تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835047237
قدرت الله عاقلى در گفت و گو با حيات نورياضت، بداهه هنرى مىآورد
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: قدرت الله عاقلى در گفت و گو با حيات نورياضت، بداهه هنرى مىآورد
صنم مودى - اينبار براى گفت و گو به سراغ كسى رفتيم كه هم نقاش است و هم مجسمه ساز. او درباره اينكه چرا وضعيت مجسمه سازى ايران امروز چنين است برايمان مىگويد و اينكه جوانان بايد باور كنند در هنر بداهه معنا ندارد. مگر آنكه رياضتى در پس آن باشد. قدرت الله عاقلى هنرمند آذرى زبان كشور مان كسى است كه توانسته در روزگارى كه هنر مندان مجسمه ساز از بيكارى گله دارند هم سفارش بگيرد و هم كار دل را انجام دهد.
برنامه ريزى كاريتان چطور است.
پروژهاى براى خودم تعريف مىكنم يك سال و دو سال روى آن كار مىكنم و پيش مىروم و در خلالش كارهاى سفارشى را هم انجام مىدهم.
هم كار دل و هم امرار معاش
بله دقيقا- حالا يك روز كار زياد است و يك روز كم ولى خدا را شكر هست. اما خيلى از مجسمه سازها جور ديگرى زندگى مىكنند. در يك موسسه اى به كار تدريس و آموزش مشغول مىشوند يا كارهايى از اين دست.
تنديسى كه براى آقاى ناظرى و انتظامىساختيد هم از همين نوع كار هاست.
بله
چرا خيلى از هنرمندان نمىتوانند وارد چنين عرصه اى شوند. يعنى هم بتوانند كار دل كنند و هم از هنرشان درآمد زايى داشته باشند. چرا كه قاعدتا هنرمند بايد بعد از مدتى بتواند از تخصصش استفادههاى اقتصادى هم داشته باشد.
هدف تنها سوددهى اقتصادى نيست نوعى ايثار است كسانى كه دغدغههاى فرهنگى و انقلابى دارند برايشان مهم است كارى انجام دهند كه نتيجه كار مقبول و شيك باشد. و حتى در سطح استاندارهاى اروپايي. و بازارى به موضوع نگاه نمىكنند. صرف اينكه سفارش را قبول كنم و تنديسى بسازم و پولى بگيريم چنين به موضوع نگاه نمىكنم.
يعنى شما اول به عمق ماجرا نگاه مىكنيد؟
دقيقا همين طور است يعنى من بجز دغدغههايم كار ديگرى نمىكنم كارى را كه دوست ندارم انجام نمىدهم. بهتر است اين طور بگويم كه صرفا براى پول كار نمىكنم. وقتى تنديس مىسازم ترجيح مىدهم كارم برود خانه آقاى انتظامىو رضا بابك. وجوه فرهنگى و ملى و هنرى كار مهم است. وقتى مىخواهم براى جلال تنديسى بسازم مهم است كه كار شيك و آبرو مند باشد. اگر فردا بخواهم براى صمد بهرنگى يا امام خمينى(ره) كارى انجام دهم باز هم نگاهم همين است. اينجا يك عرق دلى و باور ملى وجود دارد.
قبل از اينكه آن نمايشگاه را در خانه هنرمندان بگذارم كه چندى پيش برپا شد 30 تا كار چاپى انجام دادم 30 نقش و 30 غزل با موضوع ديوان شمس. من قبل از اينكه به آن مجسمهها و آن فرمها برسم كارم را با اين كارها شروع كردم يعنى آن پرندهها از اينجا ايده شان شروع شد. اين تاملى بود كه من در 2 سال اخير با آن درگير بودم.
يعنى مىشود گفت اين 30 نقش و 30 غزل اتود كار شما بود؟
بله به نوعى مىتوان گفت دغدغه من با اين كارها شروع شد و با آن نمايشگاه ختم و باز مىتوانم بگويم ريشه اين نمايشگاه خود ريشه ديگر داشت و آن هم اين بود كه من با فرهنگ هنر اسلامىكار كرده بود.
من گفتم هنر بايد به درآمد زايى برسد و شما گفتيد الزاما براى شما چنين نيست. يعنى اين درآمد زايى اولويت نخست شما نيست.
درست است.
در حالى كه امرار معاش و درآمد زايى را نمىتوان از جريان زندگى حذف كرد. و اگر هنرمند براى تامين اين بخش از زندگى مجبور باشد به كارهاى ديگرى به جز هنرش بپردازد از وادى هنر دور مىشود. اين شكايتى است كه خيلى از هنرمندان دارند.
در همه جاى دنيا غير از اين نيست. منتها آنها همه چيز را تعريف مىكنند و همه چيز حساب وكتابى دارد. جايگاه آدمهايى كه كار مىكنند و آنهايى كه كار نمىكننند و كسانى كه حرفهاى هستند و كسانى كه آرت صرف هستند همه اينها باهم فرق دارند و هريك جايگاه و تعريف خاص خود را دارد.
اين تعريفها به كجا ختم مىشود؟
هيچ كس را رد نمىكنند. مىآيند تعريف مىكنند كه فلانى فلان كار را انجام مىدهد حالا منى كه در هنر روز يا نيوآرت كار مىكنم نمىآيم بگويم كار بقيه چيست و معنايى ندارد. آنجا مىآيند براى مثال مىگويند اين آدم با چوب اين كار را مىكند و فلان اتفاق مىافتد و تعريفى هم از اين كار دارند. جايگاهش هم محفوظ است يكى ديگرى مىآيد و با آهن كار مىكند و جفت و جور كارى مىكند. آن هم سبكى است و آرت محسوب مىشود.
شرايط در ايران چه طور است؟
هيچ چيزى معلوم نيست يعنى شمايى كه 20 سال است كار مىكنيد در جايى كه دانشجويى آمده است و چندتا چيز در اينترنت ديده و آنها را با ايده اى از خودش مخلوط كرده مىآيد و در بى ينال ادعا مىكند كه من كارى كردهام كه تا حالا هيچ كسى نكردهاست. يك سال بعد معلوم مىشود كه كار آقايان كپى است. حالا آن آقا جايزه بىينال را مىگيرد و مىبرد ولى در كار اجرايى هيچ چيزى براى گفتن ندارد. همين است كه بعضى از مديريتها كه عوض مىشود بعضى از همين آقايان گشته مىمانند. براى آنكه چيزى در چنته ندارند بر اساس هنرشان زندگى نمىكنند بر مبناى ارتباطهايى زندگى مىكنند كه برايشان وجود دارد. براى مثال بنده مىآيم و مدير مىشوم 4 تا دانشجويى را كه در اطرافم هست مىآورم و فضايى برايشان ايجاد مىكنم و پولى به آنها مىدهم تا كار كنند حالا من از كار بركنار مىشوم آنهايى كه ادعاى هنرمندى در آن دوران داشتند بيكار مىشوند. ماجرا از اين قرار است. آن كسى كه حرفه اى است و كار مىكند در هر دوره كارش را دارد. مانند كسى كه خواندن بلد است ديگر برايش فرق نمىكند در استوديو صدا باشد يا خيابان، روى سن باشد يا صحنه چرا كه صدا دارد. در حوزه مجسمه سازى هم كسانى از اين دست داريم كه بسنده مىكنند به اينكه دو سال يك بار براى بى ينال كارى انجام دهند بعد هم 60 ساعت راجع به آن سخنرانى كنند و بعد هم مىگويند كه مدعى هستيم و بعد هم جايزهاى مىبرند. افرادى از اين دست زياد هستند.
اگر كسى ايده خوبى داشت و كار تازه اى كرد به صرف اينكه تازه كار است نبايد مطرح شود؟
آخر به اين ايده چگونه مىشود رسيد. يعنى الهام مىشود.
نه هنرمند وقتى مىتواند هنرمند باشد كه كاشف باشد و ايده داشته باشد. اگر ايده نداشته باشد هنرمند نيست.
نه اصلا اينجور نيست.
يعنى شما ايده داشتن در هنر را قبول نداريد؟
نه اصلا.كاركسىنمىتواند بداهه باشد. شما نمىتوانيد بهترين سمفونى را بسازيد مگر آنكه اقلا ده سال قبل سمفونى بتهون را تمرين كرده باشيد تا بدانيد سمفونى چيست. بعد بياييد و شاهكار خودتان را بسازيد. پيكاسو سالها كا ركرد و طبيعت سازى كرد تا رسيد به آن جايى كه شد پيكاسويى كه با 4 تا خط ، پرتره را در مىآورد و شبيه مىشد. يا با يك خط پرنده اى مىكشيد كه امروز مىشود سمبل صلح در دنيا. اصلا براى آموختن هنر هيچ روش شاهانهاى وجود ندارد.
من منكر دوره آموزش نيستم.
شما فكر كنيد در خواب به من الهام شود و 4 بيتى بنويسم آيا من با اين كار شاعر مىشوم. بعد بيايم و با على معلم مچ بياندازم. سهراب سپهرى از كجا سهراب سپهرى شد. او سالها در هند و ژاپن ماند. دنيا را گشت تمام فلسفهها را خواند و بعد در فلسفه بوديسم گير كرد. احساس كرد اين فلسفه ارتباطى با عرفان شرق دارد. مولانا را خواند و از بيدل عبور كرد تا شد سهراب سپهري. كسى كه يك مفهوم بومىرا مدرن كرده است. او اگرهايكوهاى ژاپن را نمىخواند چطور مىتوانست به مينى مال برسد. و اين است كه 30 سال پس از مرگش هنوز شعرش جارى است. مىگويد آب را گل نكنيم. اين راهمه مىفهمند اين از عميق بودن شعر اوست. اينكه مادر من كه فقط سواد قرآنى داشت فال حافظ مىگرفت چيزى از شعر حافظ كم نمىكند اين نشان از عظمت شعر اوست در مقابل الهىقمشه اى هم مىتواند ساعتها درباره يك بيت از حافظ حرف بزند. اين نگاههاستكه هنر را تعريف مىكند به نظر من هيچ چيزى در هنر بداهه نيست. مگر آنكه در پس يك رياضت باشد. در پس رياضت است كه بداهه خلق مىشود. شما وقتى الفباى زبان فارسى را بلد نيستيد چگونه مىخواهيد رباعى بنويسد. آن هم رباعى نه مثنوي. شما مىخواهى شعر بنويسى و از همان ابتدا به سراغ غزل هم نمىروى مىروى رباعى بنويسى و مىخواهى فوق العاده هم مينى مال باشي. تا وقتى كه شلوغ نشوى مگر مىتوانى مينى مال باشي.
اين جشنوارهها و بى ينالها و اين مسابقاتى كه برگزار مىشود هيئت داورى دارد. اعضا هيئت داورى هم كسانى نيستند جز استادان بنام رشتههاى هنري، مجسمه سازى هم غير از اين نيست. حالا چطور مىشود كه اين استادان مىآيند و چنين انتخابهايى مىكنند؟
يكى شايد مسئله بى سوادى برخى از همين افراد باشد و ديگر رابطه. فلان شاگرد با فلان استاد ارتباط دارد. استاد مىآيد و راىاش را به آن مىدهد و به بقيه هم مىگويد راى را به اين آدم بدهيد. اصلا موضوع پيچيده اى نيست. كسى هم كه پيگيرى نمىكند كار كپى بود يا نه. من اين جريان را نفهميدم شايد اشتباه مىكنم. ببينيد مىگويم چطور ممكن است من آن كارهاى شلوغ قبلى را كه مربوط به هنر اسلامىاست طى نكرده باشمو بتوانم به مفهوم عرفان اسلامىبرسم.
طبيعتا بايد يك جايى يك اتفاقى بيفتد. چطور ممكن است شما آن كاشيكارىها و رنگهاى فيروزه اى و طرحهاى اسليمىكه آدم را در مسجد اصفهان بى هوش مىكند؛ درك نكنيد و به مرحله بعدى برويد.
جريانى كه شما مىگوييد به همان حرفى مىماند كه برخى از صاحبنظران ادبيات مىگويند اگر مىخواهى داستان پست مدرن بنويسى بايد ادبيات كلاسيك را بخوانى و بشناسى و در آن غور كنى تا برسى به مدرن و پس از آن نوبت به پست مدرن مىرسد. اگر اين پلهها را طى نكنى نمىتوانى در پست مدرن موفق شوي.
همه جاى هنر همين است. شما تا پى ساختمان را نساخته ايد نمىتوانيد آجر بچينى و بالا بروى و به اوج برسي. الان در هر جايى از دنيا وقتى به كسى مىگويند آرتيست كه روزومهاش را باز كنند. مىگويند اين آقا يا اين خانم بيست سال و 30 سال كار كرده است. در اين شرايط وقتى حرفى مىزند حرفش را قبول مىكنند.
الان وقتى شما به پاريس مىروى مىبينى كه خيلى از هنرجويان جوان نشسته اند از كارهاى رودن طراحى كپى مىكنند. كسى كه رودن را نشناخت و چطور مىتواند پيكاسو را بشناسد. من نمىگويم حتما بايد كار آدم به جايى وصل شود اما مىگويم كه حتما بايد يك اتفاق درونى بيفتد. و بلايى به سر آدم بيايد. كسى مانند فروغ فرخ زاد مىآيد به جزامىها نزديك مىشود و كارى را مىسازد با نام خانه سياه است كه سينماى ما مديون اين كار است يا كار «آن شب كه باران آمد» كامران شيردل.
در هنرمندان نسل گذشته هم دورههاى شما و قبلتر از شما كسانى هستند كه امروز حرفهاى زيادى براى گفتن دارند و البته جوانتر هم كهبودند با هنرمندان جوان امروز متفاوت بودند. اما امروز وقتى وارد گالرى مىشود و هنرمند جوانى كارهايش را به نمايش گذاشته است وقتى كارها را مىبينى در بيشتر موارد اين فكر را مىكنى كه آيا اين هنرمند خودش مىداند كه چه مىخواهد بگويد؟
اين دست از هنرمندان بى درد هستند. عميق نيستند. يك درد، واكنش است وقتى كسى ضربه اى به شما مىزند شما واكنش نشان مىدهيد. اما دردى كه من مىگويم درد ديگرى است دردى كه تمام وجود را در برمىگيرد.
اتفاقا آن درد در هنرمندان جوان هست.
بله هست ولى عميق نيست. ببينيد من مىخواهم بگويم فرق نسل ما با نسل امروز چيست. جوانهاى نسل ما آن زمان مطالعه مىكردند حالا يكى رابينسون كروزو مىخواند و جان اشتينبك و ديگرى شريعتى و صمد بهرنگي. اما امروز اين دغدغهها در جوانان كمتر شده است. اينكه به كانسپت گرايش دارند اما عمق موضوع را درك نمىكنند. در حالى كه اسم اين كار، هنر مفهومىاست. اما جوانان سطح ماجرا را مىگيرند. فكر مىكنند اينكه كسى شلنگ و تخته آويزان كرده كافى است چون كه صورت قضيه را مىبينند نه مفهوم را.
مفهوم درد چيست.
همه كسانى كه كار هنرى مىكنند براى اين وارد اين عرصه مىشوند كه آدم شوند.
يعنى هنر ابزارى است براى تعالي.
يك شعرى است كه مىگويد تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوي. كسانى هستند كه روح و روان حساسى دارند مىخواهند آن را صيقل بدهند وارد عرصه هنر مىشوند. از پشتكارى كه وجود دارد الهام به وجود مىآيد و اين الهام همان مرحله هفتم است. اثر هنرى فرق نمىكند در كدام رشته است. بايد آن اتفاق بيافتد و اين همان درد است. يعنى اينكه شما از خودت عبور كني. يعنى برسى به اينكه ديگر منى وجود ندارد و وقتى منى وجود ندارد يعنى خدا. و خدا مىگويد هر بنده اى نشانى از من است.
همان وجود ذره اى از خدا در ما
دقيقا همين است پس ما هر يك، يك اثر هنرى از خدا هستيم. هنرمند وقتى به اين مفهوم رسيد خلق خدا به عنوان نشانى از خدا برايش مهم مىشود. وقتى كه مهم شد رنجى كه اين آدمها مىكشند رنج او مىشود و اين رنجها جمع مىشود و مىشود درد او. مولانا همه دردش، درد شدن است. هزاران مثال را طى كرده تا راههاى ساده آدم شدن را نشان دهد. و هيچ فرقى هم نمىكند كه در چه زمانى باشد و يا كجا. اگر انسانها بتوانند اين هفت مرتبه اى را كه هست در خودشان از بين ببرند دنيا آباد مىشد.
و هنر چنين شرايطى را فراهم مىكند.
اگر غير از اين باشد كه هنر ديگر به دردى نمىخورد. هنر مسيرى را بايد ايجاد كند كه به آدم شدن منتهى شود. هنرمند چرا عزيز است چون چنين نگاهى دارد. دردش درد جامعه است و.... چرا ونگوگ كارهايش هنوز اينهمه مخاطب دارد. اين همه برخواسته از روح اوست. مهم نيست ونگوگ از كجاى دنياست. اما من از ايران مىروم تا آلمان و هلند تا به آمستردام بروم و موزه ونگوك را ببينم. اين روح چقدر بزرگ است كه تو را از اين سوى آسيا به سوى خود بكشاند. حرف، حرف تبليغات نيست. او اين سير و سلوكها را داشته است حالا از مسيرهاى ديگرى كه عرف ما نيست و عرف خود آنهاست.
هر كسى به طريقى صفت حمد تو خواند
بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه
مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه است.
چرا نسل جوان هنرمند ما چنين است. يعنى با زحمت كشيدن بيگانه است و مىخواهد راه صد ساله را يك شبه طى كند.
نسل جوان دچار يك بى تفاوتى شده است كه مقصر به نظر من نسل قبلى است كه پدر و مادرها هستند آمده اند و امكانات و مسيرهاى ميانبرى را براى فرزندانشان تعريف كرده اند و حالا اين نسل به گونه اى رشد كرده كه ياد گرفته زحمت نكشد. البته اتفاقى هم هست كه در همه جوامعى كه درگير جنگ مىشوند بروز مىكند. نسل پس از جنگ همين طورى مىشوند. يعنى خانوادهها مىكوشند پس از شهادت عده اى از جوانان، آنهايى را كه ماندهاند بيشتر مواظبت كنند. و اين نسل در سطح ساخته مىشوند. و اين سطح در عرصههاى مختلف هنرى بروز مىكند. اما كسى چون شاملو يا دولت آبادى كه تحصيل آنچنانى ندارند مىشوند كسانى در چنين سطحى يا كسى ديگر مىشود محسن مخملباف.
اگر اين شرايط ادامه داشته باشد چه آينده اى را براى هنرمان مىتوان پيش بينى كرد.
اتفاق افتاده است. شما نشانهها را مىبينيد. چرا جوانان به ويدئو ارت علاقه مند شده اند. كه بنشينند پشت كامپيوتر و... اگر كامپيوتر را از اينها بگيرى يا كامپيوتر هنگ كند ديگر چيزى براى گفتن ندارند. همين مىشود كه هر جوانى كه به آتليه من مىآيد نمىتواند كار كند چون ياد نگرفته است كه بايد از پايه كار كند. ما سالانه اين همه فارغ التحصيل هنر داريم اما مگر چند تاى آنها طراحى كلاسيك را واقعا بلد هستند.
فارغ از اينكه دروس دانشگاهى ما به لحاظ علمىو تكنيكى 70 سال از دنيا عقب است.
من اين حرف شما را قبول ندارم شايد به لحاظ علمىو تكنيكى اين را بتوان گفت. اما هنر مسابقه نيست كه بتوان گفت عقب مانده ايم. مقوله فرهنگ هميشه باهم اتفاق مىافتد. وقتى شما مىگوييد دوره صفوي، جمع اتفاقات باعث مىشود كه اين اتفاق فرهنگى در جامعه رخ بدهد. هر تكه از اين پازل كه كم شود تصوير ناقص مىشود و اين اتفاق نمىافتد. بعد از دوره هخامنشى و ساسانى ما ديگر آن شكوه و جلال را نداريم تا دوره صفوى يعنى يك گسست 1600 ساله اتفاق مىافتد. اما در دوره صفويه حوزههاى علميه، انديشه، صنعت، فلسفه فعال هستند. رضا عباسى هم كار مىكند خوشنويسان، كاشى كارها و مينياتوريستها دارند كار مىكنند. ابريشم توليد مىشود و در معمارى شيخ بهايى را داريم و شما به هر حوزه اى كه سر مىزنى كسى هست كه سر آمد است. و حرفى براى گفتن دارد. يعنى همه اين اتفاقات مىافتد تا جريانى به وجود بيايد يا در يك دوره تاريخى شما مىبينيد همزمان ما نيما را داريم جمال زاده را داريم نفيسى را داريم و... بعد به همين نسبت در معمارى و نقاشى آدمهاى شاخصى را داريم و در ادبيات و موسيقى هم. وعملا اگر فرهنگ و هنر امروز ايرانيان هنوز بن و پايه اى دارد به خاطر داشتههايى است كه از گذشته ماست. چرا پس از 30 سال هنوز عباس كيارستمىما جهانى است و چرا در حراجىهاىهاى دنيا احصايى را داريم و آغداشلو را.
اگر بخواهيد شرايط مجسمه سازى ايران را امروز تعريف كنيد چه مىگوييد.
مجسمه سازى بعد از انقلاب رشد خيلى خوبى كرد. علمىتر و آكادميك تر و رسمىتر شد. مىدانيد كه ما در اين رشته يك گسست تاريخى و طولانى داشتيم. كه يا اتفاقى براى مجسمه سازى نيفتاد و يا اگر جرقههايى زده به شعله تبديل نشد. گذرا بود. مگر آنكه در يك دوره حال كه با مرحوم ابوالحسن خان صديقى صورت حرفه اى تر و جدى ترى به خود گرفت تا جامعه آماده شود. براى اينكه نياز به مجسمه سازى داشته باشد.
موضوع ديگرى هم هست كه درباره دليل رشد نكردن چندان مجسمه سازى بايد بگويم. ما ايرانىها فراموشكاريم. وقتى فراموشكاريم مجسمه مفهومش را از دستت مىدهد. كسانى كه فراموشكار هستند نمىتوانند مجسمه را دوست داشته باشند و گذرا روى آن نگاه مىكنند. مجسمه يك رسالتى دارد. دليل اينكه شما مىبيند هنوز هنر عاشورا بيشتر از ديگر هنرها جارى است چون آن واقعه فراموش نشده است. اما ما يادمان رفته كه مختار ثقفى داشتيم يا رئيس على دلوارى و قهرمانانى از اين دست. چنين است كه مجسمه شان را نمىسازيم و يادگارى از آنها نداريم.
اين بحث مجسمههاى شخصيتهاى تاريخى ماست اما مجسمه كه فقط اين نيست.
اما پايههايش در همين جاست. يعنى اگر شما نگاهى به اروپا بياندازيد مىبيند كه براى هر شخصيتى مجسمه ساخته شده است. يعنى مجسمه حيات نباتى اش را داشته تا اين حيات قوى شده و اعلام حضور كرده است. و حالا دنياى غرب آمده است و مجسمه سازى را از اين شكل و از انحصار در اين حوزه در آورده و فراتر برده است. اما ما اين را نداشته ايم. يك دوره خاصى اتفاق افتاد براى مثال ابوالحسن خان صديقى ميدان فردوسى را ساخت و يا مجسمه ساز ديگرى كه نامش هم يادم نيست مجسمه ناصرالدين شاه را روى اسب ساخت و البته كار جدى هم نبود. شايد بتوان گفت يك اتفاقهايى در مجسمه سازى ما بعد از كمال الملك با برخى از شاگردانش كه مجمه سازى مىكردند شروع شد و حالا به صنعتى و تناولى و... رسيد.
بعد دولت و مردم مجاب شدند كه قبول كنند مجسمه با ارزش است و بايد بابت آن پول داد. در همه جاى دنيا وقتى مىخواند به يك آدمىارزش بدهند مجسمه اش را مىسازند.
گفتيد بعد از انقلاب اتفاقهاى خوبى افتاده است.
بله جريان مجسمه سازى در ايران خوب بود و هنوز دارد رشد مىكند. يعنى پايهها گذاشته شده است. يعنى دانههايى كه كاشته شده است دارند به بار مىنشينند. و اين مسير بايد طى شود. قبل از انقلاب عده خاصى كار مجمسه مىكردند و در جاهاى خاصى ارامىمىشد. اما نهضت اصلى مجسمه شروع شده بود. به آنجا رسيده بود كه بايد مجسمه مصدق را بساند. و آن را خراب كنند مجسمه شاه را بسازند شاه برود و آن را خراب كنند و...
يعنى فكر مىكنيد در ذهن مديران شهرى ما اين ماجرا جا افتاده است.
بله همين كه مىآيند يك كترى و قورى را وسط ميدان مىگذارند نشان از آن است كه دارند باور مىكنند كه در ميان اين ميدان بايد حجمىباشد و اين مهم است. مدير بعدى مىآيد و مىگويد چرا كترى بيايم مجسمه يك رزمنده را بگذاريم حالا كار را به يك كسى مىدهند كه ناشى است و نتيجه خوب نيست مدير بعدى مىگويد ما كه اين كار را كرده ايم كار را به يك كسى بسپاريم كه كار وارد باشد. جريان همين طور پيش مىرود. اين مسير بايد طى شود. از سوى ديگر چندين دانشكده اضافه شده است و كلاسهاى خصوصى و.... بالاخره از اين ميان كسانى فارغ التحصيل مىشود كه آرتيست شوند. حالا در اين شرايط شأن كسانى كه كار بلد هستند و مىتوانند مشخص مىشود. اينها بى كار نمىمانند. و فقط شايد ميزان دست مزدها با هم فرق كند. كه بحثى ديگر است.
سه شنبه 5 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها