تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خدا را نشناخته آن که نافرمانی اش کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837193061




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اعزام فراموش نشدنی...


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اعزام فراموش نشدنی...

اعزام فراموش نشدنی ...آن زمان سال اول دبیرستان را میگذراندم .علاقه بسیار زیادی برای رفتن به جبهه داشتم اصلا دلم برای جبهه و رزمندگان اسلام یک ذره شده بود . وقتی می دیدم که این عزیزان به سوی جبهه اعزام می شوند از شدت شوق اشک از چشمانم جاری می شد خلاصه کنم تمام فکر و ذکرم جبهه شده بود .پس ازگذشت مدتی بالاخره روزی که در آرزویش به سرمی بردم از راه رسید . در نواحی غربی شهرمان داراب ، مشغول درس خواندن و مرور آن بودم که صدایی بگوشم رسید که با شنیدن آن اشک در چشمانم حلقه زد و مرا بی تاب نمود ( ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ، کو عزیزان ما )کتاب را بستم و خطا ب به آن با خودم گفتم : اگر چه تو سنگرمهمی هستی ولی جای دیگری هم هست که سنگرش در حال حاظر مهمتر از تو می باشد .به سوی خانه روان شدم ، مدارک لازم را برای اعزام به جبهه تهیه کردم . فقط دو روز وقت بود . فردای آن روز که به مدرسه رفتم ، با سه نفر ازدیگر از همکلاسیهایم ، مهران ، افشین ، محمود ، تصمیم خود را در میان گذاشتم و پس از گفتگو با آنان توافق آنها را نیز برای شرکت در این اعزام جلب کردم . عصر همان روز پس از تعطیلی مدارس به بسیج داراب مراجعه کردیم و مراحل ثبت نام را پشت سر گذاشتیم .فردا پس از خواندن نماز صبح روانه بسیج شدیم . برای من آن روز یک روز منحصر به فرد بود ، فراموشم نمی شود که برای سوار شدن به اتوبوس لحظه شماری می کردم و عقربه های ساعت بنظرم به کندی حرکت می کرد . پس از مدتی ، بلند گوی بسیج شروع به خواندن اسامی کرد ، که در پایان آن به خط شدیم .آنروز بسیجیان اعزامی به خیابانهای داراب حال هوای دیگری داده بودند .بدرقه ما با حضور نماینده حضرت امام توام بود . پس از آن بر بالین شهیدان عزیزمان حاظرشدیم و با آنها پیمان بستیم تا سر حد شهادت از پای ننشینیم . بالاخره حرکت کردیم و اتوبوسها به طرف شیراز براه افتادند .آنجا به مقر صاحب الزمان رفتیم تا برای سازماندهی بیشتر دستورات لازم را بگیریم .همانروز از شیراز به طرف اهواز حرکت کردیم . قبل از این مسئول پادگان عده ای از داوطلبین را برای آموزش مجدد از بقیه جدا کرد که من و سه دوست دیگرم جزو این افراد بودیم .اتفاقی که منتظرش نبودیم در حال وقوع بود . بله ، فرمانده پادگان ما را برای اعزام به جبهه مناسب نمی دید .نمیدانستم چه عکس العملی نشان دهم . تمام آرزوها و انتظارهایم داشت به تعویق می افتاد و این چیزی بود که به هیچ وجه قدرت عمل آن را نداشتم . بطرف مسئول پادگان رفتم و فقط این جمله را گفتم ( اگر اجازه ندهید که ما اعزام شویم ، درآن دنیا از شما پیش مولایم علی (ع) شکایت می کنم . ) همین جمله کار خودش را کرد . موفق شده بودم تا نظر او را برای اعزام جلب کنم . پس از ساعتی برای اولین بار اسلحه را در دست خود یافتم . دستهای کوچک اسلحه ای را با خود بلند کرده بود که مدتها برای چکاندن آن بسوی دشمن دین و مملکتم لحظه شماری میکرد . آن بار سه ماه درجبهه ماندیم و پس از سپری کردن این مدت از ماموریت به اتفاق برادرانم به داراب باز گشتیم . از آن به بعد ، برای من جبهه بصورت یک جایگاه ابدی در آمد . در آنجا فهمیدم که اگر انسان گناهکار باشد پاک میشود و اگر پاک باشد پاکتر میشود . این بود که بعد از آن اعزام فراموش نشدنی ، شش بار دیگر به جبهه رفتم و در آخرین دفعه آن پس ازهفت ماه ، در عملیات پیروز والفجر هشت شرکت کردم ، که بر اثر اصابت تیر به ستون فقراتم به درجه جانبازی نائل شدم و بدن ناقابلم را که به خدا ، اسلام ، و وطنم تعلق داشت ، تقدیم نمودم .جانباز قطع نخاعی : قاسم مرادی از شیرازمنبع:سایت تفحص





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 360]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن