واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: نگاهى به فيلم «ذرهاى آرامش» آخرين اثر از مجموعه فيلمهاى جيمزبانددر جستوجوى ذرهاى نوآورى محتوايي
فرهنگ و هنر، اميررضا نورى پرتو- بيش از نيم قرن پيش ايان فلمينگ رمانهايى جاسوسى و ماجراجويانه را با محوريت كاراكتر يك مامور ضدجاسوسى اينتليجنت سرويس (سرويس جاسوسى بريتانيا) به نام جيمز باند و با نام مستعار 007 روانه بازار كرد كه با توجه به حال و هواى آن دوران (اوجگيرى جنگ سرد) مورد استقبال مردم در سراسر جهان، بويژه كشورهاى غربي، قرار گرفت. دامنه اين موفقيت تا اندازهاى بود كه صنعت سينما را هم به فكر ساخت فيلمهايى براساس شخصيتهاى داستانهاى فلمينگ انداخت. دكتر نو (ترنس يانگ، 1962) اولين فيلم از مجموعه آثار جيمز باند بود كه موفقيتى خيرهكننده و غيرمنتظره را به همراه داشت و نام بازيگر اسكاتلندىاش، شون كانري، را بر سر زبانها انداخت و او را يك شبه به ستاره اسطورهاى سينما بدل كرد. دنبالهسازى بر داستانهاى جيمزباند به مانند يك رسم كلاسيك تا به امروز و با بازيگران گوناگونى ادامه پيدا كرده است كه مشهورترين و محبوبترين آنها پس از شون كانري، راجر مور و اين اواخر پيرس برازنان بودهاند. با پيشرفت فناورىهاى تصويرسازى در دنياى سينما فيلمهاى جيمز باند نيز به انواع و اقسام جلوههاى ويژه تصويرى مجهز شدهاند و بيش از گذشته خوش رنگ و لعابتر جلوه مىكنند. در دو فيلم اخير از مجموعه فيلمهاى مامور 007 دانيل كريگ عهدهدار نقش جيمز باند است كه در ابتداى معرفىاش به عنوان اولين جيمز باند چشم آبى با مخالفتهاى گسترده هواداران فيلمهاى جيمز باند روبهرو شد. اما پس از اكران كازينو رويال (2006) خيلىها از نظر خود برگشتند و اين جيمز باند جديد را به عنوان قهرمان دوست داشتنىشان پذيرفتند. جديدترين فيلم از مجموعه آثار جيمز باند، با نام «ذرهاى آرامش» در سينماهاى جهان روى پرده رفته و تا به اين جا با توفيق جهانى روبهرو شده است. «ذرهاى آرامش» تمام مولفههاى جيمز باندى را تا حدودى در خود جاى داده است؛ از رويينتن بودن قهرمان داستان و حضور يك بدمن تمام عيار گرفته تا تعقيب و گريزهاى تماشاگرپسند و حضور زن جذاب و مرموز و باقى مولفههاى تثبيت شده. مارك فارستر، كارگردان فيلم، از همان ابتدا سعى مىكند تماشاگرش را بر صندلى ميخكوب كند. فيلم با يك تعقيب و گريز نفسگير در ايتاليا آغاز مىشود و بنا به اقتضاى داستان به كشورهاى ديگر هم سرك مىكشد. در اين جا طرف حساب جيمز باند شخصى است به نام دومينيك گرين (ماتيو آمالريك) كه خود را به عنوان كارشناس محيط زيست جا زده و قصد دارد كنترل منابع آبى كشور بوليوى را با رشوه به ژنرالهاى نظامىآن كشور در دست گيرد. شايد بزرگترين لطمه وارد شده به فيلم را بايد به نوع شخصيتپردازى همين بدمن داستان نسبت داد. مدتى است كه سازندگان جيمز باند بنا به سليقه روز بر اين باور هستند كه ابرقهرمان داستانهايشان را كمى به روزتر و قابل باورتر كنند و برخلاف گذشته او را به ابزارهاى پيشرفته مسلح نكنند. همين موضوع روى جنس شخصيتپردازى قطبهاى منفى ماجراهاى جيمز باند نيز تاثير گذاشته است. با اينكه هميشه بدمنهاى ماجراهاى جيمز باند كاراكترهايى تيپيكال بودهاند، اما به طور معمول جايگاه آنها در دل داستان مشخص و ويژه است و مطابق قانونها و كليشههاى نانوشته داستانهايى از اين جنس، هر چه قدرت عمل اين گونه شخصيتها بيشتر و پيچيدهتر باشد، بدون شك مبارزه قهرمان داستان با آنها نيز جذابتر خواهد شد. اما در «ذرهاى آرامش» با اين كه بدمن ماجرا براى رسيدن به هدفش به راحتى آدم مىكشد و در اين راه هيچ چيز برايش مهم نيست، اما به هيچ وجه كاراكترى قدرتمند جلوه نمىكند. تنها در سكانسى كه گرين گوشهاى از گذشتهاش را براى كاميل (اولگا كوريلنكو) بازگو مىكند، فيلمنامهنويسان (پلهاگيس، نيل پرويس و رابرت ويد) به خود زحمت دادهاند كه اندكى به شخصيت دومينيك گرين نزديك شوند كه البته در همان سكانس نيز خيلى زود از كنار اين قضيه گذشتهاند و شخصيت منفى قصهشان را رها كردهاند. از ويژگىهاى جالب توجه در خط روايى آخرين فيلم جيمز باند اين است كه مامور 007 اين بار در انجام ماموريتش تنهاتر از گذشته است و حتى مافوقش، ام (جودى دنچ)، نيز او را از ادامه ماموريت باز مىدارد و دستور مىدهد كه پاسپورت و كارتهاى اعتبارى او را از كار بيندازند (هر چند كه هنوز هم به مامور شايستهاش اعتماد كامل دارد). حتى در جايى ديگر از فيلم نخست وزير انگلستان به ام مىگويد كه در جريان اين پرونده جيمز باند بيش از دومينيك گرين دردسرساز است. اما فيلمنامهنويسان روى همين موضوع پتانسيلدار هم مانور چندانى ندادهاند و باند بدون آن كه با مشكلى جديد و پيچيدهاى روبهرو شود، تا به انتها پيش مىرود و باز هم در تار و مار كردن آدم بدها موفق است. در سوى ديگر هم كاراكتر كاميل را داريم كه شخصيت چندان پيچيده اى نيست. او در ابتدا به ظاهر با دومينيك همكارى مىكند، اما در سكانسى كه در لابلاى صخرهها با جيمز باند تنهاست و بيش از گذشته به او نزديك شده مىگويد كه دومينيك گرين و ژنرال مدرانو (خواكين كاسيو) باعث مرگ پدرش شدهاند و او در فكر انتقام از گرين است. اما سوالى كه در اين ميان پيش مىآيد كه چرا كاميل تا پيش از آشنايى با باند فكر خود را عملى نكرده است، در صورتى كه به دليل نزديكىاش با گرين اين فرصت را بارها و بارها در چنته داشته است و يا اينكه چرا فيلمنامهنويسان زمينهاى محكم براى نزديك شدن او به جيمز باند فراهم نكردهاند و هر كدام از اين دو شخصيت در اثر قرار گرفتن در كانون اتفاقهايى مشترك مجبور مىشود حضور ديگرى را در كنار خود بپذيرد. كاراكتر ماتيس (جيان كارلو جيانيني) هم از آن دسته شخصيتهايى است كه با اندكى توجه مىتوانست جايگاه خود را در فيلمنامه به عنوان يك كاراكتر مكمل استخواندار پيدا كند. اما فيلمنامه نويسان آن قدر درگير پرداخت موقعيتهاى حادثهاى داستانشان بودهاند كه از كنار اين شخصيت به راحتى گذشتهاند. در قالب كنونى ماتيس تنها ابزارى است براى جيمز باند جهت رسيدن به بوليوي. همراه شدن ماتيس با باند در بوليوى هم در پيشبرد خط داستانى فيلم نقش چندانى ايفا نمىكند و شايد به همين خاطر است كه مرگ او نيز به عنوان يار قهرمان قصه هيچ احساسى در تماشاگر به وجود نمىآورد. اين وضعيت در مورد كاراكتر فيلدز (جما آرترتون) نيز صدق مىكند. فيلدز در بوليوى به استقبال باند و ماتيس مىآيد و خود را مامور كنسولگرى معرفى مىكند. حتى پافشارى تهديدآميز او براى همراهى با جيمز باند مىتوانست دستاويز خوبى براى فيلمنامهنويسان باشد. اما در ادامه تماشاگر آشنا به مناسبات فيلمهاى جيمز باند مىفهمد كه خلق اين كاراكتر تنها بهانهاى بوده جهت استفاده ابزارى و پر رنگ كردن زمينههاى فرعى فيلم و در اين ميان قرار نيست حضور چنين شخصيتى كاركرد خاصى در دل داستان داشته باشد و يا حتى پيدا شدن جنازه مثله شدهاش در محل سكونت باند مشكلى براى مامور 007 به وجود بياورد. با اينكه ميزان صحنههاى حادثهاى «ذرهاى آرامش» در مقايسه با بسيارى از جيمز باندها اندكى كمتر است، اما سر و شكل اجرايى موفق و مخاطب پسندى دارند. فيلم در كمتر لحظههايى افت در ريتم را تجربه مىكند و شيوه تدوين پلانها، بويژه نوع خرد كردن نماها، كه با استانداردهاى روز فيلمهاى حادثهاى هاليوودى همخوانى دارد، به گونهاى است كه ريتم نسبتا يكدست فيلم را تا پايان نگاه مىدارد. سكانس تعقيب و گريز اتومبيلها در سيه ناى ايتاليا، درگيرى باند در آن مسافرخانه درهائيتى و به دنبالش درگيرى او با كاميل در كوچه و پس كوچهها و در ادامه سكانسهاى تعقيب و گريز با قايقهاى موتوري، فصل اجراى اپرا در اتريش، سكانس درگيرى هواپيما و هليكوپتر پليس بوليوى با هواپيماى حامل جيمز باند و كاميل و در نهايت سكانس نبرد پايانى باند و كاميل با دار و دسته گرين و مدرانو از فصلهايى هستند كه فارستر به خوبى از عهده اجراى آن برآمده است. دانيل كريگ با اندام عضلانى و چهره سرد و بىروحش با ديگر جيمز باندها كه بيشتر قالبى اتو كشيده داشتند، اندكى متفاوت است. اما ديگر او را بايد (و مىتوان) به عنوان يك جيمز باند موفق پذيرفت. «ذرهاى آرامش» از كليشههاى تريلرهاى جاسوسى (و زير ژانر فيلمهاى جيمز باندي، البته اگر بتوان چنين واژهاى را براى آن قائل شد) الگوبردارى كرده و در استفاده از اين مولفهها اگر نگوييم ناموفق بوده، حداقل بد هم كار نكرده است. ولى اگر بخواهيم مشكل اساسى فيلم را برشماريم، بايد سرچشمه آن را در بىتوجهى فيلمنامهنويسان جهت تزريق اندكى نوآورى محتوايى به اسكلت داستان و عدم تلاش آنها براى خلق شخصيتهايى جاندار و ماندگار جست و جو كنيم.
دوشنبه 25 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 255]