واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سلطان در نمايش مستند «سلطان» در خانه هنرمندان اينجا؛ پرسپوليس، شماره؛ هفت
ميمنت مژده
شب. داخلي. خانه هنرمندان
سراسر سالن پر شده است. رديف اول، صندلي وسط، جاي سلطان است. او آرام نشسته، گاهي دست هايش را به هم گره مي زند و مي خندد.
سيف الله صمديان روي صحنه مي رود، اين اولين باري است كه جشن تصوير سال از يك چهره محبوب ورزشي مستند مي سازد.
از لابه لاي جمعيت افرادي قد بلند مي كنند و سرك مي كشند و با دست سلطان را به بغل دستي شان نشان مي دهند.
سالن تاريك مي شود، يك- دو- سه، دو دسته افراد به پرده چشم دوختند، عده يي عشق فيلم و هنر، عده يي ديگر عشق قرمز، عشق پروين.
مستند «سلطان» ساخته مجيد توكلي با سوت و دست آغاز مي شود. علي پروين خوشحال است؟ هيجان زده است؟ شايد هم خجالت زده است، پاهايش را تكان مي دهد و دست هاي گره خورده اش را به دهان مي برد.
سكانس 1؛
مسعود رايگان، رويا تيموريان، اصغر بيچاره، علي پروين را در يك جمله خلاصه مي كنند. عزت الله انتظامي مي گويد؛ «علي پروين شوخي نيست.» (پروين مي خندد و گره دست هايش را باز مي كند)
زيرنويس- تهران- 1357. گزارشگر با هيجان مي گويد؛ «حسن روشن پاس مي دهد به علي پروين، علي پروين يك تكل... حالا توي دروازه... گل، گل علي پروين.»
سالن پر مي شود از صداي سوت و دست. انگار به 30 سال گذشته برگشته ايم. (علي پروين دستي روي پيشاني اش مي كشد و با خنده به صورت بغل دستي اش نگاه مي كند.)
سكانس 2؛
(روز. داخلي. ويلاي علي پروين) علي پروين آرام آرام راه مي رود و سرش را پايين انداخته است و مي گويد؛ «اول كشيده شديم به زمين خاكي، اومدن دست ما را گرفتن بردن تيم كيان، روي چمن بازي كرديم، بعد از كيان يك سال رفتيم پيكان، يك سال اونجا بازي كرديم، بعدش اون تيم ورافتاد، ما دعوت شديم پرسپوليس ... شديم پرسپوليسي.»
افرادي كه در امر عكاسي مطبوعات فعال هستند، به خوبي مي دانند كه تعداد عكس هايي كه از علي پروين ثبت شده است، بي شك بيش از ديگران است.
عكس هاي پروين آرام آرام روي صفحه نمايش ورق مي خورند، پروين حس نوستالژيكي دارد، نگاه مي كند و انگار غمي چندساله در حلقه نگاهش جمع شده است.
سكانس 3؛
خانواده پروين او را توصيف مي كنند. دامادش مي گويد؛ «وقتي مي خواستم برم خواستگاري دخترش، خيلي مي ترسيدم. با اينكه از بچگي با علي آقا بزرگ شده بودم ولي نمي دونستم برم يا نرم جلو،... (كات مي خورد) پروين مي گويد؛ «كسي كه مي خواد بره خواستگاري بايد هم بترسه، مخصوصاً پسري كه پدر زنش علي پروين باشه.» (باز هم دست و هياهوي جمعيت). دوست پروين او را تعريف مي كند؛ «خيلي سختكوشه، خيلي هم دست و دلبازه، هرجايي كه هر مشكلي پيش بياد سريع ميره كمك مي كنه، دست به خير داره... با آدم هاي پايين نشست و برخاست داره.»
صحنه يي از هيات به نمايش درمي آيد كه علي پروين گوشه يي از اتاق كز كرده و آرام آرام گريه مي كند.
كلوزآپ پروين به روي صحنه ظاهر مي شود و مي گويد؛ «از گريه بدم مياد، زياد گريه نمي كنم.»
علي انصاريان روي صندلي با پيراهن آبي استقلالي اش نشسته و مي گويد؛ «علي آقا از باختن بدش مياد، وقتي بازي داريم از چند روز قبل حالش بده تا دقيقه 90 كه بازي تموم بشه.» (كات) پروين روي صندلي چرمي زردرنگ در حالي كه نوه اش را به آغوش گرفته، مي گويد؛ «باخت، باخت يعني چي؟ من مي ميرم اگه ببازم، نمي تونم بعد از باخت ميكروفن دستم بگيرم بگم تيم پيكان، پيروزي ارزشمندتان را تبريك مي گويم، نمي تونم. من وقتي توي واليبال به محمد مي بازم شب از غصه خوابم نمي بره (باز هم صداي دست و خنده سالن را بغل مي كند، پروين روي صندلي خود جابه جا مي شود و سري از خنده تكان مي دهد)
لابه لاي شات ها و كلوزآپ ها، چهره مسعود كيميايي نمايان است. او روي صندلي قهوه يي رنگ دفترش لم داده و در حالي كه عينك گردشكلش را صاف مي كند، به وصف پروين مي پردازد؛ «وقتي مردمي هستي مال مردمي، نمي توني از مردم فرار كني، بايد مال اون ها باشي... پروين مال مردمه...»
چرا مسعود كيميايي؟... اين گونه كه مجيد توكلي (كارگردان فيلم) وصف مي كند، پروين 15 بار فيلم قيصر را ديده است. پروين با كت و شلوارش نشسته است و سرش را دست مي كشد؛ «آخرين فيلمي كه ديدم «مي خواهم زنده بمانم» بود آن هم به اصرار دخترهام، اما قديما زياد مي رفتم سينما، مخصوصاً سانس 1 تا 3 قبل تمرين، عاشق زنده ياد فردين، بهروز وثوقي و ناصر ملك مطيعي بودم...»
سكانس 4؛
پروين؛ «من از برف بدم مياد، وقتي ميرم پشت پنجره مي بينم برف مياد داغون مي شم، چون وقتي توي زمين خاكي فوتبال بازي مي كرديم، برف كه مي اومد تمام زمين گل ولاي مي شد.» علي پروين دلش پر است، يك عمر دويده است و به هيچ جا نرسيده، ايستاده است و نماي ساختمان شمال كشورش ، پس زمينه او است و مي گويد؛ «علي دايي دويست ميليون تومان ميگيره، صد ميليونش را مغازه ميخره ، كار ميكنه، علي كريمي داره كار ساختمان سازي ميكنه، مگه كسي ميگه چرا؟ ... چرا نكنه؟....دوست ندارم مثل پيشكسوت هاي قديمي بي پول و بدبخت بميرم.»
محمد مايلي كهن روي صندلي ماشين لم داده است و علي پروين را تمجيد مي كند و مي گويد؛ «از علي هر چي بگيري، نمي توني تعطيلات عيدش را بگيري...»
صحنه علي پروين است كه لابه لاي درختان و گل و گياه باغچه اش مي چرخد و مي گويد؛ «يك حياط دارم توش بادمجان و ترب و سبزي كاشتم، البته من كه بلد نيستم، من فقط نظارت مي كنم، مدير فني، باغبونه.»
سكانس آخر؛
علي پروين، سيف الله صمديان و مجيد توكلي با غيبت محمدرضا شريفي نيا (تهيه كننده مستند سلطان) به روي صحنه مي روند و به سوالات طرفداران خود پاسخ مي دهند. پروين درباره رضايتش براي ساخت ادامه اين فيلم مي گويد؛ «فكر مي كنم هر كس براي كاري ساخته شده و من هم با وجود علاقه يي كه به هنر دارم فكر مي كنم براي اين كار ساخته نشدم. من يك ورزشكار ساده ام و اين را ميگم تا ديگه اين فيلم ادامه پيدا نكنه.»
دوشنبه 25 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]