کههههه...(13) این موارد را می توان ادامه داد و به توجه پوراحمد به شخصیت های فرعی( مثلا علی مراد با آن صد تومان گفتن هایش)، در کانون توجه قرار دادن کودکان، سادگی و روانی( سادگی، سادگی، سادگی اما سهل انگاری و تنبلی هرگز)(14) و بی بی همه ما، پروین دخت یزدانیان اشاره کرد. اما همه چیزهایی که گفتیم و دسته بندی هایی که کردیم در همان جمله اول خلاصه شده:" دل است و مقداری هم تجربه و بینش و درد و رنج و زندگی و از این چیزها." و همین است که واقع گرایی فیلم را تضمین می کند و حس همذات پنداری تماشاگر را دوچندان می کند. مجید( خطاب به آقای کیوان)- قالی مبارکتون باشه. ما قالی 4×3 نجف آبادی رو بردیم گذاشتیم رو ایوون... اینا رو کاریشون نداریم. اصلِ اصل موضوع اینست کههههه....(15) ***سکانس آخر: ادای دینی به کسوف( آنتونیونی)! دوربین برمی گردد به خانه مجید اما دیگر نه بی بی ای در کار هست و نه مجید. نمایی از حوض وسط حیاط، پشت بامی با یک سطل پر از گل، دار قالی، آشپزخانه. دوربین به ظرف خالی ای که بی بی در آن کالاجوش درست می کرد، نزدیک می شود و کلمه پایان روی تصویر می آید. - آقا مجید کاست رو بیار. فیلم تموم شد.(16) مجید- آقا منظوری داشته ایم ها!(17) 1- هامون( داریوش مهرجویی) 2- کیومرث پوراحمد 3- هوشنگ مرادی کرمانی: " پوراحمد هنرمند است، خلاقیت دارد و قرار نیست دیکته بنویسد. من به او گلابی داده ام و او کمپوت درست کرده است. میزان شکر، طرز پخت و ... دیگر به عهده اوست." 4- کیومرث پوراحمد 10،7،5- صبح روز بعد( کیومرث پوراحمد) 6- میکل آنجلو آنتونیونی 8- کریمر علیه کریمر( رابرت بنتن) 9- بانو ( داریوش مهرجویی) 11- شب یلدا ( کیومرث پوراحمد) 12- مخمصه ( مایکل مان) 15،13،17،16- شرم ( کیومرث پوراحمد) 14- کیومرث پوراحمدمنبع : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1047]