واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ارتش آمریکا که میخواست انبوهی از سربازانش را به جنگ جهانی اول ببرد دست به دامان روانشناسها شد. آنها میخواستند سربازان با ضریب هوشی متفاوت را در بخشهای متفاوتی از جنگ به کار گیرند. روانشناسها هم دو تا تست به نام آلفا و بتا ساختند که اولی کتبی بود و مال سربازهای باسواد و دومی شفاهی و برای سربازهای بیسواد
سایت گروه مجلات همشهری -سعید بینیاز: واژه IQ حالا دیگر سالهاست به زبان روزمره ما ایرانیها اضافه شده است. حتی ما در یک توافق نانوشته جمعی، خوشمزهبازی درآوردهایم و هرکس جایی «کمهوش» بازی درمیآورد، به او میگوییم آیکیو! همه ما میدانیم که آیکیو ربط مستقیمی دارد به هوش اما شاید خیلی از ما ندانیم این واژه دقیقا چه معنایی میدهد، خلاصهشده چه عبارتی است و اصلا از کجا آمده است. اگر اینها را هم بدانیم شاید خیلی باورهای غلط در مورد باهوش بودن، شیوه اندازهگیری هوش، ارثی بودن یا ارثی نبودن هوش و خیلی چیزهای دیگر مربوط به IQ در ذهنمان وجود داشته باشد. البته هنوز هم که هنوز است درباره خیلی از سوالهای هوش جوابهای دقیقی وجود ندارد. البته با توجه به اینکه IQ میخواهد یکی از مهمترین ویژگیهای ذهنی ما آدمها باشد و ما آدمها متاسفانه یا خوشبختانه پیچیدهترین موجود جهانیم، قرار هم نیست جواب دقیقی در مورد چیستی هوش، به دست بیاید. به هر حال ما این صفحههای آینده را گذاشتهایم برای اینکه شما، هم با تاریخ اندازهگیری هوش آشنا شوید، هم آخرین یافتهها و نظریهها درباره هوش را بخوانید و هم معروفترین تست هوش را بشناسید. این شما و این جناب IQ!
میشود مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت که IQ اصلا چی هست و برای اینکه IQ خودتان را بسنجید باید کجا بروید و از چه تستی استفاده کنید. اما داستان بهوجود آمدن تست آنقدر جذاب است و آنقدر چیزهای یادگرفتنی دارد که دلمان نیامد با شما درمیانش نگذاریم. این شما و این تاریخ هوشسنجی از افلاطون تا وکسلر.
شاید باور نکنید اما فقط نزدیک به 100 سال است آدمیزاد هوش همنوعان خودش را میسنجد. البته نهاینکه دغدغه سنجیدن هوش قبل از آن در انسان وجود نداشته باشد، وجود داشته اما معیار دقیقی برایش نداشته است. مثلا افلاطون در کتابهایش آدمها را به سه دسته طلا، نقره و آهن تقسیم کرده یا چینیها 22 سال قبل از میلاد مسیح از کارمندهای وقتشان آزمونهایی شفاهی برای ترفیع یا توبیخ میگرفتند. سنجیدن هوش آدمیزاد همین طور غیررسمی ادامه یافت تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم یک زیستشناس انگلیسی به نام «گالتون» بالاخره یک تعریف دمدستی از هوش ارائه داد. او میگفت هرکسی که بتواند «تمیز حسی» بیشتری بدهد باهوشتر است. منظورش از تمیز حسی هم این تشخیص تفاوت دو محرک حسی مثلا دو صدا با شدت مختلف، یا دو وزنه با وزن متفاوت بود. برای سنجش اینها هم واقعا وسیله درست کرد. مثلا سوت گالتون یا رنگ سنج گالتون یا وزنههای گالتون. تصور کنید که بشود با سوت، هوش کسی را سنجید! به هر حال یک نفر باید چیز پرتی بگوید که یک نفر دیگر جواب درست و درمانی به آن بدهد و علم پیشرفت کند. این اتفاق چند سال بعد در فرانسه افتاد.
آلفرد بینه وارد میشود
هنوز پنج سال به شروع قرن بیستم مانده بود که آلفرد بینه در یک مقاله حسابی پته گالتون و همپالکیهایش را ریخت روی آب. حرف حساب این مرد نازنین این بود که «بابا کی گفته هوش را میشود با سوت و وزنه سنجید؟ اینها فوق فوقش تواناییهای حسی آدمیزاد را میسنجند. اما هوش که دیگر اسمش رویش است. هوش تواناییهای عالی ذهن آدمیزاد است؛ چیزهایی مثل استدلال، توجه، تخیل، ادراک و البته حافظه. جمع کنید این سوت و شیپور انگلیسیتان را! بروید همان زیستتان را بشناسید!» البته بینه همه اینها را با یک ادب فرانسوی و به صورت انتقاد علمی در مجله روانشناسی پاریس که خودش سردبیرش بود مینوشت. در هر شماره مجله هم چندتا تست که همین کارکردهای عالی ذهن را اندازه میکردند میگذاشت تا گالتون و بر و بچههایش دستشان بیاید تست هوش یعنی چه.
همان وقتها سیاستمداران فرانسوی بینه را گذاشتند گوشه ذهنشان و نه سال بعد یعنی در سال 1904 دعوتش کردند به وزارت آموزش و پرورش. بالاخره آنجا فرانسه بود و اول قرن بیستم و قرار بود دیگر دانشمندها و دولتیها با هم خوب باشند! قضیه این بود که دولت وقت فرانسه، مدرسه رفتن را برای همه بچهها اجباری کرده بود اما مانده بود با بچههایی که درسها را نمیفهمند چه کار کند. خودشان دستشان آمده بود که اگر بچههای با توانایی ذهنی متفاوت را از هم جدا کنند و بگذارند توی کلاسهای مختلف، مساله حل میشود. اما با چه تستی میشد بچهها را جدا کرد. اینجا بود که دولتیها دست به دامان بینه و یک پزشک جوان به نام سیمون شدند.
اولین تست هوش ساخته میشود
بعد از پیشنهاد آموزش و پرورش، جناب بینه از خدا خواسته یک تست 30 سوالی که سوالهایش از آسان به مشکل ردیف شده بود را طراحی کرد و روی بچهها اجرا کرد و تصحیحشدهاش را داد دست وزیر آموزش و پرورش. همین 30 تا سوال که قضاوت، ادراک و استدلال را میسنجید، شد اولین آزمون هوش دنیا. البته آن وقتها هنوز مفهوم IQ به وجود نیامده بود. چهار سالی طول کشید که بینه دستش بیاید باید یک مفهوم آماری به نام «سن عقلی» را به تستش اضافه کند. سن عقلی را میشد ازروی تعداد سوالهایی که بچهها جواب دادهاند فهمید. مثلا کسی که 20 تا سوال را جواب میداد سن عقلیاش میشد دهسال. حالا همین بچه ممکن بود واقعا هشت سالش باشد یا 15 سال. معلوم است که اگر هشت سالش باشد باهوش به حساب میآمد و اگر 15 سال عقبمانده ذهنی.
و بالاخره IQ
واژه IQ را اولین بار یک روانشناس آلمانی به نام ویلیام اشترن در سال 1912 به عنوان مخفف واژه آلمانی Intelligenze-Quotient (بهره هوشی) به کار برد. جالب است بدانید که آلفرد بینه نازنین هم در سال 1912 عمرش را داد به شما. این یعنی کسی که اولین تست هوشی را ابداع کرده بود وقتی واژه IQ ابداع شد در بستر مرگ بود! البته سکه IQ به نام آلمانیها زده نشد. کسی که IQ را حسابی بین مردم جا انداخت یک استاد دانشگاه استنفورد به نام لوئیس ترمن بود. او که خیلی از تست هوش آلفرد بینه خوشش آمده بود دستی کشید به سر و روی تست، آن را استاندارد کرد و با تواضع بدون اینکه نامی از خودش ببرد به نام تست «استنفورد- بینه» منتشرش کرد. مهمترین ویژگی این تست این بود که جوابش نه مثل تست اول بینه فقط یک نمره خام بود و نه مثل تست دومش سن عقلی. تست او اولین تستی بود که نمره نهاییاش همان IQ بود. شیوه حساب کردنش هم خیلی خیلی راحت بود:
سن واقعی/ سن عقلی×100= IQ
یعنی اگر مثلا سن عقلی شما 24 سال باشد و سن واقعیتان 20 سال، IQ شما میشود 120.
وقتی جنگ، تست هوش به وجود میآورد
درست یک سال بعد از منتشر شدن تست هوش استنفورد- بینه در آمریکا، این بار ارتش آمریکا که میخواست انبوهی از سربازانش را به جنگ جهانی اول ببرد، دست به دامان روانشناسها شد. آنها میخواستند سربازان با ضریب هوشی متفاوت را در بخشهای متفاوتی از جنگ به کار گیرند. روانشناسها هم دو تا تست به نام آلفا و بتا ساختند که اولی کتبی بود و مال سربازهای باسواد و دومی شفاهی و برای سربازهای بیسواد. این برای اولین بار بود که تستهای هوش اینقدر مهم میشدند و روی این همه آدم انجام میشدند. دولتمردان آمریکا آنقدر از این تستها خوششان آمده بود که آن را روی مهاجرانی که میخواستند به آمریکا بیایند هم اجرا میکردند. کار به جایی رسیده بود که سازندگان تستهای هوش حتی به کنگره آمریکا فشار میآوردند که قانونی تصویب کند که از یک درجه IQ پایینتر را به آمریکا راه ندهند!
وقتی وکسلر بازار هوش را قرق کرد
جنگهای جهانی تمام شده بودند اما همچنان بازار هوش و هوشسنجی داغ بود. هر روز کسی تعریف جدیدی از هوش میداد و برای تعریفش تستی میساخت. این وسط یک روانشناس رومانیایی بهنام دیوید وکسلر که معتقد بود «هوش یعنی ظرفیت فرد برای مصممانه عمل کردن، منطقی فکر کردن و برخورد موثر با محیط» تستی طراحی کرد که از همه درست و درمانتر بود. او در سال 1955 سه تا نسخه تست هوش منتشر کرد که یکی مال بچههای پیشدبستانی و دبستان بود، یکی مال کودکان و یکی مال بزرگسالان. درباره اینکه تستهای هوش وکسلر چه شکلی بودند که توانستند تا قرن بیستویکم همچنان مهمترین تست هوش دنیا باقی بمانند، در بخشهای بعد بیشتر میخوانید. فقط یادتان باشد همکاران وکسلر هیچ وقت دست از کار نکشیدند و آخرین شاهکارشان نسخه چهارم تست هوش بزرگسالان است که همین سال 2008 به بازار آمده است.
هوش اصلا چی هست؟
نظر روانشناسهای قدیمیتر درباره هوش تقریبا نزدیک به همان چیزی بود که بینه و وکسلر میگفتند. هوش به نظر بعضی از آنها یعنی توان درک رابطه بین چیزها. آنها بیشتر از همه دلشان میخواست این رابطه را با تصویرهای هندسی بسنجند. یعنی چیزی که در همه دنیا قابل اجرا باشد. آزمون ماتریسهای پیشرونده ریون که معمولا در دبیرستانهای خودمان قبل از انتخاب رشته انجام میشود، دقیقا طبق همین تعریف ساخته شده است. گروه دوم که تحت تاثیر داروین بودند، میگفتند در طول تکامل موجودات باهوشتر باقی ماندهاند. پس هوش یعنی توان سازگار شدن با محیط جدید. گروه سوم بیشتر به کارکردهای مدرسهای هوش توجه میکردند. آنها میگفتند هوش یعنی ظرفیت یادگیری. هر کسی ظرفیت یادگیریاش بیشتر باشد باهوشتر است و میرود یک کلاس بالاتر. گروه چهارم هم که «ترمن» همان استاد دانشگاه استنفورد سردمدارشان بود، میگفت هوش یعنی قدرت تفکر انتزاعی. تفکر انتزاعی هم با استعدادهای کلامی و قدرت حل مساله سنجیده میشد.
معاصرین درباره هوش چه میگویند؟
به همان اندازه یا حتی بیشتر که قدما درباره هوش اختلاف نظر داشتند، روانشناسان معاصرتر هم درباره آن اختلاف نظر دارند.
هوش چندعاملی است
دستهای از روانشناسان میگویند هوش از چند «عامل مشترک» تشکیل شده است. یعنی تواناییهای هوشی آدم را اگر بریزی روی هم، از چند تا عامل بزرگ تشکیل میشود. یکی از آنها به نام ترتسون همه این عاملها را یکی یکی ردیف کرد: 1. روانی کلامی 2. درک کلامی 3. توان به کار بردن اعداد
4. درک روابط فضایی- هندسی 5. سرعت درک جزئیات دیداری 6. حافظه و 7. استدلال. او میگفت اگر همینها را بسنجیم هوش را سنجیدهایم.
هوش یک مکعب پیچیده است
یک دسته دیگر از روانشناسها میگفتند هوش از اینی که ترتسون میگوید پیچیدهتر است. یکی از آنها به نام گیلفورد یک مکعب عجیب و غریب طراحی کرد که هر کدام از ضلعهایش مثلا یک بعد از هوش بود. هر کدام از بعدها هم به ترتیب چهار، پنج و شش خانه داشتند. یعنی روی هم رفته این مکعب هوش 120 خانه داشت. مهمترین واژههایی که روی این ضلعها نوشته شده بود تفکر واگرا و تفکر همگرا بودند. آدمها با تفکر واگرا، خلاقانه فکر میکنند و با تفکر همگرایشان مسائلشان را حل میکنند. تصور کنید فقط یکی از ردیفهای مکعب گیلفورد خلاقیت را هم کرد جزو هوش، حالا اگر بخواهیم همه را توضیح دهیم چه میشود؟
هوش ارثی با هوش محیطی فرق دارد
یک دسته دیگر از روانشناسها میگفتند هوش را میشود به دو بخش مجزا تقسیم کرد. هوش متبلور یعنی هر چیزی که آدمیزاد تا حالا یاد گرفته و معلوم است به محیط ربط دارد. در مقابل هوش سیال وجود دارد که توانایی یادگرفتن است و معلوم است که ارثی است.
هوش فقط یک نوع نیست
از همه اینها بحثبرانگیزتر یک روانشناس به نام گاردنر بود که میگفت حتی مشهورترین تستهای هوش فقط چند نوع خاص از هوش مدرسهای را میسنجند و بقیه را نادیده گرفتهاند. به نظر او آمیزاد لااقل هفت نوع هوش دارد:
1. هوش موسیقیایی، یعنی توانایی درک یا آفریدن موسیقی (مثلا در نوازندگان)
2. هوش بدنی، یعنی توانایی انجام کارهای ظریف و هماهنگ بدن (مثلا در ورزشکاران)
3. هوش ریاضی، یعنی توانایی انجام محاسبات (مثلا در معلمان ریاضی)
4. هوش زبانشناختی، یعنی توانایی فکر کردن با کلمات و آفرینش جملات (مثلا در نویسندگان)
5. هوش بصری، یعنی توانایی فکر کردن با تصاویر و درک جزئیات دیداری (مثلا در نقاشها)
6. هوش درون فردی، یعنی توانایی درک حالات درونی (مثلا در عرفا)
7. هوش میان فردی یعنی توانایی درک احساسات اطرافیان و رابطه با آنها (مثلا در مددکاران اجتماعی)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 182]