واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهي به كتاب «يك وجب و چهار انگشت»
خبرگزاري فارس: كتاب «يك وجب و چهار انگشت»؛ خاطرات شفاهي عظيم حقي، از رزمندگان استان گيلان است كه كار مصاحبه و تدوين آن را محمد پرحلم انجام داده و انتشارات سوره مهر اين اثر قابل تامل در حوزه خاطرات دوران دفاع مقدس را منتشر كرده است.
خاطرات دوران دفاع مقدس براي آنهايي كه اين دوران را با پوست و گوشت و خون خود لمس كردهاند خاطرهانگيز است و براي نسل جديد كه تنها به واسطه بيان خاطرات نسل پيش از خود با اين دوران آشنا شدهاند، قابل تامل است. شايد از اين رهگذر است كه امروزه كتابهاي خاطره رزمندگان دوران دفاع مقدس از پرمخاطبترين آثار در ميان كتابهاي منتشره در كشور محسوب مي شود. يكي از اين آثار پر مخاطب، كتاب«يك وجب و چهار انگشت»؛ خاطرات شفاهي عظيم حقي، از رزمندگان استان گيلان است كه كار مصاحبه و تدوين ان را محمد پرحلم انجام داده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر كرده است. خاطرات اين كتاب كه در چهل و چهار فصل تدوين شده است، حاصل حدود 30 جلسه مصاحبه دو ساعته با عظيم حقي است.
اين كتاب حاوي خاطرات جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس، عظيم حقي، متولد 1342 كومله از توابع استان گيلان است و به خاطرات عظيم حقي از روز تولد او تا پايان دوران اسارت او ميپردازد. يعني دوره هاي كودكي، تحصيل، انقلاب و بعد جنگ كه او وارد جنگ ميشود و بعد از مدتي به اسارت در ميآيد و آزادي او و خلاصهاي از دوران بعد از اسارت او كه اكنون چكار ميكند. محمد پرحلم كه انجام مصاحبه و ندوين كتاب را به عهده داشته درباره اين اثر گفته است، از سالها قبل در حوزه هنري گيلان دغدغه تاريخ شفاهي و تدوين خاطرات اسرا و رزمندگان استان را داشتيم. ولي متاسفانه بنا به دلايلي اين كار تا به حال انجام نشده، تا اينكه خود آقاي حقي به رييس حوزه هنري استان مراجعه و اظهار ميكنند كه 15 صفحه خاطره از دوران اسارت دارد كه ميخواهد اين خاطرات را تبديل به كتابي كند. اين دفترچه به من داده شد، ولي من ديدم كه اين خاطرات به شيوه تاريخ شفاهي نوشته نشده و از همان جا بود كه تصميم گرفتم جلسات مصاحبهاي را با آقاي حقي بگذارم كه بالاخره اين كتاب خاطرات بعد از سي جلسه مصاحبه تدوين شد.
با آنكه، منبع اصلي در تاريخ شفاهي همان گفتههاي شخص مصاحبه شونده است كه با بيان خاطرات خود پايههاي اصلي اين تاريخ را بنيان ميگذارد، ولي مطمئنا با توجه به اينكه از خاطرات راوي كتاب يك وجب و چهار انگشت مدت طولاني گذشته، امكان اينكه مصاحبه شونده دچار فراموشي شود و بخشي از خاطرات خود را به ياد نياورد بوده است، بنابر اين، مصاحبهگر سعي كرده از راههاي مختلفي براي جبران اين كاستيها استفاده كند. به عنوان مثال، در بخشي از كتاب از دفترچه خاطرات راوي در دوران حضور خود در دوره آموزشي در منطقه منجيل استفاده شده است. يا براي براي اتفاقات تاريخي مثل عملياتها، اگر جزئيات موضوع در خاطر راوي نبوده، مصاحبهگر به كتابهاي ديگري كه در اين باره نوشته شده است مراجعه كرده و بعضي مواقع هم به همرزمان او مراجعه و با آنها در اين باره مصاحبه كرده است. البته با توجه به اينكه مصاحبهگر گيلاني است و نسبت به رسوم و مسائل اين استان آشنايي دارد، سعي كرده مخصوصا در مورد خاطرات دوران كودكي راوي اين مسائل را وارد كند و از او درباره اين اتفاقات هم بپرسد.
مصاحبهگر خود را به جاي راوي گذاشته و همان گونه كه در گفتوگوي محاوره حرف زده ميشود، همانگونه نوشته است به جز خاطرات مربوط به بخش عراق در اردوگاهها كه زبان ديگري است. حتي زبان زندانبان عراقي هم كه به صورت فارسي حرف ميزند و فارسي ميداند به صورت محاوره آورده شده است.
فصل اول خاطرات مربوط به خطه گيلان و شاليزار است و مخاطب با اطلاعاتي كه در اين فصل به دست ميآورد، با طرز تفكر مردم در شهر كومله و روستاي محل سكونت راوي آشنا ميشود. به عنوان مثال، همشهريان راوي در مورد انقلاب و شاه چه فكر ميكردند. يا اينكه مردم آنجا شكست خوردن شاه و پيروزي انقلاب را محال ميدانستند. يا زنان شاليزار كه براي درو ميرفتند چه آوازهاي ميخواندند.
ادامه خاطرات راوي به شروع جنگ و نحوه اعزام او ميرسد. در بخشي از اين خاطرات ميخوانيم:
«مادرم كه از دوري همزمان من و كاظم ناراحت بود، آمده بود تا هرجور هست مرا با خودش ببرد، به من گفت:«عظيم يك چيزي بهت بگم مبادا به من نه بگي!» من كه حدس زده بودم چه ميخواهد بگويد سرم را پايين انداختم گفت: «شب اينجا ميمونيم و فردا صبح با هم ميريم كومله!» داشت ادامه ميداد كه حرفش را قطع كردم و گفتم: «مادرجان من راه خودمو انتخاب كردم و ميخوام برم جبهه!» مادرم به گريه افتاد، من كه از گريهاش ناراحت شده بودم، در حالي كه همه سكوت كرده بودند گفتم: «اصلا ً تقصير خودته! مگه شما نبوديد كه دستمو ميگرفتي و ميگفتي بگو حسين حسين! حالا من حسينيشده شدم و ميخوام در راه آقا امام حسين بجنگم.» مادرم گريهاش را خورد و ساكت شد و ديگر چيزي نگفت. اذان صبح از خواب بيدار شدم و از خانه حنفي راه تقريباً طولاني تا پادگان را پياده آمدم. صبح فردا در حالي كه چهره گريان مادرم جلو چشمم بود، با بيحالي سر كلاس عقيدتي نشستم تا بخشي از توضيحالمسائل را به خاطر بسپارم؛ بعد از كلاس عقيدتي هم خط الراس نظامي، جغرافيايي، شيب و ضد شيب را به ما ياد دادند.»
بخش قابل توجهي از خاطرات كتاب مربوط به دوران اسارت اين آزاده گيلاني است و در اين بين، مهمترين بخش خاطرات حقي از دوران اسارت در اردوگاه اسارت تكريت است كه در مورد خاطرات اين اردوگاه تاكنون خاطراتي منتشر نشده است و اولين بار است كه در يك كتاب به حوادث اين دوران پرداخته ميشود.
بقيه اتفاقات كتاب هم خاطرات دوران اسارت ايشان در تكريت عراق است كه اين خاطرات بسيار جالب است و از سال 66 شروع و تا 69 سال كه به وطن برميگردد ادامه پيدا ميكند. راوي در تشريح چگونگي ثبت نام اسرا به روز آزادي اشاره ميكند و روايت از كودكي تا آزادي را به پايان ميبرد.
«به خاك ايران كه رسيديم بچه ها سجده كردند ولي من اين كار را نكردم چون پيش خودم فكر مي كردم، شايد يك نوع بت پرستي باشد. نيم ساعت اول درگيري بود؛ بچهها به سمت خائنها هجوم ميبردند البته من كسي را نزدم و گفتم كه حالا كه وارد خاك ايران شديم، بايد تابع قانون باشيم؛ اما چون درگيريها همچنان ادامه داشت بچه هاي سپاه مداخله كردند و گفتند خائنها تنبيه ميشوند... بعد دوباره سوار اتوبوس شديم و به سمت اسلام آباد غرب حركت كرديم. هشت يا نه سال تند و تند از جلوي چشمم گذشت. شب وقتي از تلويزيون استقبال را تماشا ميكرديم انگار همه چيز عوض شده بود؛ حتي مردم هم پوست انداخته بودند و براي آزادي اسرا ميرقصيدند... به خانه كه رسيدم ديدم يك خانه آجري كه هنوز در و پنجره ندارد كنار خانه قديمي ما ساخته شده و چون خانه قديمي ما بعد از زلزله وضعيت خوبي نداشت، مادرم موكتي را روي ايوان خانه جديد كه نيمه كاره بود پهن كرده و مردم آنجا نشستند. پدرم مادرم و خواهر و برادرهايم مرتب گريه ميكردند و نميتوانستند خودشان را كنترل كنند؛ به خصوص پدرم كه بعد از مفقود شدن من طاقتش را از دست داده بود...»
كتاب يك وجب و چهار انگشت در 345 صفحه تدوين شده كه 20 صفحه از آن مربوط به عكسهاي دوران كودكي، همرزمان و دوران اسارت عظيم حقي است.
------------------------------------
نويسنده: علي الله سليمي
-----------------------------------
انتهاي پيام/و
چهارشنبه|ا|21|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]