تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838155636




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خانه آن مرد كجاست


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: خانه آن مرد كجاست



«آيا وقت آن نرسيده كه امشب به خانه
خودت بروي»؟... صداي مهربان و صميمي نوجوان، رشته افكار مرد را پاره كرد. خسته بود،
به ديوار تكيه داده و به گمشده خويش فكر مي كرد... گمشده اي كه هرگز او را نديده
بود، اما در ژرفاي دل، احساس مي كرد بيش از همه كس و همه چيز دوستش دارد. ديروز صبح
وارد شهر شده بود و تمام ديروز و امروز كوچه هاي شهر را در جستجوي او پيموده بود...
صداي نوجوان به دلش نشست، در اولين نگاه، بسياري از آنچه را درباره گمشده خويش
شنيده بود در او يافت. اما، او به يقين گمشده اش نبود. آنطور كه گفته اند گمشده او
بايد مردي 40 ساله باشد... نوجوان بار ديگر لب به سخن گشود؛ چرا برنمي خيزي؟... مرد
زمزمه كرد، خانه من در اين شهر نيست. نوجوان تبسم كرد. خانه من خانه توست. مرد
برخاست. با هم به خانه نوجوان رفتند، دل هر دو پر از گفت وگو بود و لب ها خاموش...
نوجوان سخن آغاز كرد... براي چه به اين شهر آمده اي؟ مرد در ترديد بود... كلام
نوجوان، رنگ و بوي سخن حكيمان داشت و دل در كنارش آرام و اطمينان. ولي مرد، احتياط
را از دست نداد... قول مي دهي كه مرا كمك كني؟... پاسخ نوجوان «آري» بود... عهد مي
كني كه رازم را با كسي در ميان نگذاري؟... باز هم پاسخ آري بود... مرد زبان به سخن
گشود؛ آيا تو محمد را مي شناسي؟ جواب اين بار هم آري بود... مي گويند به او وحي مي
شود و خود را رسول خدا مي داند. تو اين ادعا را باور داري؟... نوجوان نگاه محجوب و
مهربانش را به چهره مرد دوخت... آري، او راست مي گويد. او پيامبر خداست... من به او
ايمان آورده ام... مي تواني مرا نزد او ببري؟

صبح فردا، نوجوان به سوي محل سكونت رسول خدا (ص) مي رفت و مرد غريبه دورا دور و در
حالي كه مي كوشيد كسي مقصد او را نداند، نوجوان را دنبال مي كرد... و حالا، ابوذر
با راهنماي نوجوان خود علي (ع) به خانه رسول خدا (ص) رسيده بود... او همان گمشده اش
بود... در دل گفت؛ با اين كه او را هرگز نديده بودم، چقدر آشنا به نظر مي رسد؟...
غرق در رفتار و گفتار رسول خدا (ص) شده بود... آيات قرآن را مي شنيد و اشتياق خويش
به اسلام را هر لحظه بيشتر و بيشتر مي ديد...

ابوذر اسلام آورد و رسول خدا (ص) كه گويي از مدت ها قبل انتظار ورود او را مي كشيد
خطاب به او فرمود؛ اي ابوذر! اكنون به ميان قوم خود بازگرد و آنان را به اسلام دعوت
كن... ابوذر اندكي درنگ كرد... و بعد گفت؛ به خدا سوگند، پيش از آن كه اين شهر را
ترك كنم به ميان مردم مي روم و با آواز بلند از اسلام دفاع مي كنم... و دقايقي بعد
در كنار كعبه و در جمع كنار قريش بود... فرياد برآورد كه به خداي يگانه و رسالت
پيامبر او شهادت مي دهم... قريشيان بي پرس و جو بر سر او ريختند و ابوذر را به زير
ضربه هاي مشت و لگد خويش گرفتند... در اين هنگام عباس بن عبدالمطلب خود را روي
ابوذر انداخت و به قريشيان نهيب زد... اين مرد از قبيله بني غفار است كه راه كاروان
تجارتي قريش به شام از آنجا مي گذرد... آيا مي دانيد اگر او را به قتل برسانيد چه
سرنوشتي در انتظارتان خواهد بود؟... و ابوذر خسته و مجروح به ميان قبيله خود
بازگشت...

... و عجيب آن كه وقتي ابوذر در جستجوي رسول خدا (ص) به شهر وارد شد، علي (ع) اولين
كسي بود كه به استقبال او آمد و هنگامي كه به عنوان تبعيدي از شهر اخراج مي شد، باز
هم علي (ع) بود كه به بدرقه اش آمد.













این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن