تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بركت در مال كسى است كه زكات بپردازد، به مؤمنان مدد و يارى رساند و به خويشاوندان كمك نما...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819757196




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رابطه میان آواتار با جادوگر شهر اوز


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: رقصنده با گرگ روایتگر از خود باختگی سرخپوستان در مقابل صنعت و تجدد آمریکایی است. ستوان آمریکایی کام سرخپوستان را با شکری که همراه خود آورده شیرین می کند و بومیان اموال شخصی و لباس ستوان آمریکایی را با گردن آویزهای مخصوص خودشان به اصرار مبادله می کنند ولی «جیک» در آواتار، تجهیزات و ابزارهای دنیای مدرن را در این فضا بی ارزش خطاب می کند؛ در واقع جیمز کامرون به مخاطب می فهماند که سبک زندگی آمریکایی دوران طلایی خودش را پشت سر گذاشته و دیگر برای بسیاری از فرهنگ ها جاذبه ندارد.
محمد حسنلو: پس از موفقیت فوق العاده فیلم «تایتانیک» در سال 1997 جیمز کامرون خودش درصدد تحقق آرزوی کودکی اش در ساخت فیلمی بود که ایده اولیه آن را در سالهای دهه هفتاد میلادی طرح کرده بود.
او در سال 1994 فیلمنامه آن را می نویسد و هرچند در این 12 سال چند فیلم و مستند هم تولید کرده است ولی «آواتار»، تنها فیلم بلند سینمایی به شمار می آید که جیمز کامرون بیش از یک دهه روی آن کار کرده و بیش از 4 سال به طور مستمر نیرو و انرژی و هزینه، صرف ساختنش شده و تا امروز با صرف حدود 800 میلیون دلار ، پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما محسوب می شود.
برای ساخت آواتار هرچند کامرون سالها صبر کرده تا نرم افزار و تجهیزات مورد نیازش برای ساخت چنین فیلمی اختراع شود ولی مانند آثار قبلی اش مثل بیگانه ها(1986)، ورطه(1989)، ترمیناتور، روز داوری (1992)، و حتی تایتانیک بیشتر سعی کرده به همان سبک فلسفی خود در داستان پردازی وفادار بماند و از این همه تکنولوژی و صحنه های عجیب و غریب، پیامی فرازمینی به مخاطب منتقل کند که از دوست داشتن محیط زیست گرفته تا پایبندی به وطن و قبیله همگی در این فیلم موج می زنند.
سال ۲۱۵۴ میلادی است و انسانهای زمینی مشغول اشغال یکی از اقمار ستاره رجل قنطورس هستند که سیاره پاندورا (Pandora) خطاب می شود که تنوع خارق العاده ای از حیات وحش فرازمینی را در خود دارد. جایی که انسان ها در آن نمی توانند نفس بکشند ولی با تکنولوژی پیشرفته خود هوس اشغال آنجا را نیز در سر می پرورانند و برای رسیدن به سنگ های قیمتی و مواد معدنی ارزشمند آن سیاره، لشگرکشی عظیمی راه انداخته اند.
«جیک سالی» کهنه سرباز آمریکایی است که پاهای خود را در ماموریت های نظامی خارج از خانه از دست داده است و بعد از مرگ برادر دوقلوی خود در سیاره پاندورا با وعده های فرمانده نیروهای نظامی حاضر در این سیاره برای به دست آوردن مجدد پاهایش ماموریت دارد در ارتباط با بومی های این سیاره آنها را برای ترک سرزمین آبا و اجدادی خود تشویق کند که در جریان ارتباط و آشنایی بیشتر با نوع زندگی بومی ها تحت تاثیر فرهنگ و باورهای این مردم قرار می گیرد و به همراه مردم بومی پاندورا علیه ارتش آمریکا می جنگد.
در واقع کامرون با برداشتی آزاد از داستان فیلم با گرگ ها می رقصد ـ رقصنده با گرگ ـ ساخته کوین کاستنر شخصیت سرباز این فیلم را در آواتاری مجسم می کند که حالا مردم بومی برخلاف شخصیت و تجهیزات جذاب رقصنده با گرگ، مثل شکر، اسلحه و کلاه و ... ابزارهای پیشرفته آمریکایی ها برایشان دیگر ارزشی ندارد و خود «جیک سالی» هم در گزارش های روزانه خود به این موضوع تاکید می کند که «شما نمی توانید با آنها معامله کنید. آبجو و شلوار جین به درد آنها نمی خورد...»
جیمز کامرون با تعریف دوباره یکی از مقاطع تاریخ آمریکا (کشتار سرخ پوستان و تصرف سرزمین پدریشان) به نوعی تکرار دوباره این فجایع در آینده را هشدار می دهد. کامرون خود در مصاحبه ای می گوید: «این فیلم نوع برخورد تازه واردها با بومی ها را مورد توجه قرار می دهد و این در حقیقت راهی است که تمام تاریخ آن را پیموده است و تک تک برگ های تاریخ آن را تجربه کرده اند. من این رشته را پی گرفتم و عقب تر و به قرون وسطی رفتم و متوجه شدم که اروپایی ها چگونه آمریکای جنوبی و مرکزی را تصرف و بومی های آنجا را آواره کردند و آنها را نادیده گرفتند. تاریخ بشری با خون نوشته شده و قدمت طولانی دارد. ما انسان ها ترجیح می دهیم بی آنکه از کسی اجازه بگیریم، هر چیزی که می خواهیم به دست بیاوریم.»

در کنار اشتراکات مضمونی آواتار با فیلم کاستنر این دو اثر تفاوت های بنیادی زیادی دارند؛ رقصنده با گرگ روایتگر از خود باختگی سرخپوستان در مقابل صنعت و تجدد آمریکایی است. ستوان آمریکایی کام سرخپوستان را با شکری که همراه خود آورده شیرین می کند و بومیان اموال شخصی و لباس ستوان آمریکایی را با گردن آویزهای مخصوص خودشان به اصرار مبادله می کنند و این نشانگر تاثیر پذیرفتن سرخپوستان در مقابل دستاوردهای صنعتی و علمی غرب است ولی «جیک» شخصیت اصلی داستان آواتار، تجهیزات و ابزارهای دنیای مدرن را در این فضا بی ارزش خطاب می کند؛ در واقع جیمز کامرون به مخاطب می فهماند که سبک زندگی آمریکایی دوران طلایی خودش را پشت سر گذاشته و برای بسیاری از فرهنگ ها جاذبه نداشته و و یا دیگر ندارد.
از نگاه کامرون، حالا دیگر نوبت غرب است که به الهامات اساطیری فرهنگ های کهن گوش کند؛ جیک سالی در ابتدای فیلم با روایت دوم شخص خطاب به بیننده می گوید: «بالاخره یک روز بیدار می شوید...» او با تکرار این جمله در چند فراز فیلم به رویای آمریکایی طعنه می زند و آن چه سیر فیلم را تعیین می کند تلاش جیک برای رسیدن به بیداری است و رها شدن از آن چه رویای آمریکایی می پندارند.
گذشته از تمام تفسیرهای فلسفی و عرفانی که می توان از فیلم جدید کامرون برداشت کرد نقطه قوت فیلم های وی را باید در بررسی فضاهای مختلف و نوع اختلاط و تقابل این دنیاها را در مقابل و یا کنار یکدیگر دانست هرچند می توان آواتار را با فیلم هایی نظیر ماتریکس مقایسه کرد که در هر یک از این فیلم ها قهرمان داستان بین واقعیت زندگی روزمره ما آدم ها و یک دنیای تخیلی گیر افتاده است، در ماتریکس به شکل واقعیت دیجیتال و در فیلم آواتار هم واقعیت های زندگی روزمره در یک سیاره به صورت دیجیتالی خلق شده اند که قهرمان داستان به طور کامل از دنیای واقعیت به دنیای خیال می رود.
کامرون در فیلم های قبلی خود به خوبی نشان داده است که طبقه بندی های اجتماعی دنیای کنونی به سادگی با غرق شدن یک کشتی به هم می ریزد و نمی توان شخصیت و سرنوشت انسان را با این طبقه ها تعیین کرد که نقطه اوج آن چرخش دوربین در میان اتاق ها و راهروهای کشتی غرق شده تایتانیک است؛ که همه آن زرق و برق و وسایل عیش و نوش(لوسترها، میز و صندلی ها، ظروف غذاخوری و...) در میان امواج شناور است انگار همه چیز به گناهی عظیم، گرفتار قهر و غضب شده است.
«مانولیا دارگیس» منتقد روزنامه نیویورک تایمز با اشاره به سبک کامرون در فیلمسازی می نویسد: در آواتار نیز کامرون سبک خود را در به تصویر کشیدن دنیا و فرهنگ های مختلف حفظ کرده است ولی این بار عدن یا بهشتی خلق کرده است که در فکر و تخیل هر کسی وجود دارد و وقتی در تقابل با دنیای واقعی قرار می گیرد مثل «نئو» شخصیت اصلی ماتریکس تصمیم می گیرد از زندگی معمولی و تکراری خود پشت میز اداره خلاص شود و در ماتریکس غرق شود و در آواتار نیز جیک و دوستان زمینی اش آن فضا را درک می کنند و تمام تلاش خود را برای رساندن خود به آنجا صورت می دهند که این صحنه در حقیقت به گفته خود کامرون تداعی کننده صحنه های فیلم مورد علاقه زمان کودکی اش یعنی «جادوگر شهر اوز» است که دختر قهرمان داستان با دوستان عجیب خود در تلاش برای رسیدن به شهری هستند که گفته می شود همه جای آن سبز است و...
به جرات می توان گفت تمام مردم کره زمین چه آنهایی که معتقد به بهشت هستند و چه آنهایی که فلسفه نهیلیستی یا پوچ گرایی را می پرستند، همه در آرزوی رسیدن به این شهر سبز هستند که در جادوگر شهر اوز جاده ای زرد رنگ انسان ها را به آنجا می رساند و در آواتار رابطه احساسی بین جیک و نیتری است که در نهایت به آشنایی جیک با عمق طبیعت و زندگی دیگر موجودات زنده جهان خلقت و احترام به زندگی و محیط زیست آنها می رسد؛ به عبارتی در صورت رعایت این قواعد در هر دنیایی، بهشتی ایجاد می شود که هر کس دوست دارد در آنجا باشد...
خبر آنلاين






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن