واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: مسافران ديار خاطره ها
يادداشتي بر فيلم «ميناي شهر خاموش» ساخته اميرشهاب رضويان
؛ درجست وجوي زمان از دست رفته
اندوه غربت، حس نوستالژيك به وطن و خاطرات خوش دوران گذشته، از موضوع هايي است كه هماره، دغدغه بسياري از كارگردانان سينما بوده و هست. «اميرشهاب رضويان» نيز در جديدترين فيلمش «ميناي شهر خاموش» -پس از فيلم هاي «سفر مردان خاكستري» و «تهران ساعت هفت صبح»- چنين مضاميني را دستمايه كار خود قرار داده است. دو فيلم پيشين وي رنگ پرده سينما را به خود نديد. اما «ميناي شهر خاموش» بر پرده نشست، تا بيانگر رابطه سه نفر از سه نسل متفاوت باشد: قناتي (عزت ا... انتظامي)، دكتر پارسا (شهباز نوشير) و ايرج بهرامي (صابر ابر). دو نفر نخست، هر كدام به گونه اي در دوران جواني، در رسيدن به معشوقشان ناكام مانده اند. سومي نيز با نامزدش، دچار مشكل شده است.
فيلم از هامبورگ آلمان آغاز مي شود و در ويرانه هاي شهر بم، به پايان مي رسد. انگار فضاي شيك، لوكس و مدرن آلمان، در تضاد با ويراني بم قرار مي گيرد. با اين تفاوت كه كارگردان حتي در ميان خرابه هاي بم، در جست وجوي «زندگي» و «عشق» است. «ميناي شهر خاموش»، از الگوي «سفر» پيروي مي كند. بدين معنا كه حركت شخصيت هاي اصلي داستان، زمينه را براي بازگشت آن ها به گذشته و خاطره هاي رنگ باخته شان، فراهم مي كند و پرده از رازهاي سر به مهر «قناتي» و «دكتر پارسا» برمي دارد.
فيلم در برخي صحنه ها، تماشاگر را ناخودآگاه به ياد فيلم «خيلي دور خيلي نزديك» رضا ميركريمي مي اندازد. تا به آن حد كه حتي بازي «دكتر پارسا»، خاطره نقش آفريني «مسعود رايگان» در فيلم ميركريمي را در ذهن جان مي بخشد. اگرچه «ميناي شهر خاموش» كم و بيش در برخي سكانس ها، به لحاظ فيلم نامه ايراد دارد، اما به خوبي روايت گر قصه آدم هايي است كه هر كدام به نوعي درگير گذشته شان هستند. به همين سبب براي جبران آن چه از دست داده اند و برآورده كردن آرزوهاي از دست رفته شان، راهي سفر به ديار خاطرات (بم) مي شوند. فيلم خوب آغاز مي شود اما هنگامي افت مي كند كه شخصيت هاي فرعي و پرداخت نشده، پا به ميدان مي گذارند. آدم هايي كه بي آن كه در پيشبرد داستان نقشي داشته باشند، از قاب دوربين خارج مي شوند. هم چون دختر «دكتر پارسا» كه انگار به فيلم تحميل شده است.
چرا كه تماشاگر شاهد هيچ گونه رابطه دختر و پدري، بين آن ها نيست. يا آن مجروح جنگي كه خواهرزاده «قناتي» و «لاله» كه دوست راننده است و هم چنين مهران رجبي (هم بازي كودكي هاي دكتر).
«اميرشهاب رضويان» كه كارنامه كم شمار اما پربارش، گوياي دغدغه هاي فرهنگي و اجتماعي اوست، در «ميناي شهر خاموش» بازگشت به ميهن، مرور گذشته و اندوه خاطرات حسرت بار آدمي كه ساليان متمادي، در خارج از كشور بوده را به عنوان خط روايي اصلي اثرش، انتخاب كرده است. كارگردان سخنان انتقادي، فرهنگي، اجتماعي و حتي سياسي اش را، در لابه لاي تصاوير خوش رنگ و لعابش واگويي مي كند. حرف هايي در ستايش زندگي و عشق.
؛ جاي خالي لذت كشف
نويسندگان فيلم نامه «ميناي شهر خاموش»، در خلق انگيزه اي محكم، منطقي و باورپذير براي آغاز خط روايي و بازگشت «بهمن» به ايران كوتاهي كرده اند. نمايش تصويرهاي كارت پستالي از مناظر و طبيعت، بناهايي با معماري سنتي و قديمي شهر هامبورگ و حتي بازگويي رابطه سرد «بهمن» با دخترش، نمي تواند نقطه چندان محكم و منسجمي، براي آغاز روايت فيلم باشد. كارگردان مي توانست داستان فيلمش را، از سكانس بازگشت «دكتر پارسا» به ايران آغاز كند. پراكنده بودن خطوط داستاني و داستانك هاي فرعي كه جسته و گريخته، به داستان اصلي وصله شده، -مثل رابطه راننده با دختر مورد علاقه اش يا رابطه دكتر با دخترش- سبب شده است فيلم، برخي صحنه ها و نماهاي اضافي داشته باشد؛ سكانس هايي كه داراي جذابيت لحظه اي است و در پيشبرد داستان، نقش چنداني ندارد. «ميناي شهر خاموش» بيش از آن كه به يك فيلم سينمايي شبيه باشد، به يك مستند بازسازي شده در ستايش از بم و زندگي شباهت دارد. پرداختن به دست مايه هايي گوناگون چون غربت، دلتنگي، عشق از دست رفته، نوستالژي دوران كودكي، تنفر، فقر فرهنگي جامعه، زلزله، قنات كندن در كوير و...، تا حد زيادي «ميناي شهر خاموش» را، به ورطه پراكندگي مضموني كشانده است. اگرچه ساختار كلاسيك فيلم نامه ماهيتي پرتعليق و گره گشايانه دارد، اما برخي نكات و جزئيات دراماتيزه نشده داستان، به ابهام و ضعف آن افزوده است. در فيلم كارگردان مرتب تاكيد مي كند كه: «دكتر پارسا از پدرش متنفر است» بي آن كه سبب اين تنفر را قاعده مند كند. به همين سبب است كه تماشاگر، از واكاوي رابطه پسر و پدر مأيوس مي شود. ايده اي كه اگر در ساختار مدرن فيلم نامه، درست پرورانده مي شد، بي گمان مخاطب را، به لايه هاي دروني اين رابطه مي كشاند و سپس با پا پس كشيدن هوشمندانه، آن ها را در موضعي اخلاقي رها مي كرد، تا «لذت كشف» را براي تماشاگرش به ارمغان بياورد. حتي فلاش بك هاي گنگ و كوتاه، به كمك كارگردان نمي آيد. زيرا بيش از آن كه سبب افزايش بار نوستالژيك فيلم شود، به فاصله گذاري هاي خسته كننده اي تبديل مي شود كه گره روابط ميان پرسوناژها را، كورتر مي كند. به اين ترتيب فرصتي طلايي كه مي توانست بهترين لحظات را براي يك مكاشفه لذت بخش و ناب فراهم كند، به سادگي از دست مي رود و هدر مي شود.
؛ رنگ خاطره سبز است
«ميناي شهر خاموش» داستان سرراستي دارد و به روال قصه هاي كلاسيك، تماشاگرش را با خود همراه مي كند. شخصيت پردازي آن نيز هم خوان با لايه هاي دروني فيلم، شمايلي كلاسيك دارد؛ لايه هاي پنهان اثر نيز با نشانه هايي كم و بيش آشنا، براي مخاطب تفسير و تعريف مي شود. شخصيت پردازي دو آدم اصلي داستان يعني «آقاي قناتي» -عزت ا... انتظامي- و «دكتر پارسا» -شهباز نوشير- به گونه اي است كه انگار دو شخصيت جدي با آميزه اي از اندوه و يأس هستند. اما در مقابل آن ها راننده جوان -صابر ابر- حال و هوايي متفاوت دارد كه نمونه تيپيكالي، از نسل جوان سرگردان امروزي است. تضاد بين اين شخصيت ها، طنزي ظريف را رقم مي زند. فلاش بك هاي غيرضروري، از دوران كودكي دكتر و عشق او به «مينا»، «آذر» و «بهرام»، گاه و بي گاه، ريتم آرام و كند اما قابل قبول فيلم را دچار سكته هاي روايي كرده است.
كارگردان در بيشتر سكانس ها تلاش كرده تا دغدغه هاي اجتماعي اش را، در قالب ديالوگ ها و كنش هاي شخصيت هاي فيلم به تماشاگر ابراز كند. اما متاسفانه گاه در برخي سكانس ها، اين بازگويي ها كمي نچسب و شعاري از كار درآمده است.
گواه اين ادعا، حرف هاي ضدجنگ آدم هاي داستان يا مزه پراني ها و كنش هاي گاه خنده آور ايرج بهرامي- صابر ابر- است كه بيشتر براي مفرح كردن فضاي آرام و يك نواخت فيلم ترسيم شده است و كاركرد دراماتيكي چنداني، در پيشبرد داستان فيلم ندارد. كارگردان از كانال گلايه هاي «لاله» درباره كار «ايرج»، قصد دارد كه از بي هدفي و بي انگيزگي نسل جوان انتقاد كند. سكانس هايي كه در جاده و بين راه مي گذرد، مطابق الگوي آثار سينماي جاده اي، لحني اپيزوديك دارد. «اميرشهاب رضويان» در برخي سكانس ها -مثلا ايست بازرسي- از رفتن به سوي مولفه هاي سينماي داستاني، پرهيز مي كند و خواسته يا ناخواسته از كنار آن ها، با بي اعتنايي مي گذرد.
كارگردان در «ميناي شهر خاموش» تقابل سه نسل متفاوت را چندان بسط و عمق نبخشيده است. شايد به همين سبب است كه باور عقايد، ديدگاه ها و آرمان هاي سه شخصيت اصلي داستان براي تماشاگر، چندان منطقي به نظر نمي رسد.
رسيدن آدم هاي داستان به شهر بم، پاياني بر قصه آرام و كم افت و خيز فيلم است. از اين لحظه به بعد شخصيت ها به حال خود رها مي شوند و مخاطب نمي داند تكليفش با آدم هاي فيلم چيست؛ اگرچه بازي روان، گيرا، حسي و استادانه «عزت ا... انتظامي» و «صابر ابر»، تا حد زيادي اين ضعف را پوشانده است. «ميناي شهر خاموش» با وجود كم و كاستي هايش، تماشاگر را به سفري پرخاطره، سبز و مكاشفه انگيز دعوت مي كند. سفري شيرين كه حكم پلي ميان گذشته، حال و آينده دارد.
يکشنبه 22 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]