واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نابغـه زودرس سينـما
«اورسن ولز» (Qrson Welles) با نام كامل «جُرج اورسن ولز» در 15 ماه مي 1915 در شهر «كنوشا» كه در ايالت «ويسكانسين» آمريكا قرار دارد به دنيا آمد. كودكي او در «شيكاگو» و نزد مادر پيانيست و پدر مخترعش سپري شد. مادر وي در سال 1923 درگذشت و او به همراه پدرش راهي سفر شد و به كشورهاي مختلفي رفت و مدتي نيز در چين ماند. در 1927 پدر او هم بدرود حيات گفت و او در مدرسة هنرپيشگي و هنري «تاد» در «ايلينويز» مشغول تحصيل شد. اورسن جوان، خيلي زود استعدادش را در تئاتر به اثبات رساند و در همان مدرسه به كارگرداني و بازي در نمايشها به خصوص آثار «ويليام شكسپير»، پرداخت. او تا سال 1931 كه فارغالتحصيل شد، چند نمايش را به روي صحنه برده بود. وي در سفر به ايرلند توانست تجربههاي گرانقدري در تئاتر به دست آورد.
اورسن ولز در عزيمت دوباره به آمريكا، با «جانهاوسمن» آشنا شد و به او پيوست تا چند نمايشنامه را ابتدا براي «فدرال تياتر نيويورك» و سپس براي «مركوري تياتر» كه خودش و هاوسمن آن را در 1937 راهاندازي كرده بودند، كارگرداني كند. ولز علاوه براين، اقتباسهاي هفتگي راديو از رمانها و نمايشنامههاي كلاسيك ادبي، به خصوص آثار «چارلز ديكنز» و «ويليام شكسپير» را كارگرداني كرده و در آنها بازي كرد.
اين برنامهها برخي از ويژگيهايي را كه بعداً جزو مشخصههاي فيلمهاي او گرديد، همچون استفاده از صداي راوي و ساختارهاي پيچيده روايي، آشكار نمودند. در اين زمان، مشهورترين برنامة ولز اقتباس او از رمان علمي ـ تخيلي «اچ.جي ولز» با عنوان «جنگ دنياها» بود كه در شب «هالووين» سال 1938 اجرا شد. ولز در اين برنامه چنين وانمود كرد كه با قطع برنامههاي عادي راديو، در حال پخش يك برنامه ويژة خبري است كه حكايت از حمله ساكنان سياره مريخ به زمين دارد. اگرچه تخيلي بودن اين برنامه به راحتي قابل تشخيص بود، اما هزاران شنونده را فريب داده و موجي از وحشت را در ساحل شرقي نيويورك به وجود آورد.
اورسن ولز در 1938 با تلاش بسيار مسئولان كمپاني «آرك او»، به استخدام آنها درآمد تا فيلمهايي را براي اين كمپاني بسازد. «جرججي شفر» كه به ياري «نلسون راكفلر» به مقام رياست «آرك او» رسيده بود، در اواخر سال 1938 درحالي كه با ورشكستگي دست و پنجه نرم ميكرد، براي نجات كمپاني نيازمند يك معجزه بود. در همين سالها با غوغاها و جنجالهايي كه درباره اورسن ولز به پا شده بود، راكفلر دريافت كه او ميتواند با انديشه نو و بدعت گذارش همه چيز را دگرگون كند. از اين رو، او شفر را واداشت تا ولز را بيابد. ولز كه شيفته دنياي تئاتر بود و چندان علاقهاي به سينما نشان نداده بود، پيشنهاد شفر را رد كرد؛ اما نهايتاً هنگامي اين پيشنهاد را پذيرفت كه اختيار تام توليد و ساخت به او واگذار شد. به اين ترتيب، ولز از نيويورك به هاليوود رفت و گروه تئاتر «مركوري» و عدهاي از هنرپيشگان و همكاران خود را به همراه برد. از آنجايي كه او سابقه فيلمسازي در هاليوود را نداشت و جواني با هوش و داراي اختيار تام و آزادي عمل بود، توانست ايدههاي جديدي را با امكانات بهينه به تصوير درآورد. بنابراين معجزه رخ داد، اما نه آن معجزهاي كه كمپاني «آرك او» به آن احتياج داشت. اين معجزه كه «همشهري كين» نام داشت در 1941 اكران شد. اين فيلم و بسياري از وقايع آن براساس زندگي مرد قدرتمند مطبوعات آمريكا در آن زمان يعني «ويليام راندولف هرست» شكل گرفت.
هرست با اكران عمومي اين فيلم مخالفت شديدي ابراز كرد و به همين دليل است كه ميزان تلاش، جسارت و خطرپذيري ولز در ساخت اين اثر بربسياري پوشيده مانده است. حرفه هرست و قدرت او، موضوع خطرآفريني براي ساخت فيلم با محوريت زندگي شخصي وي بود، اما شايد اين مسأله براي دستاندركاران اين فيلم، انگيزهاي قوي و نيرويي مضاعف به شمار ميآمد. «فرانسواتروفو» (1984 ـ 1932) ـ منتقد و كارگردان صاحبنام فرانسوي ـ در مورد همشهري كين مينويسد: «اين فيلم، اثري متمايز و منحصربه فرد است؛ چرا كه ولز همچون ساير فيلمسازان در انتقام مفاهيم از شيوههاي عادي و متداول بهره نبرده است. اين نكته شايان توجه است كه اين فيلم از معدود آثار آمريكايي است كه در آزادي كامل ساخته شده است. منظور از آزادي، عدم مداخله در انتقال موضوع نيست، بلكه اين آزادي به آن معناست كه همشهري كين عاري از هرگونه روشهاي كليشهاي و تجربيات متداول فيلمسازان پيشين است.»
ولز پيش از ساخت همشهري كين، دو فيلم ديگر را با عنوان «قلبهاي بلوغ» (1934) و «خيلي زياد جانسون» (1938) ساخته بود كه آثار قابل توجهي نبودند، اما همشهري كين يك شاهكار سينمايي لقب گرفت. در رأيگيري مجلة انگليسي «سايت اندساند» در سپتامبر 2002 كه هر 10 سال يك بار انجام ميگيرد، «همشهري كين»، هم از ديدگاه كارگردانان و هم از ديدگاه منتقدان، به عنوان برترين فيلم كل تاريخ سينماي جهان معرفي شد. اين فيلم نه تنها توجه منتقدان و صاحبنظران سينمايي را به خود جلب كرد، بلكه مورد عنايت شخصيتهاي بزرگ علمي نيز قرار گرفت. به طور مثال، «ژان پل سارتر» ـ متفكر بزرگ فرانسوي ـ زبان به تحسين همشهري كين گشوده و اين اثر را فيلمي بيهمتا و غافلگيركننده دانسته است كه جدا بودن قشر روشنفكر آمريكا را از ريشههاي فرهنگي و مردم خود به نمايش ميگذارد.
ولز در 1942، دو فيلم را كارگرداني كرد كه «همه واقعيت است» و «امبرسونهاي باشكوه» نام داشتند. «همه واقعيت است» به طور كامل ساخته نشد و عليرغم آنكه ولز، تهيهكننده و همكار نويسندة اين فيلم هم بود، ناتمام ماند. اما «امبرسونهاي باشكوه» در موفقيت، دست كمي از همشهري كين نداشت. با اين فيلم، جايگاه ولز به عنوان سينماگري مؤلف در جهان سينما تثبيت شد. «امبرسونهاي باشكوه» با مديريت فيلمبرداري «استنلي كورتز»، استفاده از حركات پيچيده دوربين و برداشت طولاني و نيز وضوح عميق را يك گام ديگر به پيش برد. اين فيلم ميتوانست يك شاهكار مسلم باشد، اما كمپاني تهيهكننده با استفاده ار فرصت غيبت كارگردان، از بيم آنكه مبادا همچون فيلم قبلي (همه واقعيت است). با شكست روبرو شود، مونتاژ اصلي آن را برهم زد و با اعمال نظرهاي تجارتي، مونتاژ تازهاي از آن به عمل آورد كه به تماميت و شيوة بيان فيلم لطمه بسيار زد.
ولز در 1943 «سفري به ترس» را ساخت كه تهيهكننده، همكار نويسنده و بازيگر آن نيز بود. او در 1946 «بيگانه» را كارگرداني كرده و نقش «فرانتس كيندلر» را در آن ايفا كرد. تعليق موجود در اين فيلم و همچنين جنبههاي رمانتيك آن، بيگانه را به اثري جذاب و سرگرمكننده تبديل كرده است.
در 1948 ولز دو فيلم را ساخت كه عبارتنداز: «بانويي از شانگهاي» و «مكبث». سناريوي «بانويي از شانگهاي» توسط خود ولز نوشته شد. اين فيلم كه سوژهاي پليسي داشت، شديداً متهم به وقاحت و زشتي شد و موفقيتي به دست نياورد، اما «مكبث» براساس نمايشنامهاي به همين نام اثر «ويليام شكسپير» ساخته شد. اين فيلم داراي جنبههاي آشكار و شديد تئاتري بود و طرفداران زيادي داشت، ولي با دكورهاي مقوايي و لباسهاي عجيب خود، در ردة اقتباسهاي مهم سينمايي از آثار شكسپير جاي نميگيرد. هر چند كه خود ولز در نقش «مكبث» در فيلم به ايفاي نقش پرداخت.
ولز در 1952 «اتللو» را برمبناي نمايشنامهاي با همين نام اثر «ويليام شكسپير» كارگردانيكرد. «راجر ابرت» ـ منتقد سرشناس سينما. ـ در نقد خود براين فيلم به زمان طولاني ساخت آن (سالهاي 1948 تا 1951) اشاره كرده و مينويسد: «ساخت اتللو براي ولز كار راحتي نبوده است. اگر عدم همكاري خوب عوامل فيلم با ولز و نبود آمادگي آنها در لحظات شروع كار وجود نداشت، اتللو فيلم خيلي بهتري ميشد. بنابراين در هنگام تماشاي فيلم بايد به حال و هوا و نوع ساخت آن توجه نمود و نبايد مقهور نام اورسن ولز شد.»
اورسن ولز در 1955 «آقاي آركادين» (گزارش محرمانه) را ساخت. او در همين سال مشغول ساخت «دون كيشوت» اثر «سروانتس» شد، اما نتوانست آن را به پايان رساند. اين فيلم سالها پس از مرگ ولز، در سال 1992 تدوين شد و در سراسر جهان به روي پرده رفت.
ولز در 1958 «نشاني از شر» را كارگرداني كرد. او داستان اين فيلم را از روي يك رمان پليسي به صورت سناريو درآورد و در آن به ايفاي نقش هم پرداخت.
فيلم بعدي ولز «محاكمه» نام داشت كه «آنتوني پركينز» (1992 ـ 1932) در آن بازي كرد. ولز با اين فيلم كه اقتباسي از اثر معروف «فرانتس كافكا» است قدم به دنياي ذهنيت تلخ و مجرد گذاشته و توانسته است دنيايي «كافكايي» را خلق كند. او در اقتباس سناريوي اين فيلم، امانتي واقعي نسبت به اصل اثر از خود نشان داد و توانست آن را به خوبي برشخصيت خويش منطبق كند؛ به نحوي كه فيلم بتواند به عنوان انديشه مؤلف درباره خويشتن تلقي گردد.
ولز در 1966 «فالستاف» را ساخت كه بازگشتي دوباره به دوره كارهاي شكسپيري خودش بود. اين فيلم كه خود او در آن نقش «فالستاف» را ايفا كرد، آخرين بارقههاي شكوهمند «اكسپرسيونيستي» كار ولز را دارد و از اين نظر، اثري برجسته و بزرگ است.
در 1968 ولز فيلمي را با عنوان «داستان جاويدان» براي تلويزيون فرانسه ساخت. او در 1969 شروع به ساخت فيلمي به نام «عمق» كرد كه نويسنده و بازيگر آن نيز بود، اما اين اثر ناتمام ماند. فيلم بعدي او هم كه «آن سوي باد» (1970) نام داشت، به اتمام نرسيده و ناقص ماند.
آخرين فيلم ولز در مقام كارگردان «ت مثل تقلب» نام داشت كه محصول كشور فرانسه بود و خود او نويسندگي و بازيگري نقش اول آن را برعهده داشت.
اورسن ولز علاوه بركارگرداني، نويسندگي و بازي در آثار خود، در فيلمهاي كارگردانان ديگر نيز به ايفاي نقش پرداخت كه شاخصترين آنها عبارتنداز: «مردسوم» (1949) ساخته «كارول ريد»، «شاهشاهان» (1961) ساخته «نيكلاسري»، «مردي براي تمام فصول» (1966) ساخته «فرد زينهمن» و «واترلو» (1970) ساخته «سرگئي باندارچوك».
اورسن ولز جزو نوابغ سينماي جهان محسوب ميشود. «ژرژسادول» ـ منتقد صاحبنام فرانسوي ـ در مورد ولز گفته است: «اگر اين نابغه زودرس در سينما وجود نداشت، اگر اين مرد كه دوست داشت خودش را به شكل پيرمردان گريم كند و قبل از موقع به سن پيري پا گذاشت و البته حالتي از كودكي را هم در خود حفظ كرده بود، به وجود نميآمد، يقيناً سينما چيزي را از دست داده بود.»
«ژان كوكتو » (1963 ـ 1889) ـ اديب، شاعر و سينما شناس نامدار فرانسوي ـ هم درباره ولز مينويسد: «او غولي است با نگاهي كودكانه، تنبلي است فعال و پرتحرك و ديوانهاي است فرزانه كه وقتي ميخواهند به او آرامش تقديم كنند، خود را به مستي ميزند.»
اورسن ولز در 9 اكتبر 1958 درگذشت. جسدش سوزانده شد و 2 سال بعد، خاكسترش در اسپانيا به خاك سپرده شد؛ بدون اين كه برگورش نامي حك شود.
پنجشنبه|ا|17|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]