واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: شجره طيبه ـ 15 كابوس و رويا
سيد مهدي فهيمي
شايد جنگ به ذاته « كابوس روياي زندگي » باشد كه هست ; از آن روي كه دفعتا قطار نظم و نظام امور را از ريل خارج مي كند. خواه از نوع متجاوزانه خواه مدافعانه در هر دو صورت جنگ بدون ويراني بي خانماني و مرگ قابل تصور و تصوير نيست .
با اين حساب « جنگ بيهوده است » اما اگر « فرار از آن هم نكوهيده تر بود » چطور لابد آن وقت باما هم عقيده خواهيد شد كه وقتي « راهي جز جنگيدن وجود ندارد بايد آن را آسفالت كرد. »
اما مگر همين قطار در شرايط صلح از ريل خارج نمي شود يا آن را خارج نمي كنند ويراني و بي خانماني و مرگ نيز كم و بيش عبارات آشنايي هستند كه ما در تجربه فردي و اجتماعي خود آنها را درك مي كنيم . شايد تنها با اين تفاوت كه شدت و سرعت و فراگيري زمان جنگ را ندارند. مضافا اين كه نقش و سهم ما نسبت به هر يك از اين وقاع در صلح بيشتر است تا جنگ . لااقل بخشي از ما. و اين در وقت تجاوز خود خواسته و خودكامه دشمنان به صفر مي رسد.
راستي ممكن است همه كراهت و ناخوشايندي جنگ در اجبار و تحميلي بودن آن باشد منظورم اين است كه بيش از خسارات مالي و جاني برانگيختگي ما متوجه اهانت و هتك حرمت مان باشد
ما عموما ممكن است به دست خود صدمات و لطماتي به خود بزنيم كه دشمنان به فكرشان هم نرسد. مي دانيد چه مي خواهم عرض كنم مي گويم نكند نسبت حضور و غياب ما در ابعاد و جايگاههاي مختلف دفاع بستگي به همين نسبت غرور جريحه دار شده و غيرت به جوش آمده ناشي از جنبه هاي گوناگون تجاوزو ياغي گري دشمنان باشد
براي اين كه در زندگي عادي وآرامش ناشي از صلح نيز بعضي از ما فرد باشد يا گروه فرقه باشد يا قوم و قبيله هر يك به دلايل عقلي و نقلي و تجربه و تصور خود ممكن است در هر حال اعتقاد به مقابله و مبارزه نداشته باشيم و بقول غربي ها تمسك بجوييم كه : هرچه مي تواني مرگ وماليات را عقب بينداز.
منظورم اين است كه كفه زندگي با تمام روياهاو تلخ و شيرينش سنگين تر باشد. شايد اصلا به همين خاطر است كه مي گوئيم : « جنگ با شكم سير در نمي گيرد. » و با اين شخصيت است كه ما به عنوان يك ميثاق مي كوشيم تا « هيچ چيز را بخود نگيريم » . و به اين ترتيب تعارض و تضادي پيش نمي آيد. و اگر هم اتفاقا پيش بيايد از نوع برخورد يك متحرك با ثابت است . مثل مشت زدن به ديوار ياآتش گذاشتن روي آب بديهي است زندگي يي چنين رويايي مرگ و جنگ كابوس آن باشد. بخاطر عدم تجانس . مثل سنگ و شيشه كه حداكثر اصطكاك بوجود مي آيد و چون آتش به خس و خاشاك .
در قياس با فولاد كه آتش او را زبده تر و گزيده تر مي كند.
با اين توضيح مي شود درك كرد در جنگ عراق عليه ايران چه بر سر بعضي آمده است . حتي كساني كه در دورترين نقاط (با فرض امكان ) حاشيه امني داشته اند. بخاطر غافلگيري طبيعي جنگ و عدم مطلق آمادگي بايد حسابي بهم ريخته باشند. مغبون و مديون شده باشند. با آن همه تردي خيال و باريكي انديشه و ظرافت اعضا و جوارح و لطافت و شكنندگي وضعيت !
كساني كه مرگ حتي استثنا قاعده زندگي شان نيست و اصل را بر راحت و عافيت و آسودگي و فراغ بالي مي نهند بي شك به همان نسبت در مواجهه آنچه خلاف ميل و مرادشان است از خود ضعف و ناتواني نشان خواهند داد. و آثار و عوارض واقعه بر ايشان هرچند ناچيز باشد دوام و قوام خواهد يافت . برخلاف نگاهي ديگر كه صرف نظر از خاستگاه عقيدتي و ايماني و عقل گرايانه از قابليت انطباق مناسب در برخورد با شدايد بهره مند است فشار كمتري را متحمل مي شود.
به هر روي هم كابوس هم رويا جز ضروري زندگي اند. چه در رويكرد ثنوي ما كه جهان را به قواي اله و اهريمن و نور و ظلمت و خير و شر تقسيم مي كنيم و چه آن كه موحدانه قائل به خير و لطف و مرحمت محض باري باشيم و وجود شرور را اضافي و انضمامي بدانيم .
بهرحال ما را از گردش فصول و بهار و پاييز عمر گريزي نيست . براي كسي كه خواب او بيداري است چون با دانش است ـ به فتواي حلال الدين محمد ـ كابوس و رويايي وجود ندارد. و براي ما كه حتي به تنهايي در صلح نيز با خويش مي جنگيم و چون سرباز گويي شغل ما جنگيدن است آسايشي متصور نيست .
كابوس و رويا هر دو تجسد و تجسم اعمال ما هستند و چون كاتبان همراه يك لحظه ما را ترك نمي كنند. جز آن كه در خواب از ابعاد واقعي ما فراتر مي روند و ميدان عمل وسيع تري مي يابند و گذشته و آينده را در مي نوردند و پرده از روي حقايق محتومي بر مي دارند كه عمدتا در بخش ناخودآگاه ذهن فعال اند. به نحويي گويي راه ما را نزديك مي كنند و فرصت مضاعفي در اختيار قواي روحي و ماوراي فيزيكي ما قرار مي دهند. نيات و مقاصدي را كه شايد به عمري هرچند طويل نتوان از آن رمزگشايي كرد بي هيچ حدو مرزي به نمايش مي گذارند.
و جنگ به عبارتي شايد حقيقي ترين تعبير اين كابوس و روياست . با اين تفاوت كه چون تصاوير عكاسي در تاريكي به ظهور مي رسند. و در روز روشن چشم نواز مي شوند. و چنان كه پيشتر اشاره شد هر يك از ما در نقش واقعي خود ظاهر مي شود. آن كه در بستر خواب غرق رويا و فسانه بود در اين ميدان عمل ـ باهمه تلخي و گزندگي آن چون ابراهيم عليه السلام در آتش ـ اين جا نيز خوش و خرم است . حتي لحظه اي كه از او جز يك نفس چيزي باقي نمانده است . و او كه پيوسته در كابوس بوده است جز اين نيست كه اينك جلوه واقعي تري از آن را مشاهده مي كند. بنابر اين هر يك از همان راهي كه آمده اند باز مي گردند.
با اين توضيح كه ديگر نبايد براين تفسير تاويلي كرد. از اين محل به بعد كاري از معبر بر نمي آيد. والا مي شود حكايت آن پشه و برگ كاه و بول الاغ و دعوي كشتيراني و درياداني ! : تا بدينجا سير اسب و زين بود. بعد از اينت مركب چوبين بود. از اينجا جلوتر با اين اسباب و وسايل نمي شود رفت . بايد بيايند و ببرندت . كه آمدند و بردند. همه را. البته نه درهم و برهم . به تفكيك نام و نشان و آدرسي كه داشتند. هم حبيب را هم رقيب را.
و اينك : نوبت ما آمد اي دل بي خبر. بعد از آن پاره ي تن از جان خوبتر... عزم او داري مرو ره بي دليل كي شود آتش گلستان بي خليل . مهر اوداري مدارا كن به او. اين دم آخر نگهدار آبرو همره حضري مپرس از سر كار. چند و چون بگذار پيش حكم يار...
شنبه|ا|3|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 260]