تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):برای انسان عیب نیست که حقش تاخیر افتد، عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836830991




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقش دين در فرهنگ‌سازي توسعه علمي


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقش دين در فرهنگ‌سازي توسعه علمي
خبرگزاري فارس: دغدغه توليد و توسعه‌ علم در ايران اسلامي كه چند سالي است انس محفل عالمان و انديشمندان شده است، نشانه توجه آگاهانه به نفش بنيادي دين در فرهنگ‌سازي و نحوه نگرشي است كه جامعه ديني براي ساماندهي زندگي دنيوي خود (توسعه) بيان مي‌دارد.


چكيده
انقلاب اسلامي ايران برخوردار از دو ويژگي "آگاهي " و "دين‌باوري " نقطه عطفي در تحولات فكري و انديشه‌اي مردم ايران و نويدبخش تحول اساسي در عرصة فرهنگ‌سازي، توليدات علمي و توسعه دانش و فناوري مي‌باشد.
ميزان تأثير فرهنگ برتوسعه آنگونه است كه نظريه‌پردازان بر اين باورند، توسعه تا وقتي با هويت اجتماعي ـ فرهنگ سازگار نيفتد تولدي نخواهد يافت. توسعه مطلوب توسعه‌اي درون‌زا است كه با اتكاء به فرهنگ خودي، توانايي هدايت، انسجام بخشي و نظارت را در زمينه‌هاي اجتماعي ـ فرهنگي امكان‌پذير مي‌نمايد. منازعات فرهنگي ريشه‌هاي عميقي دارند كه سراسر مباحث توسعه علمي را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهند . از اين حيث پيوستگي دين با مؤلفه‌هاي فرهنگي و توسعه علمي محول واقع‌نگري و تلاش براي درك صحيح‌تر توسعه علم مي‌باشد.
دغدغة توليد و توسعه‌ علم در ايران اسلامي كه چند سالي است انس محفل عالمان و انديشمندان شده است، نشانه توجه آگاهانه به نفش بنيادي دين در فرهنگ‌سازي و نحوه نگرشي است كه جامعه ديني براي ساماندهي زندگي دنيوي خود (توسعه) بيان مي‌دارد و انقلاب اسلامي ايران به عنوان نمود عيني اين تحول سياسي اجتماعي ضرورت طرح اين سؤال را فراهم نموده است كه:
دين چگونه در نظام اجتماعي به ايفاي نقش مي‌پردازد و نقش دين به طور خاص در فرهنگ‌سازي توسعه علمي چگونه است؟ در اين مقاله سعي شده است چگونگي ايفاي نقش دين و به عبارت روشن‌تر زمينه‌هاي تأثيرگذاري دين در فرهنگ‌سازي براي توسعه علمي را مورد بررسي قرار دهد در پاسخ به طرح سؤال فوق فرضية مقاله بر اين باور طراحي شده است كه:
دين مي‌تواند با همگامي (پاسخگويي به موقع و اقناع كننده) به مقتضيات زمان و مكان از طريق احياء‌خود و اصلاح سنت ديني با رجعت به ريشه‌ها به هماهنگي عناصر فرهنگي، علم‌پذيري و دين‌ورزي تؤامان در قالب نيروهاي مكمل مدد رساند و توسعه علمي را در چارچوب فرهنگ‌سازي پويا و پايدار عينيت بخشد به طوري كه دين از درون نظام اجتماعي ـ فرهنگي، توليد علم و توسعه علمي را به نحوي هدايت و جهت مي‌دهد كه با نقشه ادراكي و الگوي تفكر در آن جامعه سنخيت داشته باشد.
واژگان كليدي: دين، فرهنگ‌سازي، توسعه، توليد علم.

طرح مساله (مقدمه)
پرسش از نقش دين در پويايي‌هاي شاخه‌هاي مختلف حيات جمعي بشر در جامعه‌اي چون ايران به راحتي مي‌تواند ناشي از حساسيت‌ها، ارزش‌ها و دغدغه‌هاي آن دانسته شود. آرمان‌ها و برنامه‌هايي چون تأسيس و ايجاد جامعه ديني، حكومت ديني و خلاصه زيست جمعي مبتني بر سلوك ديني بي‌گمان سوال از نقش دين را مطرح مي‌سازد و اما با نگاهي عميق‌تر در مي‌يابيم كه مسأله، فراتر از دل‌مشغولي‌‌هاي جامعه‌اي خاص است زيرا پيوستگي‌هاي دين و تأثيرات ناشي از آن در مجموعه روابط خرد و كلان گروهي و اجتماعي، پرسش از نقش آن و در نظر گرفتن جايگاهي براي آن را همچون محصول واقع‌نگري و تلاش براي درك صحيح‌تر تحولات به وقوع پيوسته به نمايش مي‌گذارد. در واقع با پذيرش حضور اجتناب‌ناپذير، تاريخي و البته مؤثر دين در تحولات سياسي ـ اجتماعي به دنبال فهم اين موضوع هستيم كه دين چگونه در نظام اجتماعي ــ به مفهوم كلان ــ به ايفاي نقش (Role) مي‌پردازد و به‌طور مشخص ــ در اين مقاله ــ نقش دين در فرهنگ سازي توسعه علمي چگونه است؟
طبعاً به جهت وجود پيش فرض تأثير دين، نمي‌‌توان به اين پاسخ بسنده كرد كه آري دين در توسعه علمي نقش دارد و حتماً يا احتمالاً ــ مشروط به شرايطي ــ براي توسعه علمي ضروري و مفيد مي‌باشد، بلكه لازم است چگونگي ايفاي نقش دين و به عبارت روشن‌تر زمينه‌هاي تأثير گذاري آن را در فرهنگ‌سازي براي توسعه علمي مورد تأمل قرار گيرد.
از آن‌جا كه "نقش دين " مطمح نظر است بايد توجه داشت كه آن را به‌عنوان متغير مستقل و نه وابسته در نظر بگيريم در غير اين‌صورت، تلقي از نقش دين به سطحي ابزاري تنزل مي‌يابد و در نتيجه دين همچون ابزاري در خدمت توسعه علمي درك و معرفي مي‌‌گردد و نقش آن ابزاري خواهد بود.
در حالي‌كه هدف اصلي، تشخيص راه‌هاي تأثيرگذاري دين بر فرآيند پيچيده و پر پيچ و خم توسعه علمي از يك‌سو و اهميت بود و نبود آن در توسعه علمي از سوي ديگر مي‌باشد. به اين ترتيب با توجه به ملازمت تغيير با توسعه در شعب مختلف آن اولاً لازم است روشن نماييم كه چه چيزي را مي‌‌خواهيم تغيير دهيم؟ ثانياً پتانسيل دين جهت نقش‌آفريني براي ايجاد تغييرات مورد نياز براي توسعه علمي چگونه است؟ به عبارت ديگر با تأمل در جايگاه دين در نظام اجتماعي ــ فرهنگي راه‌هاي تأثيرگذاري به‌صورت مشخص شناسايي شوند.
نظر به اين‌كه پرسش از نقش‌آفريني دين در ارتباط با توسعه علمي است در ابتدا به نسبت ميان دين و علم مي‌پردازيم تا به دنبال آن مباحث فرهنگ‌سازي و توسعه علمي به صورت بهتري قابل طرح و درك شوند.

علم و دين به مثابه بال‌هاي فكر و عمل
اغراق نيست كه علم و دين را دو بال براي حركت و جنبش در عرصه‌هاي نظر و عمل بدانيم. اين واقعيت را با توجه به تشابهات و كاركردهاي مشابه آن‌دو مي‌توان دريافت. نسبتي كه اگر جز اين تصور شود زندگي انسان داشته شقه شقه و مثله مي‌نمايد كه نهايتاً انسان يا سر از غارها در مي‌آورد و يا در وضعيتي اسفناك قابليت و پتانسيل برقراري ارتباط عميق با خود، ديگران و طبيعت را از دست مي‌‌دهد. پرسش از هستي زمينة طرح نمي‌يابد در زندگي از معنا تهي مي‌‌گردد و ظرفيت گفت‌وگو كاهش مي‌يابد. و اين اساس بهتر است با توجه به شباهت‌هاي علم و دين، سامان اجتماعي و توسعه را در همة ابعادش درك و برنامه‌ريزي نموده و ايفاي نقش دين را در توسعة علمي بر اين مبنا مورد تأمل قرار مي‌دهيم. به‌صورت خلاصه تشابهات علم و دين را به‌صورت زير مي‌توان بيان نمود:
1. هر دو ضمن به رسميت شناختن حق انتخاب انسان، به دنبال افزايش و توسعة آن به همراه آزادي هستند. در واقع مي‌خواهند انتخاب و آزادي انسان نوعي و مثالي را صورتي واقعي و مطلوب ببخشند و به اين ترتيب هر دو مصونيت‌بخش انسان هستند.
2. هر دو پاسخگوي (مدعي پاسخگويي) به كنجكاوي‌ها و پرسش‌هاي بشر در عرصه‌هاي مختلف هستند.
3. هر دو برآورندة نيازهاي فطري انسان هستند. از اين‌رو به يك تعبير، جاودانه‌اند و نمي‌‌توان آن‌ها را از زندگي انسان جدا نمود. مرحوم علامه محمد تقي جعفري به زيبايي اين واقعيت را توضيح داده كه: آن‌چه كه موجب كوشش در تحصيل علم به واقعيات است يك عامل اساسي است،كه با استمرار احساس نياز به علم، حالات متنوعي به خود مي‌گيرد. اين عامل اساسي عبارت است از احساس ضرورت به دست آوردن ارتباط صحيح و روشن‌ با واقعيت‌هايي كه شخصيت (من، خود، …) انساني را احاطه نموده است. اين احساس ضرورت يا مستقيماً دريافت اولي ماست و يا مستند به يك دريافت اولي است كه عبارت است از "صيانت ذات "‌،‌ "داشتن خود "، "سازماندهي حيات " و اصطلاحاتي ديگر كه يك واقعيت نشان مي‌دهند. (جعفري، 1379: 109)
4. هر دو داراي سابقه تاريخي طولاني هستند آن‌قدر كه به‌قول آنتوني گيدنز هيچ‌ جامعه‌اي شناخته نشده است كه در آن شكلي از دين وجود نداشته باشد اگرچه اعتقادات و اعمال گوناگون مذهبي از فرهنگي به فرهنگ ديگر متفاوت است. (گيدنز، 1994: 487)
در مورد علم نيز وضعيت به همين‌گونه است هرچند تفاوت‌هاي غيرقابل انكاري ميان علم در دوره مدرن و ما قبل آن وجود دارد. پيشينة طولاني سبب گرديده به شاخه‌ها و شعب گوناگون تقسيم گردند. اين واقعيت برخاسته از تشابه علم و دين است.زيرا همان‌گونه كه استانلي‌ل. جكي گفته هم دين و هم علم حقايقي ذو مراتب و ذو درجات هستند. (جكي 1374)
نحله‌‌هاي علمي و ديني في‌نفسه بيانگر تنوع ظرفيت‌ها در درك و انتقال موضوعات و شناخت اكتسابي و هضم آن‌ها ميان افراد مختلف مي‌باشند. البته بيان اين موضوع به معناي تأييد آن‌ها نيست و عليرغم كثرت‌ها، معيارهايي براي ارزيابي، در هر يك قابل جست‌وجو و اطمينان هست، ضمن آن‌كه تفرق‌ها علاوه بر نشانة وجود تمايز قواي فكري و تنوع شرايط محيطي، همچنين بيانگر مورد سوءاستفاده قرار گرفتن آن‌ها نيز مي‌باشند.
5. هر دو با "قدرت " (Power) رابطه‌اي دوسويه ومؤثر دارند. علم و دين در سطوح مختلف نظام اجتماعي (Social system) به طرق گوناگون ريشه مي‌دوانند كه اين واقعيت نشانة قدرتمندي آن‌ها است و از اين‌رو اولاً نسبت به قدرت، خنثي و بي‌جهت نيستند، ثانياً هسته‌هاي قدرت در هر نظامي را متوجه خود مي‌‌نمايند. نمايندگان و نهادهاي علمي و ديني ضرورتاً در محاسبات (رسمي و غير رسمي) نظام اجتماعي لحاظ مي‌گردند. به همين دليل هم همواره رابطة آن‌ها با حوزة سياست (Politics area) اعم از نظري و عملي مورد تأمل و پرسش بوده است.
6. هر دو جذاب، نافذ و پر قدرتند و هيچ يك با زور كسب نمي‌شوند. در واقع هر يك به نوعي متكي به ايمان هستند: ايمان به نظم. بالندگي و گسترش آن‌ها نيز در كنار ساير عوامل لازم، بر مدار تكليف‌محوري و احساس رسالت براي مشتاقان و جويندگان آن‌ها به مثابة هدف (به‌عنوان شرط كافي) صورت گرفته است.
7. هر دو داراي جنبه‌هاي عمومي و تخصصي هستند و بعضاً درك‌هاي عمومي از آن‌ها با تأملات تخصصي در هر حوزه متفاوت و بلكه متضاد هستند.
8. تعميق فهم ديني و فهم علمي منوط به وجود فضاي گفت‌وگو و پرسشگري مداوم است.
9. هر دو ضمن آن‌كه با محيط اجتماعي‌شان رابطة متقابل دارند داراي خصلت جهانشمولي (Oniversal) هستند. به‌عبارت ديگر محدود به مرزهاي تصنعي نمي‌مانند.
10. هر دو داراي ابعاد مادي و غير مادي هستند. اين ادعا را از طريق تأثيراتي كه بر جهت‌گيري‌هاي فعاليت‌هاي انساني مي‌گذارند مي‌‌توان دريافت.
11. هر يك براساس نوعي جهان‌شناسي شكل گرفته‌اند كه مشروعيت و مرود وثوق بودن خود را از قبل آن ديدگاه و شيوة انديشه (Point of view) كسب كرده‌‌اند. به جهت آن‌كه هر محيط فرهنگي، الگوي فكري (Thinking Patterns) مشخصي را مي‌‌تواند بپروراند، دين و علم نيز در قالب همان فرهنگي كه بدان متكي‌اند، قابل فهم مي‌باشند. بنابراين تفاوت فرهنگي در رابطه و ماهيت علم و دين پيامدهاي ماندگاري برجاي مي‌گذارد. تفاوت در يادگيري و آموزش چگونه ديدن، چگونه فهميدن و خلاصه چگونه زندگي كردن، نمي‌‌تواند بي‌تأثير در عناصر لاينفك حيات اجتماعي يعني علم و دين باشد.
12. هر دو داراي اصول ثابت ومتغير هستند. جهانشمولي‌شان براساس اصول ثابت و تغييرشان بر حسب تنوع عناصر زمان و مكان مي‌باشد.
در يك جمع‌بندي مي‌توان گفت علم و دين هر دو مدعي، قدرتمند، با سابقة تاريخي، متكي بر نيازها و تمايلات فطري، چند بعدي و ذو مراتب و لازمة حيات پوياي جوامع بشري هستند. تشابهات و كاركردهاي مشابه آن‌ها سبب گرديده كه خلط ميان آن‌ها و برگرفتن يكي به‌جاي ديگري تنش‌ها و انحرافات فراواني را به‌وجود آورد. ماكس پلانك (1947 ــ 1858) نيز به درستي اشاره كرده است كه، بشر تنها دانش و قدرت را نمي‌خواست. بلكه او خواستار يك معيار بود، مقياسي كه عملش را (توسط آن) ارزيابي كند و بتواند آن‌چه ارزشمند است را از آن‌‌چه بي‌ارزش مي‌باشد، تشخيص دهد. او خواستار ايدئولوژي و فلسفة زندگي بود تا تضمين كنندة عظيم‌ترين خوبي (سودمندي) در روي زمين يعني آرامش فكري براي او باشد و اگر مذهب در كسب رضايت براي اين اشتياق وافر انسان شكست بخورد، انسان جانشيني را در علوم دقيق جست‌وجو خواهد كرد. (بومر، 1978 : 694) از اين‌رو دركنار نزديكي‌هاي ميان علم و دين و ضرورت آن‌ها براي تغييرات و اصلاحات مورد نياز و مفيد، لازم است به اين واقعيت مهم نيز توجه شود كه "هيچ‌ يك ديگري نيست " و با تكيه بر اين تمايز، ضمن پذيرش استقلال (نسبي) هر يك، رابطة آن‌ها نيز با واقع بيني در هر حوزه از نظام اجتماعي در نظر گرفته شود.

دين، فرهنگ و مكانيزم تغيير در نظام اجتماعي ــ فرهنگي
گفته شد كه با توجه به پيوستگي تغيير با توسعه لازم است در ابتدا روشن نماييم كه چه چيزي را مي‌خواهيم تغيير دهيم و به‌عبارت صحيح‌تر خواهان و مترصد تغيير درچه بخشي مي‌باشيم؟ در اين‌جا خواستة اصلي، زمينه‌سازي به لحاظ فرهنگي است و بنا به پرسش از چگونگي ايجاد تغيير در نظام اجتماعي ــ فرهنگي مطرح است، البته آن دسته از تغييرات كه از دين در راستاي توسعة علمي مي‌توان توقع داشت. بنابراين، موضوع، بررسي نقش فرهنگي دين در توسعه علمي است كه نسبت به ساير نقش‌هاي حقوقي، سياسي و … دين كه عيان‌تر و رسمي‌تر مي‌باشند، از پوشيدگي و ظرافت خاصي برخوردار است زيرا نشانة نفوذ و حضور دين در ساختارهاي انديشه‌ورزي و الگوهاي معرفتي در يك جامعه است.
اجتناب‌ناپذيري تغيير از يك‌سو و مقاومت (آگاهانه يا ناآگاهانه) در برابر آن به جهت تمايل (طبيعي و موجود) به عدم تغيير از سوي ديگر، عنصر "فرهنگ " (culture) را حساسيت خاصي مي‌بخشد زيرا پذيرش يا عدم پذيرش تغييرات عملاً منوط به شروط فرهنگي مي‌شود كه مي‌تواند به نوبة خود به دروني كردن (intrenalizaticn) تغييرات مدد رساند و يا اين‌كه مانع از آن گردد. در واقع فرهنگ به مثابة حلقة اتصال انديشه‌ها و رفتارها در چنين محيط متغيري لازم است از توان و نشاط بالايي براي مقابلة با تغييرات برخوردار باشد. از اين‌رو است كه اولاً اين واژه دايرة بسيار فراخي را در علوم اجتماعي به خود اختصاص داده، ثانياً با توجه به گستردگي حوزة فرهنگ، آسيب‌پذيري معنايي و مصداقي آن را افزايش داده و ضرورت تحديد دائمي و پالايش آن را باعث گرديده است. سخن ريچارد آزبورن نمونه‌اي از اين هشدارها است: جامعه‌شناسان بايد همواره در پالايش نظرهاي موجود دربارة فرهنگ بكوشند و حتي توضيح دهند كه "فرهنگ‌هاي " مختلف چه هستند. (آزبورن، 1378: 143) بنابراين فرهنگ از آن واژه‌هايي است كه دائماً نيازمند بازنگري و درك مجدد هستند. پيشنهاد مرحوم علامه جعفري مي‌تواند در روشمند نمودن تجديد فهم‌ها از "فرهنگ " مفيد واقع شود. به نظر وي "كشف ثابت‌هاي فرهنگي در درون آدمي و تفكيك آن‌ها از مصاديق و موارد قابل دگرگوني فرهنگ از موارد حائز اهميت مي‌باشد ". (جعفري، 1373: 26) برخي اصول كلي و ثابت فرهنگ كه نبايد با خلط و اشتباه با مصاديق متغير آن، در ابهام و بحران فرو روند عبارتند از:
اصل كمال‌جويي و اشتياق به آن، حقيقت فرهنگي ظرفي است زايل نشدني، اگرچه مصاديق و افراد آن متنوع و همواره در معرض تغيير است.
اصل احترام؛ كه در فرهنگ عام انساني با عناويني مانند نوع‌دوستي، علاقه به انسان، و محبت از آن ياد شده است.
اشتياق شديد بشر به داشتن حيات شايسته.
تصحيح وتنظيم ارتباط چهارگانه:
الف. ارتباط انسان با خويشتن
ب. ارتباط انسان با خدا
ج. ارتباط انسان با جهان هستي
د. ارتباط انسان با همنوع خود. (همان: 33)
بدين ترتيب مختصات فرهنگي خاص، از آن ويژگي‌هايي كه به سبب وجود آن‌ها انسان از حيوان متمايز و ممتاز مي‌گردد (فرهنگ عام)، تفكيك شده و مانع از قوم‌مداري (Ethnocentrism) به بهانة واقعيت نسبيت‌ فرهنگي (caltural relativism) مي‌شود. همچنين دين و علم از عناصرثابت فرهنگي خواهند بود. علاوه براين نقد و پيشنهاد، در خصوص تعريف فرهنگ نيز تأملات در خوري صورت گرفته تا آن را به صورت واقعي‌تر و منسجم‌تر توضيح دهد. برتران بديع با تأكيد بر اين كه اصل پيوستگي (Coherence) گوهر اساسي فرهنگ را تشكيل مي‌‌دهد (بديع،1376 :20) و ما در تعريف آن نيازمند توجه به اين خصيصة اصلي مي‌باشيم تعاريف رايج شمارشي و تاريخي از فرهنگ را مورد انتقاد قرار مي‌‌دهد. زيرا از يك‌طرف تعاريف شمارش چيزي در مورد پيوستگي در اختيار ما قرار نمي‌دهند و از طرف ديگر تعاريف تاريخي هم با تفكيك ميان بازيگر و فرهنگ، تصويري منفعلانه از بازيگر ارائه مي‌كنند كه به تعبير بديع، چيزي دربارة شرايط خلق وي در عوض، تعريف فرهنگ را به مثابة شيوة زندگي مشترك افراد يك جامعه و يا به مثابة مجموعه قواعد و انديشه‌هايي كه تعامل اجتماعي را تداوم مي‌بخشند مانند آن‌چه در كارهاي "سوروكين " ملاحظه مي‌شود. از آن جهت كه نشان دهندة جايگاه ممتازي هستند كه مقدسات و مذهب در پديده‌هاي فرهنگي اشتغال مي‌كنند مورد تأييد قرار مي‌دهد ليكن متذكر مي‌شود كه پرسش از رابطة اين دو در تعاريف مذكور بي‌پاسخ مي‌ماند. وي به درستي بر آن است كه تعريف ساختاري از فرهنگ كه فرهنگ را به مثابة يك نظام پيوندي در نظر مي‌گيرد، بهتر مي‌تواند از عهدة توضيح جايگاه جامعه‌شناختي فرهنگ برآيد. به گفتة وي تعاريف ساختاري از اين خصوصيت برخوردارند كه بر پيوند ضمني و آشكار در سازمان الگوهاي اجتماعي تأكيد مي‌گذارند؛ مانند كلوك هرمن و كلي (Keily) كه به نظرشان فرهنگ مي‌تواند به "نظامي تعريف شود كه به لحاظ تاريخي از الگوهاي ضمني يا آشكار زندگي شكل گرفته و مي‌تواند وجه اشتراك همه يا بخشي از يك گروه قرار گيرد. "
بدين‌سان اين تعاريف نشان مي‌‌دهند كه فرهنگ را نمي‌توان به تجمع عناصر متفرق قابل تحول دانست. بلكه بر عكس در درجه اول فرهنگ به همبستگي منطقي و وحدت‌بخش قابل تعبير است كه در وراي رفتارهاي واقعي جاي داشته و مي‌تواند امكان توضيح اين رفتارها را فراهم آورد. بدين ترتيب براي نخستين بار جايي هم براي تفاوت‌ها در نظر گرفته شد، زيرا پيوستگي يك فرهنگ را مي‌توان علي‌رغم اختلاف بين رفتارهاي افراد به آزمون گذاشت و تأييد كرد. (همان: 22)
به اين ترتيب مي‌توان گفت ضرورت توجه به دين در مطالعات فرهنگي دغدغه‌اي جدي است كه دليل آن نيز انسجام بخشي قدرتمندي است كه تنها از عهدة دين بر مي‌آيد خصوصاً كه كليت دين باعث مي‌شود نقش اتصالي دين در شبكة روابط اجتماعي به‌صورتي مستحكم، تجانس ميان زمينه‌هاي فرهنگي (Cultural Contexts) افراد را فراهم آورد. در نتيجه دين ضمن آن‌كه بخشي از فرهنگ محسوب مي‌شود به جهت مولد بودنش، فرهنگ‌ساز نيز مي‌باشد. از اين‌رو توصيف فرهنگ مي‌تواند به‌عنوان توصيف دين نيز در نظر گرفته شود. توصيف اوبورن در اين زمينه جالب توجه است:
فرهنگ واقعيت را مي‌سازد. فرهنگ چيزها و پديده‌ها را در دنياي اطراف تعريف و آن‌ها را طبقه‌بندي مي‌كند و به آن‌ها معني مي‌دهد. فرهنگ تعيين مي‌كند كه چگونه اعضايش روابط خود را با محيط اطراف، ماوراءالطبيعه، و ديگر اعضاي گروه ببيند، فرهنگ، تعيين كنندة ارزش‌ها و قواعد رفتاري گروه است و اعضايش را در واكنش اجتماعي راهنمايي مي‌‌كند. (بورن، 1379: 271). جينرپ، اسپردلي و ديويد و. مك كوردي نيز نوشته‌اند: فرهنگ عبارت است از معرفت و شناختي كه مردم، جهت تعبير و تفسير رفتار اجتماعي به‌كار مي‌گيرد… معرفت فرهنگي به‌صورت نظام پيچيده‌اي از نمادها (سمبل‌ها) ظاهر مي‌گردد و آن مستلزم تعريف از شرايط است كه هر نسلي بايد آن را كسب كند. در هر جامعه‌اي به خردسالان مي‌آموزند كه دنيا را به ‌گونه‌اي خاص "ببيند " آن‌ها مي‌آموزند كه بعضي از اشياء را تشخيص دهند و بعضي ديگر را ناديده بگيرند. (اسپردلي و كوردي، 1372: صص 26 و 27)
اكنون با تأمل در مورد جايگاه ممتاز دين به علاوة اهميت اصل پيوستگي در درك فرهنگ، اين پرسش قابل طرح است كه دين چگونه در فرهنگ "پيوستگي " ايجاد مي‌كند و پيوستگي اجتماعي منتج از دين‌گرايي در زندگي چگونه فرهنگ‌سازي مي‌كند؟
الف. دين، ارزش‌ها و اصل پيوستگي
هرچند كه از جهات مختلف مي‌توان موضوع رابطه دين و اصل پيوستگي را بررسي نمود، اما با اين وجود به‌نظر مي‌رسد بحث از "ارزش‌ها " (Valaes) موقعيت ممتازتري نسبت به ساير عوامل داشته باشد. زيرا قوت اتصال بخشي ارزش‌ها به رسميت شناخته شده است و انسجام ارزشي مبناي مناسبي براي ايجاد انسجام اجتماعي و توضيح آن مي‌باشد. گيدنز در تعريف فرهنگ با تمركز بر ارزش‌ها آغاز كرده و نوشته است: فرهنگ از ارزش‌هاي اعضاي يك گروه معين، هنجارهايي كه دنبال مي‌كنند و كالاهاي مادي‌اي كه توليد‌ مي‌كنند، تشكيل شده است.
ارزش‌ها ايده‌آل‌هاي انتزاعي هستند، در صورتي‌كه هنجارها اصول يا قوانين تعريف شده‌اي هستند كه انتظار مي‌رود مردم آن‌ها را رعايت كنند. هنجارها بايدها و نبايدهاي زندگي اجتماعي را مشخص مي‌‌كنند. (گيدنز، 1994: 31) ارزش‌ها ايده‌هايي هستند كه افراد يا گروه‌ها دربارة آن‌چه به آن تمايل دارند، ترجيح مي‌دهند و خوب يا بد مي‌دانند، حفظ مي‌كنند. تفاوت ميان ارزش‌ها، جنبه‌هاي كليدي گوناگوني فرهنگ‌‌ها را نشان مي‌‌دهد. آن‌چه را كه افراد، ارزشمند مي‌دانند قوياً تحت تأثير فرهنگ ويژه‌اي است كه در قرآن زندگي مي‌كنند. (همان: 747) از نظر روكيچ ارزش، باور پايداري است كه فرد با تكيه بر آن، يك شيوة خاص رفتار يا حالت غايي را كه شخصي يا اجتماعي است، به يك شيوة رفتاري يا يك حالت غايي كه در نقطة مقابل حالت برگزيده قرار دارد، ترجيح مي‌دهد. (توكلي، 1378: 134) ماروين اولسون ارزش‌ها را پاسخ به سوال "چه بايد باشد " دانسته و نوشته است: ارزش‌ها را مي‌توان مجموعه‌اي از پنداشت‌هاي اساسي نسبت به آن‌چه پسنديده است دانست كه تجلي عميق‌ترين احساسات مشترك نسبت به جهان (ها) در جامعه هستند. (چلبي، 1375: 60)
گفتني است در تعريف ارزش نيز همچون فرهنگ اختلاف نظر وجود دارد و ما در اين‌‌جا قصد كند و كاو در آن‌ها را نداريم. همين‌قدر كه اهميت ارزش در سامان‌دهي روابط انساني و كنش متقابل در جامعه روشن گرديد برايمان كافي است با اين توضيح كه ارزش‌ها الزاماً ديني نبوده و دايره‌شان فراتر از تعلقات ديني مي‌رود. بدين ترتيب همچنان كه ارزش‌هاي ديني داريم، ارزش‌هاي غيرديني نيز داريم. اما بايد توجه داشت كه در زندگي انسان (فردي و گروهي) ارزش‌هاي برخاسته از دين نقش منحصر به فردي را ايفا مي‌نمايند كه ناشي از تمايل و نياز فطري به آن‌ها مي‌باشد. در واقع انسان به كمك علم، طبيعت را به گونة دلخواه و مناسب خويش انتظام مجدد مي‌بخشد ليكن سمت و سو و معنا بخشي بدان را نمي‌تواند انجام دهد و اين همان چيزي است كه بدون آن زندگي بي‌معنا مي‌شود. پذيرش اين واقعيت بدين معنا است كه دين از طريق ارزش‌هايش، باورهاي جديدي را در انسان و جامعه ايجاد مي‌كند كه سبب‌ساز گشودگي افق‌هاي نو در شناخت خود و هستي مي‌شوند. به‌عبارت ديگر منابع جديدي مورد توجه قرار مي‌گيرند كه مكمل شناخت حسي ــ تجربي علمي‌اند. به بيان مرحوم علامه جعفري بشر بدون درك كلي اصول ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با هستي، ارتباط انسان با همنوعان خود توانايي تفسير و توجيه اختياري زندگي را ندارد). (جعفري، 1373: 111) بيان اين نياز و واقعيت از زبان متفكرين رشته‌هايي مختلف نيز مطرح شده است. مثلاً نيلس‌بور (1962 ــ 1885) بر اين نظر است كه دين به هماهنگ شدن زندگي اجتماعي كمك مي‌كند، و مهم‌ترين كارش اين است كه به زبان تمثيل و تعبير، ما را از چارچوب گسترده‌تري كه زندگيمان را در بر مي‌‌گيرد آگاه سازد. (هايزنبرگ، 1372: 91) پس مي‌توان گفت محيط فرهنگي در نظام اجتماعي توسط ارزش‌هاي ديني اولاً داراي امنيت و معنا مي‌شود، ثانياً صبغة خاصي (ديني) به خود مي‌گيرد كه با توجه به جلب رضايت‌مندي اعضاي جامعه و كمك به رعايت هنجارها، باز توليد فرهنگي (Cultural repraduction) را امكان‌پذير نموده و لذا پتانسيل فرهنگي جامعه را افزايش خواهد داد. اين مهم به جهت خاصيت "تعيين كنندگي " ارزش‌ها است زيرا انتخاب انسان‌ها را جهت مي‌بخشد. قدرت انتخابي كه امروز با توجه به پيشرفت‌هاي علوم به تعبير مرحوم علامه جعفري نشانة "عظمت درك و دريافت انساني است كه در سطوح بسيار دقيق عالم وجود، نفوذ و دخالت شگفت‌انگيز خود را اثبات مي‌نمايد. اين نفوذ تا آن‌جا پيش مي‌رود كه آدمي احساس مي‌كند كه براي شناخت واقعيت هستي برون ذاتي، با بعدي از خويشتن نيز ارتباط برقرار مي‌كند. (گلشني، 1380: 9) اين موضوع از اهميت شاياني برخوردار است چرا كه مي‌تواند نفوذ ارزش‌هاي ديني را از پس زمينة فرهنگي و معرفتي بيرون آورده و انتخاب انسان را معنا و جهتي خاص بخشد. در اين زمينه مي‌توان تحولات در فيزيك جديد اشاره كرد كه موضوع اختيار آدمي را نيازمند بازنگري و طرح مجدد ساخته است. به‌عنوان نمونه به‌نظر سرجيمزجينز (1946 ــ 1877) فيزيكدان انگليسي اشاره مي‌كنيم كه هرچند كمي طولاني است اما در اين زمينه بسيار روشنفكر و قابل تأمل است. به گفتة وي قبل از عصر فيزيك مدرن، توضيح دادن منظور ما از عليت و آزادي اراده، آسان بود. ما دنيا را متشكل از اتم‌ها و تشعشعات فرض مي‌كرديم، ما تصور مي‌كرديم كه اصولاً مي‌توان براي هر اتم وتشعشع هر عنصر موقعيت دقيقي تعيين كرد. سوال از عليت حقيقتاً شناختن اين موقعيت‌ها بود و دانستن اين‌كه آيا اصولاً پيش‌بيني وقايع آينده با قطعيت ممكن است يا نه. پرسش از آزادي اراه اين‌گونه مطرح بود كه با وجود مداخلة آگاهي و انتخاب انسان در امور آيا هنوز پيش‌بيني ممكن است؟ اما فيزيك مدرن نشان مي‌دهد كه صورت‌بندي سوالات بدين شكل بي‌معنا شده است. امكان اين‌كه ما موقعيت دقيق ذرات يا عناصر اشعه را بدانيم خيلي زياد نيست و حتي اگر بتوانيم چنين ‌كنيم اين هنوز غير ممكن است كه آنچه در آينده اتفاق خواهد افتاد را پيش‌بيني كنيم بنابراين چنانكه به دنياي بي‌جان مربوط مي‌شود ما ممكن است زمينه بنياديني ذيل فضا و زماني كه به‌وقوع پيوستن حوادث در آن‌ها نهفته است، تصور كنيم و همچنين ممكن است آينده نيز در ذيل اين زمينة بنيادين پنهان شده باشد، اما (آينده) به‌طور بي‌همتا و اجتناب‌ناپذيري توسط همين زمينه‌ بنيادي تعيين شده است. چنين فرضيه‌اي حداقل با همة واقعيت‌هاي شناخته شده در فيزيك تناسب دارد. اما هم‌چنان‌كه از دنياي پديده‌هاي موجود در زمان و مكان عبور مي‌كنيم و به اين زمينة بنيادي مي‌رسيم، به‌نظر مي‌رسد كه ما برخي از شيوه‌ها را در عبور از ماترياليسم (ماده باوري) به ذهن‌باوري و همچنين احتمالاً از ماده به ذهن درك نمي‌كنيم. ممكن است ظهور وقايع در زمينة بنيادين شامل فعاليت‌هاي ذهني ما نيز بشود، بنابراين آينده اين وقايع ممكن است به‌وجود اين فعاليت‌هاي ذهني نيز مربوط باشد … در فيزيك مدرن به‌نظر مي‌رسد مسايل اين‌چنين مطرح شده‌اندكه درها مي‌توانند قفل نباشند فقط اگر ما بتوانيم كليد مناسب آن‌ها را پيدا كنيم. فيزيك قديمي به ما نشان مي‌دهد كه جهان بيش‌تر شبيه به زندان است تا مكاني براي زندگي، فيزيك مدرن مي‌گويد كه جهان مي‌تواند شكل دريافتي از يك مسكن (مكان زندگي) براي انسان آزاد باشد و نه صرفاً شكارگاهي براي حيوانات وحشي، خانه‌اي كه در آن حداقل ممكن است وقايع مطابق ميل ما باشد تا زندگي كنيم، كوشش كنيم و به دست آوريم. (بومر، 1978: صص 702 و 703) چگونگي رخداد واقعيت تأثير ارزش‌ها بر جهت‌گيري‌هاي علمي نيازمند توضيح بيش‌تر و مثال است. به‌عبارت ساده مي‌توان گفت دانش‌پژوه موحد يا متأثر از ارزش‌هاي ديني نمي‌توانند در مشاهده، تجربه و بررسي و تحليل پديده‌هاي انساني يا طبيعي به‌گونه‌اي حركت كند كه نتيجه‌اش اذعان به پوچي در نظام هستي باشد. در واقع چنين تحليلي از نظر او اقناع كننده نبوده و اشتباه است. چنين رفتاري ناشي از جهت‌گيري ارزشي وي است كه فرضيه‌ها، گزينش متغيرها و نتيجه‌اش را به‌طور جدي "تحت تأثير " قرار مي‌دهد، حتي اگر به نتيجة دلخواه خويش نرسد. اين وضعيت براي دانش‌ پژوه بي‌اعتنا يا مخالف ارزش‌هاي ديني نيز وجود دارد.
نكتة مهم در پيش‌فرض‌هاي مستور و پنهان و تأثيرگذاري ارزش‌ها و باورهاي محقق در چگونگي ساماندهي فهم صحيح و مطلوب است كه عملاً برخي موارد را حذف و برخي ديگر را برجسته مي‌نمايد، يا بلكه به‌گونه‌اي ديگر همان موضوع را، به صورتي كاملاً متفاوت درك و توجيه مي‌كند كه اين واقعيت نيز گوياي قدرت متنوع مشاهده‌گري در انسان است. همين مسايل نيز سرمنشاء تفاوت‌ها و البته اختلافات از گذشته‌هاي دور تا به امروز گشته‌اند. زيرا انسان‌ها نمي‌توانند (نمي‌‌خواهند) خلاف آن‌چه بدان ــ به هر دليلي ـ باور يافته‌اند، گام بردارند. اشاره به آلبرت انيشتين نمونة جالب توجهي براي مطالب پيش گفته است. در نظر او: ساده‌ترين چيزي كه مشاهده مي‌‌كنيم. رازي در بردارد. اين گهوارة همة علوم و هنرهاي واقعي بشري است. كسي كه اين را نمي‌داند در برابر اين راز بزرگ به اعجاب و تحير نايستاده مرده ايست، شمعي است خاموش. مشاهدة اين راز بزرگ و عشق به اطلاع از آن بود گرچه آميخته به ترس (احساس عظمت غالب) كه همة اديان را به‌وجود آورد. علم به وجود اشيايي كه ما نمي‌توانيم در آن‌ها نفوذ كنيم، تظاهر و تجليات چهرة حقيقي اشياء و علت‌ العلل تشعشعات ذات آن‌ها است كه ما نمي‌توانيم در آن‌ها نفوذ كنيم، تظاهر و تجليات چهرة حقيقي اشياء و علت‌العلل تشعشعات ذات آن‌ها است كه تنها با ساده‌ترين صورت و ابتدايي‌ترين منظره به عقل و استدلال ما مي‌گنجد. اين احساس عميق و اين هيجان بزرگ ايجاد كنندة مذهب و احساس مذهبي است. به اين معني و تنها به اين معني، من يك شخص مذهبي و متعصبم. (گلشني، 1380: 11) همين نگرش است كه باعث مي‌شود تا به گفتة خودش وقتي معادلات نسبيت عام را يافت براي دو سال از انتشار آن‌ها خودداري كرد، زيرا آن‌ها را با اصل عليت عمومي در تعارض مي‌ديد. (گلشني، 1377: 176) در واقع اين خويشتن‌داري طولاني براي آن است كه به اعتقاد انيشتين "خداوند تاس بازي نمي‌كند " (كاسكو، 1380: 30) نمونه‌هايي از اين دست فراوانند. فراواني مذكور شامل كلية رشته‌ها حتي رياضيات است. طبق قضية كورت‌گودل (1978 ــ1906) (رياضيات هم) يك سيستم كامل و بسته نيست و قبول آن مستلزم نوعي ايمان است. (گلشني، 1379: 40) بنابراين به راحتي مي‌توان پذيرفت كه اگر ايمان، صبغة توحيدي و وحدت‌گرايانه داشته باشد، سمت و سوي تحليل‌ها و تحقيقات، صورت ديگري خواهند يافت. اكنون به شاهدي تاريخي يعني رياضيات در هنر اسلامي اشاره مي‌كنيم كه صحت اين نظر را افزون مي‌كند.
استعمال رياضيات در هنر اسلامي راهي است كه به‌وسيلة آن هرچه مادي است از بركت منعكس كردن جهان رب‌النوعي قديست پيدا مي‌كند و نيز وسيله‌اي است
كه با آن آدمي از ساخت اساسي جهان مادي كه او را احاطه مي‌‌كند آگاه مي‌شود و شايستگي آن را پيدا مي‌كند كه به راز آفرينش خدا راه يابد. رياضيات در اسلام، همچون رياضيات جديد، در قيد و بند جهان "ماده " نيست. در واقع بيش‌تر به جهان اشكال زندگي و در آن سوي آن به جهان رب‌النوعي ارتباط دارد. در نتيجه، توانسته است بيش از آن‌كه ساختمان اجزاي تركيب كنندة جهان فيزيكي را همچون در فيزيك جديد آشكار كند، به آشكار كردن اصل حاكم بر اين جهان فيزيكي بپردازد. علاوه بر اين، توانسته است به دريافت همگاني و توازن و آگاهي از فوران كثرت از وحدت و بازگشت هر كثرت به وحدت كمك كند كه وجه تمايز روحانيت اسلام است و به صورتي مستقيم‌تر در هنر و معماري اسلامي متجلي مي‌شود. در هيچ‌ جاي ديگر خصوصيت قدسي رياضيات در نگرش اسلامي بهتر از هنر آشكار نمي‌شود كه در آن، به كمك هندسه و حساب، ماده شرف پيدا مي‌كند و محيط قدسي ايجاد مي‌شود كه در آن مستقيماً حضور همه جايي واحد در تكثير انعكاس پيدا مي‌كند. (آرام، 1366: 100)
اين‌چنين است كه نگرش برخاسته از ارزش‌هاي ديني در علوم مختلف تأثيرات بنياديني برجاي مي‌گذارد و آن‌ها را به مثابة عناصر ساختاري فرهنگ آن جامعه در كلية مسايل و شؤوناتشان وارد مي‌سازد.

جمع‌بندي
آن‌چه به‌عنوان نقش دين در فرهنگ‌سازي گفته شد محدود به عرصة اجتماعي ــ فرهنگي بود و براساس موضوعيت دين در جامعه مطرح گرديد. ليكن بايد توجه داشت كه نقش دين همچنين در نسبت و رابط‌هاي كه با ساير عوامل در نظام اجتماعي دارد، قابل تغيير مي‌باشد كه هر يك نيازمند مطالعة جداگانه و استناد به تحقيقات ميداني دارد. در اين راستا نقش نهادها و نمايندگان ديني در جامعه مي‌تواند به‌عنوان نقش دين مورد تأمل قرار گيرد. بررس نقش ديني در محدودة اين مقاله نشان داد كه فرهنگ‌سازي مشخصاً از طريق ارزش‌ها، باورها و هنجارهايي است كه دين در جامعه ارائه مي‌‌كند و بدين ترتيب با تعيين چگونگي شكل‌گيري نظام ارزشي، در گزينش نقش‌ها و اعتبار بخشي بدان‌ها تأثير قابل توجهي مي‌گذارد. در واقع دين با تأثيرگذاري بر ماهيت روابط كنش‌ها متقابل و
تعريف نقش‌هاي مقبول در جامعه، خود را به‌عنوان يكي از نيروهاي قوي در ساخت اجتماعي (Sacial Stractuce) وارد مي‌سازد. تأثير دين نه تنها در نوع نگاه و گزينش ارزش‌ها بلكه در اولويت‌بندي ارزش‌ها نيز بسيار حائز اهميت است. زيرا تركيب و نحوة سلسله مراتب در نظام فرهنگي و ارزشي را معين مي‌سازد و بدين‌طريق معرفت فرهنگي در هر جامعه را سمت و سوي خاصي مي‌بخشد كه متفاوت از جامعه‌اي با ارزش‌ها و اولويت‌بندي‌هاي ديگر است. در نتيجه مي‌توان گفت دين با رسوخ در ساختار فرهنگي جامعه، به‌صورت نامرئي علاوه بر اين‌كه پيوستگي اجتماعي را به‌وجود مي‌آورد بلكه مبناي آن را بر اصول و پايه‌هاي مشخص ارزش‌هاي همان دين استوار مي‌سازد كه در كنار معرفت فرهنگي، ديگر معرفت‌ها و از جمله انديشيدن و علم‌ورزي را شديداً تحت تأثير قرار مي‌دهد. زيرا با روشن شدن جهت بخشي دين به فرهنگ، همچنين بايد بپذيريم كه بر مفهوم، حوزه و معناي "مشاهده " و البته مشاهده‌گر اثرمي‌گذارد. وقتي در مشاهده و مشاهده‌گر تجديد نظر شود در واقع در چارچوب معنايي، ادراكي و تحليلي تجديد نظر شده است و اين به‌‌معناي فراگير شدن تأثير دين از علوم انساني به ديگر علوم تجربي است. به‌عبارت ديگر وقتي نحوة ديدن تغيير يابد، به همان ميزان، گزارش‌هاي مشاهده و تحليل‌هاي آن متفاوت خواهند شد و شناخت ديگري از آن‌چه كه هست پديد مي‌آيد. در هر مشاهده‌اي لاجرم گزينشي صورت مي‌گيرد و اين‌كه چه‌ها را نبينيم و حذف كنيم، متأثر از معرفت‌ فرهنگي است كه بنا بر آن‌چه گفته شد چنان‌چه از ارزش‌هاي ديني تغذيه شود، تلاش‌هاي معرفتي و علمي در همان راستا تكوين مي‌يابند و اتفاقاً ملاك و معيار گزيني براي تشخيص علم از غير علم نيز بر همين اساس استنتاج مي‌گردد.

ب. چگونگي تغيير در نظام اجتماعي ــ فرهنگي
اكنون به بيان چگونگي تغيير در نظام اجتماعي ــ فرهنگي مي‌پردازيم تا بدين‌طريق همراهي اجتناب‌ناپذير دين و نقش حياتي آن در توسعه به‌طور كلي و توسعة علمي به‌طور خاص خصوصاً در كشورهايي نظير ايران كه دين در تار و پود بافت اجتماعي ــ فرهنگي‌شان تنيده شده است، روشن شود. بررسي اين موضوع، مبناي ورودي واقع‌بينانه به مبحث بعدي يعني دين و توسعه است. زيرا جاگيري دين در سطوح بنيادي انديشه و رفتار اجتماعي سبب مي‌شود توسعه نيز معنا و مصداقي متناسب با هويت اجتماعي ــ فرهنگي هر جامعه بيابد.
پديدة تغيير در دورة جديد از اجزاء زندگي مدرن بوده و هست. باور به قدرت ايجاد تغييرات و توانايي دستيابي بدان در طبيعت، انديشة ضرورت تحول در جوامع را نيز رواج داد و مفهوم توسعه (Development) متأثر از همين انديشه فراز و نشيب‌هاي فراواني را تا به امروز پشت سر گذارده است. امروزه، تحليل‌ها با عناوين توسعة پايدار و توسعة پويا مطرح مي‌شوند. در واقع ضرورت همه جانبه‌نگري در بررسي و ايجاد تغييرات در جوامع از يك‌سو و ضرورت پذيرش دروني تغييرات و تحولات منتج از ريشه‌هاي داخلي از سوي ديگر از جمله عوامل اساسي در تعميق مباحث توسعه هستند كه پيش‌تر مغفول مانده بودند. بنابراين مي‌توان گفت تجارب متنوع در خصوص توسعه در كشورهاي مختلف يك نتيجة صريح و مشخص به‌بار آورده‌‌اند و آن عبارت‌ است از اين‌كه هر تغيير و برنامه‌ريزي در صورتي محقق و پايدار مي‌شود كه از درون نظام اجتماعي ريشه گرفته باشد. به بيان ديگر توسعه پويا و پايدار همان توسعة درون‌زاست، زيرا هر جامعه يك واقعيت عيني و موجوديت خاص مي‌باشد كه دست بردن در اجزاء آن نمي‌تواند مستقل و بي‌اعتنا به شرايط ويژگي‌هاي خاص آن صورت پذيرد. بنابراين تغييرات مطلوب، تغييراتي هستند كه از درون نظام اجتماعي ـ فرهنگي نضج يافته باشند اميل دوركيم (1917 ـ 1858) و پيتريم الكساندرو ويچ سوروكين (1968 ــ 1889) از جمله جامعه‌شناساني هستندكه با درايت و ژرف‌نگري بر اين موضوع تأكيد كرده‌اند. به‌نظر دوركيم، تغيير اجتماعي ــ فرهنگي، اساساً از طريق تحول دروني جامعه صورت مي‌پذيرد. تغييراتي كه از بيرون بر جامعه تحميل مي‌شود، از طريق تحول دروني جامعه صورت مي‌پذيرد. تغييراتي كه از بيرون بر جامعه تحميل مي‌شود. تأثيري قابل ملاحظه بر ويژگي‌ خاص جامع نخواهد داشت. عنصر تعيين كننده، توضيح محيط دروني جامعه است. بنابراين آن‌چه مهم است و همه توجه پژوهشگر را بايد به خود جلب كند، پويايي‌هاي فرهنگي دروني است: ريشه نخستين هر گونه فرايند اجتماعي كه از اهميتي كم‌وبيش برخوردار است، بايد رد تركيب محيط اجتماعي دروني جست‌وجو شود … زيرا اگر محيط اجتماعي بيروني، يعني محيط اجتماعي كه به‌وسيله جوامع پيرامون تشكيل شده است، مي‌تواند تأثيراتي داشته باشد، اين تأثيرات تنها بر كاركردهايي است كه موضوع آن‌ها حمله و دفاع است و افزون بر اين، محيط بيروني تنها با واسطه قرار دادن محيط دروني مي‌تواند اثر خود را تحميل كند (كوش، 1381: 90)
سوروكين نيز در كتاب مهم خود به‌نام پويايي‌هاي اجتماعي ــ فرهنگي (1941 ــ 1937) كه در چهار جلد نگاشته، به‌وجود آمدن تغييرات در نظام اجتماعي ــ فرهنگي را در نه بند خلاصه كرده كه به نحوي واقع بينانه و البته با ظرافت زمينه‌هاي ابتكار عمل و قدرت مداخله در نظام اجتماعي ــ فرهنگي را مشخص ساخته است، ضمن آن‌كه عوامل خارجي و فشارهاي آن‌ها براي ايجاد تغييرات مطلوب خودشان، در نظر گرفته شده‌‌اند. هرچند نظر دوركيم ممكن است براساس نگرش خاص وي به "جامعه مثابة يك كل " قابل تحليل و نقد باشد اما نظر سوروكين مستند به مطالعات فراوان وي در خصوص تغييرات مي‌باشد و از اين‌رو علاوه بر جنبة نظري، از نمونه‌هاي تجربي نيز بهره‌مند مي‌باشد و از اين‌رو جمع‌بندي وي حتي اگر هم كاملاً مورد پذيرش نباشد، قابل تأمل است. خلاصة نظر وي در مورد بروز تغييرات در هر نظام اجتماعي ــ فرهنگي به شرح زير مي‌باشد:
1. دليل يا علت حصول يك تغيير در هر نظام اجتماعي ــ فرهنگي، در خود نظام قرار داد و لازم نيست كه در جاي ديگر جست‌وجو شود.
2. دليل ديگري كه مضافاً براي تغيير يك نظام وجود دارد، محيط آن است كه به نوبة خود عمدتاً از نظامات في‌نفسه متغير، تشكيل شده است.
3. هر نظام اجتماعي ــ فرهنگي در حالي‌كه في‌نفسه تغيير مي‌‌كند، بدون وقفه سلسله‌اي از نتايج في‌نفسه را به‌وجود مي‌آورد كه نه فقط محيط نظام، بلكه خود نظام را نيز دگرگون مي‌سازد.
4. از آن‌جا كه هر نظام اجتماعي ــ فرهنگي بذرهاي دگرگونيش را با خود حمل مي‌كند، در عين حال قدرت شكل دادن به سرنوشت و شغل زندگيش را نيز در بطن خود به همراه دارد. هر نظام اجتماعي ــ فرهنگي از لحظة پديدآمده، خود عامل اصلي سرنوشت خويش است. اين سرنوشت، يا شغل زندگي نظام، در مراحل متوالي بعد از پديد آمدن، عمدتاً معرف تحققي است كه براي بالقوگي‌هاي في‌نفسه نظام در جريان موجوديت آن حاصل شود.
5. نيروهاي محيطي كه اهميت و قابل چشم‌پوشي نيستند، ولي نقش آن‌ها اساساً عبارت از به‌وجود آوردن تأخير يا تسريع يا با مانع روبه‌رو كردن، و تقويت يا تضعيف تحقق بالقوگي‌هاي في‌نفسه نظام است. اين نيروها گاهي مي‌‌توانند نظام را در هم بشكنند و به موجوديت آن پايان دهند، و يا روند تحقق بالقوگي‌هاي آن را در نخستين مراحل متوقف گردانند، اما نمي‌توانند تغييري اساسي در بالقوگي‌هاي في‌نفسه نظام و سرنوشت عادي آن به‌وجود آورند، به‌طوري كه (مثلاً) سرنوشت روئيدن يك درخت بلوط از دانة بلوط را چنان عوض كنند كه به‌جاي بلوط، يك ماده گاو، سبز شود، و يا بر عكس …
6. تا جائي‌كه (قضيه به اين صورت مطرح باشد كه) يك نظام، از لحظة پديد آمدن، سرنوشت آينده‌اش را در درون خود حمل مي‌كند، چنين نظامي حاكم بر سرنوشت خويش، و به اين معنا خودمختار (غير جبري ــ م) است. (مضافاً) از آن‌جا كه آيندة نظام، عمدتاً نه به وسيلة عوامل خارجي، بلكه به‌وسيلة خود نظام تعيين مي‌شود، يك چنين چيزي بودني (به معناي حاكميت عوامل داخلي در تعيين سرنوشت نظام ــ م) خودمختارانه (غير جبري) يا آزادانه است، چرا كه به‌صورت خودجوش، بر طبق ماهيت نظام، و از درون خود آن، سرچشمه مي‌گيرد.
7. روند تحقق بالقوگي‌هاي في‌نفسة نظام حادث، چيزي است كه تا حدودي به‌وسيلة خود نظام، از قبل تعيين شده است، ولي اين تعيين شده بودن از قبل، ميدان و حاشية قابل ملاحظه‌اي هم براي خودنمايي گوناگوني‌ها باقي مي‌‌گذارد. به اين معنا، روند ياد شده را، مطلقاً و مؤكداً نيز نمي‌توان از قبل تعيين شده به‌شمار آورد. تنها، جهت اصلي، و مراحل اصلي تحقق است كه جنبة از قبل تعيين شده دارد، بقية چيزها، از جمله بيش‌ترين قسمت مربوط به جزئيات، "آزاد "ند، و به‌صورت اموري غيرقابل پيش‌بيني و غير قابل پيش‌گويي درمي‌آيند كه با بخت و تصادف و محيط و سليقه و انتخاب آزادانة خود نظام سروكار دارند.
8. از آن‌جا كه سرنوشت يا شغل زندگي هر نظام نتيجة سيطره نظام بر خودش و (همچنين) نفوذ و تأثير نيروهاي محيط است، سهم نسبي هر يك از اين دو عامل در شكل دادن به سرنوشت نظام، نمي‌تواند مقادير ثابتي براي كلية نظامات اجتماعي ــ فرهنگي باشد. هرچه سهم سيطره‌اي كه نظام بر خودش اعمال مي‌كند بزرگ‌تر باشد. تماميتي كه براي نظام حاصل مي‌شود كامل‌تر، و نيرومندي آن، بيش‌تر است. آن‌چه كه به‌عنوان نكتة پاياني اين قسمت لازم است گفته شود يادآوري ماهيت چند لايه و ذوابعاد تغييرات (آبراهامز، 1369: صص 594 ــ 592) اجتماعي ــ فرهنگي از يك‌سو و كثرت متغيرهاي داخلي و خارجي تأثيرگذار بر تحولات اجتماعي ــ فرهنگي از سوي ديگر مي‌باشد. بنابراين تا حد امكان بايد از نگاه‌هاي مكانيكي و ترسيم وضعيت‌ها به‌صورت تقدم و تأخر مطلق‌گونه اجتناب ورزيد. همچنين نبايد در كثرت متغيرها، غرق گرديد و هدف ما نيز در بيان چگونگي تغييرات در نظام اجتماعي ــ فرهنگي تقويت ديدگاه نظري در گزينش صحيح متغيرها و تحليل مناسب از برخوردها و تأثيرات متقابل آن‌ها بر يكديگر بود.

دين و توسعه (علمي)
با مطالبي كه در قسمت‌هاي پيشين آورده شدند بحث از رابطة دين و توسعه تا حد زيادي هموار گشته است. دين به مثابة عنصر اجتماعي ــ فرهنگي كه در شمار اجزاء ساختاري نظام اجتماعي ــ فرهنگي مي‌باشد كه در مقولة فرهنگ‌سازي و تغييرات درون نظام، نقش‌آفريني مي‌كند و بر همين سياق بر چگونگي رشد و توسعة علمي در جامعه نيز تأثيرات جدي و مهمي بر جاي مي‌گذارد. به‌عبارت ديگر علم و دين همچون دو پديدة فرهنگي ــ اجتماعي در درون نظام مذكور رابطه‌اي تعاملي دارند كه به فراخور حوزه و ماهيت خاص هر يك، نسبت تأثيرپذيري، زمينه‌‌ها و ابعاد آن متفاوتند. از آن‌جا كه رشد علمي و سپس توسعة علم يمنفك از ساير اجزاء نظام نمي‌باشند نحوه و نوع رابطة توسعة علمي و دين نيز در چارچوب وسيع‌تري قابل بررسي است. در واقع علم به‌عنوان موتور توسعه و دين به‌عنوان نيروي جهت بخش فعاليت‌ها و ترسيم كننده ارزش‌ها، اهداف و آرمان‌ها عمل مي‌‌كند. نكته مهم در اين‌‌جا، نسبت اين دو با يكديگر است يعني چنان‌چه بخواهيم متغير مستقل را از متغير وابسته بازشناسيم در اين‌صورت آيا دين براي توسعة علمي است و يا برعكس؟ اگر دين را همچون يك واقعيت و الويت درجة يك معناي زندگي براي بشر را بپذيريم در آن صورت توسعة علمي چه در معناي توسعة علم محور و مبتني بر مديريت علمي و چه در معناي توليد. رشد و توسعة علم، متأثر و در خدمت اهدافي است كه به زندگي انسان معنا مي‌بخشند. زير





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 402]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن