واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آنچه كه از پديدارشناسي هوسرل براي مرلوپنتي؛ فيلسوفي با گرايشهاي اگزيستانسياليستي جلبنظر ميكرد؛ به تعليق درآوردن همه شناختهاي متعارف درباره وجود بود. بيترديد، اين كار بهويژه با طرح هرمنوتيكياي كه هايدگر در اين زمينه درانداخته بود، چيزي جز كشف و بازيابي دوباره معنا از وجود نبود. شايد به همين دليل، مرلوپنتي پديدارشناسي را با امر سياسي گره ميزند و آن را از انتزاعيات به مسائل ملموستر و وجوديتر ميكشاند.
از اين رو، مرلوپنتي خوانش جديدي از آثار هوسرل با همه دشواريهاي خاصشان به دست ميدهد كه تا آن روزگار اگر نگوييم بيسابقه، كه جديد بود.مطلب حاضر، اين نحوه مواجهه مرلوپنتي را با انديشهها و آثار هوسرل به بحث و بررسي ميگذارد.
درگذشت مرلوپنتي در سال 1961 رويكرد پرثمر و برانگيزاننده او به فلسفه را ناگهان پايان داد. از اين زمان به بعد، داوري پلريكور را كه مرلوپنتي بزرگترين پديدهشناس فرانسوي است غالبا نقل كردهاند، با اين حال طي دهه 1960 مرگي ديگر نيز رخ داد: اين زمان دوران ناقدان ساختارگرا و پساختارگراي پديدهشناسي است.
اگر چه موضوع نقد آنان به گونهاي آشكارتر هوسرل و سارتر بود، مرلوپنتي نيز در رويكردي كه اكنون به سه جرم ايدهباوري، سوژهباوري و انسانباوري محكوم شناخته شده است، دست داشت. هدف اين مقاله دوباره ارزيابي كردن پديدهشناسي مرلوپنتي است. شيوه انتقاد خود مرلوپنتي از اين سه عنصر نامطلوب كه هماكنون به ارتباطشان با رويكرد او اشاره شد و [نيز] شيوه مباحثه او درباره آنها در مسير بحث آشكار خواهدشد[،] ولي عمدتا به پيوند پديدهشناسي و سياست در كار او توجه خواهد شد، زيرا اگر چه به همدلياش با برخي درونمايههاي ساختارگرايانه و پيشبيني برخي ايدههاي پساختارگرايانه از سوي او غالبا اشاره كردهاند، توضيح خواهم داد كه به سبب پايبندي پايدارش به سياق پديدهشناختي تفكر بود كه توانست گونهاي درگيري انتقادي با سياست را پي گيرد كه جانشينانش آن را از ياد بردهاند.
با وجود اين، نخستين واكنش خواننده معاصر به هنگام رويارويي با مكتوبات آشكارا سياسي مرلوپنتي احتمالا از اين قرار است كه آنها بيشتر نابهنگاماند تا بهنگام. مرلوپنتي در مقام يكي از كارگزاران پديدهشناسي، موظف بود تا نمايانشدگي جهان پيرامونش را درك كند. درك ابعاد سياسي اين جهان [نيز] مشمول اين وظيفه بود، جهاني كه در آن تلاشي پايدار و گاه خطرناك را يافت.
تلاش براي همزيستي مسالمتآميز در درون خشونت و پيشامد[هاي] زندگي جمعي. ولي تناقض اين رويكرد، كه هدفش شناسايي و تقويت مسيرهاي پيشروي در درون ابهامات زيستجهاني تو در تو و بينالاذهاني است، اين است كه دخالتهايي روزمره و انضمامي كه اين رويكرد گرد آورد [،] ظاهرا اكنون از چيزي بيش از يك دلبستگي تاريخي دفاع نميكنند؛ زيرا دغدغههاي مرلوپنتي نوعا دغدغههاي نسل بلافاصله پس از جنگ راديكالهاي اروپايي بودند- استالينيسم، جنگ سرد، استعمارزدايي و ابهامات رژيمهاي ليبرال- دمكرات- و او آنها را غالبا در معرض تحليل موشكافانه و گاه عامهپسند قرار داد؛ اما، شيوه تفسير رويدادها و پايبندي به چنين كاري است كه پديدهشناسي او مشوق آن است.
به گونهاي كه هنوز ممكن است علاقه ما را برانگيزد؛ زيرا- همانطور كه استدلال خواهم كرد- مرلوپنتي روشي براي درك زمينه روابط قدرت پيشنهاد ميكند كه سياست روزمره و نيز توجيه داوريهاي هنجاري و دخالتها- فعاليتهاي انتقادي را شكل ميدهد كه جانشينانش مايل بودهاند آنها را با فلسفه پسا- بنيادباورانه، پسا- انسانباورانه و پسا- بازنمودباورانه ناسازگار بدانند.
تفكر پديدهشناختي
التزام مرلوپنتي به كار[ي كه] بنيانگذار جنبش پديده شناسي [آغاز كرده بود] برنامهاي بود به درازناي يك عمر، و شماري از مطالب مربوط به بستري سياسي كه در آن به سراغ هوسرل رفت، مويد اين گفتهاند.
پايبندي هوسرل به رجوع به خود چيزها راه بازگشت به تجربه را پيشاروي مينهد. اين امر به طور اخص خوشآمدگويي به متفكراني چون مرلوپنتي و سارتر بود. اينان از اين كه انتزاعات كانتباوري رايج در فرانسه پرداختن به حوادث تكاندهنده جنگ و عواقبش را كماهميت دانسته بود، سرخورده بودند.
چنين وضعي روزنهاي براي مطالعه خود جهان چونان منبع معنا فراهم ساخته بود و اين چيزي بود كه مرلوپنتي اميد داشت از هوسرل كسب كند؛ اما، حتي خوانش آثار هوسرل مالامال از دشواريهاي سياسي بود، نه تنها بيشتر آثار هوسرل هنوز ترجمه ناشده و انتشار نايافته بودند، [، يعني همان] آثار موجود به شكل توده عظيمي از اوراقي تند نوشته شده با دست كه پيروان او پس از مرگش آنها را تدريجا بازنويسي كردند، بلكه هنگامي كه نازيها به قدرت رسيدند، آثار اين فيلسوف يهودي ممنوع اعلام شدند و حتي از ميان رفتند.
گرچه بسياري از دستنوشتههاي او عاقبت به [دانشگاه] لوون بلژيك، كه در آنجا [براي نگهداري اين آثار] آرشيوي تاسيس شد، انتقال يافتند، در آن زمان دسترسي [به اين آثار] مستقيما تابع رويدادهاي سياسي بود؛ زيرا تغيير جغرافياي اشغال در اروپا سفر آزاد به آن سوي مرزها را ناممكن ميساخت.
مرلوپنتي در واقع نخستين پژوهشگر خارجي بود كه در [سال] 1939 از اين آرشيو ديدن كرد. پس از آن تنها هرازگاهي به بخشي از مكتوبات هوسرل دسترسي پيدا ميكرد و اعتراف كرد كه بدون برنامهاي براي ترجمه و انتشار [،] تفكر هوسرل بيشتر سياقي براي انديشيدن باقي خواهد ماند تا يك فلسفه.
اين شيوه ناسامانمند دسترسي مرلوپنتي به آثار هوسرل كه او را به مثابه مخاطب اين آثار در جايگاهي ممتاز قرار داد، همراه با گرايش خود هوسرل به مطرح ساختن خود چونان آغازگري هميشگي، سبب [شكلگيري] تفسيري دوباره و در حال تكوين از انديشيدني رو به رشد شدند و نه سبب وفاداري به استاد. مرلوپنتي هميشه معتقد بود كه پديدهشناسي بيشتر سياقي براي راه بردن به جهان باقي ميماند تا مجموعهاي از قواعد سفت و سخت.
او مقام پيشگامي پديدهشناسي را به متفكراني چون هگل، نيچه، ماركس و فرويد و نيز به هنرمندان و نويسندگاني چون سزان و پروست نسبت داد؛ زيرا آنان مانند هوسرل، شناختهاي متعارف درباره وجود را به حالت تعليق درآورده بودند تا شيوه ظهور معنا در وجود را از نو كشف كنند.
نتيجه اصلي تفسير خلاقانه مرلوپنتي از هوسرل سوق دادن پديدهشناسي در مسيري وجودگرايانهتر، مادهباورانهتر و سياسيتر بود؛ زيرا آثار خود هوسرل، به ويژه آثار اوليهاش، با وجود توسلشان به تجربه، سمتگيرياي مشخصا دكارتي را حفظ ميكردند. [اين آثار]، توسل به خود چيزها، به شيوهاي كه خود چيزها نزد آگاهي آشكار ميشوند، ميپرداختند، به پديدهشناسياي كه چونان يك علم دقيق، اين آگاهي طرح ميشود.
هوسرل غالبا چنان سخن ميگفت كه گويي دكارت و كانت در انديشيدن از دريچه سوبژكتيويته به گونهاي نابسنده راديكال بودهاند. او اكنون قصد داشت تا با تعليق مفروضات طبيعتباورانه و پيشفرضهاي نظري درباره تجربه، و نيز [تعليق] توضيحات روانشناختي درباره آگاهي، هسته دروني سوبژكتيويته را در اعمال معنابخش «من ناب استعلايي» را توصيف كند.
او براي چنين كاري به مفهوم شهود تكيه كرد كه حالت ممتازش شهود ادراك است. لويناس اين مطلب را در [سال] 1930 (بيشتر با توجه به ايدههاي يك) چنين خلاصه كرد: در شهود ما با ابژه مستقيما ارتباط برقرار ميكنيم [و] به آن ميرسيم، ولي لويناس [اين] دغدغهاش را نيز يادآور شد كه حتي نزد هوسرل عمل ادراكي ظاهرا بيانگر حضور محتويات شهودي در ذهن است و نه ابژههاي واقعي، هرچند آگاهي بدين سان [داراي ويژگي] بازنمودي باقي ميماند و بازپسگيري خود چيزها، عملي نظري.
او، تحت تاثير هايدگر، پرسيد كه آيا جهان كمابيش «در صميم هستياش چونان كانوني از براي عمل، چونان زمينهاي از براي فعاليت يا از براي مراقبت داده شده» است يا نه؟
مرلوپنتي همچنين مجبور بود تا پديدهشناسي را از چنگال ايدهباوري بيرون كشد. در اين مرحله او چند راهكار را به كار برد: نخست آنكه؛ خوانش او پيوسته از دريچه مضاميني توصيف ميشود كه، از اواخر دهه 1950، آنها را درونمايههاي ذاتي فلسفي سده بيستم دانست: وجود و ديالكتيك.
او، از آغاز، پديدهشناسي را يك فلسفه وجودي قلمداد كرد. مرلوپنتي در يكي از اولين مقالاتش پرسش اصلي اگزيستانسياليسم را اين گونه خلاصه كرد: «پرسش از پيوند انسان با محيط طبيعي يا اجتماعياش، وجود در اينجا بيانگر محيطي پديدهاي است و نه قلمرو عيني چيزها يا ساحت ذهني آگاهي»؛ يعني زيستن چونان موجودي متجسم، بينالاذهاني، [و] پرمعنا كه معنا را در همه اعمالش پنهان ميكند و آشكار ميسازد؛ [يعني] محكوم به معنا، بودن.
اين سطح از تجربه زيسته است كه مرلوپنتي آن را نيز به گونهاي پديدهشناختي كشف ميكند و ميكوشد تا درباره آن، با آن، [و] از درون آن بينديشد. درهم تنيدگي تقليلناپذير (كه بعدها آن را chiasm، [:تلاقي] دانست) نفس و بدن و ذهن و عين، است كه او آن را در [قلمرو] مييابد، چيزي كه عاقبت از بند دوگانگي ميرهد و هستيشناسي غيردكارتي گوشت [:تن] آن «نماد» هستي، از آن پشتيباني خواهد كرد.
به اين سان اشارات فلسفه وجود از ديدگاه او بسيار ريشهاي بودند، زيرا فلسفه وجود كل سيستم ثنويتهاي دكارتي را نفي كرد، ثنويتهايي كه تفكر مدرن را سامان ميدهند، و در عين حال مسبب چالشي شد برخاسته از انديشيدني همخوان با اين نفي. برآيند اين وضع بازبيني استدلال است و اين وظيفهاي است كه مرلوپنتي به پديدهشناسي محول ميكند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]