واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مشکل.ترین کار نوشتن پاراگراف اول است، شده یک ماه وقت صرف نوشتن آن می.کنم و وقتی آن را نوشتم باقی سریع نوشته می.شود. در پاراگراف اول بسیاری از مشکلات کتاب را حل می.کنید....
گابریل گارسیا مارکز نوشتن رمان را شبیه نوشتن مقاله.ای برای روزنامه می.داند.
گابریل خوزه گارسیا مارکِز متولد 6 مارس 1927 در در دهکده آرکاتاکا درمنطقه سانتامارا در کلمبیا رمان.نویس، روزنامه.نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می.کند.
این نویسنده که در سال 1982 برنده نوبل ادبیات شد در آثارش خیال و واقعیت را در هم می.تند و همیشه احوال صاحبان قدرت و زیردستان آنها موضوع مورد علاقه.اش بوده است.
اغلب آثار این نویسنده بزرگ به فارسی ترجمه شده است که در این بین «صد سال تنهایی»، «عشق سال.های وبا»، «گزارش یک مرگ از پیش اعلام.شده»، «پاییز پدرسالار» و «کسی به سرهنگ نامه نمی.نویسد» از شهرت به.سزایی برخودار هستند.
گابریل گارسیا مارکز در زمستان سال 1981 در گفت.وگوی خود در شماره 82 مجله «پاریس ریویو» شیوه نوشتن خود را چنین توصیف کرد:
* همیشه گفته.ام که حرفه اصلی من شبیه کار یک روزنامه.نگار است. چیزی که قبلا درمورد روزنامه.نگاری دوست نداشتم شرایط کاری آن بود. از طرفی باید فکر و علاقه خودم را هم مناسب روزنامه کنم. حالا که به عنوان رمان.نویس کار کرده.ام و به استقلال مالی رسیده.ام با فراغ بال می.توانم مضمونی که دوست دارم را انتخاب و نظرم را بیان کنم. در هر حال همیشه از انجام یک کار؛ یعنی روزنامه.نگاری محض لذت برده.ام.
* نوشتن برایم سخت.تر شده است، چه کار روزنامه.نگاری چه رمان.نویسی. آن موقع که در روزنامه کار می.کردم حواسم به تک تک کلماتی که می.نوشتم نبود، اما حالا اینطور نیست. آن موقع.ها هفته.ای سه تا داستان، روزی دو سه تا یادداشت و نقد فیلم می.نوشتم. شب که می.شد و همه به خانه می.رفتند هم می.ماندم و رمان خودم را می.نوشتم. از صدای ماشین تحریر خوشم می.آید، شبیه صدای باران است. اگر از صدا می.افتاد دیگر نمی.توانستم بنویسم.
* حالا محصول هر روز بسیار اندک است. در یک روز کاری خوب یعنی از ساعت 9 صبح تا سه بعدازظهر بیشترین چیزی که می.توانم بنویسم یک پاراگراف چهار پنج خطی است که اغلب روز بعد آن را پاره می.کنم.
* به نظرم اینکه حالا برای افراد بیشتری می.نویسم موجب شده نوعی مسئولت بزرگ ادبی و سیاسی روی دوشم احساس کنم. غرور هم هست، نمی.خواهم از کاری که قبلا انجام داده.ام عقب بیفتم.
* اگر قرار باشد به یک نویسنده جوان نصیحتی کنم می.گویم درمورد چیزی بنویسد که برایش رخ داده است؛ اغلب خیلی راحت می.شود تشخیص داد نویسنده.ای درمورد اتفاقی که برای خودش رخ داده می.نویسد یا درمورد اتفاقی که تعریفش را شنیده است.
* همه چیز زیر سر «اودیپ» است، همیشه شیفته بیماری.های همه.گیر بودم. درمورد چنین بیماری.هایی در قرون وسطی بسیار خوانده.ام. بیماری همه.گیر موضوع همیشگی آثار من است و هر دفعه به یک شکل، مثلا در «ساعت شوم» نامه.ها بیماری هستند. سال.ها فکر می.کردم که خشونت در کلمبیا تاثیری متافیزیکی مثل بیماری همه.گیر داشته است. قبل از «صد سال تنهایی» از بیماری برای کشتن تمام پرندگان در داستانی به نام «یک روز پس از شنبه» بهره بردم. در «صد سال تنهایی» از فراموشی همه.گیر استفاده کردم که یک جورهایی حقه ادبی بود، درواقع بدل خواب همه.گیر است.
* ادبیات مثل نجاری است. در هر دو کار شما با واقعیت سروکار دارید و ماده خام.تان چیزی به سختی چوب است. هر دو سرشار از حقه و تکنیک هستند. راستش جای جادو کم و بیشتر زحمت لازم است.
* راستش کاری که واقعا دوست دارم انجام بدهم نوشتن یک قطعه روزنامه.وار است که کاملا حقیقی و راست باشد اما مثل «صد سال تنهایی» کاملا خیالی به نظر برسد. هرچه بیشتر از عمرم می.گذرد و بیشتر از گذشته خاطره به ذهنم می.آید بیشتر فکر می.کنم ادبیات و روزنامه.نگاری شبیه هم هستند.
* شخصیت در هر رمانی یک کولاژ است: کولاژی از آدم.هایی که می.شناسی، درموردشان شنیده.ای یا خوانده.ای.
* یکی از مضامین آثارم تنهایی قدرت است. وقتی به قدرت محض برسید دیگر رابطه.ای با واقعیت ندارید و این بدترین نوع تنهایی است. شخصی بسیار قدرتمند، یک دیکتاتور غرق در لذت.هاست و آدم.هایی که دورش هستند تنها هدفشان دور کردن او از واقعیت است، همه چیز برای جدا کردن اوست.
* در ابتدا سرشار از ایده و خلاقیت بودم. اما بهم پیشنهاد شد تکنیک نوشتن را یاد بگیرم، چون اگر بخواهی با تکیه بر ایده جلو بروی در ادامه کم می.آوری. اگر این را در جوانی نفهمیده بودم نمی.توانستم ساختار داستان را پیش از نوشتن بنویسم. ساختار یک مسئله کاملا فنی است و اگر زود آن را یاد نگیرید هرگز آن را یاد نمی.گیرید.
* وقتی به نویسنده.ای حرفه.ای بدل شدم بزرگترین مشکلم برنامه کاری بود. روزنامه.نگار بودن یعنی کار شبانه. وقتی کاملا رمان.نویسی را در پیش گرفتم چهل ساله بودم. از ساعت 9 صبح می.نوشتم تا 3 بعدازظهر که فرزندانم از مدرسه می.آمدند. چون آدم سخت.کوشی هستم از اینکه بعدازظهرها کار نمی.کردم عذاب وجدان داشتم. شروع کردم به نوشتن در عصرها اما دیدم آنچه می.نویسم را باید روز بعد بازنویسی کنم. پس تصمیم گرفتم صبح تا ظهر کار کنم.
* مشکل دیگرم این است که فقط در محیط آشنا می.توانم کار کنم. در هتل یا با ماشنین تحریر قرضی نمی.توانم بنویسم. این یعنی وقتی سفر می.روم نمی.توانم کار کنم.
* مشکل.ترین کار نوشتن پاراگراف اول است، شده یک ماه وقت صرف نوشتن آن می.کنم و وقتی آن را نوشتم باقی سریع نوشته می.شود. در پاراگراف اول بسیاری از مشکلات کتاب را حل می.کنید. موضوع، سبک و لحن تثبیت می.شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]