واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
«مولوي»
يكي از علومي كه در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت و تكامل پيدا كرد علم «عرفان و تصوف» است. قديمترين شكل تصوف اسلامي تزهد و تقثف است كه اساسا عكس العملي بوده در مقابل دنيا دوستي و انهماك در لذات، يعني از يك نوع طغيان داخلي و برآشفتگي ذهني بر ضد بي عدالتيهاي اجتماعي و بي عدالتيهاي افراد و مردم، و مهمتر از همه، خصوصا بر ضد خطايا و معاصي شخصي خود و اقبال به تصفيه و تطهير باطن تا به هر وسيله اي هست مورد رضاي خدا شوند . اين است آنچه از سبك زندگي و گفتار صوفيان عهد اول يا بهتر آن است گفته شود زهاد اوايل اسلام از قبيل حسن بصري، مالك بن دينار، حبيب عجمي و ابراهيم ادهم بر مي آيد.
مدتي نگذشت كه علم و فلسفه در بين مسلمين شايع شده و تشتت ناشي از ظهور فرق مختلف موجب شك و ترديد گرديد و خود اين امر سبب شد كه نهضتي مخالف نهضت علمي به وجود آيد و جماعتي راه وصول به معلوم را واردات قلبي و مكاشفه بدانند و از طرف ديگر خشكي و تعصب و تنگ حوصلگي و سخت گيري بعضي از فقهاء و اهل ظاهر معدلي ايجاب مي كرده و همين امر سبب شده كه جماعتي در مقابل آنها به عرفان و تصوف بگروند. حاصل آنكه، بتدريج افكار عارفانه در عقول مسلمين پيدا شد. يعني صوفيان بدقت و كنجكاوي در قرآن نگريسته و از قرآن دلائلي استنباط كردند.
با اينكه اين فكر يا ايدئولوژي صوفيه عقايد نظامات جامعه را بهم نمي زد، با اين حال صوفيه كمال احتياط را به كار برده همه جام به عقايد و افكار خود رنگ قرآن و حديث زدند و اصول عقايد خود را مطابق مذاق متشرعان در آوردند ولي فقهاء و متكلمان هر دو دسته به دشمني و معارضه با صوفيه برخاستند.
با همه اينها تصوف تا به اندازه اي پيش رفته و ريشه پيدا كرده كه تقريبا از همه مذاهب اسلامي و افكار و آراء و عقايد جهانگير شده است.
مهمترين علت پيشرفت تصوف اين است كه تصوف با قلب و احساسات كار دارد نه با عقل و منطق، و بديهي است كه عقل و منطق سلاح خواص است و اكثر مردم از به كار بردن آن عاجزند و ملول مي شوند. نقطه حساس انسان قلب او است و سخني پيشرفت كلي مي كند كه ملايم با احساسات و موافق با خواهشهاي قلب باشد.
باعاقلان بگوي كه ارباب ذوق را عشق است رهنماي، نه انديشه رهبر است
صوفي تمام دين و مذهب را براي تصفيه قلب و زدودن زنگار آن مي خواهد، با عشق سروكار دارد و اگر به استدلال هم مي پردازد با قلب و احساس استدلال مي كند نه با فكر و انديشه. آنچه فقيه خشك و عالم موشكاف با خشونت و كندي مي خواهد به آن برسد صوفي با پر عشق و مدد ذوق و نيروي شور و شوق مي خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال
بي خطر كود پرا آتش نمرود مين عشق عقل هي محو تماشاي لب بام ابهي
ترجمه: عشق بدون هيچ نوع ترس و وحشتي خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشاي اين عمل عشق مي باشد.
لذا چون مذهب صوفي عشق، و مايه او ذوق و احساس است، كلامش دقيق و لطيف و موثر مي شود، اين است كه زبان تصوف مانند نغمات دلكش موسيقي خوش آهنگ و دلپذير شده است.1
تصوف ماخوذ از صوف بالضم كه به معني پشم و نوعي از پشمينه است و در اصطلاح از خواهش نفساني پاك شدن و اشياي عالم را مظهر حق دانستن است2.
نام مذهب طايفه اي از اهل حقيقت كه از خواهش نفساني پاك شده و از اشياي عالم را مظهر حق مي دانند و گويند در زمان سابق اين طايقه صوف مي پوشيدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و يا آنكه آن كلمه مي تواند مشتق از صوف باشد كه به معني يك سو شدن و روگردانيدن است.3
يكي از مشايخ را پرسيدند كه حقيقت تصوف چيست؟ گفت پيش از اين طايفه اي بودند در جهان به صورت پراكنده و به معني جمع و امروز طايفه اند به صورت جمع و به معني پراگنده.4
گر ديگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نيز جامه هاي تصوف قبا كنيم
علم تصوف علمي كه در آن بحث مي شود از اعراض از ما سوي الله و وصول به حق5.
خلاصه آنكه در جامعه مسلمين تصوف يا عرفان به طريقه اي مي گويند كه به عقيده پيروان آن وصول به حق از آن راه امكان پذير مي باشد و اين وصل بر سير و تفكر و مشاهدات استوار است و در سير و سلوك انسان بايد منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از اين نظر عرفان پويايي است و تحرك در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پويايي اين راه را نمي شود پيمود، ولي در اين تحرك يا پويايي حتما بايد شريعت رعايت شود، لذا آنهايي كه شريعت را رعايت نمي كنند راهروان واقعي اين مسلك نمي باشند:
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
(حافظ)
ابن عربي مي نويسد: الشريعه ابدا لاتكون بمنزل: شريعت هرگز كنار گذاشته نمي شود، لذا تا آخر حيات، بايد شريعت را رعايت كنند. مولانا مي گويد:
جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنكر احتراز
عرفا با ساير طبقات فرهنگي اسلامي از قبيل: مفسرين، محدثين، فقهاء، متكلمين، فلاسفه ادباء و شعرا يك تفاوت مهم دارند و آن اينكه علاوه بر اين كه يك طبقه فرهنگي هستند و علمي به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگي در ميان آنها ظهور كرده و كتب مهمي تاليف كرده اند، در عين حال يك فرقه اجتماعي نيز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتي مخصوص به خود. بر خلاف ساير طبقات فرهنگي از قبيل فقهاء و حكماء و غيره كه صرفا طبقه اي فرهنگي هستند و يك فرقه مجزاي از ديگران به شمار نمي روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگي ياد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعي شان ياد شوند غالبا با عنوان متصوفه ياد مي شوند. عرفا و متصوفه هر چند يك انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نمي شوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند، در عين حال يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعي هستند، يك سلسله افكار و انديشه ها و حتي آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غيره به آنها به عنوان يك فرقه مخصوص مذهبي و اجتماعي رنگ مخصوص مي دهد.
سير و سلوك عرفاني همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيداست، پويا و متحرك است. برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سير منزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هيچ شائبه مجاز براي انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر كردن از منزل قبلي ناممكن است.6 همچنين در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصرا به يك «سالك راه» در خلال مجاهدات و طي طرق دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي بهره اند.7 اين منازل، مقامات و احوال خوانده مي شود.
مقامات از امور اكتسابي و اجتهادي و از جمله اعمال و در تحت اختيار و اراده سالك است و در صورتي كه احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحاني و از حالات و كيفيات مخصوصه نفسي ست كه در تحت اختيار انسان نيست، بلكه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالك بدون آنكه سالك بتواند در نزول آنها به قلب خود يا بر عكس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادني تاثيري داشته باشد. به عقيده غالب بزرگان صوفيه از جمله جنيد بغدادي حال بقا و دوام ندارد، بلكه گاهي مثل آنكه برقي بزند پيدا مي شود از ميان مي رود. بعضي ديگر از قبيل حارث محاسبي گفته اند كه بقا و دوام حال ممكن است8.
مقامات سير سالك در طريقت هفت است كه ذيلا از هر يكي از آنها بحث مي شود:
1_ توبه، 2_ورع، 3_ زهد، 4_ فقر، 5_ صبر، 6_ توكل، 7_رضا.
1- مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم يتب فاولئك هم الظالمون، خداوند عز و جل فرمايد: هر آنكه توبه نكند پس او، از ستمكاران است. توبه اولين مقام سير سالك طالب است و آن عبارت است از يك نوع انقلاب حال و تحولي است در طالب و ابتداي حيات تازه اي است. صوفيان توبه را باين شكل تعريف كرده ا ند: بيداري روح است از غفلت و بيخبري، بطوري كه گناهكار از راههاي ناصوابي كه مي پيمايد خبردار مي شود و از گذشته به خود منزجر مي گردد.
جنيد بغدادي گفت، توبه را سه معني است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت، سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت.
همچنين به عقيده بزرگان صوفيه، توبه نتيجه فضل و رحمت الهي است كه شامل حال گنهكار مي شود9. صاحب منازل السائرين در باب توبه چنين مي نويسد: نام ستمكاري از توبه كننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسايي گناه10.
سيد علي هجويري معروف به حضرت داتا گنج بخش در كشف المحجوب درباره توبه چنين مي نويسد: از آنچه يك شرط توبه تاسف است بر مخالفت و ديگر اندر حال ترك لذت و سه ديگر عزم معاودت ناكردن به معصيت. اين هر سه شرط اندر ندامت بسته است كه چون ندامت حاصل شود اندر دل، اين دو شرط ديگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانكه توبه را سه شرط بود، يكي چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده كردارها بر دل صورت گيرد، ندامت حاصل آيد و ديگر ارادت نعمت بر دلش مستولي گردد و معلوم شود كه به فعل بدو بي فرماني آن نبايد از آن پشيمان شود و سه ديگر شرم از خداوند شاهد وي گردد و از مخالفت پشيمان شود.11
2_ورع: قال الله عز و جل: و ثيابك فطهر: و جامه خود را پاكيزه كن.
ورع مقام دوم اصحاب طريقت است. بشر حافي گفته ورع آن بود كه از شبهات پاك بيرون آيي و محاسبه نفس در هر طرفه العيني پيش گيري12.
ورع دليل ترس از خدا و خوف دليل معرفت و معرفت دليل نزديكي به خداست.13
بنا به نوشته مولف تاريخ تصوف در اسلام صاحب كتاب اللمع مي گويد: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است كه شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهيزد و آن در چيزهايي است كه در ميان حرام بين و حلال بين آن دو است و شخص متورع همين كه شك و شبهه اي در چيزي پيدا كرد، آن را ترك مي كند.
دوم ورع اهل دل است، يعني ورع شخصي كه چون قلبش از بجا آوردن امري خودداري كند آن امر را ترك كند و از پيغمبر روايت شده است كه: اللائم ما حاك في صدرك.
سهل بن عبدالله تستري مي گويد:
ايمان مرد كامل نشود تا وقتي كه عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا كردن بود از هر چه دون خداي بود».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 197]