واضح آرشیو وب فارسی:تهران98:
امیر جعفری از زندگی خود می گوید
بازیگری تنها حرفهای است که وقتی وارد آن میشوی کسی از شما نمیپرسد گذشتهات چه بوده؟! این مسئلهای است که امیرجعفری مصاحبهاش را با آن شروع کرد. برای هر شغلی به هر جایی مراجعه کنی هزار ان سوال را باید جواب بدهی اما به گفته امیرجعفری در این شغل این پیشینه اصلا اهمیتی ندارد! امیرجعفری نه چشم رنگی دارد، نه موی بلوند، به قول خودش الان دیگر نمیتواند از مادرش بپرسد چرا او را زیبا به دنیا نیاورده؟! اما…اما او بازیگری تواناست که هروقت قرار است سریالی پخش شود که یکی از بازیگرهایش امیرجعفری است، همه میدانند که حتما سریال خوبی است. او یکی از محبوبترین بازیگرهایی است که هم در طنز عالی بوده و هم در ژانرهای سخت اجتماعی. امیر جعفری برای ما از سختیها و دلایلی میگوید که باعث شده درحال حاضر این جایگاه را داشته باشد. پیش به سوی دکترای بازیگری تا سال چهارم دبیرستان هیچ علاقهای به بازیگری نداشتم، درست برعکس خیلیها که وقتی میخواهند از علاقهشان به بازیگری صحبت کنند میگویند، از ۶سالگی در مهدکودک و در مدرسه تئاتر کار میکردهاند. من فقط به خاطر اینکه از سرکلاس رفتن فرار کنم برای بازی در تئاتری اعلام آمادگی کردم، که تئاتر آماده نمایش شد. خدابیامرز اکبر رادی، دبیر ادبیات سال چهارم دبیرستان و فرهاد پورگرجانی وقتی اجرای من را دیدند، خیلی خوششان آمد و مرا تشویق کردند که بازیگری را ادامه بدهم. من آن موقع حتی یک تئاتر هم ندیده بودم اصلا نمیدانستم تئاتر شهر کجاست. بعد از آن رفتم کلاسهای کانون تجربی که استاد سمندریان آنجا تدریس میکردند و شروع کردم به تمرین بازیگری، من آنقدر مشغول کلاسهای تئاترم شدم که از آن طرف مشروط شدم. این موضوع خیلی برایم گران تمام شد، طوریکه تصمیم جدی گرفتم بازیگری را با انگیزه قویتری دنبال کنم. یادم میآید خیلیها به من میگفتند تو بیاستعدادی اما من به حرف هیچکدام از آنها گوش ندادم و با تعصب وحشتناکی به راهم ادامه دادم. شاید آنموقع ما ۲۰۰ نفر بودیم که تمرین تئاتر میکردیم، ولی فقط ۴ الی ۵ نفرمان تا آخر ادامه دادیم و الان هم در این وادی کار میکنیم؛ از این ۵ نفر میتوانم به فریبرز عربنیا، محمد یعقوبی، رحیم نوروزی و خانم خودم ریما رامینفر اشاره کنم. راه من را نروید همزمان با تمرینهای تئاترم، درسم را هم خواندم و در رشته مدیریت بازرگانی شرکت کردم و به دانشگاه رفتم. شاید یکی از بزرگترین اشتباهات زندگی من تحصیل در این رشته بود! آنموقع هیچکس من را راهنمایی نکرد که در رشته بازیگری درس بخوانم. فکر میکردم بازیگری یک سرگرمی است و کنارش بهتر است رشته دانشگاهی دیگری داشته باشم و مدیریت خودم را انجام دهم (باخنده) الان وقتی یک جوان از من سوال میپرسد حتما به او میگویم راه من را نرود. چندوقت پیش رئیس دانشگاهم را در جایی دیدم او به من گفت: «آقای جعفری مدرک شما در دانشگاه مانده است!» به او جواب دادم: «اگر پیش شما بماند جایش امنتر است.» چون واقعا مدرکم به دردم نمیخورد. من اگر میرفتم و در رشته هنر و بازیگری درس میخواندم شاید بازهم مدرکش به دردم نمیخورد اما حداقل ۵۰-۴۰ تا کتاب بیشتر میخواندم. البته در آن دوران هم همیشه سعی میکردم از بچههایی که در آن رشته تحصیل میکنند عقب نمانم. آن راه اشتباه بود ولی الان تصمیم جدی دارم که دوباره شروع کنم به درس خواندن و به سمت فوقلیسانس و دکترا بروم. آنچه شیران را کند روبه مزاج الان حداقل میتوانم آسایش خانوادهام را تامین کنم، طوریکه همسرم بتواند با خیال راحت فیلمنامههایی که به دستش میرسد بخواند.نمیشود فقط لذت برد چون زندگی سختیهای زیادی دارد که حل شدن آنها نیاز به پول دارد و وقتی تمام این اتفاقها دست به دست هم میدهند و من و امثال من مجبور میشوند در کارهایی بازی کنند که دوست ندارند ولی فقط به خاطر پول این کار را میکنند و تنها کاری که از دستمان برمیآید غرزدن است. من یک عالمه غر برای زدن دارم. این روزها ریما همسرم میگوید امیر خیلی غر میزنی و من هم در جواب میگویم، آخر خیلی غر برای زدن دارم. یادم هست ۵ سال پیش وقتی آئین پسرم متولد شد مجبور شدم بازی در سریال «بایرام» را قبول کنم که کار خیلی بدی بود و همیشه همهجا گفتهام که آن کار را فقط برای پول قبول کردم. این خیلی بد و دردآور است که یک نفر با علم به اشتباه بودن یک کار آن را انجام بدهد. آنکه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج. اسکار هم مرا قانع نمیکند وقتی اولین قدمهای بازیگری را برمیداشتم تنها فکرم معروف شدن بود. اگر به یک بازیگر بگویی که دیگر اجازه بازی کردن نداری همان لحظه که این جمله را میشنود نابود میشود، نه به خاطر اینکه بخواهد به آن معنویت بازیگری که صحبتش را کردم فکر کند بلکه به خاطر اینکه با بازی نکردن فراموش میشود. خیلی اوقات من از بعضی همکارانم میپرسم مثلا چرا در فلان کار بازی کردی، وقتی میدانستی نتیجه خوبی ندارد و آنها جوابشان این است که مدتی بود کار نکرده بودم، اگر این مدت بیشتر میشد میترسیدم که فراموش شوم. اما الان دیگر دغدغه ذهن من معروف شدن نیست دغدغه الانم به کمال رسیدن است. من تا آخر عمر در حسرت نقشهایی که باید بازی کنم یا دوست دارم که بازی کنم اما نمیشود میسوزم. البته شاید اگر این فرصتها پیش بیاید باز هم غر بزنم، چون اصلا هنر جایی نیست که بخواهی در مقطعی بایستی و بگویی من به همین قانع هستم. من حتی اگر اسکار هم بگیرم قانع نمیشوم و برای رسیدن به آنچه میخواهم میجنگم. آقای نصیریان یک جمله معروف دارد و آن اینکه: «یعنی چه به یک بازیگر دکترا میدهند؟! بازیگری سقف ندارد.» گلزار تنها ستاره ایران ستاره بازیگری در ایران به کسی میگویند که چشمهایش آبی باشد، موهایش بور باشد و اگر هم بازیگر نبود اهمیتی ندارد. تعریف من هم از ستاره کسی است که مردم برای دیدن او در صف سینماها بایستند و فکر میکنم در ایران تنها ستاره سینما محمدرضا گلزار است. مردم واقعا برای او در صف سینما میایستند. اعتقاد دارم یک روزی هم در بازیگری نوبت ما هم میشود و زنبیلم را گذاشتهام تا نوبتم شود. روابط شاید در سینما خیلی تاثیر داشته باشد و شما هیچوقت نمیتوانید من را در مهمانی، دفتر سینمایی یا حتی جشن خانه سینما ببینید معتقدم اگر کارگردانی میخواهد من در فیلمش بازی کنم خودش به خاطر چهارچوبها و مشخصاتم سراغم میآید. من کسی نیستم که بخواهم مجیز کسی را بگویم، من اینم که هستم. نمیتوانم وارد ارتباطاتی شوم که همه میدانیم وجود دارند و تاثیر مستقیمی روی انتخاب بازیگر دارند. سیمرغهای من در خانه هستند ریما همیشه در زندگی به من کمک کرده، یادم میآید یک زمانی آنقدر بیپول بودیم که با عشق یک تئاتر را کار میکردم تا جایزه سکه بگیرم و بفروشیم و با پولش لباس بخریم یا به سفر برویم. الان هم مشاور و بازیگردان اصلی من ریماست. هر فیلمنامهای که به دستم میرسد اول میدهم که او بخواند، اگر موافقت کرد بعد من بازی میکنم. نقشهای یکدیگر را تحلیل و گاهی حتی به خاطر بازیهایمان بحثهای جدی میکنیم و الکی از هم تعریف نمیکنیم. اما تا بهحال در مورد اینکه بازی کداممان بهتر است بحث نکردهایم. زمانیکه با او آشنا شدم خیلی جوان بودم و فاکتورهای خاصی برای عاشق شدن نداشتم اما مطمئن هستم اگر با شخص دیگری ازدواج میکردم کل زندگیم تغییر میکرد. او با تمام نداشتنها و مشکلات من ساخت. ما ۸ سال نامزد بودیم به خاطر اینکه پول نداشتیم که ازدواج کنیم. بعضی وقتها فکر میکنم سیمرغهای اصلی من در خانه هستند، بزرگترین جایزههایی که خدا به من داده، همسرم و پسرماند که در خانهام منتظرم هستند. تنها چیزهایی که من را از غر زدن جدا میکند همین ۲ نفرند که به من آرامش میدهند.
برزخ زندگی من خدا رحمت کند احمد آقالو را، ایشان یکی از بهترین استادهای من بودند و خیلی چیزها از او یاد گرفتم. یکی از بزرگترین افتخارات من همیشه این بوده و هست که در سال ۷۵ اولین جایزه بازیگریم را یعنی کسب مقام سوم بازیگری را به صورت مشترک با او گرفتم. گرفتن این جایزه برای من خیلی لذتبخش بود. احمد آقالو همیشه به من و دیگر شاگردانش میگفت: یک بازیگر باید به جایی برسد که چیزی به کائنات اضافه کند. آن موقع من معنای این جمله را درک نمیکردم اما الان کمکم با تکتک سلولهایم دارم معنای آن را حس میکنم. الان وقتی بازی در کار جدیدی را بهخصوص در تئاتر میخواهم شروع کنم، میدانم که باید چیزی را خلق کنم. گاهی احساس میکنم خیلی عقب هستم. دیگر آن عطشی که قبلا برای چهره شدن داشتم ندارم. درحال حاضر میخواهم ماندگار شوم، میخواهم چیزی را در حافظه تاریخ ثبت کنم، میخواهم به یک سلوک، عرفان و معنویت برسم که به خدا نزدیکتر شوم. فکر میکنم بازیگری یک واسطه است برای اینکه من به خدا نزدیک شوم و واقعا این اتفاق برایم افتاده است. شاید بیشتر دعاهای من هنگام رفتن روی صحنه یا جلوی دوربین باشد آن لحظه خدا را بیشتر از هر لحظه دیگری در وجودم حس میکنم. همیشه شنیده بودم که بزرگان نمایش میگویند صحنه تئاتر مقدس است، وقتی جوانتر بودم معنای این جمله را نمیفهمیدم ولی الان آن را میفهمم. دیگر برایم چهره شدن، بودن عکسم در این مجله و آن مجله اهمیتی ندارد، دلم میخواهد ۲۰ سال آینده وقتی پسرم خواست در مورد پدرش صحبت کند با افتخار کارنامه بازیگری او را تعریف کند نه اینکه بگوید پدرجان این چه کارهای مزخرفی بوده که شما به خاطر پول آنها را انجام دادهای؟! البته همیشه در یک برزخ هستم که آیا الان به خاطر پول کارهایی را بازی کنم که دوست ندارم تا بتوانم آسایش زن و بچهام را تامین کنم؟ یا گزیدهکاری کنم و خانوادهام مجبور شوند سختیهایی را تحمل کنند؟ این برزخ خیلی از اوقات باعث میشود به آن سلوکی که میخواهم نرسم. این شانس نصیب من نشد که پدر پولدار یا مادر تهیهکننده داشته باشم تا بتوانم انتخاب کنم که کدام را بازی کنم یا کدام کار را بازی نکنم. بازیگری در خون شما هست؟ بازیگری باید در خون یک بازیگر باشد، با تمرین بدن و بیان نمیشود از کسی بازیگر ساخت. به شتر میگویند؟ چرا گردنت کج است؟ میگوید: کجام رج است؟! این ضربالمثل جریان ما بازیگرهاست. هیچجای کار ما شباهتی به تمام دنیا ندارد، پس تمرین بدن و بیان یعنی آن تمرین که هر بازیگر استانداردی در طول دوران کاریش باید همیشه انجام بدهد برای ما بیمعنی است. من تمرین بدن و بیان ندارم شاید اگر بخواهم مثلا همیشه ورزش کنم و تمرین بدن داشته باشم آنوقت با یک متر و ۹۰ سانتیمتر قد و هیکلم طوری میشود که دیگر هیچ نقشی به من نمیدهند چون بیشتر بازیگرهای ما قدهای کوتاهی دارند. در بطن جامعه هستم، خودم را در کتابخانه یا اتاق خانهام یا در جمع هنریها محصور نکردهام. بیشترین جاهایی که تردد میکنم اتفاقا جاهایی هستند که یک نفر آدم به اصطلاح هنری وجود ندارد، چون من باید برای این آدمها کار کنم و این آدمها باید با من همذاتپنداری کنند. من اشتباه میکنم وقتی قرار است نقش یک آدم پایینشهری را بازی کنم ولی ۴ نفر آنها را از نزدیک ندیده باشم. الان به هرکسی که میگویی نقش یک آدم پایین شهری را بازی کن، سریع مثل لاتها رفتار میکند درصورتیکه مردم پایین شهر خیلی محترم و باادب هستند. وقتی در خیابان راه میروم اصلا به این فکر نمیکنم که بازیگر هستم و قطعا برای نقشهایم به دل جامعه میروم اینکه در خانه بنشینم و فقط به نقش فکر کنم برایم بیمعنی است. باید زندگیها و فرهنگهای مختلف را شناخت. این رفتن به دل جامعه را فقط یک بازیگر نباید انجام بدهد تمام عوامل فیلم از نویسنده گرفته تا کارگردان و طراح صحنه و لباس و… همه باید این علم را داشته باشند و این کار را انجام بدهند اما متاسفانه اینگونه نیست و همهچیز محدود شده به یک حلقه هنری و هرکس در این حلقه نیست فارغ از ماجراست. چشمرنگیها لنز مشکی بگذارند خوشبختانه بچههای تئاتر در حال حاضر خیلی خوب دارند پیشرفت میکنند و تقریبا در بیشتر فیلمها از آنها استفاده میشود و آنها هم به بهترین شکل بازی میکنند. با این روند دوران چشمرنگیها به زودی تمام میشود و باید آنها بروند لنز مشکی بگذارند. در چند سال گذشته بسیاری از بازیگران تئاتر مثل هنگامه قاضیانی، حبیب رضایی، مهتاب نصیرپور، محسن تنابنده، پانتهآبهرام و… سیمرغ گرفتهاند. حالا کارگردانها و بسیاری از سینماییها فهمیدهاند که سینما نیاز به بازیگر واقعی دارد و دیگر مانکنها جوابگوی فیلمها نیستند. این چیزهایی که میگویم در مورد همه نیست خیلیها هستند که در کنار زیبایی، بازیگرهای خوبی هستند مثلا بهرام رادان برای من قابل احترام است نمیخواهم این حرفها سوءتفاهم شود، منظور من کسانی است که وارد این حرفه میشوند و نقش میخرند. گردآوری: تهران۹۸ منبع: برترین ها
اسفند ۱۸م, ۱۳۹۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تهران98]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 766]