تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدبخت‏ترين مردم پادشاهانند و خوشبخت‏ترين مردم كسى است كه با مردم بزرگوار معاشرت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838158192




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سينما - جهان چيزي جز تفسير ذهني ما نيست


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - جهان چيزي جز تفسير ذهني ما نيست


سينما - جهان چيزي جز تفسير ذهني ما نيست

مايكل گويلن / ترجمه: يحيي نطنزي:فيلمنامه‌هاي چارلي كافمن از جمله فيلمنامه «نيويورك؛‌جزء به كل»، اولين فيلمي كه كارگرداني كرده، اشارات مستقيمي به مفهوم رويا و تخيل دارند تا جايي كه برخي معتقدند كافمن در آثارش به جاي منطق داستاني از منطق رويا تبعيت مي‌كند. در گفت و گوي پيش رو مايكل گويلن كه دانش‌آموخته رشته روانشناسي است و به عنوان يك منتقد فيلم ميان‌رشته‌اي شناخته مي‌شود درباره همين ويژگي تأمل‌برانگيز با چارلي كافمن به بحث مي‌نشيند.

مي‌خواهم با شما درباره ماهيت شم خلاقانه‌تان و استفاده روايي از منطق رويا صحبت كنم. 20 سال در مؤسسه كارل گوستاو يونگ سانفرانسيسكو به تحقيق مشغول بودم، عاشق روياها هستم و هنوز هم كاملاً متقاعد نشده‌ام كه زندگي رويايي‌ام با زندگي واقعي‌ام تفاوت دارد. به علاوه فيلم‌هايي كه با مسائل پيچيده مبتني بر رويا دست و پنجه نرم مي‌كنند را تحسين مي‌كنم. به عنوان يك فيلمساز فكر مي‌كنيد چه تفاوتي ميان فيلم‌هايي كه سعي مي‌كنند شبيه يك رويا باشند و فيلم‌هايي كه – مانند فيلم شما – از منطق رويا تبعيت مي‌كنند وجود دارد؟
همانطور كه اشاره كرديد هدف من قسم دوم بوده است. به اعتقاد من فيلم‌هايي كه سعي مي‌كنند به رويا تبديل شوند يك پيام نهايي در خود جاي داده‌اند: اين فيلم يك رويا بود. اما شخصاً تمايل دارم در زندگي دروني افراد به گشت‌و‌گذار مشغول شوم كه در عالم سينما كار دشواري است. اغلب اين كار را با استفاده از صداي روي صحنه انجام مي‌دهم. اما در «نيويورك؛ جزء به كل» هدفم اين بود كه بدون صداي روي صحنه به سراغ زندگي دروني كيدن كوتارد (فيليپ سيمور هافمن) بروم و زندگي دروني وي را به چشم‌انداز واقعي وجودش انتقال دهم تا عناصري شبه‌رويايي به داستان اضافه كنم و در نهايت چشم‌اندازي احساسي به وجود بياورم.
شايد به همين دليل هنگام مشاهده اين فيلم احساس كردم مشغول تماشاي برگي پاييزي هستم كه از درخت خود جدا شده است، با حركتي مارپيچ و دايره‌اي به پايين سقوط مي‌كند و در نهايت بر آب راكد يك استخر فرود مي‌آيد و در اطراف خود موج‌هاي حلقوي مشابه ايجاد مي‌كند. در پايان فيلم آن قدر به لحاظ احساسي مسحور شدم كه برايم سوال پيش آمد چگونه توانسته‌ايد ايده‌هاي متعدد و تفاسير فلسفي مدنظرتان را با چنين بستر احساسي تركيب كنيد؟ فكر مي‌كنم اين همان شم خلاقانه‌تان باشد.
مبناي كار من همواره احساسات است و هميشه سعي مي‌كنم چشم از آن برندارم. در واقع ايده‌هاي من به خدمت احساسات درمي‌آيند. البته اين يك امر شهودي است. بر اساس همين عقيده تنها به تخيلات و وقايعي فكر مي‌كنم كه به لحاظ احساسي بر من تأثيرگذار باشند و به اين تأثير هم اعتماد مي‌كنم. هرگز با يك طرح اوليه كارم را شروع نمي‌كنم و هيچوقت از پايان فيلمنامه‌هايم باخبر نيستم. صرفاً با تكيه بر چيزهايي پيش مي‌روم كه به شرح و بسط آنها علاقه دارم و بعد از اين مرحله اجازه مي‌دهم آن چيزها خودشان شرح و بسط پيدا كنند. اگر به صفحه 50 رسيدم و هنوز هم مجذوب نوشته‌ام بودم معلوم مي‌شود داستان مي‌تواند در همان مسير ادامه پيدا كند. اين شيوه نگارشي چندان منطبق بر قواعد نويسندگي و فيلمنامه‌نويسي نيست چون به نظرم قواعد نگارشي نويسنده را به اين سمت مي‌برد كه به اثر خود به چشم يك محصول نگاه كند؛ محصولي كه مي‌تواند پايان خوبي داشته باشد يا به يك فيلم پرفروش تبديل شود. در حالي كه من صرفاً به چيزهايي توجه مي‌كنم كه برايم جذاب باشند.
پس توانايي‌خلاقانه شما از يك امر شهودي نشأت مي‌گيرد. شايد تماشاگراني كه براي آثارتان ارزش قائل‌اند هم هنگام تماشاي فيلم‌ها به نوعي كشف و شهود دست پيدا مي‌كنند و در واقع پا جاي پاي شما مي‌گذارند؛ خصوصاً در پايان كه مانند همين فيلم كه گرفتار نوعي احساس مقاومت‌ناپذير مي‌شوند. «نيويورك؛ جزء به كل» از اين نظر مانند يك قطعه موسيقي بي‌نظير بود كه بر قوه اختيار عقلم سايه انداخت و احساسي عميق در من به وجود آورد. اين دقيقاً همان چيزي است كه در سينما عاشقش هستم: به رسميت شناختن احساسات ناگهاني كه در درون‌شان حقايق عميقي نهفته است. چنين فيلم‌هايي روياهاي آگاهانه‌اي هستند كه به خوبي مي‌توانند تماشاگر را به تسخير خود درآورند.
شخصاً‌ به اين نتيجه رسيده‌ام رويا‌ها آنچنان تاثير عميقي بر من مي‌گذارند كه معمولاً در حيات غير رويايي آن تأثير را تجربه نمي‌كنم. گاهي اوقات بعد از يك رويا مأيوس و سرخورده مي‌شوم و گاهي اوقات هم با لذت رويايي كه شب در خواب ديده‌ام بيدار مي‌شوم. البته الزاماً تمام جزئيات روياهايم را به ياد نمي‌آورم. مثلاً صبح از خواب بيدار مي‌شوم و احساس مي‌كنم سوراخي در قلبم ايجاد شده است و اين حس در كل روز با من وجود دارد. به عنوان يك نويسنده قبول دارم كه فرآيند خلاقانه در شب‌ جريان پيدا مي‌كند چرا كه در مورد خودم مي‌دانم زمان خواب نسبت به زمان بيداري خلاق‌تر مي‌شوم. به همين دليل در زندگي هشيارانه خود و زمان نوشتن سعي مي‌كنم از طريقي به خلاقيت موجود در خواب‌هايم‌ دست پيدا كنم. سينما يك رسانه ايده‌ال براي به تصوير كشيدن جهان است و شخصاً نمي‌توانم به رسانه ديگري فكر كنم كه همين كاركرد را داشته باشد. در سينما نوعي رئاليسم عيني و قابل استناد وجود دارد كه تمهيد و قاعده‌اي پذيرفته شده است و به همين دليل هر چيزي در سينما ارائه مي‌كنيم با نوعي باورپذيري همراه مي‌شود. در حالي كه اگر فيلم‌ها را تجزيه و تحليل كنيم متوجه مي‌شويم حتي فيلم‌هايي هم كه وانمود مي‌كنند واقعي هستند شباهتي به زندگي واقعي ندارند.
در نظريه روياي شمني پيش‌فرضي وجود دارد كه بر اساس آن هدف از روياپردازي – اگر هدفي وجود داشته باشد – اين است كه بتوانيد در روياهاي خود به هشياري برسيد. به تعبير ديگر در روياي خود بيداري را تجربه كنيد و به اين نتيجه برسيد كه زندگي رويايي يك تجربه واقعي است.
چيزي شبيه «روياي واضح / Lucid Dream» (روياي واضح يا هشيارانه به رويايي گفته مي‌شود كه فرد در خلال روياپردازي از وضعيتش آگاه است و حتي مي‌تواند در روياي خود مداخله و يا مشاركت كند. م)؟
نه چندان. خيلي به برداشت‌هاي مردم‌پسند از «روياي واضح» اعتماد ندارم چرا كه طبق اين برداشت‌ها تلاش مي‌شود زندگي رويايي آگاهانه به كنترل افراد درآيد. بگذاريد بيشتر توضيح دهم. بر اساس تئوري شمني رويا مي‌تواند بي‌اندازه پرجزئيات و پيچيده باشد و تمام چيزهاي خيالپردازانه (Phantasmagorical) هم مي‌توانند در آن اتفاق بيفتند. اما ذات رويا زماني شكل مي‌گيرد كه شما در رويا حضور پيدا كنيد يعني زماني كه بدانيد به‌وسيله رويا سرگرم نشده‌ايد و در واقعيتِ مبتني بر رويا زندگي مي‌كنيد. به تعبير ديگر وقتي از رويا خارج مي‌شويد رويا را به مثابه تجلي يك زندگي جايگزين و معتبر بدانيد.
كه اينطور!
به نظرم در «نيويورك؛ ‌جزء به كل» دقيقاً همين اتفاق مي‌افتد. خصوصاً زماني كه كيدن مشغول قدم زدن با دخترش است. زمان نوشتن فيلمنامه چگونه به اين چيزها سر و سامان مي‌دهيد؟
معمولاً سر نخ‌هايي در فيلمنامه تعبيه و سپس آنها را به حال خودشان رها مي‌كنم. اشارات ظريفي در فيلمنامه‌هايم وجود دارد كه افراد مي‌توانند برداشت خود را از آنها داشته باشند. به نظرم بعضي افراد با چيزهاي استعاري ارتباط برقرار مي‌كنند و بعضي افراد از ارتباط با آنها بازمي‌مانند.
همانطور كه گفتيد فيلم‌هايي كه ظاهري رئاليستي دارند در واقع به بيراهه رفته‌اند و اين رويا است كه از واقعيت پرده برمي‌دارد و از اعتبار برخوردار است. شايد رويا‌ها به ما يادآوري مي‌كنند به جاي اعتماد به چيزهايي كه به آنها فكر مي‌كنيم بايد به احساسات‌مان اطمينان داشته باشيم. يكي ديگر از ابزار‌هاي رويامحور كه علاوه بر شما ميشل گوندري هم زياد از آن استفاده مي‌كند تكثير (آدم‌ها) است.
فكر مي‌كنم به همين دليل ما دو نفر اينقدر خوب با هم تركيب مي‌شويم.
دقيقاً! در كليپي كه گوندري براي كايلي مينوگ ساخته است و همينطور فيلم «علم خواب» از تكثير استفاده شده است. در «نيويورك؛ جزء به كل» هم چندين بار از تكثير استفاده مي‌كنيد. اين ايده از كجا به ذهن‌تان خطور كرده است؟
واقعاً نمي‌دانم اين چيزها از كجا به ذهنم مي‌آيند. بايد به همان بحث شهود برگردم و بگويم به اين چيزها صرفاً علاقه دارم و به علائقم اعتماد مي‌كنم. ايده تكثير را اولين بار در فيلمنامه اوليه «جان مالكويچ بودن» استفاده كردم و نمي‌دانم چرا از آن خوشم مي‌آيد. تكثير در «نيويورك؛ جزء به كل» به تجسم زندگي دروني يك فرد اشاره مي‌كند. در واقع تكثير در اين فيلم گشت و گذار در دنياي دروني‌تان است در حالي كه همزمان سعي مي‌كنيد بفهميد خارج از وجودتان چه اتفاقي در جريان است. اين دقيقاً همان كاري است كه همه ما به آن مشغوليم. ما به طور مستمر جهان بيروني را با داستان‌هايي تركيب مي‌كنيم كه در درون‌مان ريشه دارند و از همين راه به امور زندگي‌مان سر و سامان مي‌دهيم. به تعبير ديگر ما همواره سعي مي‌كنيم با تكيه بر درونيات خود معاني قابل دركي براي هستي مغشوش اطراف‌مان بسازيم و در نهايت از اين معاني به «واقعيت» تعبير مي‌كنيم: تجسم درونيات ما با توجه به جهان بيروني. مشكل اين است كه اين تجسم صرفاً‌ به چيزهايي كه مشاهده مي‌كنيم محدود مي‌ماند. فكر مي‌كنم عدم وجود جهان به لحاظ بصري ايده واقعاً‌ جذابي است. جهان چيزي نيست جز تفاسير ذهني ما از چيزهايي كه مشاهده مي‌كنيم. گاهي اوقات سعي مي‌كنم تصور ‌كنم جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم بدون انسان‌هايش چه شكلي مي‌‌شود. مطمئناً جهان بدون انسان‌هايش به چيز كاملاً متفاوتي تبديل مي‌شود كه با تصور تك‌تك ما همخواني ندارد. اين دقيقاً همان چيزي است كه كيدن در پايان فيلم مي‌گويد: «به تمام آن آپارتمان‌ها نگاه كن. روياهايي در آنها وجود دارد كه ما هرگز از آنها مطلع نمي‌شويم. حقيقت رويا همين است». اگر سعي كنيد خارج از ذهن خود به جهان فكر كنيد صرفاً با روياها و افكاري مواجه مي‌شويد كه مردم در سر دارند.
شيوه نويسندگي شما من را ياد مشاجرات جنگ‌هاي چريكي مي‌اندازد. لارنس دورل رمان‌نويس، نويسندگي‌ها را «دستبرد به مفاهيم مبهم» تعبير كرده است. طبق اين تعريف نويسندگاني مانند شما به امور اسرارآميز و مبهم يورش مي‌برند، آنها را به چنگ مي‌آورند و براي اينكه پيروزي زودگذر خود را از دست ندهند سريعاً به منطقه امن عقب‌نشيني مي‌كنند. اما نويسندگان كاربلد‌تر – كه البته شما هم جزء آنها محسوب مي‌شويد – براي به دست آوردن پيروزي نهايي و ماندگار به جاي آنكه به يورش‌هاي مقطعي دل ببندند همنشين امور اسرارآميز مي‌شوند.
حتي تعبير لارنس دورل هم چندان وافي به مقصود نيست چون از اهميت اين كار مي‌كاهد. در صورتي كه چنين تعبيري را بپذيريم اين سوال پيش مي‌آيد كه چگونه مي‌خواهيد امور مبهم را به امور عميق تبديل كنيد؟ به شما گفته شده است وقتي شروع به نوشتن مي‌كنيد كه بخواهيد چيزي درباره گذشته دور بنويسيد چرا كه تنها از راه نوشتن مي‌توانيد گذشته را به زمان حال برگردانيد. اما شخصاً‌ علاقه‌اي به اين ديدگاه ندارم. براي من آنچه در لحظه در حال وقوع است جذابيت دارد؛ با همه اغتشاش و نارسايي‌هايي كه دارد. وقتي من در حال دست و پنجه نرم كردن با يك تجربه عميق هستم نمي‌توانم ابهامش را ناديده بگيرم و شكلي سليس و روان به آن ببخشم. تنها زماني مي‌توانم واضح و شفاف بنويسم كه بدانم ديگر همنشين آن تجربه نيستم كه البته اين جور نوشتن ديگر جذابيتي ندارد چون آن وقت صرفاً «درباره» آن تجربه مي‌نويسم و خود تجربه در نوشته منعكس نمي‌شود. چگونه مي‌توانيد چيزي كه از تجربه شما به دور است را اثر هنري بناميد؟ همين چالش است كه من را به هيجان مي‌آورد.
يكي از اشتباهات ديدگاه مشهور اين است كه وقايع داستان بايد از ترتيب زماني برخوردار باشد. طبق اين ديدگاه فرض بر اين است كه زندگي ما يك خط مستقيم زماندار است. اما منطق رويا و فيلم خوب مي‌گويد زندگي ما شكلي منحني دارد و خط مستقيمي در آن پيدا نمي‌شود. در منطق رويا نقطه A الزاماً به نقطه B ختم نمي‌شود. شايد به همين دليل هنگام مشاهده «نيويورك؛ جزء به كل» احساس كردم در تماشاي برگي هستم كه به صورت مارپيچ فرود مي‌آيد و بر آب ساكن استخر موج‌هاي مدور مشابه ايجاد مي‌كند. در واقع فيلم شما هم مانند يك رويا از شكل يك منحني تبعيت مي‌كند. من هم معتقدم روايت سرراست امري اشتباه و حداقل به قول فردريش هوندر واسر امري غيرالهي است. به تعبير ديگر زندگي يگ منحني است و در لايه‌هاي معنايي جديد خودش را تكرار مي‌كند. متأسفانه در سينما به حد كفايت اين نكته مورد توجه قرار نمي‌گيرد. فيلم شما را اثري افسرده‌كننده ناميده‌اند. بگذاريد كمي هم درباره اين نكته صحبت كنيم. زماني كه در مؤسسه يونگ تحقيق مي‌كردم يكي از مربيان محبوبم جوزف كمبل بود. تعريف وي از همدردي به مثابه مشاركتي مفرح در طول اين سال‌ها همراهم بوده است. طبق تعريف كمبل مي‌توان در برابر غم و اندوه موجود در جهان به يك مشاركت مفرح دست پيدا كرد. به اين معنا كه حتي اگر به نظرمان زندگي امري پرمشقت و اندوهناك است مي‌توان با آگاهي به پيشواز مشقت و اندوه رفت.
تصور اينكه بي‌توجهي به آنچه اطراف‌مان مي‌گذرد مي‌تواند به احساسي مفرح تبديل شود امري نادرست است. در آن صورت تنها خود را در جايگاه منزوي و دردناكي قرار مي‌دهيد چرا كه در باطن خود مي‌دانيد وجود خارجي نداريد و در چارچوب محدودي گرفتار شده‌ايد. در جواب كساني كه «نيويورك؛ جزء به كل» را افسرده كننده مي‌نامند مي‌گويم گاهي اوقات متني را مي‌خوانم كه با من سخن مي‌گويد و من را با موجودات ديگر مرتبط مي‌كند. در اين مواقع حتي اگر آن متن حس غمگيني داشته باشد به اين فكر مي‌كنم با موجوداتي مرتبط شده‌ام كه به دليل فرهنگي كه در آن زندگي مي‌كنيم با آنها ارتباطي ندارم. فرهنگ ما همه چيز را تبديل به كالايي مي‌كند كه قرار است به خودمان فروخته شود و مورد سوءاستفاده و دست‌كاري ما قرار گيرد و در نهايت ديگر افراد هم مي‌توانند در اين فرآيند سودي به جيب بزنند. روي سخن من با سينما است. اگر فيلم كمدي باشد شما مي‌خنديد اما در پايان احساس نمي‌كنيد با چيزي مرتبط شده‌ايد چون در واقع تماشاگر امري صادقانه نبوده‌ايد. به همين دليل در «درخشش ابدي يك ذهن زلال» سعي كردم اثر نهايي فيلمي باشد كه رويكردي صادقانه به مفهوم ارتباط دارد. چراكه فيلم‌هاي زيادي ديده بودم كه به مفهوم ارتباط آسيب رسانده بودند. آن فيلم‌ها دوست داشتني هستند اما وقتي به زندگي واقعي پا مي‌گذاريد تمامي‌ آن فيلم‌ها رسميت خود را از دست مي‌دهند و به همين دليل گرفتار احساس فقدان مي‌شويد. چون متأثر از آن فيلم‌ها آرزوي چيزهايي را در سر مي‌پرورانيد كه در عالم واقع وجود ندارند. هدف من صادق بودن در حرفه‌ام بوده است تا از اين طريق به ديگر افراد تسلي بدهم. «نيويورك؛‌ جزء به كل» هم قرار است همين كار را بكند‍؛ فيلمي كه شايد اندوهناك باشد اما افسرده‌كننده نيست.
منبع: Twitch Film

نيويورك؛ جزء به كل Synecdoche, New York
نويسنده و كارگردان: چارلي كافمن/ تهيه‌كنندگان: آنتوني برگمن، اسپايك جونز، چارلي كافمن/ بازيگران: فيليپ سيمور هافمن (كيدن كوتارد)، كاترين كينر (آبل ليك)، جنيفر جيسن لي (ماريا)، ميشل ويليامز (كلر كين)، سامانتا مورتن (هيزل)/ فيلمبردار: فردريك المس/ موسيقي: جان برايون/ تدوين: رابرت فريزن/ محصول 2008 آمريكا / خلاصه داستان: كيدن يك كارگردان تئاتر است كه براي اجراي نمايشنامه جديدش با مشكلاتي دست و پنجه نرم مي‌كند. اين مشكلات وقتي حاد مي‌شوند كه پاي همسر سابق كيدن كه يك نقاش مشهور است و دختر‌شان به داستان باز مي‌‌شود. كيدن در روابط خود با اطرافيان به مشكل برمي‌خورد و بايد راه‌حلي براي فرار از انزوايش پيدا كند.
عنوان فيلم نوعي بازي زباني با اسكنكتادي Schenectady يكي از استان‌هاي ايالت نيويورك آمريكا است كه بخشي از داستان فيلم در آنجا روي مي‌دهد. همچنين شخصيت اول فيلم قصد دارد نوعي نسخه بدل نيويورك را در نمايش خود بازآفريني كند.
 دوشنبه 13 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن