تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات عقل تحمّل نادانان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831385267




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فراسوي نيك وبد


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: فراسوي نيك وبد


*بايد باور داشت كه مسألة ارزشِ حقيقت تاكنون طرح نشده است.چگونه تواند بود كه چيزي از دلِ ضدّ خود برآيد؟ بمَثَل، حقيقت از دل خطا؟... يا ازخودگذشتگي از دلِ خودخواهي؟ يا نگاه پاك خورشيدآساي حكيم از دلِ شهوت؟ چنين چيزي ناممكن است و كسي كه چنين خيالي كند ديوانه است1

*از نظر ما نادرستي يك حكم به هيچ‌وجه موجب ردّ آن نمي‌شود... بايد ديد آن حكم تا كجا پيشبرندة زندگي و نگه‌دارنده زندگي و هستي نوع است و چه بسا پرورندة نوع... كه نادرست‌ترين حكمها براي هستي ما ضروريترين چيزها هستند، زيرا انسان نمي‌تواند زندگي كند مگر با اعتبار دادن به افسانه‌هاي منطقي...2

*فهميده شدن دشوار است، بويژه آنگاه كه كس «گنگ ـ رفتار» بينديشد و بِزيد، در ميان مردمي كه ديگرگونه مي‌انديشند و مي‌زيند، يعني «سنگپشت ـ رفتار» و يا در بهترين حالت، «غوك ـ رفتار» ـ من همه كار مي‌كنم تا كه خود را «دشوار ـ فهم گردانم»!3

*اهل برون چيزها را از پائين به بالا مي‌نگرند ـ اما اهل درون از بالا به پايين. روان را بلنديهائي است كه اگر از آنها [برجهان] بنگريم، ديگر تراژدي نيز در ما سوگ‌انگيز نخواهد بود4.

*در خلال درازترين دوران تاريخ بشر ـ كه «پيش از تاريخ»اش مي‌نامند ـ ارزشمندي‌يابي ارزشي يك عمل را با حاصل آن مي‌سنجيدند و به خود عمل همانقدر كم‌توجه بودند كه به خواستگاه آن، و درست همان‌طور كه هنوز هم در چين نام و ننگ فرزند نصيب پدر و مادرش نيز مي‌شود، نيروي واكنشيِ حاصل از پيروزي يا شكست يك عمل عمل‌اي بود كه راهنماي مردم در خوب يا بد ناميدن آن مي‌شد... اما در ده هزار سال اخير بشر در چند پهنة پهناور از زمين ـ اندك اندك ـ به جايي رسيده است كه ديگر نه حاصل عمل بلكه خاستگاه آن را تعيين‌كنندة ارزش آن مي‌شمارد: اين، بر روي هم، رويدادي بزرگ بوده است و حكايت از آن دارد كه ديد و سنجة ما بسيار ظريفتر شده است. يعني خاستگاه عمل را به تمام معنا، نيّت تعبير كردن و بدان گرويدن كه ارزش هر عمل بسته به ارزش نيّت آن است. نيّت را تماميِ اصل و منشأ عمل انگاشتن يك پيشداوري است. و براساس همين پيشداوري است كه كمابيش تا روزگار جديد بر روي زمين ستايش و نكوهش و داوري و همچنين فلسفه‌پردازي همه بر مبناي اخلاق بوده است5.

*چه چيز در اساس ما را برآن مي‌دارد كه ميان «راست» و «دروغ» تضاد اساسي ببينيم؟ آيا كافي نيست كه ميان نمودها قائل به درجات شويم، قائل به سايه ـ روشن و شدت و ضعف نمود، و باصطلاح نقاشها به نسبتهاي مختلف تاريك ـ روشني؟در باب «حقيقت» و جست و جوي حقيقت نكته‌اي هست، و آن اينكه اگر انسان اين كار را بسي انساني انجام دهد ـ يعني «حقيقت را جز براي حقيقت نجويد كه كار خير كند» شرط مي‌بندم كه هيچ نخواهد يافت6.

*مايه خوشبختي و فضيلت بودن دليلي بر لَه چيزي نيست.اما حتي ذهنهاي باريك بين نيز از ياد مي‌برند كه ماية شرّ و شور بختي بودن نيز به همان اندازه دليلي عليه چيزي نيست. چه بسا چيزي درست باشد، اما بي‌اندازه زيانمند و خطرناك. آري، شايد اين خصلت بنيادي هستي باشد كه اگر كسي به معرفت كامل در مورد آن دست يابد، به نابودي مي‌رسد ـ تا به آنجا كه قدرت هر روح را با اين سنجه مي‌توان سنجيد كه تاب چه اندازه از «حقيقت» را دارد... اما شك نيست كه براي كشف پاره‌اي از حقيقت، شريران و شوربختان شايسته‌ترند و احتمال كاميابيشان بيشتر؛ تا چه رسد به شريراني كه نيكبخت نيز هستند7.

*هرجان ژرف به يك نقاب نياز دارد: به علاوه، بر گرد هرجان ژرف نقابي پيوسته مي‌رويد كه علت آن تفسيرهاي نادرست، يعني تفسيرهاي سطحي از هر كلمه و هر گام و هر نشانه حيات اوست.

مرد بايد خويشتن را بيازمايد كه آيا براي ناوابستگي و فرماندهي ساخته شده است يا نه؛ و اين كار را بهنگام بايد كرد. از آزمودن خويش سرباز نمي‌بايد زد، اگرچه اين كار خطرناك‌ترين بازيي است كه بشر تواند كرد و آزموني است كه تنها شاهدش خودمانيم نه هيچ داور ديگر. به هيچ‌كس نچسبيدن، اگرچه عزيزترين كس باشد ـ زيرا هر كس زنداني است و زاويه‌اي؛ نچسبيدن به هيچ ميهن، اگرچه رنج‌ديده‌ترين و ياري‌خواه‌ترين ميهن باشد؛... نچسبيدن به وارستگي خويش... نچسبيدن به فضائل خويش و كل خويش را فداي جزء خويش نكردن... مرد بايد خويشتن‌پايي بداند: اين است سخت‌ترين آزمون وابستگي8.

*براستي در تمامي اين پديدة قديسيت چه چيزي هست كه مردماني از هر دست و از هر روزگار، از جمله فيلسوفان را، به شدت به خود جلب مي‌كند؟ بي‌هيچ ترديد، علت آن ظاهر معجزه‌آساي آن است، يعني يكباره جايگزين شدن اضداد، يعني [جايگزين شدن] حالات روانيي كه از نظر اخلاق ضد يكديگر انگاشته مي‌شوند: اكنون آشكارا به چشم مي‌بينيد كه ناگهان از يك «آدم بد» يك «قديس»، يك آدم خوب، ساخته مي‌شود. اينجاست كه كشتي روانشناسي كه تاكنون داشته‌ايم [در برخورد با اين صخره] درهم مي‌شكند: و علت اين [شكست] آيا در بُن اين نيست كه روانشناسي خود را زير فرمانروايي اخلاق نهاده است و به تضاد ارزشهاي اخلاقي باور دارد و اين تضاد را در «متن» [روان] و در واقعيات ديده و خوانده و معنا كرده است؟9

*نردبامي بلند از بيرحمي ديني در كار است با پله‌هاي بسيار؛ اما سه پله از آن از همه مهمتر است: روزگاري انسان براي خداي خود قرباني مي‌كرد، آن هم بسا عزيزترين كسانش را. قرباني كردن نخستزادان؛ در همة دينهاي پيش از تاريخ از اين شمار است...

سپس در دوران اخلاقيِ بشريت، انسان براي خداي خود قويترين غريزه‌هائي را كه داشت، [يعني] «طبيعتِ» خود را قرباني مي‌كرد: برقِ شاديِ اين جشن از نگاه بيرحم زاهد، اين «ضدطبيعت» پرشور، مي‌تابد.

سرانجام، ديگرچه براي قرباني كردن مانده بود؟ آيا به انجام كار نمي‌بايست يكباره هرآنچه را كه آرامبخش و مقدس و شفابخش است، همه اميد و ايمان به هماهنگي نهاني [جهان]، به سعادتها و عدالتهاي آينده را قرباني كنند؟ آيا نمي‌بايست خدا را خود قرباني كنند، و از سر ستم بر خويش، سنگ و سفاهت و سنگيني و سرنوشت و «هيچ» را بپرستند؟ قرباني كردن خدا بر سر هيچ ـ از سخت ناهمسازترين اين آخرين بيرحمي است كه دست زدن به آن سهم نسلي است كه اكنون ببار مي‌آيد: و ما همه از آن بوئي برده‌ايم10.

*«انسان ديني» را مي‌توان در شمار هنرمندان و در بالاترين ردة آنان نهاد. آنچه اين همه هزاره‌ها را وامي‌دارد كه با چنگ و دندان به يك تعبير ديني از وجود بچسبند، آن ترس ژرف و بسيار بدگمان از پراكنش دردِ بي‌درمان بدبيني است: همان ترس غريزي كه از آن بيم دارد كه مبادا آدمي بسي پيش از آنكه به كفايت قوي، به كفايت استوار، به كفايت هنرمند شده باشد، به حقيقت دست يابد.

اما دين [مسيحيت و بودائيت] براي مردم عادي ـ براي اكثريت بزرگي كه وجودشان براي خدمتگزاري و برآوردن نيازهاي همگاني است و وجودشان تا همين جا بس باد ـ رضايتي بي‌نهايت ارزشمند از وضع و نوعشان فراهم مي‌كند و آرامش خاطري چندجانبه به ايشان مي‌دهد: فرمانبري را ارج مي‌بخشد، ماية شادي و غمي همگاني ميان ايشان و همگنانشان فراهم مي‌آورد، ماية نوراني و زيبا شدنشان مي‌شود و توجيهي براي تمامي روزمرگي، تمامي پستي، تمامي فقر نيمه‌حيواني روانشان.

و همچنين بيشترين بهره‌گيري را از رنج مي‌كند، و سرانجام آن را تقدس مي‌بخشد و مايه آمرزش مي‌كند. شايد در مسيحيت و بودائيت چيزي ارجمندتر از اين هنر نباشد كه [اين دو دين] به پست‌ترين مردمان نيز مي‌آموزانند كه با دينداري مي‌توانند خود را به مرتبة موهومي بالا برند تا آنكه از مرتبة واقعي خويش، كه با سختي در آن زندگي مي‌كنند ـ سختيي كه بدرستي ضروري است! ـ نزد خويش راضي باشند11.

گزين گويه‌ها

65. آنكه با خداي خويش از همه بيش نيرنگ مي‌بازد، سزاوار گناه كردن نيست.

66. آنكه خود را واگذارد تا در چشم ديگران خوار گردد و ديگران از او بدزدند و بهره‌كشي كنند و فريبش دهند، چنين گرايشي آزرم خدائي است حاضر در ميان بشر.

72. آنچه انساني را والا مي‌سازد، نه شدت احساسهايِ والا، كه مدت آنهاست.

76. در روزگار صلح مرد جنگي به جان خود مي‌افتد.

98. اگر وجدان خود را تربيت كنيم در همان حال كه ما را مي‌گزد، مي‌بوسد.

109. جنايتكار اغلب حريف كار خويش نيست: از اين‌رو آن را خوار و بدنام مي‌كند.

115. آنجا كه پاي عشق يا نفرت نباشد زن متوسط بازي مي‌كند.

129. شيطان پهناورترين چشم‌اندازها را از خدا دارد، و از همين‌رو است كه اين همه از او فاصله مي‌گيرد: شيطان، يعني همان قديمترين دوستار معرفت.

132. آدمي را به خاطر فضائلش از همه بيش كيفر مي‌كنند.

142. زاهدانه‌ترين حرفي كه شنيده‌ام: «در عشق حقيقي روح است كه تن را در آغوش مي‌گيرد.»

153. كارهاي عاشقانه را هميشه فراسوي نيك و بد انجام مي‌دهند.

159. نيكي و بدي را جبران بايد كرد: اما چرا درست با همان كسي كه با ما نيكي يا بدي كرده است؟

170. ستايش گستاخانه‌تر از نكوهش است.

176. خودپسندي ديگران تنها هنگامي براي ما ناپسند است كه خلاف خودپسندي ما باشد.

179. پيامدهاي كردارمان گريبانمان را مي‌گيرند، بي‌اعتنا به اينكه ما درين ميانه خود را «اصلاح» كرده‌ايم.

180. در دروغگويي معصوميتي هست كه نشانة ايمان درست به مقصودي است.

182. انس با فرادست مايه تلخكامي است، زيرا نمي‌تواند دوسويه باشد.

184. نيكخوئي را كبري است كه خود را همچون بدخوئي نمايان مي‌كند.

185. «از او خوشم نمي‌آيد». ـ چرا؟ ـ «زيرا همترازش نيستم.» ـ آيا هرگز بشري چنين پاسخي داده است؟

تاريخ طبيعي اخلاق

به رغم افلاطون در فلسفه او... آموزه‌اي است سقراطي [كه]: «هيچ‌كس نمي‌خواهد به خود زيان رساند. پس هر كار بد ناخواسته روي مي‌دهد. زيرا بدان به خود زيان مي‌رسانند. [بدكاران] اگر مي‌دانستند كه بدي بد است هرگز بدي نمي‌كردند. بنابراين، بدان به علت گمراهي بد شده‌اند. اگر ايشان را از گمراهي بدر آوريم، ناگزير از ايشان انسان خوبي ساخته‌ايم».

... پيشاپيش سرچشمه هرگونه اخلاق، استوار بر فايده باوري را نيز مي‌توان همين دانست و دنبال همين بو را گرفت و رفت ـ و كمتر به خطا رفت12.

*در مردم اهل ياري و نيكوكاري هميشه اين نيرنگ ناشيانه را مي‌توان ديد كه نخست آن كس را كه بايد ياري كرده شود، حاضر و آماده مي‌كنند و مي‌سنجند كه، مثلاً، آيا «سزاوار» ياري هست يا نه، خواستار ياري ايشان هست يا نه، و براي آن همه ياري از دل و جان سپاسگزار و سرسپرده و خاكسار هست يا نه. با چنين خيالاتي است كه با نيازمندان همچون «مال» خويش رفتار مي‌كنند، زيرا انگيزه نيكوكاري و ياريگري در آنان چيزي جز ميل تصاحب نيست13.

فضايل ما. حكم اخلاقي كردن و به حكم اخلاق محكوم كردن، آن انتقام لذت‌بخشي است كه تنگ جانان از آنان كه گشاده‌جان‌ترند مي‌گيرند؛ و نيز جبراني است براي اين خسران كه طبيعت لطفي چندان در حق ايشان نكرده است؛ و سرانجام، فرصتي است براي دست و پا كردن معنويتي براي خويش و تعالي يافتني ـ زيرا بدخواهي، معنويت‌بخش است14.

*آموزش ماية دگرگوني ماست... اما در بيخ و بُن ما، درست در «آن ته»، چيزي هست بيگمان كه آموزش نمي‌پذيرد، چيزي همچون صخره خاراي يك سرنوشت معنوي، يك تصميم و پاسخ مقدر در برابر پرسشهاي گزندة مقدر. در باب هر مسألة بنيادي يك «اين منم» هميشگي [در پاسخ] به سخن درمي‌آيد15.

والا چيست. «بهره‌كشي» خاص جامعه‌اي فاسد يا ناقص يا ابتدايي نيست، بلكه به ذات زندگي تعلق دارد و كاركردِ بنياديِ اورگانيسم است؛ پيامد همان خواست قدرت است كه خود همان خواست زندگي است.

انساني كه از نوع والاست خويشتن را تعيين‌كنندة ارزشها احساس مي‌كند. او نيازي به آن ندارد كه ديگران او را تأييد كنند. او حكم مي‌كند كه «هرچه مرا زيان رساند، بذات زيانبار است.» او خود را چنان كسي مي‌شناسد كه نخست شرف هر چيزي را بدان مي‌بخشد. او ارزش‌آفرين است. او هر آنچه را كه پاره‌اي از وجود خويش بداند، شرف مي‌نهد: چنين اخلاقي، خود ـ بزرگ ـ داشتن است. در پيشنماي چنين اخلاقي احساسي از پُري و قدرت ايستاده است كه خواهان سرريز شدن است، احساس شادكاميِ تنشِ شديد، [خود] آگاهي ثروتي كه خواهان داد و دهش است. انسان والا نيز نگون‌بختان را دستگيري مي‌كند، اما نه از سر دلسوزي، يا كما بيش نه، بلكه از سر زوري كه فزوني قدرت به او مي‌آورد16.

*ارزشگزاريهاي هر انسان چيزي از ساخت روان او را فاش مي‌كند، و آشكار مي‌كند كه شرايط [ضروري] زندگي خود و نيازهاي راستين خود را كجا مي‌جويد.مردمان همسانتر و عاديتر هميشه از امتياز رابطه داشتن با يكديگر برخوردار بوده‌اند و هستند، اما بي‌همتاتران، والاتران، كميابتران، دشوارفهمتران بآساني تنها مي‌مانند و به سبب تك‌افتادگي خويش پايمال حوادث مي‌شوند و كمتر فرصت پراكندن نوع خويش را مي‌يابند17.

*آن كس كه نخواهد بلنداي كسي را ببيند چشم خويش را هرچه تيزتر به پستيها و پيش‌پاافتادگيهايش مي‌دوزد ـ و با اين كار خود را رسوا مي‌كند.

«او مرا مي‌ستايد: پس به من حق مي‌دهد» ـ اين نتيجه‌گيري خر ـ خرانه نيمي از عمر ما خلوت‌نشينان را تباه مي‌كند، زيران خران را به نزديكي و دوستي با ما مي‌كشاند18.

منبع: فراسوي نيك و بد، فريدريش نيچه، داريوش آشوري، خوارزمي، 1375 به ترتيب صفحات:

71ـ70/5 68/4 64/3 31ـ30/2 28 /1

100و99/10 93/9 2و8/8 79/7 76/6

207/15 188/14 147/13 141/12 6ـ103/11

80و279/ 18 71 و270/17 7و256/16

***

تذكار: معرفي خلاصة كتاب‌هاي تأليف يا ترجمه شده در اين ستون به منظور آگاهي اهل نقد و نظر از محتواي كتب مجاز و منتشر شده و با توجه به فشردگي و كوتاهي زمان مطالعه در روزگار كنوني از يك طرف و گستردگي و انبوهي كتاب‌ها و نوشته‌هاي مختلف در جامعه و جهان امروز از طرف ديگر صورت مي‌گيرد. روشن است كه اين امر لزوماٌ به معناي تأييد و ترجيح متن نيست. نقد كتاب نيز يكي از نيازهاي ضروري است كه اميد مي‌رود اين روزنامه بتواند ستون يا صفحه مناسب و مستقل و مستمري را براي انعكاس اين موضوع (نظير آنچه در جلسات نقد شهر كتاب تهران انجام مي‌شود) اختصاص دهد. ضمن اينكه بسياري از خوانندگان، خود نيز صاحبنظرند و آنچه را نوشته و خوانده مي‌شود با ديدة نقد و نقادي علمي (به هر دو معناي ايجابي و سلبي‌اش) ارزيابي مي‌كنند.

انشاءالله




 يکشنبه 12 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن