واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: تقديم به مردي از جنس مهرباني و فروتني، استاد محمدجواد محبت زمزمه دل انگيز «محبت»
رضا اسماعيلي
1
اين زمزمه دل انگيز «محبت» است، بشنويد:
جويباران ترانه خوان شده اند
دست در دست هم روان شده اند
در دل كوچه باغ عطر و نسيم
با هم امروز مهربان شده اند
سينه سرخان رسيده اند از راه
آشنايان هم آشيان شده اند
شاخه هاي بلوط هاي كهن
سبز و تر، تازه و جوان شده اند
تندر و ابر و خنده خورشيد
شادمانان آسمان شده اند
باز با سهره ها، قناري ها
دور و نزديك هم زبان شده اند
آشتي كرده اند باغ و بهار
فصل رنگين داستان شده اند(1)
مي خواهم نام شاعري روشن را در گوش شما زمزمه كنم و دست شما را بگيرم و به باغ غزل هاي بهشتي شاعر آب و آيينه و آفتاب ببرم. شاعري از نسل عشق، و از جنس «مهرباني و فروتني»، شاعري با نام نجيب «محمدجواد محبت».
ولي پيش از قدم زدن در كوچه باغ غزل هاي لطيف و با طراوت او، ناگزير به آوردن مقدمه اي هستم، مقدمه اي در ضرورت اين كه چرا بايد از «محبت» و محبت ها گفت و نوشت؟ به سرودشان دل سپرد، و قدرشناس نعمت وجودشان برروي اين كره خاكي بود؟ بي ترديد پاسخ اين سؤال، ما را از خواب غفلت بيدار مي كند و -به جبران گذشته- به تكاپو وا مي دارد تا در مسير تكريم و تجليل از اصحاب «فكر و فرهنگ» در آينده گام هاي بلندتري برداريم.(2)
اين قافله عمر عجب مي گذرد!
... و ما در اين گذر جنون آسا، روز به روز به «كورچشمي» بيشتري دچار مي شويم و فرصت «خوب ديدن» را -چه آسان- از دست مي دهيم. ما در جاده غبارگرفته روزگار، هر روز از كنار هم مي گذريم، چشم در چشم هم مي دوزيم، ولي همديگر را نمي بينيم، صداي هم را نمي شنويم، نگاه هم را نمي خوانيم، و ناگهان... باد ما را با خود مي برد!
امروز وقتي ما نام بزرگاني چون رودكي، مولانا، حافظ، سعدي، فردوسي و... را بر زبان مي آوريم و آنان را به بزرگي مي ستاييم، گاهي اين حسرت تلخ در دلمان ريشه مي دواند كه چرا در عصر و زمانه آنان غايب بوده ايم و از توفيق درك حضور آنان محروم؟ ولي به اين نكته نمي انديشيم كه شايد اگر در زمانه اين قله هاي نام آور به سر مي برديم، ما نيز چون بسياري از معاصران آنها -به خاطر حجاب معاصرت- از ديدن بزرگي آنان غافل مي مانديم و ديگر چون امروز حافظ را «حافظ» نمي ديديم، چنان كه امروز نيز ما «حافظ»هاي معاصر را نمي بينيم و از درك و ستايش آنان غافليم.
3
ما نسلي هستيم كه دچار «آلزايمر فرهنگي» شده ايم! غفلت، خاموشي و فراموشي. در آيينه نگاه مي كنيم، ولي خودمان را نمي شناسيم، «گذشته» را به فراموشي سپرده ايم، از فهم «اكنون» غافليم و چون گنگي خوابديده، در «توهم آينده» راه مي رويم!
بدون تعارف، فكر مي كنيد چند نفر از جمعيت ميليوني نسل جوان جامعه ما- بيش از نامي كه بر پيشاني خياباني ست- بزرگاني چون رودكي و حافظ و سعدي و مولانا را مي شناسند؟ اين كه آنان كه بودند، چه گفتند، چه كردند، و امروز چه ميراثي از انديشه هاي بلند آنان براي ما به يادگار مانده است؟
اي كاش جوان جامعه ما، به همان اندازه كه شخصيت هايي چون رونالدو، مارادونا و «هري پاتر» خيالي را مي شناسد، با شخصيت هاي افتخارآفريني چون ابن سينا، خوارزمي، ابوريحان بيروني و شيخ بهايي نيز آشنا بود. چرا راه دور برويم، به امروز برگرديم. به نظر شما نسل امروز بيش تر ستاره هاي ورزشي و سينمايي را مي شناسد يا چهره هاي فرهنگ ساز و انديشه محوري چون دكتر حسابي، دكتر شهيدي، مشفق كاشاني، گرمارودي و صفارزاده ها را؟ فكر مي كنيد اين غفلت مزمن ريشه در كجا دارد و نسخه درمان آن چيست؟
چرا؟ راستي چرا ما سرمايه هاي فرهنگي خودمان را به بايگاني تاريخ سپرده ايم و زماني پرونده آنان را براي بازخواني بيرون مي كشيم كه امثال «صفارزاده ها» آسماني شده اند و ديگر ردپايي از حضور روشن آنان بر صفحه روزگار نيست؟! پاسخ به اين سؤال، نياز به يك واكاوي تاريخي و كالبد شكافي فرهنگي دارد. اين نقطه ضعف براي ملتي چون ما كه از يك پيشينه فرهنگي 2500 ساله برخوردار است، قابل اغماض و چشم پوشي نيست. بايدكاري كرد و تا فرصت باقي ست بر اين زخم استخوان سوز مرهم گذاشت.
4
خدا رحمت كند حضرت حافظ شيرازي را كه وقتي ديوان غزل هاي آسماني اش را باز مي كني و مي خواني، در جاي جاي ديوانش به اين تذكر صريح برمي خوري كه:
فرصت شمار صحبت، كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر، نتوان به هم رسيدن
چرا دغدغه هميشه حافظ دل شده «غنيمت شمردن سرمايه عمر» است و مدام به فطرت زنگار گرفته ما يادآوري مي كند كه: «برلب جوي نشين و گذر عمر ببين؟»
بهتر است پاسخ اين سؤال را نيز از زبان حضرت حافظ بشنويم:
پياله گير كه عمر عزيز بي بدل است
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست
كه گل تا هفته ديگر نباشد
كه در كمينگه عمر است مكر عالم پير
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است
حاصل از حيات اي جان! اين دم است تا داني
و اين همه تذكر و يادآوري يعني اين كه: «بيا تا قدر يكديگر بدانيم.
5
زنگ ها به صدا درآمده اند. آيا مي شنوي: «جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها». پركشيدن بزرگاني از اهالي فكر و فرهنگ همچون: حسابي ها، شهيدي ها، صابري ها، مرداني ها، حسيني ها، قيصرها، صفارزاده ها و... صداي زنگ هايي است كه ما به خاطر سنگيني گوش هايمان نمي شنويم، ولي وقتي قله ها فرو مي ريزند و ما از صداي مهيب آن بيدار مي شويم، انگشت حسرت بر لب مي گزيم و خاك غريبي بر سر مي ريزيم و «دريغا، دريغا» سر مي دهيم! همه ما نيز براي توجيه «غفلت» خود، «گرفتاري» را بهانه مي كنيم. همه ما گرفتاريم: من، تو، او، ما شما، ايشان! جمع حسرت زده پريشان!
واقعيت تلخي است، ولي بايد بپذيريم «زنگ ها براي ما به صدا درآمده اند! و ما نيز- يكي از همين روزها- بايد شال و كلاه كنيم و براي «رفتن» آماده باشيم، چنان كه «سهراب» خود را آماده كرد و رفت: «كفش هايم كو؟ چه كسي بود صدا زد سهراب...؟»
پس بياييد در «پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داريم»، كاري بكنيم. وقت را غنيمت بشماريم و تا فرصت باقي ست، قدرشناس و سپاس گوي فرهيختگاني باشيم كه عمر عزيز خود را وقف اعتلاي فرهنگ اين مرز و بوم كرده اند و در سنگر «فكر و فرهنگ» هويت ايراني- اسلامي ما را پاس داشته اند. بايد قدرشناس اين اسوه هاي فرهيخته باشيم و براي سربلندي ايران و ايراني، پرچم پرافتخار نامشان را بر قله روزگار به اهتزاز درآوريم.
البته از حق هم نبايد گذشت كه در سال هاي اخير با برگزاري همايش هايي از قبيل «چهره هاي ماندگار»، بعضي از اين فرهيختگان از حاشيه به متن آمده اند و به شيوه اي آبرومندانه و مطلوب به مردم معرفي شده اند كه از متوليان و طراحان اين حركت فرهنگي ارزنده بايد تقدير كرد، ولي «هنوز اول عشق است» و «ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم» و تا رسيدن به نقطه مطلوب راه زيادي باقي مانده است كه براي جبران اين فاصله- كه از خواب تا بيداري است- بايد برنامه ريزي كرد.
6
هوا شكست، يخ و برف كوچه آب شدند
دوباره پنجره ها غرق آفتاب شدند
هوا شكست، افق باز شد، نسيم وزيد
پرندگان سبكبال كامياب شدند
دوباره لانه لرزان قمري و گنجشك
بدون دغدغه اي سرپناه خواب شدند
صداي پاي نسيم و تكان برگ درخت
براي رهگذران حرف بي جواب شدند
دوباره رشته گيسوي بيد مجنون ها
براي شاپره ها رشته هاي تاب شدند
سر از دريچه درآورد دختر خورشيد
هوا شكست، يخ و برف كوچه آب شدند(2)
و اما همه مطالبي كه گفته شد، بهانه اي بود براي رسيدن به فصل درخشاني به نام «محبت». بهانه اي زيبا، تا دست دل شما را بگيريم، به كرمانشاه ببريم، در كنار «محبت» بنشينيم، و به زمزمه دل انگيز و روح نواز او، گوش جان بسپاريم.
استاد «محمد جواد محبت» كه ان شاءالله تنش به ناز طبيبان نيازمند مباد»، از رندان و قلندران عرصه شعر و ادب معاصر و از سوختگان و حكمت آموختگان مكتب «عشق» است. شاعري نازك خيال و زلال انديش كه با سير و سلوكي عارفانه و كشف و شهودي عاشقانه- فارغ از هرگونه هياهو- بيش از نيم قرن است كه در وادي شعر و ادب، طي طريق مي كند.
اين حنجره سپيد عشق و روشني، شاعري ست از جنس «مهرباني و محبت» كه در محافل و مجامع ادبي، حلقه وصل دوستان است، و روشني بوستان. نامي قابل احترام و معتبر و سرمايه اي بزرگ براي ادبيات معاصر ما، و صاحب آثار و اشعاري فاخر و مانا در حوزه هاي شعر انقلاب، دفاع مقدس و آييني.
6
«محبت» فعاليت ادبي خود را در سال هاي 39-40 با قلم زدن در هفته نامه «توفيق» و با امضاي «م. آدميزاد» آغاز كرد. از سال 47 به بعد آثارش را با نام مستعار «م. بخشنده مهر» به دست چاپ سپرد، اشعار و مقالاتي با مضامين سياسي و اجتماعي. وي كه حق خواهي و باطل ستيزي را از قيام حسيني آموخته بود، به خاطر فعاليت هاي بيدارگرانه خويش در عصر استبداد ستم شاهي، دو بار از زندان ساواك سردرآورد و در اين دوران، تجربه پربار مبارزه سياسي را آموخت.
اين شاعر درد آشنا و روشن انديش، از فرداي پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون با اعتقادي راسخ و باوري عميق، در سنگر انديشه، پاسدار ارزش هاي اصيل انساني و اسلامي بوده است و با چاپ و انتشار آثار و اشعار رسالت مدار خود، در عرصه ادبيات انقلاب اسلامي، حضوري پويا، با نشاط، گسترده و تأثيرگذار داشته است. امروز نيز استوار و ثابت قدم، رهنورد اين راه مقدس و روشن است و به زمزمه عاشقي، مشغول:
با تو دل من در اوج پرواز است
آواز مخوان، حضورت آواز است
پايان شب است و گفت و گويت گرم
باش اي همه خوب، تازه آغاز است (3)
«با موج عطرهاي بهشتي، بانوي طوبي، كجايي گريه دل ناصبوران، با بال اين پرنده سفركن، از آتش خيمه هاي عاشورا، گلوي سبز آواز، بهار بي پاييز، از مرزهاي فرياد، صحايف گل سرخ، و روايح گل سرخ يادگارهايي ماندگار از روح دل شده عاشق اوست كه با خط عشق بر صحيفه روزگار نقش بسته است.
آخرين اثري كه از استاد محبت به پيشخوان كتابفروشي ها راه يافته است، گزينه شعري است با عنوان «از سال هاي دور و نزديك» كه در بردارنده دستچيني از دفترهاي شعرپيشين اوست.
7
از «محبت» و آثارش گفتيم: از راهش، مرامش، پيشه اش، انديشه اش، و... اين همه را گفتيم تا بگوييم كه نيستند بزرگاني از اين قبيل و قبيله كه دل به مهر دوست بسته و از دنيا و تعلقاتش گسسته اند. در كار دلند، نه كار گل، عاشق صادقند، و نه سالك منافق، راه خود را مي روند و كار خود را مي كنند. نه تأييدها و تشويق ها آنان را مست مي كند، نه بي مهري ها و دشمني ها آنان را سست، چرا كه بنده «او» يند و از قيد بندگي غير، آزاد:
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
و اما قبل از كوتاه كردن سخن، شايسته است كه باسلامي دوباره به اين «پير» عرصه شعر و ادب، و به نشانه سپاس و عرض ارادت، خاتمه اين گفتار را نيز به غزلي زيبا از استاد مزين كنيم، غزل مهدوي. اميد آن كه شما نيز همچون اين دلشده غريب، كام جانتان از حلاوت اين سروده معنوي، شيرين شود.
اين زمزمه دل انگيز «محبت»« است، بشنويد:
عزيزم! از تو چه پنهان، بهار در راه است
بهار با نفس مشكبار، در راه است
جوانه هاي سپيدار مي دهند نويد
طراوتي كه تويي دوستدار، در راه است
نسيم مژده رسان، جان تازه مي بخشد
سپيده با قدم زرنگار، در راه است
بگو به خاطر آشفته، در تبسم گل
قرار جان و دل بيقرار، در راه است
خبر دهيد به دل خستگان تشنه مهر
زلال عاطفه خوشگوار، در راه است
قسم نمي خورم اما به جان منتظران
چراغ روشن آن انتظار، در راه است
اگر نه جمعه حاضر، كه جمعه اي ديگر
اميد زمزمه دارد، سوار در راه است (4)
پانوشت ها:
1- محمد جواد محبت، فصلنامه شعر، شماره 55، فروردين ماه 1387، ص 42
2- همان، ص 42
3- محمد جواد محبت، الفبا، شماره 23، فروردين و ارديبهشت 1387، ص 49
4- محمد جواد محبت، ماهنامه موعود، شماره 92 ، مهرماه 1387، ص 55
جمعه 1 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6378]