تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837958381




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده:شهيد مرتضي مطهريحادثه كربلا , تجسم عملى اسلام


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:شهيد مرتضي مطهريحادثه كربلا , تجسم عملى اسلام
خبرگزاري فارس: حادثه كربلا , تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه ها . راز اينكه اين حادثه , نمايش پذير و شبيه پذير است , اين است كه تجسم فكر و ايده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامى است . همه اصول و جنبه هاى اسلامى عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است.


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين والصلوه والسلام و على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله وسلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين , الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا ( 1 ) . قبلا عرض كردم كه ممكن است از يك جمله , انواع استفاده ها از جنبه هاى مختلف بشود و همه هم درست باشند . حوادث هم چنينند , و عرض كردم كه حادثه كربلا چنين حادثه اى است و حقيقتا وقتى خودم از روى فكر و حقيقت راجع به اين حادثه تامل مى كنم , مى بينم همين طور است , و هر چه انسان بيشتر تامل و تعمق مى كند , آموزشهاى جديدى پيدا مى شود . ديشب عرض كردم كه اين حادثه , حادثه اى است شبيه پذير و نمايش پذير , داراى سوژه هاى بسيار زياد كه گويى كه آن را براى نشان دادن تهيه كرده اند . اكنون عرض مى كنم كه اين جنبه حادثه كربلا , راز ديگرى دارد ( اينكه من تعبير به حادثه مى كنم نه به قيام و يا نهضت , براى اين است كه كلمه قيام يا نهضت , آنچنان كه بايد , نشان دهنده عظمت اين قضيه نيست , و كلمه اى هم پيدا نكردم كه بتواند اين عظمت را نشان بدهد . از اين جهت , مطلب را با يك تعبير خيلى كلى بيان مى كنم .

مى گويم حادثه كربلا , نمى گويم قيام , چون بيش از قيام است , نمى گويم نهضت , چون بيش از نهضت است ) . آن راز اين است كه اساسا خود اين حادثه , تمام اين حادثه , تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه ها . يعنى راز اينكه اين حادثه , نمايش پذير و شبيه پذير است , اين است كه تجسم فكر و ايده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامى است . همه اصول و جنبه هاى اسلامى عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است , اسلام است در جريان و در عمل و در مرحله تحقق .

مى دانيد كه گاهى مجسمه سازيها يا نقاشيها براى يك ايده بخصوص است .

حالا اينكه گاهى اساسا هيچ ايده اى در آن نيست و به اصطلاح , هنر براى هنر و زيبايى است , هيچ , ولى گاهى براى نشان دادن يك فكر است . مثلا شخصى كه از خارج برگشته بود , مى گفت از جمله چيزهايى كه من در يكى از موزه هاى آنجا ديدم , اين بود كه بر روى يك تخت , مجسمه يك زن بسيار زيبا و جوانى بود و مجسمه جوانى هم در كنار او بود در حالى كه جوان از جا حركت كرده و يك پايش را پايين تخت و رويش را برگردانده بود . مثل اينكه داشت به سرعت از آن زن دور مى شد . معلوم بود كه پهلوى او بوده است , گفت من نفهميدم كه معناى اين چيست ؟ آيا قصه اى را نشان مى دهد ؟ از راهنما پرسيدم , گفت : اين تجسم فكر افلاطون است , فكرى كه فلاسفه دارند درباره انسان , راجع به عشقها كه وصالها , مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند , در نهايت امر تبديل به بيزاريها , و معشوقها تبديل به منفورها مى شوند . اصلى است كه حكما و عرفا آن را بيان كرده اند كه انسان عاشق چيزى است كه آن را ندارد , و تا وقتى كه آن چيز را ندارد , بدان عشق مى ورزد . همين كه صددرصد به آن رسيد , حرارت عشق تبديل به سردى مى شود , و به دنبال معشوقى ديگر مى رود . مى بينيم اين تجسم يك فكر است اما تجسمى بى روح . يعنى فكرى را در سنگ نمايش داده اند ولى سنگ , روح ندارد . اين , واقعيت و حقيقت نيست . يا در نقاشيها ممكن است چنين چيزهايى باشد , و چقدر تفاوت است ميان تجسم بى روح و تجسم زنده و جاندار كه يك فكر تجسم پيدا كند , پياده بشود در يك موضوع جاندار ذى حيات , آنهم نه هر جاندارى مثل نمايشهاى بى حقيقت و صورتسازيهايى كه امروز درست مى كنند و حقيقتى در كار نيست , بلكه در عين حال , تنها نمايش نباشد , حقيقت و واقعيت باشد , يعنى پياده شدن واقعى باشد . حادثه كربلا خودش يك نمايش از سربازان اسلام است اما نه نمايشى كه صرفا نمايش يعنى صورتسازى باشد , آدمكهايى درست بكنند و صورتى بسازند ولى در واقع حقيقت نداشته باشد . مثلا فرض كنيد آيه : ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ( 1 ) در حادثه كربلا , خودش را در عمل نشان مى دهد و همچنين آيات ديگر قرآن كه بعد انشاء الله توفيق پيدا بكنم به عرض مى رسانم .

ما مى بينيم در طول تاريخ , برداشتها از حادثه كربلا خيلى متفاوت بوده است . قبلا اشاره كردم كه مثلا برداشت[ ( دعبل خزاعى] ( از شعراى معاصر حضرت رضا عليه السلام , برداشت[ ( كميت اسدى] ( از شعراى معاصر امام سجاد و امام باقر عليه السلام با برداشت مثلا محتشم كاشانى يا سامانى و يا صفى عليشاه متفاوت است . آنها يك جور برداشت كرده اند , محتشم جور ديگرى برداشت كرده است , سامانى جور ديگرى برداشت دارد , صفى عليشاه طور ديگرى و اقبال لاهورى به گونه اى ديگر . اين , چگونه است ؟ و به نظر من همه اينها , برداشتهاى صحيح است ( البته برداشتهاى غلط هم وجود دارد , با برداشتهاى غلط كارى ندارم ) , ولى ناقص است . صحيح است ولى كامل نيست . صحيح است يعنى غلط و دروغ نيست ولى يك جنبه آن است .

مثل همان داستان فيل است كه ملاى رومى نقل كرده است كه عده اى در تاريكى مى خواستند با لمس كردن , آن را تشخيص بدهند . آنكه به پشت فيل دست زده بود يك طور قضاوت مى كرد , آنكه به گوش فيل دست زده بود طور ديگرى قضاوت مى كرد . اين قضاوتها هم درست بود و هم غلط بود . غلط بودن از آن جهت كه فيل به عنوان يك مجموعه , آن نبود كه آنها مى گفتند و درست بود يعنى به آن نسبت كه دستشان به فيل رسيده بود , درست مى گفتند . آنكه دستش به گوش فيل رسيده بود , گفت شكل بادبزن است , راست مى گفت , آن چيزى را كه او لمس كرده بود , شكل بادبزن بود , اما فيل به شكل باد بزن نبود . آن كس كه دستش به خرطوم فيل خورده بود , گفت فيل به شكل ناودان است . هم درست بود و هم غلط .

درست بود از آن جهت كه چيزى كه او لمس كرده بود , به شكل ناودان بود و غلط بود چون فيل به شكل ناودان نبود . فيل يك مجموعه است كه يك عضوش مثل پشت بام است يعنى پشت فيل و يك عضوش مثل استوانه است يعنى پاى فيل , يك عضو ديگرش مثل ناودان است يعنى خرطوم فيل , اما فيل در مجموع خودش فيل است . اين است كه برداشتها , هم درست است و هم در عين حال غلط .

برداشت امثال[ ( دعبل خزاعى] ( از نهضت اباعبدالله , به تناسب زمان , فقط جنبه هاى پرخاشگرى آن است . برداشت[ ( محتشم كاشانى] ( جنبه هاى تاثر آميز , رقت آور و گريه آور آن است . برداشت[ ( عمان سامانى] ( يا صفى عليشاه از اين نهضت , برداشتهاى عرفانى , عشق الهى , محبت الهى و پاكبازى در راه حق است كه اساسى ترين جنبه هاى قيام حسينى جنبه پاكبازى او در راه حق است . همه اين برداشتها درست است ولى به عنوان يكى از جنبه ها . او كه از جنبه حماسى گفته , او كه از جنبه اخلاقى گفته است , او كه از جنبه پند و اندرز گفته است , همه درست گفته اند , ولى برداشت هر يك , از يك جنبه و عضو اين نهضت است نه از تمام اندام آن . وقتى بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم بايد نگاهى هم به نهضت حسينى بكنيم . مى بينيم امام حسين عليه السلام , كليات اسلام را عملا در كربلا به مرحله عمل آورده , مجسم كرده است ولى تجسم زنده و جاندار حقيقى و واقعى , نه تجسم بى روح . انسان وقتى در حادثه كربلا تامل مى كند , امورى را مى بيند كه دچار حيرت مى شود و مى گويد اينها نمى تواند تصادفى باشد , و سر اينكه ائمه اطهار , اينهمه به زنده نگه داشتن و احياى اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشته اند حادثه كربلا فراموش شود , اين است كه اين حادثه , يك اسلام مجسم است , نگذاريد اين اسلام مجسم فراموش شود .

ما در حادثه كربلا به جريان عجيبى برخورد مى كنيم و آن اينكه مى بينيم در اين حادثه , مرد نقش دارد , زن نقش دارد , پير و جوان و كودك , نقش دارند . سفيد و سياه نقش دارند , عرب و غير عرب نقش دارند , طبقات و جنبه هاى مختلف نقش دارند . گويى اساسا در قضا و قدر الهى مقدر شده است كه در اين حادثه , نقشهاى مختلف از طرف طبقات مختلف ايفا بشود , يعنى اسلام نشان داده بشود . اينكه عرض مى كنم زن نقش دارد , منحصر به زينب سلام الله عليها نيست . در اين زمينه داستانها داريم . ما در كربلا يك زن شهيد داريم . و آن , زن جناب عبدالله بن عمير كلبى است . دو زن ديگر داريم كه رسما وارد ميدان جنگ شده اند ولى اباعبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود كه برگرديد و آنها برگشتند . مادرهايى , ناظر شهادت فرزندانشان بوده و اين را , در راه خدا به حساب آورده اند . همچنين ما در كربلا , پانزده نفر به نام موالى ( 1 ) مى بينيم . مخصوصا كه يكى از آنها به نام مولى خوانده شده است : مولى شوذب مولى عابس بن عبيد ( 2 ) . علماى بزرگى مثل مرحوم حاجى نورى و مرحوم حاج شيخ عباس قمى , اين را تاييد كرده اند . اشتباه نشود , منظور از مولا عابس , اين نيست كه غلام يا آزاد شده عابس بوده بلكه به اين معنى است كه هم پيمان او بوده , و گفته اند كه در جلالت قدر و شخصيت اجتماعى , از عابس بزرگتر بوده است .

من امشب , جنبه هايى از حادثه كربلا را تا اندازه اى كه بتوانم , براى شما عرض مى كنم . براى نشان دادن جنبه هاى توحيدى و عرفانى , جنبه هايى پاكباختگى در راه خدا و اينكه ما سواى خدا را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله اباعبدالله در اولين خطبه هايى كه انشاء فرمود , يعنى خطبه اى كه در مكه ايراد كرد , كافى باشد . سخنش اين بود : رضى الله و الله رضانا اهل البيت ( 3 ) ما اهل بيت از خودمان پسند نداريم , ما آنچه را مى پسنديم كه خدا براى ما پسنديده باشد . هر راهى را كه خدا براى ما معين كرده است , ما همان راه را مى پسنديم . امام باقر عليه السلام به عيادت جابر مى رود , احوال او را مى پرسد . امام باقر , جوان است و جابر از اصحاب پيغمبر و پير مرد است . جابر عرض مى كند : يابن رسول الله ! در حالى هستم كه فقر را بر غنا , بيمارى را بر سلامت , و مردان را بر زنده ماندن ترجيح مى دهم . امام عليه السلام فرمود : ما اهل بيت اين طور نيستيم , ما از خودمان پسندى نداريم , ما هر طورى كه خدا مصلحت بداند , همان بر ايمان خوب است .

در آخرين جمله هاى اباعبدالله باز مى بينيم انعكاس همين مفاهيم هست .

به تعبير مرحوم آيتى ( استنتاج خيلى لطيفى است ) , اين جنگ , با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان پذيرفت . در روز عاشورا , اولين تير را عمر سعد پرتاب كرد , و بعد گفت به امير خبر بدهيد كه اولين تيرانداز كه به طرف حسين تير پرتاب كرد , من بودم . بعد از آن بود كه جنگ شروع شد ( امام حسين اصحابش را از اينكه آغازگر جنگ باشند , نهى فرموده بود ) .

با يك تير هم جنگ , خاتمه پيدا كرد . اباعبدالله سوار اسب بودند و خيلى خسته و جراحات زياد برداشته و تقريبا توانائيهايشان رو به پايان بود . تيرى مىآيد و بر سينه حضرت مى نشيند و اباعبدالله از روى اسب به روى زمين مى افتد و در همانحال مى فرمايد : رضا يقضائك و تسليما لامرك , لا معبود سواك , يا غياث المستغيثين ( 1 )

امام صادق فرمود : سوره والفجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانيد كه سوره جدم حسين بن على است . عرض كردند به چه مناسبتى سوره جد شماست ؟ فرمود آن آيات آخر سوره والفجر مصداقش حسين است , آنجا كه مى فرمايد : يا ايتها النفس المطمئنه , ارجعى الى ربك راضيه مرضيه , فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ( 1 ) شما ببينيد شب عاشوراى حسينى به چه حالى مى گذرد . اين شب را اباعبدالله چقدر براى خودش نگه داشت , براى استغفار , براى دعا , براى مناجات , براى راز و نياز با پروردگار خودش . نماز روز عاشورا را ببينيد كه در جنبه هاى توحيدى و عبوديت و ربوبيت و جنبه هاى عرفانى , مطلب چقدر اوج مى گيرد .

مكرر عرض كرده ايم كه برخى از اصحاب و همه اهل بيت و خود اباعبدالله , بعد از ظهر عاشورا شهيد شدند . مردى به نام ابوالصائدى , مىآيد خدمت امام حسين عليه السلام عرض مى كند : يابن رسول الله ! وقت نماز است , ما آرزو داريم آخرين نمازمان را با شما به جماعت بخوانيم . ببينيد چه نمازى بود ! نماز , آن نماز بود كه تير مثل باران مىآمد ولى حسين و اصحابش , غرق در حالت خودشان بودند , الله اكبر بسم الله الرحمن الرحيم , الحمد الله رب العالمين . يك فرنگى مى گويد : چه نماز شكوفائى خواند حسين بن على , نمازى كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد . صورت مقدسش را روى خاك داغ مى گذارد و مى گويد :

بسم الله و بالله و على مله رسول الله ( 1 )

از اين به بعد كه نگاه مى كنيم مى بينيم نهضت حسينى , نهضتى است عرفانى , خلوص الى الله , فقط و فقط حسين است و خداى خودش , گوئى چيز ديگرى در كار نيست . اما از يك زاويه ديگر كه نگاه مى كنيم ( از ديدى كه دعبل و كميت اسدى و امثال اينها نگريسته اند ) , مرد پرخاشگرى را مى بينيم كه در مقابل دستگاه جبار قيام كرده است و به هيچ نحو نمى شود او را تسليم كرد . گويى از دهانش آتش مى بارد , همه اش دم از عزت و شرافت و آزادى مى زند : لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد ( 2 ) , من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بردگان فرار نمى كنم , محال است , هيهات منا الذله ( 3 ) , الموت اولى من ركوب العار ( 4 ) , لا ارى الموت الاسعاده و الحيواه مع الظالمين الا برما ( 5 ) , هر كدام را در يك جا گفته است . اينها را كه آدم نگاه مى كند , مى بيند حماسه است و شجاعت , و به تعبير اعراب ابا , يعنى عصيان و امتناع و زير بار نرفتن است . عرب آن مردمى را كه حاضر نيستند زير بار ظلم و زور بروند[ ( ابات] ( مى گويد , يعنى مردمى كه به هيچ وجه زير بار زور نمى روند . ابن ابى الحديد يك عالم سنى است , مى گويد : حسين بن على عليه السلام سيد ابات است .

سالار كسانى كه زير بار زور نرفتند حسين بن على است . از اين ديد كه نگاه مى كنيم , همه اش حماسه و پرخاشگرى و اعتراض و انتقاد مى بينيم . از ديد ديگرى نگاه مى كنيم , يك مقام ديگر , در يك كرسى ديگر , يك خيرخواه , يك واعظ , يك اندرزگو را مى بينيم كه حتى از سرنوشت شوم دشمنان خودش ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند , چرا اين قدر بدبختند .

در اينجا آن تحرك حماسه , جاى خودش را مى دهد به سكون اندرز . ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزها به مردم داده است . اصحابش چقدر اندرز داده اند , حنظله بن اسعد الشبامى چه اندرزها داده , زهير بن قين چه اندرزها داده , حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارك اباعبدالله از بدبختى اينها متاثر بود , نمى خواست حتى يك نفرشان به اين حال بماند , با مردم لج نمى كرد بلكه به هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم بشود . او نمونه جدش بود , لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم , حريص عليكم بالم…منين ر…ف رحيم ( 1 ) . آيا مى دانيد معنى عزيز عليه ما عنتم , چيست ؟ يعنى بدبختى شما بر او گران است . بدبختى دشمنان پيغمبر بر پيغمبر گران بود . آنها خودشان كه نمى فهميدند , اين بدبختيها بر اباعبدالله گران بود . يكدفعه سوار شتر مى شود و مى رود , باز برمى گردد , عمامه پيغمبر را بسر مى گذارد , لباس پيغمبر را مى پوشد , سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسى را كم كند . در اينجا مى بينيم حسين يكپارچه محبت است , يكپارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد .

مىآئيم سراغ آنچه كه آن را اخلاق مى گويند ( اخلاق اسلامى ) . وقتى از اين ديد به حادثه كربلا مى نگريم , مى بينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامى است .

بطور مختصر سه ارزش اخلاقى مروت , ايثار و وفا را كه در اين حادثه وجود داشته اند , برايتان توضيح مى دهم : مروت , مفهوم خاصى دارد و غير از شجاعت است . گو اينكه معنايش مردانگى است ولى مفهوم خاصى دارد . ملاى رومى از همه بهتر آن را مجسم كرده است , آنجا كه داستان مبارزه على عليه السلام با عمروبن عبدود را نقل مى كند كه على عليه السلام روى سينه عمرو مى نشيند و او روى صورت حضرت آب دهان مى اندازد , بعد حضرت از جا حركت مى كند و مى رود و بعد مىآيد . اينجاست كه ملاى رومى شروع مى كند به مديحه سرايى و يك شعرش كه راجع به على عليه السلام است چنين است : در شجاعت شير ربا نيستى { در مروت خود كه داند كيستى در شجاعت , تو شير خدا هستى , در مروت كسى نمى تواند تو را توصيف بكند كه چقدر جوانمرد و آقا هستى . مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد . حافظ مى گويد : آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است { با دوستان مروت با دشمنان مدارا ولى فرمان اسلام از اين بالاتر است , اگر نزديكتر مى شد به اسلام چنين مى گفت : با دوستان مروت , با دشمنان هم مروت و مردانگى .

اينكه اباعبدالله در وقتى كه دشمنش تشنه است , به او آب مى دهد , معنايش مروت است . اين بالاتر از شجاعت است همان طور كه على عليه السلام اين كار را كرد .

صبح عاشورا بود , اول كسى كه دويد بطرف خيمه هاى حسين بن على عليه السلام تا ببيند اوضاع از چه قرار است , شمر بن ذى الجوشن بود . وقتى از پشت خيمه ها آمد ديد خيمه ها را جمع كرده و خندقى هم كنده اند و خار جمع كرده و آتش زده اند . خيلى ناراحت شد كه از پشت نميشود حمله كرد , شروع كرد به فحاشى . يكى از اصحاب گفت آقا ! اجازه بدهيد همينجا[ يك تير] حرامش كنم , فرمود : نه ! گفت آقا من او را مى شناسم كه چه جنس كثيفى دارد , چقدر فاسق و فاجر است . فرمود مى دانم ولى ما هرگز شروع به جنگ نمى كنيم , ولو اينكه به نفع ما باشد .

اين دستور اسلام بود . در اين زمينه داستانها داريم , از جمله داستان و بلكه داستانهاى اميرالم…منين در صفين است كه يكى از آنها را برايتان نقل مى كنم , مردى است به نام كريب بن صباح از لشكر معاويه . آمد و مبارزه طلبيد . يكى از شجاعان لشكر اميرالم…منين كه جلو بود رفت به ميدان ولى طولى نكشيد كه كريب اين مرد صحابى اميرالم…منين را كشت و جنازه اش را انداخت به يك طرف و دوباره مبارز طلبيد . يك نفر ديگر آمد , او را هم كشت . بعد از اينكه كشت فورا از اسب پريد پائين و جنازه اش را انداخت روى جنازه اولى . باز گفت مبارز مى خواهم . چهار نفر از اصحاب على عليه السلام را به همين ترتيب كشت . مورخين نوشته اند بازو و انگشتان اين مرد , بقدرى قوى بود كه سكه را با دستش مى ماليد و اثر سكه محو مى شد . همچنين نوشته اند اين مرد آن قدر از خود چابكى و سرعت نشان داد و در شجاعت و زورمندى هنرنمايى كرد كه افرادى از اصحاب على كه در صفوف جلو بودند , به عقب رفتند تا در رو دربايستى گير نكنند . اينجا بود كه على عليه السلام خودش آمد و با يك گردش , او را كشت و جنازه اش را انداخت به يك طرف . الا رجل , دومى آمد , دومى را هم كشت و فورا جنازه اش را انداخت روى اولى . دوباره گفت الا رجل , تا چهار نفر . ديگر كسى جرات نكرد بيايد , آن وقت على عليه السلام آيه قرآن را خواند : فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقواالله ( 1 ) بعد گفت اى اهل شام ! شما اگر شروع نكرده بوديد , ما هم شروع نمى كرديم . چون شما چنين كرديد , ما هم اين كار را كرديم ( 2 ) . اباعبدالله هم چنين بود . در تمام روز عاشورا , مقيد بود كه جنگ را , آنها كه به ظاهر مسلمان و گوينده شهادتين بودند شروع كنند . گفت بگذاريد آنها شروع بكنند , ما هرگز شروع نمى كنيم .

مىآئيم سراغ ايثار , يكى ديگر از عناصر اخلاقى موجود در اين حادثه . چه نمايشگاه ايثارى بوده است كربلا ! شما ببينيد آيا براى ايثار , تجسمى بهتر از داستان جناب ابوالفضل العباس مى توان پيدا كرد ؟ يك نمونه از صدر اسلام برايتان عرض مى كنم ولى آنجا قهرمان چند نفرند نه يك نفر . شخصى مى گويد در يكى از جنگهاى اسلامى , از ميان مجروحين عبور مى كردم , آدمى را ديدم كه افتاده و لحظات آخرش را طى مى كند , و مجروح چون معمولا خون زياد از بدنش مى آيد , بيشتر تشنه مى شود .

مى گويد من فورا فهميدم كه اين شخص به آب احتياج دارد . رفتم يك ظرف آب آوردم كه به او بدهم , اشاره كرد كه آن برادرم مثل من تشنه است آب را به او بدهيد . رفتم سراغ او , او هم اشاره كرد به يك نفر ديگر كه آب را به او بدهيد . رفتم سراغ او ( بعضى نوشته اند سه نفر بوده اند و بعضى نوشته اند ده نفر ) , تا سراغ آخرى رفتم ديدم تمام كرده است , برگشتم به ماقبل آخر ديدم او هم تمام كرده , ما قبل او هم تمام كرده , به اولى كه رسيدم ديدم او هم تمام كرده است . بالاخره من موفق نشدم به يك نفر از اينها آب بدهم , چون به سراغ هر كدام كه رفتم گفت برو به سراغ ديگرى .

اين را مى گويند ايثار كه يكى از باشكوهترين تجليات عاطفى روح انسان است .

چرا سوره هل اتى نازل مى شود كه در آن مى فرمايد : و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا , انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا ( 1 ) . براى ارج نهادن به ايثار . تجلى دادن اين عاطفه انسانى و اسلامى , يكى از وظايف حادثه كربلا بوده است و گويى اين نقش به عهده ابوالفضل العباس گذاشته شده بود . ابوالفضل بعد از آنكه چهار هزار مامور شريعه فرات را دريده است . وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به طورى كه آب به زير شكم اسب رسيده و ابوالفضل مى تواند بدون اينكه پياده شود , مشكش را پر از آب بكند .

همينكه مشك را پر از آب كرد , با دستش مقدارى آب برداشت و آورد جلوى دهانش كه بنوشد , ديگران از دور ناظر بودند , آنها همين قدر گفته اند ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت . ابتدا كسى نفهميد كه چرا چنين كارى كرد . تاريخ مى گويد : فذكر العطش الحسين ( 1 ) عليه السلام يادش افتاد كه برادرش تشنه است , گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم . حالا تاريخ از كجا مى گويد ؟ از اشعار ابوالفضل , چون وقتى كه بيرون آمد , شروع كرد به رجز خواندن , از رجزش فهميدند كه چرا ابوالفضل تشنه آب نخورد , رجزش اين بود : يا نفس من بعد الحسين هونى { فبعده لا كنت ان تكونى خودش با خودش حرف مى زند , خودش را مخاطب قرار داده مى گويد : اى نفس عباس مى خواهم بعد از حسين زنده نمانى , تو مى خواهى آب بخورى و زنده بمانى ؟ عباس ! حسين در خيمه اش تشنه است و تو مى خواهى آب گوارا بنوشى ؟ به خدا قسم , رسم نوكرى آقايى , رسم برادرى , رسم امام داشتن , رسم وفادارى چنين نيست . همه اش سراسر وفا بود . مردى است به نام عمروبن قرضه بن كعب انصارى كه از اولاد انصار مدينه است . او از آن كسانى است كه ظاهرا در وقت نماز اباعبدالله بوده و خودش را سپر اباعبدالله كرده بود . آنقدر تير به بدن اين مرد خورد كه ديگر افتاد . لحظات آخرش را طى مى كرد , اباعبدالله خودشان را رساندند به بالينش , تازه شك مى كند درباره خودش كه به وظيفه خود عمل كرده يا خير , مى گويد : اوفيت يا اباعبدالله ؟ آيا من توانستم وفا بكنم يا نه ؟ .

مى رويم سراغ مساوات اسلامى , برادرى و برابرى اسلامى . كسانى كه اباعبدالله , خود را به بالين آنها رسانده است , عده معدودى هستند . دو نفر از آنها افرادى هستند كه ظاهرا مسلم است كه قبلا برده بوده اند , يعنى برده هاى آزاد شده بوده اند . اسم يكى از آنها جون است كه مى گويند مولى ابى ذر غفارى , يعنى آزاد شده جناب ابى ذر غفارى . اين شخص سياه است و ظاهرا از بعد از آزاديش از در خانه اهل بيت پيغمبر دور نشده است .

يعنى حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است . در روز عاشورا همين جون سياه , مىآيد پيش اباعبدالله مى گويد به من هم اجازه جنگ بدهيد , حضرت مى فرمايد : نه , براى تو الان وقت اين است كه بروى بعد از اين در دنيا آقاباشى , اينهمه خدمت كه به خانواده ما كرده اى بس است , ما از تو راضى هستيم . او باز التماس و خواهش مى كند , حضرت امتناع مى كند . بعد اين مرد افتاد به پاهاى اباعبدالله و شروع كرد به بوسيدن كه آقا مرا محروم نفرمائيد , و بعد جمله اى گفت كه اباعبدالله جايز ندانست كه به او اجازه ندهد . عرض كرد : آقا فهميدم كه چرا به من اجازه نمى دهيد , من كجا و چنين سعادتى كجا , من با اين رنگ سياه و با اين خون كثيف و با اين بدن متعفن شايسته چنين مقامى نيستم . فرمود : نه , چنين چيزى نيست , به خاطر اين نيست , برو .

مى رود و رجز مى خواند , كشته مى شود . اباعبدالله رفت به بالين اين مرد , در آنجا دعا كرد , گفت خدايا در آن جهان چهره او را سفيد و بوى او را خوش گردان , خدايا او را با ابرار محشور كن ( ابرار , مافوق متقين هستند , ان كتاب الابرار لفى عليين ( 1 ) خدايا در آن جهان بين او و آل محمد , شناسايى كامل برقرار كن . آن يكى ديگر , رومى است ( ترك هم گفته اند ) وقتى از روى اسب افتاد , اباعبدالله خودشان را رساندند به بالين او . اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است . در حالى كه اين غلام در حال بى هوشى بود , يا روى چشمهايش را خون گرفته بود , اباعبدالله سر او را روى زانوى خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش , از جلوى چشمانش پاك كردند . و در اين بين كه حال آمد , نگاهى به اباعبدالله كرد و تبسمى نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام گذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و على اكبر , درباره كس ديگرى , تاريخ , چنين چيزى را ننوشته است , و وضع خده على خده ( 2 ) يعنى صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد كه تبسم كرد : فتبسم ثم صار الى ربه ( رضى الله عنه ) ( 3 ) .

گر طبيبانه بيايى بسر بالينم { به دو عالم ندهم لذت بيمارى را سرش به دامن حسين بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد .

گفت : اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست { روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم ما در حادثه عاشورا , از تمام جنبه هاى اسلامى , اخلاقى , اجتماعى , اندرزى , پرخاشگرى , توحيدى , عرفانى , اعتقادى تجسمهايى مى بينيم , و افرادى كه به اصطلاح اين نقشها را به عهده گرفته اند , يعنى انجام داده اند , از طفل شيرخوار تا پير مرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پير زن جناب عبدالله بن عمير كلبى هستند . سه نفر هستند كه با زن و بچه آمده اند خدمت اباعبدالله كه بعد زن و بچه هايشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند . بقيه زن و بچه هايشان همراهشان نبودند . يكى مسلم بن عوسجه است , ديگرى عبدالله بن عمير كلبى است و يكى ديگر , مردى است به نام جناده بن حرث الانصارى .

درباره عبدالله بن عمير نوشته اند كه اين مرد در خارج كوفه بود كه اطلاع پيدا كرد جريانهايى در كوفه رخ داده و لشكر فراهم مى كنند براى اينكه بروند به جنگ اباعبدالله . او از مجاهدين اسلام بود , با خودش گفت به خدا قسم , من سالها با كفار به خاطر اسلام جنگيده ام و هرگز آن جهادها به پاى اين جهاد نمى رسد كه من از اهل بيت پيغمبر دفاع بكنم . آمد به خانه , به زنش گفت من چنين فكرى كرده ام , گفت بارك الله , فكر بسيار خوبى كرده اى ولى به يك شرط , گفت چه شرطى ؟ گفت بايد مرا با خودت ببرى .

زن را كه با خودش برد , مادرش را هم برد , و اينها چه زنهايى هستند ! اين مرد خيلى شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبيدالله زياد كه خودشان داوطلب شدند , جنگيد و هر دوى آنها را كه افراد بسيار قوى اى بودند , از بين برد , به اين ترتيب كه بعد از داوطلب شدن آن دو نفر , اباعبدالله وقتى نگاه كردند به اندام و شانه ها و بازوهاى اين مرد , فرمودند اين , مرد ميدان آنهاست و رفت و مرد ميدانشان هم بود .

اول , يسار نامى آمد كه غلام عمر سعد بود . عبدالله بن عمير او را از پاى در آورد ولى قبلا كسى از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و اصحاب اباعبدالله فرياد كشيدند : از پشت سر مواظب باش ولى تا به خود آمد او شمشيرش را فرود آورد و پنجه هاى دست عبدالله قطع شد اما با دست ديگرش او را هم از بين برد . در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالى كه رجز مى خواند . به مادرش گفت مادر ! آيا خوب عمل كردم ؟ گفت نه , من از تو راضى نيستم , من تا تو را كشته نبينم , از تو راضى نمى شوم . زنش هم بود , البته زنش جوان بود , به دامن عبدالله بن عمير آويخت . مادر گفت كه مادر , مبادا اينجا به حرف زن گوش بكنى , اينجا جاى گوش كردن به حرف زن نيست . تو اگر مى خواهى كه من از تو راضى باشم , جز اينكه شهيد بشوى راه ديگرى ندارد . اين مرد مى رود تا شهيد مى شود . بعد سر او را مى برند و مى اندازند به طرف خيام حرم ( چند نفر هستند كه سرهايشان پرتاب شده به طرف خيام حرم , يكى از آنها , اين مرد است ) . اين مادر , سر پسر خود را مى گيرد و به سينه مى چسباند , مى بوسد و مى گويد پسرم حالا از تو راضى شدم , به وظيفه خودت عمل كردى . بعد مى گويد ولى ما چيزى را كه در راه خدا داديم , پس نمى گيريم , همان سر را پرت مى كند به سوى يكى از افراد دشمن و بعد عمود خيمه اى را بر مى دارد و شروع مى كند به حمله كردن , انا عجوز سيدى ضعيفه ( 1 ) , من پيرزن ضعيفه اى هستم , پيرزن ناتوانم , اما جان دارم از خاندان فاطمه دفاع مى كنم .

در كربلا , ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند . در مورد يكى از آنها , تاريخ مى نو يسد : و خرج شاب قتل ابوه فى المعركه ( 2 ) جوانى كه پدرش در معركه شهيد شده بود ( ولى نگفته اند كه پدرش چه كسى بود , يعنى براى ما مشخص نيست ) , آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به ميدان , فرمود : نه . همچنين فرمود : به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان , برود كه پدرش كشته شده است , همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر است , شايد او راضى نباشد . عرض كردم يا اباعبدالله اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله كن . شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا اباعبدالله به او اجازه داد و سر اينكه معلوم نشد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو , با خاندانشان در كربلا بوده اند . البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده , ولى اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است . وقتى اين بچه آمد به ميدان , بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفى مى كردند كه من فلانى هستم , پسر فلانى , اين كار را نكرد , بلكه طور ديگرى حرف زد كه در منطق , گوى سبقت را از همه ربود . وسط ميدان كه رسيد , فرياد زد : اميرى حسين و نعم الامير { سرور فؤاد البشير النذير ( 1 ) اى مردم اگر مى خواهيد مرا بشناسيد , من آن كسى هستم كه آقاى او حسين است , من آن كسى هستم كه او مايه خوشحالى قلب پيغمبر است , سرور فؤاد البشير النذير . مى بينيد بچه , بزرگ , شيرخوار , هر كدام در اين حادثه , مقامى دارند ( مقام عجيبى ) , حالا مقام اهل بيت پيغمبر , وظيفه و رسالتى كه زنها از نظر تبليغ داشتند , به جاى خود ( و در همه اينها خاندان اباعبدالله , خودشان از همه پيش هستند ) .

اينجا مرثيه اى از يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام مى گويم , جناب قاسم برادرى دارد به نام عبدالله ( امام حسن ده سال قبل از امام حسين شهيد شد , مسموم شد و از دنيا رفت . سن اين طفل را هم ده سال نوشته اند . يعنى وقتى كه پدر بزرگوار از دنيا رفته , او تازه بدنيا آمده و شايد بعد از آن هم بوده . به هر حال از پدر چيزى يادش نبود . و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله , هم براى او عمو بود و هم به منزله پدر ) . ابا عبدالله به عمه اين طفل , به خواهر بزرگوارش زينب سپرده بود كه مراقب اين بچه ها بالخصوص باشند . اين پسر بچه ها مرتب تلاش مى كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند ولى مانع مى شدند .

نمى دانم در آن لحظات آخر كه اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند , چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام الله عليها دويد كه او را بگيرد , خودش را از دست زينب رها كرد و گفت والله لا افارق عمى ( 1 ) به خدا قسم من از عمويم جدا نمى شوم . به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالى كه ايشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حركت برايشان خيلى كم بود . اين طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموى بزرگوار انداخت . اباعبدالله او را در دامن گرفت . شروع كرد به صحبت كردن با عمو , در همان حال يكى از دشمنان آمد براى اينكه ضربتى به اباعبدالله بزند . اين بچه ديد كه كسى آمده به قصد كشتن اباعبدالله , شروع كرد به بدگويى كردن : اى پسر زناكار ! تو آمده اى عموى مرا بكشى ؟ به خدا قسم من نمى گذارم . او كه شمشيرش را بلند كرد , اين

طفل دست خودش را سپر قرار داد , در نتيجه بعد از فرود آمدن شمشير , دستش به پوست آويخته شد . در اين موقع فرياد زد : يا عماه ! عمو جان ! ديدى با من چه كردند ؟ ! و لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم

--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره احزاب آيه 39 .

1- سوره توبه , آيه 111 .

1- مولى از لغاتى است كه در زبان عربى , معانى متعددى دارد . گاهى به معنى آزاد شده و بسيارى اوقات به معنى كسى است كه با شخص يا قوم ديگر عقد ولا داشته باشد , يعنى هم پيمان شده كه مجاور آنها باشد يا از يكديگر دفاع كنند . اگر مى گفتند فلان كس از موالى است , يعنى از كسانى است كه هم پيمان است . اينكه مى گويند مولى يعنى برده , درست نيست . وقتى مى گويند اعراب ايرانيان را موالى مى خواندند , مسلما منظور بردگان نبوده است , به ايرانيان كه برده نمى گفتند .

2 در زيارت ناحيه مقدسه شوذب مولى شاكر نام برده شده است .

3 بحار الانوارج 44 ص 367 , مقتل الحسين مقرم ص 193 , اللهوف ص 25 , كشف الغمه ج 2 ص 29 .

1- نظير اين عبارت در مقتل مقرم ص 357 و قمام زخار ص 262 مى باشد .
1- سوره فجر آيه 27 تا 30 .

1- بحار الانوارج 45 ص 53 .

2- ارشاد شيخ مفيد ص 235 , مقتل الحسين مقرم ص 280 .

3- به مدارك ص 47 رجوع شود .

4- به مدارك ص 155 رجوع شود .

5- به مدارك ص 47 رجوع شود .

1- سوره توبه آيه 128 .

1- سوره بقره آيه 194 .

2- وقعه الصفين تاليف نصر بن مزاحم المنقرى ص 315 .

1- سوره الدهر , آيه 8 .

2 و 1- ينابيع الموده ج 2 ص 165 , بحارالانوارج 45 ص 41 .

1- سوره مطففين آيه 18 .

3 و 2- بحار الانوارج 45 ص 30 .

1- تمامى بيت اين است : انا عجوز سيدى ضعيفه { خاويه باليه نحيفه بحار الانوارج 45 ص 28 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 22 , مقتل مقرم ص 315 .

2- بحار الانوارج 45 ص 27 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 ص 22 .

1- بحار الانوارج 45 صفحه 27 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 104 , مقتل الحسين خوارزمى ج 2 صفحه 22 .

1- بحار الانوارج 45 صفحه 53 , اعلام الورى صفحه 243 , ارشاد شيخ مفيد صفحه 241 .
.........................................................................................................................
ادامه دارد...
 دوشنبه 16 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 269]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن