واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: هنر، سياست و آزادي از دست رفته
كد خبر:4956
زمان انتشار:يكشنبه 18 اسفند 1387 - 11:34:32
Print نسخه چاپي
انديشه - سخنراني بابك احمدي در مؤسسه معرفت و پژوهش
هنگامه مظلومي: بابك احمدي مؤلفي است كه در زمينه هنر، زيباييشناسي، ساختارگرايي، هرمونتيك و... كتابهاي بسياري نگاشته است. كتابهايي با نثري روان و استوار كه با مثالهاي ملموس و شيرين، دلچسب شدهاند. آن هم در روزگاري كه سادهنويسي به مذاق بسياري خوش نميآيد.
اين نويسنده روز پنجشنبه، پانزدهم اسفندماه در مؤسسه معرفت و پژوهش بار ديگر در باب هنر سخن گفت و رابطه اين جنبه از زندگي بشري (هنر) را با سياست مورد بررسي قرار داد.
در اين امر شكي نيست كه هنر و سياست از هم متأثرند اما ديدگاههاي متفاوتي در باب ماهيت اين رابطه وجود دارد. آنچنان كه احمدي ميگويد سادهترين و سرراستترين رابطهاي كه ميتوان متصور شد، تأثير سياست بر محصول هنري به عنوان كالايي اقتصادي در كنار ديگر محصولات بازار است.
از اين منظر هنر نوعي از پراتيك اجتماعي محسوب ميشود كه در نهايت كالايي را به بشر عرضه ميكند و در سوي ديگر از آن رو كه سياست همواره بر بازار مناسبات اقتصادي اثرگذار است، محصول هنري را نيز تابع ساز و كارهاي خود ميسازد. به بياني ديگر در اين ديدگاه محصول هنري چيزي بيشتر از يك كالاي اقتصادي نيست كه در بستر اقتصاد و تحت سيطره چگونگي سياست و مناسبات سياسي قرار گيرد اما اين ديدگاه از آن حيث در نظر بابك احمدي نارسا ميآيد كه به هيچوجه در فهم تغييرات دروني خود هنر راهگشا نيست. گرچه ميتوان محصول هنري را از جهاتي و مثلاً به سبب نوع عرضهاش، كالا محسوب كرد اما تقليل هنر به صرف خدمت و توليد اقتصادي در شناخت خود اين پديده و تحولاتش آنچنان كه بايد كارساز نيست. چنانكه احمدي از ماركس مثال ميآورد كه وي در برخوردش با هنر يونان به عنوان هنر دوران طفوليت بشر اين پرسش را پيش روي خود ميبيند كه چرا هنري متعلق به دوران بردهداري، اينچنين هنوز روشنگر زندگي ما در دورهاي به كلي متفاوت از لحاظ اقتصادي و سياسي از يونان باستان است؟ چرا هنر يونان از ساليان سال تا به امروز، هنوز چيزي براي گفتن به ما دارد و ميتواند روح ما را تكان دهد؟
ماركس از همين پرسش چنين نتيجه ميگيرد كه اثر هنري را به مثابه صرف كالاي اقتصادي كه تاريخ مصرفش تنها به زمانه خودش قد ميدهد، نميتوان در نظر گرفت. البته او كه ماركس است و متفكر درخشان تاريخ تفكر بشري، حتي تروتسكي نيز در نوشتههايش اين ديدگاه تقليلگرا به هنر را مردود دانسته است.
دومين ديدگاه درباره رابطه هنر و سياست، تأييد وابستگي تام و تمام اثر هنري در زمينه اجتماعي است. گرچه هنرمندان متأثر از شرايط اجتماعي زمانه خود دست به آفرينش اثر ميزنند اما نشانههايي وجود دارد كه اثبات ميكند اثر هنري در چارچوب شرايط اجتماعي زمانهاش محبوس نيست. احمدي يكي از اين نشانهها را وجود قسمي از شهود در آفرينش اثر هنري ميداند كه بسياري از هنرمندان خود نيز به وجود آن اعتراف كردهاند. تأثير اين شهود چنان است كه اغلب آثار درخشان يك دوره، اساساً پاسخگوي دغدغههاي زمانهشان نبودهاند و به نوعي مفاهيم در آن معطوف به آيندهاي نامعلوم تبلور يافتهاند. چنان كه والتر بنيامين نيز هنر را اساساً طرح فونكسيونهايي ميداند كه هنوز زمان آنها فرا نرسيده است بنابراين اگر قائل به اين باشيم كه لااقل تعدادي از آثار هنري موضوعاتي فراتر از عصر خود را پوشش ميدهند، ديدگاه دوم را نيز در شناخت اثر هنري و همينطور تحولات هنر نمييابيم اما براي اين كه رابطه هنر و سياست متفاوت از دو ديدگاه فوق روشن شود، ابتدا بايد به تعريف سياست، هنر و ذكر چند نكته ديگر پرداخت.
سياست چيست؟ به زعم احمدي و اكثر دانشمندان، سياست امري نيست كه بتوان آن را به چارچوب يك حكومت و مناسبات دروني آن محدود كرد. حكومت و سياست در پيوند تنگاتنگ با جامعه و زندگي مدني قرار ميگيرند، چنانكه ما در رؤياها و كابوسهايمان نيز ردپاي سياست را درمييابيم. حال اگر توجه خود را معطوف به ايران كنيم - ايراني كه دولتش 84 ٪ اقتصاد را يك تنه در دست دارد و از لحاظ ايدئولوژيك نيز خود را نماينده اكثريت مردم تلقي ميكند - به حتم چنگال سياست به بدنه زندگي فرهنگي و هنري فرو ميرود.
در اينجا پيش از آنكه احمدي در خلال بحث به تفاوتهاي ضمني سياست با هنر اشاره كند، هر دو پديده را در قالب پراتيك شهري در كنار هم قرار ميدهد و ميگويد: «كار هنري و سياست نه به علت روبنا بودن هر دو بلكه به اين علت به هم شبيه هستند كه به عنوان فعاليت هدفمند يا همان پراتيك محسوب ميشوند. تفاوت پراتيك با كنش در هدفمندي آن است. پراتيك، عملي هدفمند كه در آن ابزار رسيدن به هدف نيز متناسب با خود هدف انتخاب ميشود. مسلم است كه يك فعال سياسي به معناي واقعي داراي پراتيك به جاي كنش است تا جايي كه حتي جان خود را نيز در راه دستيابي به هدفش به خطر مياندازد. از سوي ديگر عمل هدفمند را نيز ميتوان از آن حيث كه ميداند چرا دست به توليد اثر هنري ميزند، عملي هدفمند ارزيابي كرد. او نيز گرچه ممكن است به وضوح يك فعال سياسي نتواند هدف عملياش را توصيف كند اما به حتم هنرمند همواره در روند آفرينش، تصويري در فرجام كار در ذهن خود دارد.
در سوي ديگر اين مقايسه اما نظامهاي فكري- سياسي همواره در طول تاريخ بر يگانه و اصيل بودن نظريات خود و در برابر ديگر جريانها اصرار ورزيدهاند و هر بار شرايط تاريخي به يك كدام از اين جريانها اجازه عرض اندام داده است. چنانكه در دهه 60 تفكر چپ، در دهه 90 ليبرال دموكراتها مثل فوكوياما و اكنون سوسيال دموكراتها مجال به رخ كشيدن برتري اخلاقي خود را به ديگر مكاتب فكري- سياسي يافتند اما آنچه در اين منازعات و كشمكشهاي سياسي همواره جايش خالي بوده است، بستر گفتگو است. بستري كه در هنر بيش از عرصه سياست يافتني است.
احمدي داستاني از عطار را نشانگر تبلور اين روح مسامحهگر در هنر و ادبيات ميداند كه در آن به جاي اينكه عدهاي از جوانان را كه به لهو و لعب مشغول بودند، نفرين كند، شاديشان را در دنياي ديگر از خدا خواستار ميشود. آن هم در زمانهاي كه در عرصه سياست و اجتماع خشونت و استبداد ناشي از حمله مغولها بيداد ميكرد. اينگونه است كه هنر در اين نقطه در برابر روحيه جرمانديشي در عرصه سياست، امكان گفتگو و احترام به ديگري را پيش رو قرار ميدهد و اين يكي از تفاوتهاي هنر با سياست است.
تفاوت ديگر، در استواري سياست بر خرد نهفته است. گرچه ما عمل نابخردانه از سياستمداران بسيار ديدهايم، اما گفتمان سياسي در كل بنا به ماهيتش، گفتماني خردگراست. در مقابل اما آفرينش بيش از آنكه متكي بر خرد و عقل باشد، مبتني بر ناخودآگاه است و اين شايد همان مفهوم شهودي است كه پيشتر از آن سخن گفته شد.
اما براي اينكه بتوانيم در مورد هنر قضاوت كنيم و وجوه افتراق و اشتراكش با سياست را مشخص سازيم ابتدا بايد تعيين كنيم كه به چه چيز اثر هنري ميگوييم؟
بيشك همگان بر يك چيز برچسب اثر هنري نميزنند و بسته بر پيشداشتهاي ذهني، اعتقادات و ... اثري را هنري ارزيابي ميكنند يا نميكنند. در تشريح اين گزاره، احمدي مجسمههاي ايستاده بودا در افغانستان را مثال ميزند. مجسمههايي كه بيشك در نزد عدهاي از بزرگترين آثار هنري تاريخ محسوب ميشدند اما از منظر كساني چون طالبان بتهايي بودند كه بايد از بين ميرفتند. يا اينكه مجسمه داود ميكلانژ محتمل در نزد مسلمانان نميتواند به عنوان اثري هنري ظاهر شود كه ميتوان از آن بيشرمساري حظ بصري و روحي برد، و يا نمونه ديگر مجسمه مارسل دوشان است كه در نگاه اول بيش از آنكه اثري هنري محسوب شود تنها يك آبريزگاه در نظر ميآيد. پس به واقع چه معياري براي نام «هنري» نهادن بر آثار وجود دارد؟
معياري كه متفكران جديد به ويژه در حوزه فلسفه تحليلي ارائه كردند قائل شدن به مفهومي به نام «Art world» است كه به اشتباه «جهان هنر» ترجمه شده است. در حالي كه برگردان صحيح آن «جماعت هنري» است. جماعت هنري متشكل از تمام كساني است كه به نوعي در عرصه هنر فعاليت دارند و دائماً در معرض هنر قرار ميگيرند، چون نقاشان، موسيقيدانان، نقادان هنري و حتي موزهداران و... در مفهوم آرتورد اين افراد و چگونگي سنجش آنها در باب يك اثر، معيار هنرناميدن آن اثر قرار ميگيرد به طريقي كه اگر اجماع اين افراد بر هنري بودن يك محصول قرار گرفت آن اثر بيشك هنر است.
اما پرسش ديگري كه در تعريف هنر و ماهيت اثر هنري پيش ميآيد، اين است: آيا اثر هنري لزوماً بايد حامل معنايي باشد؟ تاكنون پاسخهاي گوناگون و متفاوتي به اين سئوال داده شده است اما آن هنگام كه ما با يك قطعه موسيقي ناب مواجه ميشويم، در حالي كه هيچكس قادر نيست هيچ معنايي از آن استخراج كند، آيا ميتوان ادعا كرد كه چنين قطعهاي هنر نيست؟! بدون شك نه. چنانكه بسياري از آثار هنري و به ويژه موسيقي معناي خاصي را باز نمينمايند اما در دايره هنر قرار ميگيرند. درست است كه مخاطب همواره در پي معنا در اثر است تا شايد بتواند به وسيله آن زندگي خود را دگربار بازخواني معنايي كند اما اين دليل محكمي نيست تا آثاري كه معناي خاصي از آنها استخراج نميشود را غيرهنر بناميم. چنانكه اساساً هرمونتيك مدرن، جستجوي معناي واحد در متن را رد ميكند و معتقد به گشايش يك افق معنايي در پس هر اثر است كه البته همين تكثر معناي ناشي از تأويل از همان ويژگي خردگرايي هنر نسبت به سياست ميكاهد.
گذشته از آثاري چون نقاشيهاي آستره و موسيقي ابسولوت (Absolute) كه راه را بر برداشت معنايي واحد از بدنهشان ميبندند، ميتوان ادعا كرد كه آثار هنري به طور كلي در گذر زمان از معناي اجتماعي ابتداييشان تهي ميگردند. مثال احمدي در اين باب نمايشنامه سوفوكل، آنتيگونه است كه مسلماً اكنون معناي زاده از شرايط اجتماعي خود را از كف داده است و بنا بر شرايط كنوني ما و آيندگان بارها و بارها تأويل و فهم ميگردد. چنان كه آنتيگونه در نزد هگل، اصل تراژدي است كه از تضاد مابين قانون الهي و قانون زميني آغاز ميشود. در سوي ديگر اما در نظر برشت، سرنوشت يك كمونيست در مبارزه با تعارضهايي است كه ايدئولوژي بر زندگانياش تحميل كرده است.
به اين ترتيب ميتوان گفت كه اثر هنري در دورههاي متفاوت و زمينههاي مختلف معناي جديدي به خود ميگيرد. چنانكه ديگر قائل شدن به معنايي واحد براي اثر هنري ناممكن مينمايد.
در عرصه سياست اما از چنين نسبيگراييهايي خبر نيست. در اينجا هر جريان درپي ساختن معناي خاص خود و وانمودن آن به جاي حقيقت است و دقيقاً از همينروست كه تاوان فعاليت در اين حوزه بيش از عرصه هنري است.
احمدي پس از تشريح مسائل فوق، سه دسته از آثار هنري را در رابطهشان با سياست، از هم منفك ميكند. دسته اول از آثار دقيقاً با انگيزه خود هنرمند جهت در افتادن با قدرت حاكم به وجود ميآيند. گاه هم البته قصد هنرمند جدال با حكومت نيست اما به سبب سبك رئاليستي كار خواه ناخواه وارد اين جدال ميشود. مثل آناكارنيناي تولستوي كه گرچه به نظر ميرسيد نيت در افتادن با حكومت تزاري را ندارد اما از جهت ماهيت اخلاقياش در تقابل با آن نظام قرار گرفت. بعدها اين مشكل رئاليستي مبارزه سياسي در هنر، جاي خود را به سبكهاي غيررئاليستي داد كه البته همچنان اهداف سياسي را صراحتاً دنبال ميكردند. مانند تئاتر برشت به عنوان تئاتري مداخلهجو در زندگي سياسي- اجتماعي و يا بحث تعهد هنرمند سارتر كه پيكار با شرايط اجتماعي- سياسي را براي هنرمند ناگزير ميدانست
دسته دوم آثار هنري، آثاري هستند كه فارغ از قصد و نيت مؤلف، بر اثر خوانش سياسي مخاطب، بدل به اثري سياسي ميشوند. مثل خوانش سياسي آدورنو از فيلمهاي موزيكال كه اساساً با انگيزهاي غيرسياسي توليد شده بودند.
در همين راستا آخرين تأويل از آثار كه آنان را در دسته آثار سياسي جاي ميدهد، خوانش افراد در رأس قدرت است كه يك پديده هنري را سياسي و بالطبع خطرناك و پديدهاي ديگر را غيرسياسي و مجاز دستهبندي ميكند و البته مثال اين لايه تأويلگر و تعيينكننده در ايران همان وزارت ارشاد است. اين خوانش به نوعي حتي هنرمندي را كه با انگيزه سياسي وارد ميدان نشده است، با برچسب سياسي بودن به حاشيه ميراند و اين همان پارامتر مخوف سياسي در اين خوانش است كه آدورنو آن را «تحميل» ميخواند. از اينرو تحميل كه لايه و ساختاري به خود اجازه ميدهد جاي ديگري بينديشد، تصميم بگيرد و قضاوت كند و نتيجتاً آنچه در اين بين قرباني ميشود، آزادي هنرمند است. اين در حالي است كه يكي از نقاط اساسي اشتراك ميان هنر و سياست همين جستجوي آزادي است. صداي آزادي انساني در هر دوي اين عرصهها شنيدني است. هنرمند در تلاش براي تجربه آزادي دست به آفرينش ميزند و در اين راه، آينده را طرح مياندازد و در سياست نيز انسان در سوداي آزادي جان خود را بر سر راه مينهد.
هنر و سياست، اين هردو قسمي از عمل انسانياند كه حول دستيابي به آزادي ميگردند و تفكيكشان از هم ناممكن است و البته از آن ناممكنتر گريز از موضعگيري سياسي است چنانكه احمدي در آخر ميگويد: امروز حتي اگر از گزند سياست به چهار ديواري اتاق هم پناه ببريم همين عمل ما نيز به عنوان موضعگيرياي سياسي تلقي ميگردد. سياست و خطر كردن براي هدفي سياسي همانقدر ارزشمند و محترم است كه آفرينش هنري اما سياست آن هنگام حقير است كه محدود شود به همان لايه مياني تحميلگر و غيرانساني و هم آن زمان كه سياست از عملي با رويكردي آزاديخواهانه بدل شود به ملعبهاي براي هرچه بيشتر انباشتن جيبها.
كد خبر:4956
تاريخ درج خبر:يكشنبه 18 اسفند 1387 - 11:34:32
Print نسخه چاپي
يکشنبه|ا|18|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]