واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: اين بار هيچ غصه نخوردم كه رفت همه خاطرات يك ساله ما و افشين قطبي
امير قادري
1- افشين قطبي كه چند شب پيش از ايران در رفت، با خودش بخشي از عمر و آرزوها و خاطره هاي ما را هم برد. نه اينكه حالا فكر كنيد از رفتنش ناراحتم؛ بيشتر منتظر جبرانش بوديم. اينكه برگردد و روزهاي خوش فصل قبل پرسپوليس را برايمان زنده كند. و گرنه اين افشيني كه چند شب پيش پرسپوليس را رها كرد، هيچ دخلي به افشين پارسال نداشت. همين بود كه رفتن اخيرش برايمان چندان مهم نشد. كه غصه نخورديم. كه گفتيم حالا رفت كه رفت. از اين جور آدم ها كه خودمان زياد داريم. قطبي كه دوستش داشتيم همان وقتي رفت كه درخواست ميليون ها آدم را رد كرد و گفت «سازمانداري» (عمراً كه سوتي هايش در فارسي حرف زدن را تا آخر عمر يادمان برود. اين فصل جديد، فارسي را هم كامل ياد گرفته بود، متاسفانه.) پرسپوليس به درد شركت در جام باشگاه هاي آسيا نمي خورد و ديگر نمي خواهد مربي تيم ما باشد. من و چند نفر از دوستانم خودمان را مديون افشين قطبي مي دانستيم. بعد از آن شكست مفتضحانه چهار بر يك ايمانمان را نسبت بهش از دست نداده بوديم. هر روز صورت مان را رنگ كرده بوديم. به ورزشگاه رفته بوديم. در عشق و شور و انرژي آقاي سرمربي شريك شده بوديم و بازي به بازي رفته بوديم ورزشگاه آزادي تا در قهرماني تيم شريك باشيم. كه نكند افشين تنها بماند. و وقتي به عنوان يك پايان خوش درجه يك، سپهر حيدري آن گل دقيقه 94 را به سپاهان زد و پرسپوليس در آخرين لحظات قهرمان شد، انگار يك معجزه اتفاق افتاده باشد. اين طوري احساس كرديم كه در قهرماني تيم شريك شده ايم. كه به تلاش قطبي براي پيوند دادن ميان شور و احساس با عقل و منطق كمك كرده ايم. او «واقع گرايي» را با «خيال پردازي» تركيب كرد و به ما كه مدام يا اين وري هستيم يا آن وري، درس بزرگي داد. شده بود قهرماني كه مدام از همه طرف تحت فشار است، اما آنقدر واقع گراست و در عين حال خيال پرداز و آرمان گرا، كه مي داند هر مشكلي در جهان را بايد خودش حل كند. كه مي داند فشار «جمع» يعني چي و اين خود قهرمان است كه بايد به تنهايي از پس مسووليتي كه به او سپرده شده بربيايد و به سرزمين امن قدم گذارد؛ سرزميني كه معمولاً خودش به تنهايي ساخته، اما براي زندگي و لذت بردن در آن، بايد به «جمع» هديه اش كند. به خاطر اين چيزها بود كه قطبي را دوست داشتيم، و نه مثلاً «ادب» و «اخلاق» ي كه بعضي ها مي خواستند بهش بچسبانند. آدم با ادب كه زياد داريم. قهرمان كم داريم. ما هم فقط يكي از تماشاگراني بوديم كه از طبقه دوم آزادي شعار مي داديم مبادا انرژي كم بياورد. پس حق بدهيد به ما كه وقتي داشت مي رفت، ماشين مان را برداريم ببريم فرودگاه تا يكي از آن هفت هشت ده نفري باشيم كه براي بدرقه قطبي به ورزشگاه آمده بودند.
2- اين را اما يادم رفت براي تان تعريف كنم كه وقتي با تمام وجود، آخر فصل قبل، دلمان مي خواست افشين قطبي در ايران بماند، و خود قطبي هم داشت تصميم مي گرفت كه برود يا بماند، و داشت ايرانگردي مي كرد و از چشم هاي كودكي مي گفت كه در مسجد اصفهان از او خواسته بود كه بماند، در همين روزنامه اعتماد يادداشتي نوشتم؛ كمي آن ورتر از معماري و حال و هواي سحرآميز مسجد، در همان شهر اصفهان، باتلاقي هست به اسم گاو خوني. كه جذبت مي كند و غرقت مي كند. ما تجربه داشتيم و قطبي نداشت. همين شد كه وقتي قطبي حرف ما را گوش نكرد و رفت، اول غصه خورديم، به نظرمان رسيد كه واقعاً عاشق نبوده. اما بعد يادمان افتاد كه او به ما عشق همراه با واقع بيني را آموخته. پس ته دل مان راضي بوديم از اينكه همان وقتي كه بايد رفت. در شرايطي كه هنوز در آسمان بود. كه ايمانش به خودش و تيمش متزلزل نشده بود. كه ايمان ما به او متزلزل نشده بود.
3- اما آن افشين قطبي برگشت و حالا كه بازي ها به نيم فصل رسيده و تيم را گذاشته و رفته، ديگر ماجرا مثل پارسال نيست. فرودگاه رفته باشيم براي بدرقه اش؟ عمراً. تازه منتظر لوكا بوناچيچي، كسي هستيم كه بيايد و تيم را از اين شرايطي كه در آن قرار گرفته نجات دهد. اين يك قطبي ديگر بود. يكي از خودمان شده بود. اين فصل يك بار هم به ورزشگاه نرفتم، همان طور كه بعد از مدتي شادماني اوليه براي «وصل» دوباره، ديگر حرف هايش را هم قبول نداشتم. دنبال بهانه يي براي دوباره دوست داشتنش مي گشتيم و پيدا نمي كرديم. انگار شده بود كلكسيون نقطه ضعف هاي ايراني؛ نقطه ضعف هايي كه اينقدر تجربه اش را داشتيم كه چشم بسته هم مي شناختيم و پيدايشان مي كرديم. مثلاً اينكه مي دانستيم يكي از دلايل مهم آمدنش، رقم بالاي قراردادش است. براي ما اين مهم نبود. اما انتظار داشتيم كه قطبي نگويد فقط به خاطر هوادارها برگشته. انتظار داشتيم بگويد پول چقدر در زندگي اش اهميت دارد، همان طور كه براي ما هم داشت. ازش مي خواستيم كه فقط صادق باشد. اما اين يكي از دردهاي آشناي سرزمين ماست. دليل فردي و طبيعي و واقعي كارهاي مان را پنهان مي كنيم و فكر مي كنيم اگر يك جور تعهد اجتماعي و عشق به يك چيز بيروني جايش بگذاريم، بهتر است. بعد هم اين قطبي بر خلاف فصل قبل شروع كرد از زمين و زمان انتقاد كردن. شايد حق هم داشت. اما ما از خودش ياد گرفته بوديم كه اگر قهرماني مي خواهيم، مسووليت حتي كمبودهاي ديگر را هم خودمان به دوش بكشيم. كه گناه را به گردن بقيه نيندازيم. كه هزينه راهي را كه در پيش گرفته بپردازيم. اما اينكه مسووليت كوتاهي بقيه و حتي خودمان را در يك مجموعه به دوش نكشيم، كه خودمان هم بلد بوديم. بعد از اين هم افشين قطبي رفت سراغ دو خصلت ايراني ديگر. اينكه مظلوم نمايي كند و دشمن بسازد. محمدعلي كلي، در كتاب خاطراتش نوشته؛ آن لحظه يي كه قهرمان به حال خودش دل بسوزاند، لحظه سقوطش است. و اين كار هر روزه افشين در فصل تازه بود. مي گفت همه مي خواهند كه او موفق نشود و اينكه داوري ها به ضرر تيم اش هستند. خب براي شنيدن اين حرف ها كه ديگر لازم نبود مربي از خارج بياوريم و پول خرج كنيم. خودمان نمونه اش را داريم. اينكه گروهي نمي خواهند او موفق شود كه خودمان از خودش بهتر مي دانستيم؛ اينكه بيكاريم و گاهي حسود و جنجال ساز. اما از افشين قطبي فصل قبل ياد گرفته بوديم كه هيچ كدام از اينها دليل قهرمان نشدن نيست. كه اگر يك آدم يك پا قهرمان دو نشود، تقصير خودش است.
4- همين چند روز قبل، پيش از اينكه افشين قطبي براي بار دوم از ايران برود و بخشي از عمر و خاطرات ما را با خودش ببرد و بار شكستي ديگر را بر گرده مان بگذارد، نامه يي نوشت براي هواداران، و باهامان خداحافظي كرد و گفت به خاطر قهرماني پرسپوليس است كه دارد مي رود. يكي از همان جمله هاي احتمالاً متعهدانه و آرمان خواهانه يي كه رنگ كاذبي به دلايل فردي مان مي زنند و شكل اش را عوض مي كنند، كه نمونه اش را زياد ديده ايم. بعد آخرش همان تركيب آشنا را آورد؛ هواداران پرسپوليس «دل شير» دارند. كه پارسال هر بار درباره مان مي گفت؛ سرشار از شوق و انرژي مي شديم. اين بار اما از خواندنش ككم هم نگزيد. توي دنيا يك نفر به ما گفت دل شير داريم. آن يكي را هم مثل خودمان كرديم. اين جوري از آب درآمد و بعد هم بليت هواپيما گرفت و رفت دنبال كارش.
[email protected]
دوشنبه 4 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]