تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835858712




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زنده به گور كردن اسراي ايراني


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: زنده به گور كردن اسراي ايراني
جام جم آنلاين: فاضل داداشي از جمله آزادگان سرافراز كشورمان است كه بخشي از خاطرات دوره كودكي، نوجواني و اسارتش را بيان مي‌كند.


فاضل داداشي در حالي كه دومين فرزند خانواده‌اش بود در يكي از روستاهاي استان اردبيل از توابع شهرستان «بيله سوار» و در سومين روز از دومين ماه ‌‌١٣٤٤ متولد شد. پدرش از راه دامداري به سختي امرار و معاش خانواده‌شان را تأمين مي‌كرد.

آنها در حالي در روستاي «يانبلاغ» زندگي مي‌كردند كه از خود زميني نداشتند اما فاضل از همان كودكي به فكر پدرش بود و از شش يا هفت سالگي فرش‌بافي مي‌كرد به همين خاطر هرگز روي مدرسه را نديد. وقتي ‌‌١٦ سال سن داشت خانواده‌اش از روستا به شهر اردبيل مهاجرت كردند و فاضل به كارگري پرداخت.

فاضل داداشي مي‌گويد: وقتي راهپيمايي‌هاي انقلاب شد ما در روستا بوديم. مردم روستا دور دو مغازه جمع مي‌شدند و چون پرچم نداشتيم پارچه‌اي را بر سر چوب مي‌بستيم و شعار مي‌داديم. وقتي ريش‌سفيدان اين اشتياق را ديدند ما را براي تظاهرات بر عليه رژيم شاه به شهرستان «گرمي» بردند.

وي دوران جواني‌اش را در كارگاه فرشبافي مي‌گذارند و وقتي آهنگ جنگ و مبارزه را از تلويزيون مي‌شنيد شور و شوق خاصي پيدا مي‌كرد. او جنگ را يك حادثه خانمانسوز مي‌داند اما به مبارزه با دشمن و دفاع از ميهن را واجب مي‌شمارد.

فاضل در سن ‌‌١٩ سالگي به خدمت سربازي اعزام شد و سه ماه در «عجبشير» آموزش نظامي را فرا گرفت. بعد از آموزش به انديمشك خوزستان رفت و وقتي به آنجا رسيد صداي توپ و تانك را ‌شنيد. اوايل از آن صداها مي‌ترسيد اما كم كم عادت كرد. او سپس از منطقه «عين خوش» تقسيم و به خط اول منتقل شد.

وي در مناطق جنگي از جمله دهلران، مهران، عين خوش و چنگوله حضور داشت و برخي اوقات در دسته ادوات، خمپاره‌ شليك مي‌كرد.

داداشي در مورد نحوه اسارتش مي‌گويد: در خط اول و دسته ادوات خمپاره‌انداز بودم كه در ساعت چهار صبح به ما دستور آماده باش دادند. من صبح به سنگر برگشتم تا استراحت كنم كه يكباره صداي شليك توپ و تانك بلند شد و بعد از مدتي درگيري به ما دستور عقب‌نشيني دادند. در حين عقب‌نشيني متوجه شديم كه كاملا در محاصره هستيم. ‌‌٢٠ نفر بوديم كه در منطقه دهلران اسير شديم.

قبل از اسارت، دهلران را يك بار ديگر نگاه كردم و خواستم خودم را با شليك يك تير خلاص كنم. كسي كه ما را به اسارت گرفت يك سرباز از كشور «اردن» بود. ما را به پشت خط خودشان بردند و دست و پايمان را بسته و با مشت و لگد به جانمان افتادند سپس سوار بر خودروهاي ارتشي به عراق بردند. در راه صحنه‌اي كه بيش از هر چيز ما را اذيت مي‌كرد و نمي‌توانستيم چيزي بگوييم اين بود كه سربازان عراقي اسراي زخمي ايران‌ را در يك چاه مي‌انداختند و رويشان خاك مي‌ريختند.

فاضل و ديگر اسرا به شهر «الاماره» عراق منتقل شدند و شب را در يك سوله سپري كردند. صبح كه در باز شد ديدند بيشتر زخمي‌ها شهيد شده‌اند.

عراقي‌ها آنها از «الاماره» به بغداد و از آنجا به اردوگاه «روماديه» فرستادند. در طول راه از دست كتك و آزار واذيت عراقي ‌ها راحت نبودند و وقتي به اردوگاه رسيدند مجبور شدند از داخل تونل وحشت عبور كرده و ضربه‌هاي سنگين و كشنده باتوم‌ها را تحمل كنند.

«روماديه ‌‌٦» كه فاضل در آن جاي گرفته بود ‌‌١٣ كمپ و هر كمپ هشت آسايشگاه داشت و ‌‌١٠٠ نفر در آسايشگاه زندگي مي‌كردند به طوري كه حتي براي خوابيدن نيز جايي نداشتند.

روزهاي اول اسارت حتي پتو هم نداشتند و مجبور بودند صبح را تا شب و شب را تا صبح بر روي كف سيماني آسايشگاه سر كنند. تا خبردار شدن نمايندگان صليب سرخ،آنان هر روز شكنجه عراقي‌ها را تحمل مي‌كردند.

نبود امكانات بهداشت و درمان و كمبود غذا بيشترين كمبود احساس شده در اردوگاه بود. صبحانه‌شان يك تكه نان و آش بود. پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها هم كلم و شغلم و پياز آب‌پز مي‌خوردند و بقيه روزها برنج، كه براي هر نفر سه يا چهار قاشق بيشتر نمي‌رسيد و گاهي اوقات آنقدر غذايشان بد بو بود كه نصف شب همه بچه‌ها دل پيچه مي‌گرفتند.

در اردوگاه تنها يك درمانگاه وجود داشت كه از حداقل امكانات برخوردار بود. چند نفر از اسراي پزشك در آن جا كار مي‌كردند. آنها به خيلي از بچه‌ها كمك مي‌كردند. داروها را از صليب سرخ تهيه مي‌كردند هرچند اجازه معاينه ايراني‌ها را نداشتند.

در اردوگاه، سپاهي، ارتشي و بسيجي جدا از همديگر نگه داشته مي‌شدند. اسراي باسواد به اسراي بي‌سواد درس مي‌دادند و فاضل كه سواد نداشت توانست در طول اسارت توسط يكي از اسراي اهل تبريز خواندن و نوشتن ياد بگيرد. در اردوگاه از هر نژاد و قوميتي وجود داشت اما عراقي‌ها بين عرب‌ها و غيره فرق مي‌گذاشتند.

فاضل مي‌گويد: ماه محرم بود و در داخل آسايشگاه سينه‌زني مي‌كرديم كه نگهبان عراقي‌ متوجه شد و هرچه تذكر داد بچه‌ها گوش ندادند. اسراي سه آسايشگاه همچنان سينه مي‌زدند كه سربازان عراقي با باتوم وارد شدند و بعد از كتك كاري در را از پشت قفل كردند و سه شبانه روز بدون آب و غذا مانديم.

صليب سرخ پس از گذشت چهار ماه از اسارت اسامي اسرا را يادداشت كرد. در زمان حضور صليب سرخ وضعيت كمي بهتر مي‌شد و از شكنجه خبري نبود اما زماني كه نمايندگان صليب سرخ مي‌رفتند دوباره آزار و اذيت شروع مي‌شد.

فاضل داداشي مي‌گويد: اول تا آخر اسارت، آزار و اذيت و شكنجه بود و تا زمان آتش بس هر روز شكنجه مي‌شديم و به دليل اينكه نگهبانان جزو كساني بودند كه پدر و يا برادر خود را در جنگ از دست داده بودند براي انتقام، هر روز ما را به محوطه برده و با كابل شكنجه مي‌كردند.

من در طول اسارتم نديدم كسي از اردوگاه فرار كند زيرا راه فراري نبود اما اسراي قديمي مي‌گفتند يك نفر از اين اردوگاه فرار كرده و به خاطر همين وقتي ماشين زباله مي‌آمد در زمان خروج آن را كاملاً مي‌گشتند. آنها مي‌گفتند مريم رجوي و مهدي ابريشمچي از سران منافقان براي تبليغ به اردوگاه آمده بودند اما نتوانسته بودند كاري بكنند.

زماني نگذشت كه بچه‌ها بدترين خبر دوران اسارت را شنيدند. آنها در محوطه قدم مي‌زدند كه از بلندگوها خبر رحلت حضرت امام (ره) را شنيدند.

فاضل داداشي پس از تحمل ‌‌٢٥ ماه اسارت در حالي كه در محوطه مشغول قدم زدن بود خبر تبادل اسرا را از بلندگو شنيد. ابتدا اسراي قديمي آزاد شدند و يك هفته نوبت به اردوگاه فاضل رسيد. فاضل در تاريخ ‌‌٣/٦/١٣٦٩ از مرز خسروي وارد ايران شد. (ايسنا)

شنبه|ا|10|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن