تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835638096
مهدی پاکدل + بهنوش طباطبایی داستان یک عشق اردیبهـشـتـی
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مهدی پاکدل + بهنوش طباطبایی داستان یک عشق اردیبهـشـتـی
کساني که به وب.سايت مهدي پاکدل سر مي.زنند، با حس خوب اين چند وقت او بُر خورده.اند؛ اين چند وقت مهدي پاي اکثر عکسهاي خوش آب و رنگش، با سطرهايي عاشقانه از درونياتش پرده برداشته است...«نردبان.هاي اين رويا، به ديوارهاي جهان قد نمي.دهد.»
او و همسرش نوروز امسال در تلويزيون پيوند خود را علني کردند.چند روز پس از آنکه با صورتهاي خسته و گريم پاک نکرده، خود را به مراسم عقدشان رساندند و با مهمانان گرم گرفتند. اين دو براي آن مهمان.ها و براي خيليها مثل ما، زوجي بي.غبار و کمنقص به نظر مي.آيند. زوجي که گفت.وگو و عکاسي طولاني ما با آنها دلنشين و پر از انرژي مثبت بود.
مهدي سرخوش.تر و شلوغتر و بهنوش مديرتر و آرام.تر است. توي عکس.ها هم مشخص است که مهدي همه تلاشش را مي.کند تا شادي بزرگي که زندگي.اش را اشغال کرده، به ديگران منتقل کند و البته بهنوش را بخنداند.
«عشق گفت: پاي منه بيدليل ره به سفر/ اي دليل راه من آه! اين سفر همان سفر است.»
اين را مهدي نوشته بود. پاي تصويري که عاشقانه از اين جهان شکار شده بود.
عشق در یک نگاه و مردی با اسب سفید
خیلی وقت بود که می.شنیدیم رابطه بین شما جدی است تا اینکه خودتان در تلویزیون اعلامش کردید. برای ما که روزنامه.نگاریم، هیچ بهانه.ای بهتر از این نیست. شما به عشق در یک نگاه اعتقاد دارید؟
مهدی پاکدل: (با خنده). آره به نظر من هست. هست ولی فقط همان عشق در یک نگاه است. به نظر من مقوله عشق و مقوله ازدواج کاملا مجزا هستند. ممکن است آدم در یک نگاه عاشق بشود، اما برای ازدواج احتیاج به برنامه.ریزی بلندمدت هست. به خصوص در حرفه ما...
بهنوش طباطبایی: من به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم. چون ذهن من شخصا خیلی دودوتا چارتایی و منطقی است. همه چیز باید طبق برنامه.ریزی و منطقی پیش برود. هیچ.وقت برای من پیش نیامده.
همه خانم.ها در سن.های نزدیک به ازدواج یک قابی از ازدواج و خصوصیات شوهرشان دارند؛ این نکات چه بود؟
بهنوش: هیچ.وقت خیلی رویایی نبودم و نیستم. اینکه مثلا قرار است یک آدمی با اسب سفید بیاید و این چیزها... ولی یک چارچوبی همیشه داشتم.
آقای پاکدل چقدر نزدیک بود؟
70 درصد... 80 درصد. (خنده مهدی پاکدل).
پس آقا مهدی باید کلاس تقویتی برای افزایش معدل برود!
100 درصد وجود ندارد.
یک اردیبهشتی و یک تیر ماهی
به نظر ترکیب خوبی هستید.
بهنوش: من یک جاهایی خیلی خشک و جدی هستم و به آدمی مثل مهدی که چنین فضایی ایجاد می.کند، احتیاج داشتم برای اینکه حوصله.ام سر نمی.رود.
مهدی: پس برای سر رفتن حوصله.ات با من ازدواج کردی؟
بهنوش: نه. برای مهربونی.هات!
شما متولد چه ماهی هستید؟
مهدی: تیرماه. 10 تیر 1359.
بهنوش: من اردیبهشتی.ام.
مهدی: بله، بانوی اردیبهشت.
روزی که با هم آشنا شدیم
حالا من می.خواستم بگویم این ماجرای اسب سفید و این چیزها اتفاقا در مورد شما صدق می.کند. دو بازیگر جوان. خوش قیافه، پرطرفدار، خوش اخلاق...
پاکدل: ماشاءالله! اما ما بیشتر این نقش.ها را بازی می.کنیم، شاید در زندگی واقعی این نباشد. اسب سفید مال فیلم.هاست.
اما آدم می.تواند رویایی باشد. نمی.شود؟
قطعا. ما حتما یک رویاهایی داشتیم که زندگی را شروع کردیم.
خب، کمی درباره قبل.تر حرف بزنید. درباره داستان این ازدواج.
مهدی: اولین همکاری ما مصائب دوشیزه بود که در آنجا با خانم طباطبایی آشنا شدم. بعدش به مرور چند تا کار مشترک دیگه هم با هم کردیم که ارتباطات خانوادگی شکل گرفت و یک ذره بیشتر با هم آشنا شدیم، در مدت حضور سر کار این فیلم با نوع نگرشمان به هستی تقریبا آشنا شدیم. از سال گذشته هم یک ذره رابطه برای هر دوی ما جدی.تر شد و ماجرای ازدواج و نامزدی و این حرف.ها پیش آمد. این مساله را با خانواده.ها مطرح کردیم و خوشبختانه اسفند سال گذشته به عقد هم درآمدیم.
شما هم مراسم خواستگاری داشتید؟
مهدی: بله، کاملا به طور رسمی و عرفی که تو جامعه ایرانی هست.
این سرنوشت ما بود
وقتی که یک نفر در مورد همسرش به تصمیم می.رسد، یک لحظه خاص است. من دوست دارم بدانم که برای آقای پاکدل کی این مساله اتفاق افتاد که به این نتیجه برسد خانم طباطبایی همان آدمی است که باید با او ازدواج کند؟
مهدی: برای من الان که فکر می.کنم، از همان سه سال پیش این موضوع در ذهنم جرقه خورد که بهنوش همان کسی است که می.خواهم با او ازدواج کنم. کسی که جاهای خالی وجود من را پر می.کند. من مدام به این مساله فکر می.کردم ولی اینکه به خود بهنوش کی گفته باشم، یک.ونیم سال پیش بود که رابطه برای من جدی شده بود و این مساله را به بهنوش گفتم.
از چه کلماتی استفاده کردید؟
گفتم من این قصد را دارم، آیا تو هم تمایلی داری به این کار یا نه؟
بهنوش: من به این پیشنهاد مدتی فکر کردم و بعد از صادق شدن با خودم و تمایلم، با خانواده.ام این موضوع را در میان گذاشتم.این سرنوشت ما بود و من در این مورد تردیدی ندارم.
مراسم عقد چه جوری بود. لباس عروسی پوشیدید؟
مهدی: خب، نه. چون از سر اجرا رفتیم به مراسم، ولی لباس رسمی پوشیدیم.
بهنوش: یک لباسی به هرحال طراحی شده بود برای این مراسم، اما لباس عروسی نبود.
حالا کی جشن عروسی می.گیرید؟
مهدی: این دفعه بیشتر مدعوین از خانواده.های نزدیک بودند. آن مراسم که یک ذره دورترها هم شرکت کنند، هنوز مانده.
مراسم عقد کلاسیک بدون عروس و داماد
شما اصفهانی هستید؟
مهدی: بله.
بهنوش: من تهرانی.ام.
رسم و رسوم شما باهم فرق نداشت؟
بهنوش: چیز دست و پاگیری وسط نبود.
مهدی: در این مدت خانواده.ها به هم نزدیک.تر شده بودند. یعنی من بیشتر با خانواده خانم طباطبایی آشنا شده بودم. رفت و آمد داشتیم، پدرشان من را می.شناختند و بعد که همه چیز جدی شد، من با خانواده.ام در میان گذاشتم، البته مادرم. چون بقیه برادر و خواهرهایم که همه تهران هستند، از موضوع با خبر بودند. فقط مادرم اصفهان بودند و خواهر بزرگترم. اینها را خبر کردیم و آمدند تهران. چون که سال گذشته یک اتفاق ناگوار برای خانواده خانم طباطبایی افتاده بود، خواهرشان فوت شده بود، ما گذاشتیم این سالگرد بگذرد، سال خواهرشان که تمام شد، خانواده.ها را جمع کردیم و یک مراسم خواستگاری گذاشتیم و صحبت کردیم.
تاریخ خواستگاری یادتان هست؟
بهنوش: بله. 10 اسفند تاریخ خواستگاری بود. نکته جالب این بود که هر دوی.مان سر اجرا بودیم، دیرتر از همه میهمان.ها رسیدیم. وقتی آمدیم ساعت 10:30 بود و همه خانه ما بودند.
مراسم عقد کی بود؟
فردای خواستگاری عقد کردیم.
چقدر زود؟
بهنوش: خب، صحبت.هایمان را کرده بودیم... البته فردا شب دوباره در مراسم عقد ساعت 11 رسیدیم به میهمانی، یعنی خیلی (چی می.گن): کلاسیک، هنری بود! (می.خندد)
اردیبهشتی.ها و تيرماهي.ها چه.جور آدم.هایی هستند؟
مهدی: خیلی رک و صادق و در عین حال احساساتی. کاملا بهاری هستند. در اوج لطافت هوای بهار ممکن است رگبار تندی بزند. تیرماهی.ها هم اصولا از سوراخ سوزن رد می.شوند و از در دروازه تو نمی.روند. مثلا یک نگاه یا یک حرف باعث می.شود که کلا از زندگی کردن منصرف بشوند! یک.وقت.هایی چیزهای وحشتناکی می.بینند و برایشان مهم نیست.
یک ازدواج هنری
هیچ چارچوبی نگذاشته بودید که مثلا با هم صنفی خود ازدواج نکنید؟
بهنوش: من چنین قانونی برای خودم نگذاشته بودم که طرف مقابلم باید در این حرفه باشد یا نباشد. ولی از وقتی با این پیشنهاد مواجه شدم، دیدم مهدی انتخاب خیلی مناسب.تری است. برای اینکه در این حرفه هست و می.تواند شرایط را درک کند. هرکسی نمی.تواند شرایط کاری ما را درک کند. ما یک زمانی شب.کاریم و یک وقت.هایی روزکار. یک وقت اصلا در تهران نیستیم و در شهرستان فیلمبرداری داریم و... کسی باید باشد که این موقعیت.ها را لمس کرده باشد.
اما ازدواج بین بازیگرها در ایران خیلی هم مرسوم نیست؟
بهنوش: ولی ترکیب.های خیلی خوبی هم هستند. مثلا خانم حاتمی با آقای مصفا یا آقای پسیانی و خانم نقوی. یا امیر جعفری و ریما رامین.فر. خیلی هستند...
مهدی: یک نگرشی در جامعه هست در مورد هنرمندان... می.گویند سینما فضای مناسبی ندارد، اما صددرصد با این نگاه مخالفم. ما اگر بخواهیم از نظر آماری هم بگیریم، ماجرای طلاق و جدایی در صنف.های دیگر خیلی بیشتر از صنف ماست. اما به دلیل اینکه صنف ما بیشتر در چشم است و زیر ذره.بین، برای مردم جالب است که در مورد این آدم.ها بدانند. برای همین هم اگر اتفاقی با درصد خیلی پایین رخ بدهد، مردم ناراحت می.شوند. نه اینکه فقط به بحث سرکشی و کنجکاوی باشد. نه. برای مردم این زوج که می.شناختندشان، یک جور حس فامیلی وجود دارد. انگار که ما دخترخاله – پسرخاله.های مردم هستیم و اگر اتفاقی بیفتد، همان اندازه مردم را ناراحت می.کند.
یعنی از ازدواج.های هنری دفاع می.کنید؟
مهدی: اتفاقا چون شناخت آدم.های هنرمند از هم عمیق.تر است، ازدواج.هایشان هم با دوام.تر از کار در آمده. دیدیم از این آدم.ها. مثلا مهدی هاشمی – گلاب آدینه، برادر خودم حسین با خانم رضوی. خانم بنی.اعتماد و آقای کوثری. اینها ازدواج.های با دوام و موفقی بودند که اتفاق.های خیلی قشنگی در آنها افتاده است.
اما ممکن است مثال.های خلاف این هم باشد.
بهنوش: قدیمی.ها همیشه می.گویند ازدواج مثل هندوانه دربسته است. واقعا هم غیر از این نیست. شاید اتفاقاتی بین آدم.ها بیفتد، مثلا سطح.شان تغییر کند. چقدر خوب است که هر دو نفر با هم ارتقا پیدا کنند و کار به جایی نرسد که همدیگر را درک نکنند و مساله به جدایی برسد. منظور این بود که با وجود اینکه یک معماست اما می.شود از مشکلاتش پیشگیری کرد. می.شود با انتخاب.های درست و منطقی کاری کرد که ضریب موفقیت بالا برود. اما خب این نکته هم هست که آینده را نمی.شود پیش.بینی کرد.
دوست دارم فرزندم آهنگساز بشود
دوست دارید فرزندتان چه کاره بشود؟
مهدی: اصولا همه پدرها کمبودهای خودشان را دوست دارند در فرزندشان رفع کنند. در سریال ستایش هم داستان همین است. پدر می.خواهد از پسرش چیزی بسازد که خودش نیست. مثلا من به بهنوش گفته.ام که بچه.ام آهنگساز بشود به خاطر اینکه خودم از بچگی علاقه به موسیقی داشتم اما هیچ.وقت نشد. حالا شرایط بود، محیط بود، هرچه که بود. اما دوست دارم بچه.ام آهنگساز بشود. البته نمی.دانم خودش خوشش می.آید یا نه.
دوست دارم دلم برای زنم تنگ بشود
یک مساله دیگر در ازدواج.ها عادی شدن است. اینکه وقتی چیزی را به دست می.آوری، آرام.آرام شکل رابطه تغییر می.کند.
مهدی: علاقه آدم.ها وقتی در چارچوب زندگی مشترک قرار می.گیرد، متفاوت می.شود، حالا اگر بگوییم کاهش پیدا نمی.کند. جنس علاقه قبل از ازدواج با جنس بعد از آن متفاوت است، چون آدم.ها در خلوت.خودشان جور دیگری هستند.
آقای پاکدل قبول داری که خانواده حول محور زن شکل می.گیرد؟
بهنوش: اینکه گفتید خانواده حول زن شکل می.گیرد را قبول دارم. مدیریت یک زندگی با خانم.هاست.
مهدی: اصولا همین.طور است. ولی ازدواج.هایی که منجر به مشکل می.شود، اکثرا یک دلیل دارد. اینکه دو طرف به حریم شخصی هم احترام نمی.گذارند. البته من تجربه خاصی در این زمینه ندارم، اما شاید بعدا نظرم عوض بشود. ولی فکر می.کنم اگر دو طرف فضای شخصی هم را رعایت بکنند و اجازه بدهند هر کدام خلوتی برای خود داشته باشند، شرایط فرق کند. ما با وجود اینکه زیر یک سقف زندگی می.کنیم، اما نباید پابرهنه وارد خلوت یکدیگر بشویم. این اتفاقی است که باعث کدورت می.شود.
خانم طباطبایی شما نظری ندارید؟
مهدی: بگذار من دوباره بگویم. ممکن است یک زن این خلوت را موقع آشپزی به دست بیاورد و یا یک مرد موقع مطالعه. بگذار حرفم را اینطور بزنم دوست دارم وقتی با زنم در خانه هستم، دلم برایش تنگ بشود.
کی آشپزی می.کنه؟
آشپزی شما خوب است خانم طباطبایی؟
بهنوش: ما هنوز زندگی مشترک را شروع نکرده.ایم که بخواهم آشپزی کنم.
مهدی: انشاءالله یک ماه دیگر می.رویم در خانه مشترک.مان و آشپزی خانم را می بینیم.
وقتی که من عاشق می.شم
در سریال دایی.جان ناپلئون صحنه.ای است که سعید می.گوید من ساعت سه و پانزده دقیقه بعدازظهر یکی از روزهای مرداد عاشق شدم. چنین چیزی برای شما اتفاق افتاده آقای پاکدل؟ شمایی که اهل عشق در یک نگاه هستید، آن لحظه را یادت هست؟
مهدی: آن لحظه را... آره یادم می.آید.
زمستان بود یا تابستان؟
سر همان فیلم مصائب دوشیزه بود. من به یک چیزی معتقدم. اینکه آدم.ها را از روی خنده.هایشان می.شود شناخت. من خیلی به این علاقه دارم. وقتی یک آدمی می.خندد، از روی خنده.اش می.شود فهمید که چقدر پاک است و چقدر صادقانه می.خندد و یا چقدر دروغ در خنده.اش هست. من در پشت صحنه.ها همیشه مشغول بامز.گی هستم. البته شاید برای خیلی.ها بی.مزه باشد. اما من به کار خودم مشغول هستم. بهنوش همیشه یک.جوری می.خندید که به دل من می.نشست. حتی به خودش هم گفتم که چقدر بی.محابا می.خندی. من خیلی خوشم می.آمد وقتی خودش را داخل خنده.ها رها می.کرد و شاید همان خنده.های بی.محابا بود که به دلم نشست... آره همین بود که من عاشق شدم.
آقای پاکدل که خودش را لو داد. شما چی شد که به ایشان دل بستید؟
بهنوش: ویژگی.ای که من را به هیجان می.آورد، مشخصه اصلی مهدی است. با نمکی او. او سعی می.کرد بامزه باشد و واقعا هم بود. من واقعا آدم جدی.ای هستم. به خصوص سر کار همیشه در حال تمرکزم. اما مهدی اینجوری نیست و نوع تمرکزش با من متفاوت است. شوخی می.کند، می.گوید، می.خندد و دوست دارد به آدم.های دور و اطرافش خوش بگذرد. البته حالا شاید به قول خودش یک سال دیگر کاملا تغییر کند!
خیالپردازی برای اسم بچه.ای که رویای ماست
حالا که رابطه شما به اینجا رسیده آیا افقش مثل همه ازدواج.هاست، یا نه؟
بهنوش: یعنی چی؟
مثلا قصد بچه دار شدن دارید مثل همه خانواده.ها؟
بهنوش: اگر پای بچه.دار شدن وسط نباشد، خانم.ها چرا باید ازدواج کنند؟
مهدی (با خنده): شما افقت چند ساله است؟ من الان فکر می.کنم زود است.
بهنوش:بله الان که زود است.
در بین بازیگرهای خارجی، بچه دار شدن حتی یک.جور پز است اما ایرانی.ها اینطور نیستند.
مهدی: این اخلاق آمریکایی.هاست و اصولا از بچه زیاد خوششان می.آید. اما اروپایی.ها اینطور نیستند.
بهنوش: به هرحال باید زمانش برسد.
مهدی: من فکر می.کنم تنها چیزی که من و بهنوش درباره.اش رویاپردازی کرده.ایم، همین بچه بوده. همین که اسمش را چه بگذاریم.
اسمش را چه می.گذارید؟
بهنوش: بگذارید لو ندهیم.
مهدی: به هزارتا اسم فکر کردیم.
دوست دارید پسر باشد یا دختر؟
مهدی: جفت.مان دختر دوست داریم. البته دختری که در چهارسالگی بماند و از این لباس خوشگل.ها بپوشد و آدم ببردش بیرون، خیلی کیف دارد، اما حیف که بزرگ می.شود!
ديگه مرد شدي آقا مهدي!
این شوخ.طبعی شما خیلی به مصاحبه کمک کرد. امیدوارم دفعه بعد همدیگر را دیدیم، شوخ.طبعی.تان از بین نرفته باشد.
مهدی: نه.بابا خدا نکند. البته ممکن است یک ذره به خاطر اینکه من مجرد بودم، شکل شوخی.هایم تغییر کند. الان من اسم یک نفر دیگر را یدک می.کشم و مثل سابق یکه و یالقوز نیستم. قبلا هر شوخی.ای می.کردم و حتی ممکن بود به کسی بربخورد ولی حالا کمی بیشتر فکر می.کنم. می.ترسم یکی بگوید مهدی شوهر بهنوش چرا اینجوری است؟
هنوز با دوستان دوره مجردی در ارتباط هستید؟ مثلا امیر آقایی.
مهدی: بله، با امیر دوست صمیمی هستیم.
ازدواج.تان در این روابط تاثیری نمی.گذارد؟
مهدی: نه، تازه احساس صمیمیت ما بیشتر هم خواهد شد، چون بهنوش در این رابطه هست و آنها احساس صمیمیت بیشتری با بهنوش دارند.
بهنوش: البته دیگر باید امیر آقایی را زن بدهیم. مثل شهرام حقیقت.دوست که انشاءالله آنها هم به زودی ازدواج می.کنند.
مهدی: انشاءالله... (خنده) چرا که نه!
باز نشر اختصاصی: Bartarinha.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 620]
-
گوناگون
پربازدیدترینها