تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833448157
حماسه حسيني (قسمت دوم و سوم) عوامل اصلي تحريف واقعه كربلا ازنگاه استاد شهيد مطهري(قسمت دوم و سوم)
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: حماسه حسيني (قسمت دوم و سوم) عوامل اصلي تحريف واقعه كربلا ازنگاه استاد شهيد مطهري(قسمت دوم و سوم)
دفتر پژوهش و بررسيهاي خبري:استاد شهيد آيتاللّه مرتضي مطهري در كتاب "حماسه حسيني" عوامل اصلي تحريفات تاريخي واقعه كربلا را مورد بررسي قرار داد.
كتاب " حماسه حسيني" مجموعهاي است مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا كه قسمت دوم آن در گزارش زير منتشر مي شود.
جلسه دوم : عوامل تحريف
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علي عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابيالقاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
« فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به ».
گفتيم تحريفاتي در واقعه عاشورا شده است ، چه از نوع تحريف لفظي و چه از نوع تحريف معنوي . و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخي و اين منبع بزرگ تربيتي براي ما بياثر و يا كم اثر شود، و احيانا در مواقعي اثر معكوس ببخشد. عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از اين تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك منزه كنيم . امشب درباره عوامل تحريف بحث ميكنم و سپس بحث ما در اطراف تحريفات معنوي اين حادثه خواهد بود .
عوامل تحريف:
اين عوامل بر دو قسم است. يك نوع عوامل عمومي است . يعني بطور كلي عواملي وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف ميكند ، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مثلا هميشه اغراض دشمنان، خود ، عاملي است براي اينكه حادثهاي را دچار تحريف كند . دشمن براي اينكه به هدف و غرض خود برسد، تغيير و تبديلهايي در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ ميكند و اين نمونههاي زيادي دارد كه نميخواهم در اطراف آنها بحث بكنم ، همين قدر عرض ميكنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشته است. يعني دشمنان در صدد تحريف نهضت حسيني برآمدند. و همان طوري كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، نهضت هاي مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم ميكنند، حكومت اموي نيز خيلي كوشش كرد براي اينكه نهضت حسيني را چنين رنگي بدهد.
از همان روز اول چنين تبليغاتي شروع شد. مسلم كه به كوفه ميآيد، يزيد ضمن ابلاغي كه براي ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر ميكند،مينويسد: مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتي مسلم گرفتار ميشود و او را به دارالاماره ابن زياد ميبرند ، ابن زياد به مسلم ميگويد : پسر عقيل ! چه شد كه آمدي به اين شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامي داشتند ، تو آمدي آشوب كردي ، ايجاد اختلاف و فتنه انگيزي كردي ! مسلم هم مردانه جواب داد: اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايي نبود. مردم اين شهر از ما دعوت كردند، نامههاي فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است . و در آن نامهها نوشتهاند پدر تو ، زياد ، در سالهايي كه در اينجا حكومت كرده ، نيكان مردم را كشته، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلمها و اجحافها به
مردم كرده است . از ما دعوت كردند براي اينكه عدالت را برقرار كنيم .
ما براي برقراري عدالت آمدهايم . و حكومت اموي براي اينكه تحريف معنوي كرده باشد، از اين جور قضايا زياد گفت، ولي تاريخ اسلام تحت تاثير اين تحريف واقع نشد. و شما يك مورخ و صاحبنظر را در دنيا پيدا نميكنيد كه بگويد حسين بن علي العياذ بالله قيام نابجايي كرد ، آمد كلمه مردم را تفريق كند ، اتحاد را از بين ببرد . خير ، دشمن نتوانست در حادثه كربلا
تحريفي ايجاد كند . در حادثه كربلا هر چه تحريف شده ، با كمال تاسف از ناحيه دوستان است.
عامل دوم
عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازي و افسانهسازي است و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد . در بشر ، يك حس قهرمان پرستي هست كه در اثر آن درباره قهرمانهاي ملي و قهرمان هاي ديني افسانه ميسازد. بهترين دليلش اين است كه مردم براي نوابغي مثل بوعلي
سينا و شيخ بهايي چقدر افسانه جعل كردند! بوعلي سينا بدون شك نابغه بوده و قواي جسمي و روحي او يك جنبه فوق العادگي داشته است. ولي همينها سبب شده مردم براي او افسانهها بسازند. مثلا ميگويند بوعلي سينا مردي را از فاصله يك فرسنگي ديد و گفت اين مرد ، نان روغني ، ناني كه چرب است ميخورد . گفتند از كجا فهميدي كه نان ميخورد و نان او هم چرب است ؟ ! گفت براي اينكه من پشههايي را ميبينم كه دور نان او ميگردند ،
فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز ميكند ! معلوم است كه اين افسانه است ، آدمي كه پشه را از يك فرسنگي ببيند ، چربي نان را از خود پشهها زودتر ميبيند .
يا ميگويند بوعلي سينا در مدتي كه در اصفهان تحصيل ميكرد، گفت من نيمههاي شبكه براي مطالعه برميخيزم ، صداي چكش مسگرهاي كاشان نميگذارد مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند ، يك شب دستور دادند مسگرهاي كاشان چكش نزنند ، آن شب را بوعلي گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم . معلوم است كه اينها افسانه است .
براي شيخ بهايي چقدر افسانه ساختند. اين جور چيزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد . مردم درباره بوعلي هر چه ميگويند ، بگويند ، به كجا ضرر ميزند ؟ به هيچ جا . اما افرادي كه شخصيت آنها ، شخصيت پيشوايي است ، قول آنها ، عمل آنها ، قيام آنها ، نهضت آنها سند و حجت است ، نبايد در سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچهشان تحريفي واقع شود
. درباره اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفتهايم !
در اينكه علي عليه السلام مرد خارق العادهاي بوده و بحثي نيست . در شجاعت علي عليهالسلام كسي شك ندارد . دوست و دشمن اعتراف دارند كه شجاعت علي عليه السلام شجاعت فوق افراد عادي بوده است . علي عليه السلام در هيچ ميدان جنگي ، با هيچ پهلواني نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيد و بزمين زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند ؟ ! ابدا . مثلا گفتهاند علي عليه السلام در جنگ خيبر با
مرحب خيبري روبرو شد، مرحب چقدر فوق العادگي داشت. مورخين هم نوشتهاند كه علي در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد ( نميدانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه ) ولي در اينجا يك حرفها ، و يك افسانههايي درست كردند كه دين را خراب ميكند . ميگويند به جبرئيل وحي شد فورا بزمين برو كه اگر شمشير علي فرود بيايد ، زمين را دو نيم ميكند، به گاو و ماهي خواهد رسيد ، بال خود را زير شمشير علي بگير . رفت گرفت ، علي هم شمشيرش را آنچنان فرود آورد كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو ميگذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئيل از شمشير علي آسيب ديد و مجروح شد، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتي كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كرد اين چهل روز كجا بودي ؟ خدايا در زمين بودم ، تو به من ماموريت داده بودي . چرا زود برنگشتي ؟ خدايا
شمشير علي كه فرود آمد بالم را مجروح كرد، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم ! ديگري ميگويد شمشير علي آنچنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين
اسب رسيد . علي كه شمشيرش را بيرون كشيد ، خود مرحب هم نفهميد ! گفت علي همه زور تو همين بود ؟ ! ( خيال كرد ضربت كاري نشده است ! ) همه پهلواني تو همين بود ؟ ! علي گفت خودت را حركت بده، مرحب خودش را حركت داد، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر ! حاجي نوري، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان ، ضمن انتقاد از جعل اينگونه افسانهها ميگويد براي شجاعت حضرت ابوالفضل نوشتهاند كه او در جنگ صفين ( كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده ) مردي را به هوا انداخت ، ديگري را انداخت ، نفر بعدي را ، تا هشتاد نفر ، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اول بزمين نيامده بود ! بعد اولي كه آمد دو نيمش كرد ، دومي نيز همچنين تا نفر آخر ! قسمتي از تحريفاتي كه در حادثه كربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازي
است . اروپائيها ميگويند در تاريخ مشرق زمين مبالغهها ، اغراقها زياد است و راست هم ميگويند . ملا آقاي دربندي در اسرار الشهاده نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دور كرور بود و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند ! مگر كوفه چقدر بزرگ بود ؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سي و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود ، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند . اين شهر را عمر دستور داد بسازند براي اينكه لشكريان اسلام در نزديكي ايران مركزي داشته باشند .
در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صد هزار نفر ميرسيده است يا نه ؟ اينكه يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهي در آن روز جمع بشود و حسين بن علي هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد ، با عقل جور در نميآيد. اين، قضيه را بكلي از ارزش مياندازد .
گويند كسي در مورد هرات اغراق و مبالغه ميكرد و ميگفت : هرات يك زماني خيلي بزرگ بود. گفتند : چقدر بزرگ بود ؟ گفت : در يك زمان واحد در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشت . چقدر ما بايد آدم داشته باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته باشد !
اين حس اسطوره سازي ، خيلي كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم « فان فينا اهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين »، ما وظيفه داريم . حال براي هرات هر كس هر چه ميخواهد ، بگويد . آيا صحيح است در تاريخ حادثه عاشورا ، حادثهاي كه ما دستور داريم هر سال آن را بصورت يك مكتب ، زنده بداريم ، اينهمه افسانه وارد شود ؟ !
عامل سوم
عامل سوم ، يك عامل خصوصي است . اين دو عامل كه عرض كردم يعني غرضها و عداوتهاي دشمنان و حس اسطورهسازي و افسانه سازي بشر در تمام تواريخ دنيا هست. ولي در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصي هست كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود .
پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ دادهاند كه بايد نام حسين بن علي زنده بماند ، بايد مصيبت حسين بن علي هر سال تجديد شود . چرا ؟ اين چه دستوري است در اسلام ، چرا ائمه دين اينهمه به اين موضوع اهتمام داشتند ، و چرا براي زيارت حسين بن علي اينهمه ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد . ممكن است كسي بگويد براي اينست كه تسلي خاطري براي حضرت زهرا باشد ! آيا اين حرف مسخره نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد ، در صورتي كه به نص خود امام حسين و بحكم ضرورت دين ، بعد از شهادت امام حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند . اين چه حرفي است ؟ ! مگر حضرت زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتي بدهيم ؟ ! اين حرفهاست كه دين را خراب ميكند ! حسين عليه السلام مكتب عملي اسلام را تاسيس
كرد . حسين عليه السلام نمونه عملي قيامهاي اسلامي است . خواستند مكتب حسين زنده بماند، خواستند سالي يك بار حسين با آن نداهاي شيرين و عاليو حماسه انگيزش ظهور كند ، فرياد كند : « الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا » خواستند « الموت اولي من ركوب العار »، مرگ از زندگي ننگين بهتر است ، براي هميشه زنده بماند . خواستند « لا اري الموت الا سعادش و الحياش مع الظالمين الا برما » ، براي هميشه زنده بماند . زندگي با ستمكاران براي من خستگي آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزي نيست . خواستند آن جملههاي ديگر حسين : « خط الموت علي ولد آدم مخط القلادش علي جيد الفتاش » ، زنده بماند « هيهات منا الذله » زنده بماند .
خواستند صحنههايي از اين قبيل كه حسين عليه السلام ميآيد در مقابل سي هزارنفر ميايستد در حالي كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار ، كه چنين مردي دنيا بخود نديده است ميفرمايد:
« الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة »
« و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و
حجور طابت و طهرت » ، زنده بماند . مكتب حسين عليه السلام زنده بماند ، تربيت حسيني زنده بماند ، پرتوي از روح حسيني در اين ملت دميده شود و بر آن بتابد . فلسفهاش خيلي روشن است .
نگذاريد حادثه عاشورا فراموش شود . حيات شما ، زندگي و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگي دارد . به اين وسيله ميتوانيد اسلام را زنده نگهداريد . پس ترغيب كردند كه مجلس عزاي حسيني را زنده نگهداريد و درست است . عزاداري حسين بن علي واقعا فلسفه صحيحي دارد ، فلسفه بسيار بسيار عالي هم دارد . هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، بشرط اينكه هدف اين كار را تشخيص دهيم ، بجاست . اما متاسفانه عدهاي اين را نشناختند، خيال كردند بدون اينكه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند ، به فلسفه قيام حسيني آشنا كنند، مردم را عارف به مقامات حسيني كنند ، همين قدر كه آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريهاي كردند، كفاره گناهان است.
مرحوم حاجي نوري نكتهاي را در كتاب " لؤلؤ و مرجان " ذكر كرده است و آن اينكه عدهاي گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او ، ثوابش آنقدر زياد است كه از هر وسيلهاي براي اين كار ميشود استفاده كرد . يك حرفي امروزيها در مكتب " ما كياول " در آوردهاند كه ميگويند هدف وسيله را مباح ميكند . هدف خوب باشد ، وسيله هر چه شد ، شد ! اينها هم گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن گريستن بر امام حسين ( ع ) است كه كار بسيار خوبي است و بايد گريست . به چه وسيله بگريانيم ؟ بهر وسيله كه شد ! هدف كه مقدس است ، وسيله هر چه شد ، شد . اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيههاي اهانت آور ، درست است يا نه ؟
گفتند اشك جاري ميشود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جاري شود ، اشكال ندارد ! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، طبل بزنيم معصيت كاري بكنيم ، به بدن مرد لباس زن بپوشانيم ، عروسي قاسم درست كنيم ، جعل كنيم ، تحريف كنيم ، در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعي ندارد . دستگاه امام حسين از دستگاه ديگران جداست . در اينجا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ، تحريف كردن ، شبيه سازي ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر گناهي كه اينجا بكنيد ، بخشيده است ، هدف خيلي مقدس است ! در نتيجه افرادي
دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب ميكند!
در ده ، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگي بود، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادي اعلي الله مقامه، خدمت ايشان رفتم و روضهاي را كه تازه در جايي شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم ، براي ايشان نقل كردم . كسي كه اين روضه را ميخواند اتفاقا ترياكي هم بود . اين روضه را خواند و بقدري مردم را گرياند كه حد نداشت . داستان پيرزني را نقل ميكرد كه در زمان متوكل ميخواست به زيارت امام حسين برود
و آن وقت جلوگيري ميكردند و دستها را ميبريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن
را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل العباس ! وقتي داشت غرق ميشد سواري آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد .
ركابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نميكني ؟ گفت من دست در بدن ندارم ، كه مردم خيلي گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده و ايشان از اشخاص معتبري نقل كردند ) مجلس روضهاي بود كه از بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتي مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويي كه از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفي ميگفت كه من آخرين منبري بودم . منبريهاي ديگر ميآمدند و هنر خودشان را براي گرياندن مردم اعمال ميكردند . هر كس ميآمد روي دست ديگري ميزد و بعد از منبر خود مينشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس
هر هنري داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟ همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ، عصر همان روز رفتم در مجلس ديگري كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از من منبر رفته همين داستان را ميگويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسيني ، دستگاه جدايي است و از هر وسيلهاي براي گرياندن مردم ميشود استفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ،
عامل بزرگي براي جعل و تحريف شد !
مرحوم حاجي نوري، اين مرد بزرگوار ، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمي كه حتي بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوائي است . ايشان اين مطلب را در كتاب خودشان طرح كردهاند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف وسيله را مباح ميكند ، من اين جور ميگويم : يكي از هدفهاي اسلامي ، ادخال سرور در قلب مؤمن است ، يعني انسان كاري كند كه مؤمني خوشحال شود . من براي اينكه مؤمني را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت ميكنم چون از غيبت خيلي خوشش ميآيد ! اگر بگويند مرتكب گناه ميشوي ، ميگويم خير ، هدفم مقدس است ، من كه غيبت ميكنم ، ميخواهم او را خوشحال كنم !
مثال ديگري مرحوم حاجي نوري ذكر ميكند كه مردي زن بيگانهاي را ميبوسد . بوسيدن زن نامحرم حرام است، ميگوئيم چرا اين كار را انجام دادي ؟ ميگويد من ادخال سرور در قلب مؤمن كردم ! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را ميتوان گفت . اين چه غوغايي است ؟ ! اين چه حرف شريعت خراب كني است؟! اينكه براي گرياندن مردم در سوگ امام حسين (ع)، استفاده كردن از هر وسيلهاي جايز است ، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسين است .
امام حسين ( ع ) ، شهيد كه اسلام بالا برود ، « اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده ». امام حسين ( ع ) كشته شد كه سنن اسلامي ، مقررات اسلامي ، قوانين اسلامي زنده شود ، نه اينكه بهانهاي شود.
كه پا روي سنن اسلامي بگذارند. امام حسين ( ع ) را ما بصورت العياذ بالله اسلام خرابكن درآوردهايم . امام حسيني كه ما در خيال خودمان درست كردهايم اسلام خرابكن است .
حاجي نوري در كتابش نوشته است يكي از طلاب نجف كه اهل يزد بود ، برايم نقل كرد كه در جواني سفري پياده از راه كوير به خراسان ميرفتم . در يكي از دهات نيشاپور مسجدي بود و من چون جايي را نداشتم ، به مسجد رفتم . پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با كمال تعجب ديدم فراش مسجد مقداري سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد . وقتي روضه را شروع كرد ، دستور داد چراغها را خاموش كردند . چراغها كه خاموش شد ،
سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صداي فرياد مردم بلند شد .
چراغها كه روشن شد ديدم سرهاي مردم مجروح شده است و در حالي كه اشكشان ميريخت از مسجد بيرون رفتند . رفتم نزد پيش نماز و به او گفتم اين چه كاري بود كه كردي ؟ ! گفت من امتحان كردهام كه اين مردم با هيچ روضهاي گريه نميكنند . چون گريه كردن بر امام حسين ( ع ) اجر و ثواب زيادي دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اينكه سنگ به كلهشان بزنم ، از اين راه اينها را ميگريانم ! به قول او هدف وسيله را مباح ميكند .
هدف ، گريه بر امام حسين ( ع ) است ولو اينكه يك دامن سنگ به كله مردم بزند . پس اين يك عامل خصوصي در اين قضيه بوده كه در جعلها و تحريفها دخالت داشته است .
انسان وقتي كه در تاريخ سير ميكند ، ميبيند بر سر اين حادثه چه آوردهاند ! بخدا قسم حرف حاجي نوري حرف راستي است . ميگويد امروز اگر كسي بخواهد بر امام حسين بگريد ، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد ، بر اين دروغها بايد بگريد .
كتاب معروفي است به نام " روضة الشهداء " كه نويسنده آن ملا حسين كاشفي است . حاجي نوري ميگويد اين داستان زعفر جني و عروسي قاسم اول بار در كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال ميكردم در آن يكي دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسي هم هست و تقريبا 500 سال پيش تاليف شده است ، . . . ملا حسين مرد ملا و با سوادي بوده و كتابهائي هم دارد و صاحب انوار سهيلي است .
تاريخش را كه ميخوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سني و اساسا مرد بوقلمون صفتي بوده است ، بين شيعهها كه ميرفته ، خودش را شيعه صددرصد و مسلم معرفي ميكرده و بين سنيها كه ميرفته خودش را حنفي نشان ميداده است . اهل سبزوار است و سبزوار مركز تشيع بوده است و مردم هم متعصب در تشيع . در سبزوار شيعه صددرصد بوده و گاهي كه به هرات ميرفته ( شوهر خواهر و يا باجناق عبدالرحمن جامي بوده است ) در آنجا سني بوده و به روش اهل تسنن . واعظ هم بوده ولي تا در سبزوار بود ذكرمصيبت ميكرد . و وفاتش در حدود 910 بوده است يعني در اوايل قرندهم يا اواخر قرننهم .
اولين كتابي كه در مرثيه به فارسي نوشته شده، كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است . قبل از اين كتاب، مردم به منابع اصلي مراجعه ميكردند . شيخ مفيد رضوان الله عليه "ارشاد" را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به " ارشاد " شيخمفيد
خودمان مراجعه كنيم ، احتياج بجاي ديگر نداريم . از اهلتسنن ، طبري نوشته ، ابن اثير نوشته ، يعقوبي و ابن عساكر و خوارزمي نوشتهاند . من نميدانم اين بيانصاف چه كرده است ! وقتي كه اين كتاب را خواندم ديدم حتي اسمها جعلي است ! يعني در اصحاب امام حسين ( ع ) اسمهايي را ذكر ميكند كه اصلا وجود نداشتهاند ، در ميان دشمن هم اسمهايي را ميگويد كه همه جعلي است. داستانها را بشكل افسانه درآورده است .
اين كتاب چون اولين كتابي است كه بزبانفارسي نوشته شد ، لذا مرثيه خوانها كه اغلب بيسواد بودند و به كتابهاي عربي مراجعه نميكردند ، همين كتاب را ميگرفتند و در مجالس ازرو ميخواندند . اينست كه امروز مجالس عزاداري امام حسين ( ع ) را روضه خواني ميگوئيم . در زمان امامحسين ( ع ) و حضرت صادق (ع) و امام حسن عسكري ( ع ) اصطلاح روضه خواني رايج نبوده و بعد، در زمان سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي هم روضه خواني نميگفتهاند . از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده ، روضه خواني يعني خواندن كتاب روضة الشهداء، يعني خواندن همان كتاب دروغ. از وقتي كه اين
كتاب بدست مردم افتاد ، كسي تاريخ واقعي امام حسين (ع) را مطالعه نكرد.
در شصت ، هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقاي دربندي پيدا شد. تمام حرفهاي روضة الشهداء را باضافه چيزهاي ديگري پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد و كتابي نوشت بنام اسرارالشهاده ، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار ميكند كه به اسلام بگريد.
حاجي نوري مينويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهراني بوديم ( كه مرد بسيار بزرگواري بوده است ) و از محضر ايشان استفاده ميكرديم كه سيد روضه خواني اهل حله آمد و كتاب مقتلي به ايشان نشان داد كه ايشان ببينند معتبر هست يا نيست ، اين كتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جايي از آن نوشته بود كه فلان ملاي جبل عاملي از شاگردان صاحبمعالم است . مرحوم حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند .
اولا در احوال آن عالم مطالعه كرد ، ديد چنين كتابي به نام او ننوشتهاند و ثانيا خود كتاب را مطالعه كرد ، ديد مملو از اكاذيب است . به آن سيد گفت اين كتاب همهاش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياوري و يا از آن چيزي نقل كني كه جايز نيست، و اساسا اين كتاب نوشته آنعالم نيست و مطالبش دروغ است . حاجي نوري مينويسد : همين كتاب دست صاحب اسرارالشهاده افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد .
حاجي نوري حكايت ديگري را نقل ميكند كه تاثرآور است و آن اينكه مردي رفت نزد مرحوم صاحب مقامع گفت ديشب خواب وحشتناكي ديدم . چه خواب ديدي ؟ گفت خواب ديدم با اين دندانهاي خودم گوشتهاي بدن امام حسين عليه السلام را دارم ميكنم ! اين مرد عالم لرزيد ،
سرش را پايين انداخت ، مدتي فكر كرد ، گفت شايد تو مرثيه خوان هستي ، گفت بله . فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خواني را ترك كن ، و يا از كتابهاي معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين (ع) را با دندانهايت ميكني ! اين لطف خدا بود كه در اين رؤيا اين را به تو نشان بدهد .
اگر كسي تاريخ عاشورا را بخواند ميبيند از زندهترين و مستندترين و از پرمنبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراساني فرموده بود آنها كه بدنبال روضه نشنيده ميروند ، بروند روضههاي راست را پيدا كنند كه آنها را احدي نشنيده است . خطبههايي كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلي در حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابههايي كه اصحابش خواندهاند ، سؤال و جوابهايي كه با حضرت شده ، نامههائي كه ميان ايشان و ديگران مبادله شده ، نامههائي كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه اظهارات كساني كه حاضر در واقعهعاشورا بودهاند ( چه از دشمنان و چه از دوستان ) و اين حادثه را نقل كردهاند ، آنها را مطالعه كنند . سه چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان بسلامت بردند . از جمله ، غلامي است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشكر ابا عبدالله بوده است . او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم ، آزادش كردند . مرد ديگري است بنام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهاي لشكر عمرسعد بوده است. يكي از حاضرين واقعه، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است كه همه قضايا را نقل كردهاند . نقطه ابهامي در تاريخ امامحسين وجود ندارد.
متاسفانه حاجينوري يك داستان جعلي و تحريفي درباره امام زينالعابدين عليه السلام نقل ميكند . ميگويد در روز عاشورا وقتي كه براي اباعبدالله ياوري باقي نماند ، حضرت براي خداحافظي به خيمه امام زينالعابدين عليهالسلام رفتند . حضرت امام زينالعابدين عليه السلام فرمود : پدرجان ! كار شما و اين مردم به كجا كشيد ؟ ( يعني تا آن وقت امام زينالعابدين بيخبر بوده است ) ! فرمود : پسر جان به جنگ كشيد . امام زينالعابدين فرمود حبيببنمظاهر چطور شد ؟ فرمود: قتل . زهيربنالقين چطور شد ؟ قتل . بريربنخضير چطور شد ؟ قتل . هر كس از اصحاب را كه اسم برد، فرمود كشته شد . بعد بنيهاشم را پرسيد ، قاسمبنحسن چطور شد؟ برادرم علياكبر چطور شد؟ بر عمويم ابوالفضل چه شد ؟ . قتل اين ، جعل است ، دروغ است . امام زينالعابدين كه العياذ بالله آنقدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است . تاريخ مينويسد حتي در همان حال امام حركت كرد و فرمود عمه ! عصاي مرا با يك شمشير بياور . يكي از كساني كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است ، شخص امام زينالعابدين عليه السلام است . پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتي كه نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتكب ميشويم ، همه افتخارات اينها را از بين ميبريم . توبه كنيم و بعد ، از اين مكتبتربيتي استفاده كنيم .
چه كموكسري در زندگي عباسبن علي آن طور كه مقاتل معتبر نوشتهاند وجود دارد ؟ اگر نبود براي ابوالفضل مگر همين يك افتخار ، كسي با او كاري نداشت ، غير از امامحسين ( ع ) با هيچ كس كاري نداشتند . امامحسين ( ع ) هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند ، به هيچ كس ديگري كار ندارند . وقتي كه شمربنذي الجوشن ميخواست از كوفه به طرف كربلا حركت كند ، يكي از حضاري كه در آنجا بود ، به ابنزياد اظهار كرد كه بعضي از خويشاوندان مادري ما همراه حسينبنعلي هستند ، خواهش ميكنم اماننامهاي براي آنها بنويس . ابنزياد هم نوشت . شمر در يك فاصلهدور ، از قبيلهاي بود كه قبيله امالبنين با آنها نسبت داشتند . اين پيام را در عصرتاسوعا شخص او آورد . اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسينبن علي عليهالسلام و فريادش را بلند كرد : اين بنوا اختنا خواهرزادگان ما كجا هستند ؟ ابوالفضل عليهالسلام در حضور اباعبدالله عليهالسلام نشسته بود ، برادرانش همه آنجا بودند ، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود:« اجيبوه و ان كان فاسقا »جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقي است .
آقا كه اجازه داد، جواب دادند . گفتند: تقول ، چه ميگوئي ؟ مژدهاي براي شما آوردهام ، بشارتي براي شما آوردهام .
براي شما از اميرعبيدالله امان آوردهام ، شما آزاديد ، اگر الان برويد ، جان بسلامت ميبريد . گفتند خدا ترا لعنت كند و اميرت ابنزياد و آن اماننامهاي كه آوردهاي . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها كنيم به موجب اينكه تامين داريم ؟ !
در شب عاشورا ، اول كسي كه اعلام ياري نسبت به اباعبدالله كرد ، برادر روز عاشورا ميشود ، بنابر يكي از دو روايت ابوالفضل جلو ميآيد، عرض ميكند برادرجان به من هم اجازه بفرمائيد ، اين سينه من تنگ شده است ، ديگر طاقت نمي آورم ، ميخواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما كنم .
من نميدانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرتابوالفضل را چنين داد، خود اباعبدالله بهتر ميدانست . فرمود برادرم حال كه ميخواهي بروي ، برو بلكه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري . لقب "سقا"، آبآور ، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود ، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهاي پيش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشكافد و براي اطفال اباعبدالله آب بياورد . اينجور نيست كه سه شبانهروز آب نخورده باشند ، نه ، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ، ولي در اين خلال توانستند يكي دوبار از جمله در شبعاشورا آب تهيه كنند ، حتي غسل كردند ، بدنهاي خودشان را شستشو دادند . ابوالفضل فرمود چشم . ببينيد چقدر منظره باشكوهي است ، چقدر عظمت است ، چقدر شجاعت است ، چقدر دلاوري است ، چقدر انسانيت است ، چقدر شرف است ، چقدر معرفت و فداكاري است ؟ ! يكتنه خودش را به جمعيت ميزند . مجموع كساني را كه دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند . وارد شريعه فرات شد ، اسب را داخل آب برد ( اين را همه نوشتهاند ) . اول مشكي را كه همراه دارد پر از آب ميكند و به دوش ميگيرد . تشنه است ، هوا گرم است ، جنگيده است . همان طور كه سوار است و آب تا زيرشكم اسب را فرا گرفته است ، دست زير آب ميبرد ، مقداري آب با دو دستش تا نزديك لبهايمقدسش ميآورد . آنهائي كه از دور ناظر بودهاند ، گفتهاند اندكي تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد ، آبها را روي آب ريخت . كسي نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما وقتي كه بيرون آمد رجزي خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد: يا نفس من بعد الحسين هوني فبعده لا كنت ان تكوني هذا الحسين شارب المنون
و تشربين بارد المعين و الله ما هذا فعال ديني و لا فعال صادقاليقين
اي نفس ابوالفضل ! ميخواهم بعد از حسين زنده نماني . حسين شربت مرگ مينوشد ، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي ؟ ! پس مردانگي كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلي كجا رفت ؟
مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستي ، مگر تو تابع او نيستي ؟ !
هذا الحسين شارب المنون و تشربين بارد المعين هيهات ! هرگز دين من چنين اجازهاي به من نميدهد ، هرگز وفاي من چنين اجازهاي به من نميدهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون ميدانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند ، بخدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نميدارم ، طولي نكشيد كه رجز عوض شد: يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يسري، در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است . نوشتهاند با آن هنر و فروسيتي كه داشت ، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت . من نميگويم چه حادثهاي پيش آمد ، چون خيلي جانسوز است . در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اينمردبزرگ ميشود .
اين را هم عرض كنم كه امالبنين مادر حضرتابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولي در كربلا نبود ، در مدينه بود . به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند . اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع ميآمد و براي فرزندان خودش نوحهسرايي ميكرد نوشتهاند نوحهسرايي اين زن آنقدر دردناك بود كه هر كس ميآمد.
گريه ميكرد، حتي مروانحكم كه از دشمنترين دشمنان بود . در نوحهسرايي خود، گاهي همه فرزندانش و گاهي ارشد آنها را بالخصوص ياد ميكرد . ابوالفضل، هم از نظر سني و هم از نظر كمالات روحي و جسمي ارشد فرزندانش بود . من يكي از اين دو مرثيهاي را كه از اين زن بخاطر دارم براي شما ميخوانم .
اين مادر داغدار در آن مرثيههاي جانسوز خودش ( بطور كلي عربها مرثيه را خيلي جانسوز ميخوانند ) اين جور ميخواند : يا من راي العباس كر علي جماهير النقد و وره من ابناء حيدر كل ليث ذي لبد انبئت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد ويلي علي شبلي امال براسه ضرب
العمد، لو كان سيفك في يديك لمادني منه احد
اي چشمناظر ، اي چشمي كه در كربلا بودي و آن مناظر را ميديدي ، اي كسي كه آن لحظه را تماشا كردي كه شير بچه من ابوالفضل از جلو و شير بچهگان ديگر من از پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند ، براي من قضيهاي نقل كردهاند ، نميدانم راست است يا دروغ ؟ گفتهاند در وقتي كه دستهاي بچه من بريده بود ، عمود آهنين بر فرق فرزند عزيز من وارد شد ، آيا راست است ؟ ! ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد بعد ميگويد، ابوالفضل ! فرزند عزيزم ، من خودم ميدانم ، اگر دست ميداشتي مردي در جهان نبود كه با تو روبرو شود . اينكه آنها چنين جسارتي كردند براي اين بود كه دستهاي تو از بدن
بريده شده بود.
لا حول ولا قوش الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
پنجشنبه 12 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1325]
-
گوناگون
پربازدیدترینها