محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831113121
نويسنده: حسين باب الحوائجى دين ايدئولوژيك در جهان مدرن
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حسين باب الحوائجى دين ايدئولوژيك در جهان مدرن
خبرگزاري فارس: دين ايدئولوژيك، از دانش و علم جديد بهره گرفته، حوزه عمل خويش را در گستره حيات جمعى مىبيند و ارزشهاى متعالى را در عمل خويش و با شناخت جهان، از نظر انسان متجدد و علم روز تحقق مىبخشد.
جامعه بشرى در سير قرون و اعصار متمادى، تغييرات كمى و كيفى گوناگونى را شتسر نهاده و از نخستين مراحل پيدايى اجتماعات انسانى در هيات جوامع ساده و ابتدايى اوليه، تا جوامع پيچيده و تمايزيافته كنونى، چگونگى زيست انسان، دگرگونيهاى بنيادى پذيرفته است. هريك از نهادهاى اجتماعى نيز در اين ميان، تغييرات ويژهاى را در مراحل مختلف سپرى كرده است.
در روزگار ما، جامعه مدرن غربى آخرين دستاوردهاى حيات انسان غربى را به منصه ظهور رسانيده است. البته آنچه در مفهوم تمدن شكل گرفته، در طول تاريخ و در هر مقطع زمانى، بسترى از گستره جغرافياى زمين را جهت رشد و پرورش خويش مناسب ديده و از ذخاير تمدنهاى پيشين در جهتبالندگى خويش بهره گرفته است. تمدن امروز غرب نيز در اين ميان مستثنا نيست و بهره گيرى سرچشمههاى ظهور آن از ميراث تمدن اسلامى نياز به يادآورى ندارد. اما انسان غربى اين اقتباس را بر بنياد ذائقه، بينش و رنگ روح خويش سامان داد و به همين دليل، از آن كليت، تنها به پارههايى بسنده كرد و جامعه جديد را پى افكند.
از ميان ابعاد بنيادى وجودى انسان كه مورد غفلت انسان غربى قرار گرفت، همانا كششهاى ماورايى و گرايشهاى عميق دل آدمى به سوى تعالى و ارزشهاى متعالى انسانى خدايى بود; و اين بود كه پس از رنسانس، دين را از عرصه اجتماعى حذف كرد و اين عرصه را محل جولان عقل حسابگر مصلحتپرست قرار داد.
از اينجا بود كه انسان غربى ديده تعالىجوى خويش را فرو بست. بىشك در اين ميان، تجربه هزار ساله قرون وسطى و حاكميت كليسا بر تمامى عرصههاى حيات آدمى، و استبداد دستگاه پاپ كه انديشه و وجود آدمى را در مرزهاى خودساخته محدود مىكرد،از عوامل اصلى طرد معنويت از عرصه اجتماعى بود. مهمترين پيامدهاى اين رويكرد را مىتوان چنين برشمرد: تلقى انسان به عنوان حيوانى برتر و كاملتر و، در نتيجه، از خود بيگانگى انسان; تلقى جهان، تنها به عنوان زيستگاهى براى بهرهمندى اين حيوان متكامل; سلطه نظام سرمايهدارى بر همه جوانب زندگى; و استعمار كشورهاى جنوب.
حال، با توجه به تجربه غرب، مسير ما براى آينده، رو به كدامين سو دارد؟ بىشك، پيامدهاى ذكر شده مدرنيته مطلوب ما نيستند; اما توسعه همه جانبه اجتماعى، پديدهاى نيست كه در مطلوبيت آن ترديد روا باشد. اين است كه تنها راه، تحقق پروژه مدرنيته به صورتى است كه از آسيبهاى تجربه غرب برحذر باشد و اين، جز با نگاه نقادانه به آن و نگاه باورمندانه به انسان و تواناييهايش صورت نخواهد پذيرفت. گذشته از توجه به تجربه غرب و شكست آن در معنادهى به حيات آدمى، كه اين خود لزوم پرداختن به معنويت و ايمان دينى را فراراه تمام ملتهايى كه در پى تحقق فرآيند توسعه مىباشند، قرار مىدهد، بعد ديگر مساله آنجا خود را مىنماياند كه اساسا تحقق پروژه مدرنيته از درون سنت آغاز مىگردد. در غرب نيز سنت در روندى از تغييرات و با پوستاندازيهاى مداوم منجر به توسعه شد. با توجه به اين امر كه روح تمام جوامع سنتى، مذهبى است، لزوم پرداختن به مذهب و تعيين جايگاه آن در فرآيند مدرنيته اهميتخود را بيش از پيش مىنماياند.
در جامعهشناسى دين، تعاريف دين در دو دسته اصلى جاى مىگيرند:
تعاريف كاركردى، ( و تعاريف ذاتى، .(Substantive) تعاريف كاركردى براساس نقشى كه دين در نظام اجتماعى يا روانشناختى دارد و تعاريف ذاتى براساس محتواى معنايى آن مشخص مىگردند. تعاريف كاركردى به ماهيت اساسى دين بىتوجهند و بيشترين اهتمام را به كاركردهاى اين پديده و آثار آن مبذول مىدارند، در حالى كه كاركردها و آثار ظاهرا مشابه مىتوانند از عوامل ماهيتا مختلفى ناشى شوند; از اين رو، ما را به سوى پديده دينى محض هدايت نمىكنند. اين است كه تعريف ذاتى و جوهرى مىتواند فاقد اين كاستى بوده، پژوهشگر را در فهم جوهر اساسى دين يارى كند. بنابراين، ما در اينجا در پى يافتن تعريفى ذاتى از دين برمىآييم.
رابرتسون تعريف ذاتگرايانه خود را از دين چنين بيان مىكند: «فرهنگ دينى، مجموعهاى از اعتقادات و نمادهاى مربوط به تمايز بين واقعيت تجربى و واقعيت متعالى فراتجربى است، كه اين امور تجربى تحتسيطره امور غير تجربى قرار دارند. برگر در تعريفى ديگر مىگويد: دين تلاشى انسانى است كه براساس آن، نظم قدسى مستقر مىشود. به بيانى ديگر، مىتوان دين را نظم بخشى به شيوهاى قدسى دانست. قدسى در اينجا، به معناى ويژگى نيرويى رازآلود و بهتانگيز غير از انسان، و در عين حال مربوط به انسان است. اعتقاد بر اين است كه اين قدرت در «موضوعات معين تجربه»، (Certain Objects of Experience) جاى دارد، .(Thompson, 1974)
براى تفسير تجربه دينى، در فرهنگ نوين اسلامى از آن به «خودآگاهى» تعبير مىشود. «مذهب، تابش نور عقل يا خودآگاهى است كه در انسان، به اعماق غريزه تابيده و مسير آن را با مكاشفهاى مرموز، كه در آن عقل و احساس از يكديگر تفكيكناپذيرند، پيدا مىكند» (شريعتى، 1369، 141). مقولههاى اين مفهوم توان انطباق با مؤلفههاى روانشناختى را دارا بوده و در عين حال، پاسخگوى فرآيندهاى هستى اجتماعى آدمى در پيوند با امر دينى نيز مىباشند. خودآگاهى در سه بعد نمايان گرديده و حيات دينى فرد مؤمن در اين سه بعد معنى پيدا مىكند: دانش، ارزش و كنش (پارسا، آرش، ايران فردا، فروردين 76). عالم ارزشها به عنوان عامل انگيزشى و محرك روانى و در عين حال، مقصد و منتهاى راه انسان (تجسم يافته در خداوند); دانش به معنى اشراف به مجموعه شرايط برونى (طبيعى، اجتماعى و تاريخى) و درونى (استعدادهاى بالقوه); و كنش در جهت تحقق ارزشها در خويشتن (خودسازى) و در محيط اجتماعى (اصلاح جامعه).
يواخيم واخ مىگويد: من با فيلسوف مذهبى، دى. ام. ادواردز، موافقم كه معتقد است «مقدس» ارزش چهارمى نيست كه به «حقيقت، خير و زيبايى» اضافه شود، به عنوان زمينهاى كه از آنها مشتق شده، شكل گرفته و منشا گيرد. در بيانى مجازى، مذهب يك شاخه از آنها نيست، بلكه بدنه آن سه است. بنابر اين، تحليل هر فرهنگى نه فقط جستجو براى الهيات، اسطورهها يا مراسم به عنوان وسايل تحقق گرايش مذهبى را شامل مىشود; بلكه همچنين فرآيند احساس و اكتشاف همين اتمسفر و مطالعه دقيق گرايشهاى كلى آشكار شده در بيان وحدت يافته حيات آن را شامل مىشود، .(Wach, 1967. 16)
در اين بيان، «حقيقت، خير و زيبايى» سه مؤلفه انتزاعى از «امر قدسى»اند، كه در يك پيكره واحد آن را تاليف مىكنند. احساس، تفكر و خواستبه نوبت، به عنوان جوهر (ماهيت) تجربه مذهبى بيان شدهاند. به نظر مىرسد كه تعريفى در مجموعه اين فرآيند، تعادل را برقرار مىكند، .(Ibid, 18)
با نگاهى به آموزههاى روان شناختى مىبينيم كه آنچه در مفهوم Attititude به عنوان رويكرد و گرايش آدمى معنا مىدهد، به عنوان پديدهاى واحد از نظر روانشناسى، آمادگى روانى خاص براى روبهرو شدن با چيزها و نشان دادن واكنش نسبتبه آنهاست و خود از سه مؤلفه تشكيل مىشود: عناصر شناختى، آمادگى براى عمل و احساس. «مجموعه بازخوردهاى (گرايشهاى) شخص، منظومه بازخوردهاى او را تشكيل مىدهند.... عده كمى از بازخوردها ممكن استبه كلى از ديگران مجزا باشند. اغلب، آنها با بازخوردهاى ديگر ايجاد خوشه، (Cluster) مىكنند. به درجهاى كه بازخوردهاى شخص با هم تناسب و همبستگى دارند، به آن درجه مىتوان گفتشخصيت او داراى وحدت است. در موارد معدودى مىتوان كسانى را يافت كه چنان همبستگى كامل و وحدتى در بازخوردهاى آنها نسبتبه امور هست كه مىتوان گفت داراى فلسفه معين زندگى يا ايدئولوژى هستند» (كوچ، ديويد و ديگران، 1374، 104).
به خوبى پيداست كه سه مؤلفه روانشناختى بازخورد (گرايش)، كاملا در انطباق با سه مؤلفه خودآگاهى يعنى دانش، ارزش و كنش، قرار داشته و از سوى ديگر، در راستاى سه وجه «حقيقت، زيبايى و خير» به عنوان امر قدسى قرار دارند. بدينگونه، منظومههاى روانشناختى، دينى (در سطح فرد)، و قدسى (در بعد معرفتى) با يكديگر در جهتى هماهنگ و معنىدار قرار مىگيرند. آدمى طى دوران زيستخود، آنگاه كه ارزشهاى متعالى انسانىخدايى را در وجود خويشتن كشف كند و تحت تاثير آنها قرار گرفته، سبتبه آنها شناخت و اشراف پيدا كند، آنها را در كنشهاى خويش متجلى ساخته، گرايشى نسبتبه خود و جهان پيدا مىكند كه همان گرايش مذهبى است. و در اينجاست كه وى امر قدسى (حقيقت، خير و زيبايى) را تجربه كرده، خودآگاه گرديده و در مسير زندگى همواره اين تجربه را مكرر مىكند; و بدينگونه در حركتى تدريجى، بيش از پيش حقايق و زيباييها را فهم و حس كرده، با كنشهاى خويش در راستاى «خير»، امر قدسى را پيوسته تجربه كرده، به خداوند نزديك مىگردد.
از سوى ديگر، مذهب به عنوان يك حالت درونى نمىتواند تاثيرى بر واقعيتبگذارد; مگر اين كه خودش را در طرح، گرايش يا شكل معينى، به صورت عينى آورد. مذهب صرفا شخصى، نمىتواند در تعالى بخشيدن به ذهن موفق باشد. يك فكر يا احساس، اگر بخواهد فهميده شود، يا اگر بخواهد تاثير اجتماعى داشته باشد، بايد بيان شود. هيچ ارتباطى نمىتواند بين دو فردى كه يك چيز را تجربه مىكنند، عملى شود، مگر اينكه اين تجربه به يك ايما، كلمه، يا عمل ترجمه شود; كه توسط آن يك احساس، فكر يا عمل مشابه، اظهار گردد تا بتواند اثبات و تصديق شود. فهم بىواسطه تجربه روح ديگرى، گاه نادر و غير معمول است. چنين فهم متقابل بىواسطهاى ممكن است در واقع ميان دو يا، در بهترين حالت، تعدادى از مردم كه آشناى صميمى يكديگرند، قابل تصور باشد; اما به سختى مىتواند پايهاى براى برقرارى مبادله و ارتباط وسيع محسوب شود. تجربه مذهبى، بسط گرايشهاى خاصى را تشويق مىكند. اينها به نوبه خود، در فكر و عمل، عينى مىشوند. ما در گرايش مسيحيت، اسلام، بوديسم و هندو، كه از يك تجربه حقيقى مقدس توسط مؤسسان آنها سرچشمه گرفتند و آنچه از طريق فرديت اين مؤسسان ميانجى شد، «روح» مذهب، آفرينش، تعيين و قاعدهمندى كاربرد اصول، ايدهها، هنجارها و قواعد را دررفتار واقعى، درمىيابيم. در اين راستاست، كه تجربه دينى، خود را به فراسوى مرزهاى درونى كشانده، در چگونگى زيستن آدمى، دخالت مىنمايد، .(Wach, 1967, 45)
اين است كه، در عرصه زيست اجتماعى آدمى، مذهب از شكل خودآگاهى فردى خارج مىشود و افراد خودآگاه را به هم پيوند داده، منشا هويت گروهى آنها در موقعيت تاريخى خاص آنها مىگردد; و بدين ترتيب، سيمايى ««ايدئولوژيك» به خود مىگيرد. در واقع مىتوان گفت: «دين ايدئولوژيك» ظهور دين در عرصه اجتماعى و حيات انسانهايى است كه نخست، فرديتيافتهاند و از پيوندهاى كاذب اجتماعى كه بىحضور آنها، در تعيين چگونگىشان دخالت مىكنند، رها گشتهاند; و سپس در جهت تاثير در سرنوشت اجتماعى خويش و تعيين آن به دستخويش، در يك جهتبا يكديگر پيوند يافتهاند. دين ايدئولوژيك، دين انسان متجدد است; انسانى كه ايدهها و فرهنگ دينى ارائه شده را مورد بازبينى و كاوش قرار داده و به نقد فرهنگ دينى پرداخته است و در اين ميان، در راستاى تحقق خويشتن خويش، عوامل بازدارنده پويايى ايمان را بازشناخته، طرد مىكند; و عوامل تقويتكننده آن را جذب كرده، با حيات خويش، آن را در عرصه هستى تحقق مىبخشد.
دين ايدئولوژيك، دين انسان خودآگاهى است كه از مرزهاى حيات فردى به عنوان يك هدف گذر كرده، تكامل خويش را در پيوند با تكامل همنوعان خويش مىبيند، و در راستاى آن به تلاش دست مىزند. انسانى كه ارزشهاى متعالى انسانى را، علاوه بر حاكميت آنها در حيات خويش، در عرصه حيات جمعى نيز زنده و جهتدهنده فعاليتها مىخواهد و خود را در قبال تحقق اين ارزشها مسئول احساس مىكند. اين است كه دين ايدئولوژيك، طردكننده چشماندازهايى است كه خداوند را در گوشه انزوا و خلوت مىجويند; بلكه خواستار ديدار خداوند در عرصه پيوند حيات فردى و جمعى است.
در بيانى ديگر، انسان خودآگاه كه در تاليفى از ارزش دانش كنش، در حركتبه سوى تعالى به خود هويت مىبخشد، در عرصه حيات جمعى، در راستاى تحقق خويشتن به عمل اجتماعى دست مىزند، تا اينگونه در تغيير وضع موجود در جهت ايجاد وضع مطلوب مؤثر باشد. دين ايدئولوژيك، فرد و جامعه را همواره در حركتبه سوى تعالى و خداوند مىخواهد و ثبات و سكون را در هيچ لحظهاى برنمىتابد. چرا كه، برخلاف دين سنتى كه حقايق را كامل و بىنقص از پيش داده شده مىدانست، حقايق كامل را در چشماندازى دور دست مىبيند كه بايد با پاى خويش در جستجوى آن حركت كرده، در هر گام، اندكى به آن نزديك شود.
دين ايدئولوژيك، از دانش و علم جديد بهره گرفته، حوزه عمل خويش را در گستره حيات جمعى مىبيند و ارزشهاى متعالى را در عمل خويش و با شناخت جهان، از نظر انسان متجدد و علم روز تحقق مىبخشد. دين ايدئولوژيك، ايدئولوژى گروه مؤمنان است كه موقعيتخويش را در جهان اجتماعى بازشناخته و تعريف مىكنند و با حضور خويش در عرصه حيات اجتماعى، در كنش تاريخى براساس ارزشهاى متعالى شركت مىكنند.
از ديدگاه دكتر على شريعتى، بنيانهاى ساختارى اسلام به عنوان ايدئولوژى، علاوه بر آن كه با بنيانهاى ساختارى مدرنيته در هماهنگى كامل است، فاقد جنبههاى آسيبشناختى مدرنيته نيز مىباشد.
مدرنيته را به لحاظ نظرى، با چهار مفهوم مىتوان در نظر گرفت; كه عبارتند از: 1) تغيير و حركت; 2)عقلانيت جديد; 3)علم جديد; و 4)انسانگرايى. اين مفاهيم، هريك در ساختار ايدئولوژى اسلام رسوخ يافتهاند; در حالى كه در مواردى تمايزاتى با هم دارند:
1. در بينش اسلامى، تمام پديدههاى جهان به سوى خداوند در حركتند; و اين حركت، حركتى جهتدار و به سوى تعالى و نيز براساس دوام است، كه تكيه آن بر عقل فطرى است; در حالى كه در بينش غربى، تغييرات و حركات بر عقل منطقى استوار بوده و رو به سويى خاص ندارند. آنچه آنان را به خود متوجه گردانيده نفس تغيير و عدم ثبات و سكون پديدههاست.
انسان در ايدئولوژى اسلام، موجودى است همواره در حال «شدن» و رفتن; و تا هنگامى كه به اين حركت ادامه مىدهد، مىتواند انسانيتخويش را تداوم بخشد. هتحركت انسانى نيز همان ارزشها و تحقق ارزشهاست. انسان در اين حركتبىانتها هيچگاه در يك شكل خاص و ثابت متوقف نمىگردد و همواره موجوديتبالفعل خويش را ترك گفته، قالبها و شكلها را مىشكند و در جهت مطلق، گامهاى تازه برمىدارد. او از اين رو، انسانى است كه ساخته محيط نيست; بلكه محيط ساخته اوست. فهم ايدئولوژيك مذهب، انسان را نسبتبه وضعيت موجود حساس گردانيده، وى را در جهت تغيير آن به سوى وضع مطلوب، به تلاش وامىدارد.
نمود ديگرى از اصل حركت در اسلام، اصالت هجرت است كه در كنار ايمان و جهاد، همواره انسان را از درون (هجرت انفسى و خودسازى) و بيرون (هجرتهاى علمى، اجتماعى، فكرى و سياسى) به حركت پيوسته و مستمر در تمام ابعاد زندگى دعوت مىكند. اين است كه مىتوان گفت «اسلام دين حركت است; و اين، بزرگترين صفت اسلام است از نظر علوم اجتماعى و انسانى» (شريعتى(3)، 1361، 146). «يكى از بزرگترين معجزات اسلام، بزرگترين معجزه انسانى خودش، عبارت است از اين كه، اصل حركت را اساسىترين پايه مذهب خودش قرار داد. اساسىترين پايه وحى، اساسىترين پايه توحيد، حركت است، اساسىترين پايه اجتماع در اسلام حركت است، اساسىترين پايه زندگى اجتماعى و روابط سياسى و اجتماعى در اسلام، باز حركت است و اساسىترين پايه عبادت هم حركت است» (پيشين، 147).
2. عقلانيت جديد در چارچوب پروژه مدرنيته، در دو سطح نمود يافته است: الف) خردباورى مدرنيته، و ب) عقلانيت امور واقعى. خردباورى مدرنيته، منشا بودن فهم آدمى را به يكى از ابعاد وجودى او، يعنى عقل، منحصر مىگرداند و عقل خودبنياد را بر مسند حكومتبر وجود آدمى مىنشاند. اين است كه كليت اين وجود توحيدى، يعنى انسان، را به تنها يكى از ابعادش تقليل مىدهد. اين بعد، در جداافتادگى از ديگر ابعاد وجود انسانى، آدمى را در مدارى مكانيستى قرار مىدهد كه پيامدهاى آن، حاكميت اهداف بر وسايل نيل به آنها، و حاكميتخرد ابزارى بر خرد معطوف به ارزش; و در سطوح كلان اجتماعى، حاكميت اقتصاد و ضرورتهاى آن بر فرهنگ و كليت جامعه بشرى، و سلطه امپرياليستى ملل قوىتر بر ملل ضعيفتر مىباشد. در حالى كه در بينش اسلامى، با وجود آن كه عقل جايگاه خاص و ممتازى در راهجويى انسان به سوى كمال دارد، كليت وجود آدمى، تنها به اين يك بعد خلاصه نمىگردد; و دل آدمى و كششهاى درونى وى به سوى «خير» و عشق به زيباييها، ابعاد غير قابل انكار هستى انسانند، كه همگام با خود بشرى، راهبر وى مىباشند. در اين راستا دين ايدئولوژيك، در كنار تكيه بر خردباورى، از عوارض تاكيد صرف بر آن بركنار مىماند. تاثير عقلانيت جديد در تفسير ايدئولوژيك از دين، آنجا خود را به روشنى مىنماياند، كه به عرصه نقد كشيدن فرهنگ سنتى را به شدت تشويق كرده، آنچه را به صورت موروثى به نام دين تلقى مىگردد، فاقد ارزش مىشمرد و تا حدى براى ايمان ارزش قائل مىگردد كه با شناخت همراه باشد. «اسلام به عنوان ايدئولوژى مجموعهاى از قالبهاى موروثى سنتى منجمد قومى نيست، بلكه يك تجديد تولد روحى و يك رنسانس فكرى و يك جهش است، و نه بازگشتبه گذشته» (شريعتى(1)، 1350، 173). با چنين نگرشى است كه تقليد آنچنان كه در فرهنگ سنتى دينى، مورد بزرگنمايى قرار گرفته، به گونهاى كه تمامى فضاى دينى زندگى فرد مؤمن را و حتى نحوه ادراك و بينش وى از جهان اجتماعى و محيط پيرامون را تحت تاثير قرار مىدهد، و فرد، ديگر به خود اجازه انديشيدن در مورد مسائل اساسى را،بدون ارجاع به فرد ديگرى نمىدهد، مورد انتقاد قرار گرفته و بر تفكر فردى هريك از افراد ارج نهاده مىشود. «آنچه خطرناك است، تقليد عقلى و تقليد فكرى است. اين عامل سقوط عقل و علم و آگاهى و شعور است و نفى انسان بودن انسان. چرا كه انسان يعنى موجودى كه دو شاخصه بارز دارد; يكى فكر مىكند ديگرى انتخاب مىكند (عقل و اختيار). تقليد، اين دو استعداد را در انسان مىكشد و او را مقلدى مهوع و ميمونوار مىسازد» (شريعتى(2)، 1350، 314).
سطح ديگر عقلانيت جديد، عقلانيت امور واقعى است. اين بعد از عقلانيت، مبتنى بر جستجوى قانونمندى در خود پديدهها و به عنوان روابط درونى آنهاست. عقل در اينجا با درگير شدن در امور واقعى، بتدريجخود را ظاهر ساخته، تكامل مىيابد. اينجاست كه وابستگى متقابل ذهن و عين، و حقيقت و واقعيت، خود را نشان مىدهد. اين مفهوم از عقلانيت است كه به امور محسوس توجه بيشترى پيدا كرده، خود را در مفهوم كنش متجلى مىگرداند و نه هستى; و اين به معناى به پايان رسيدن دوران انديشه ناب است. انديشه در پيوند با واقعيت و با شناخت صحيح آن، از طريق علم و در گستره عمل با واقعيت ارتباط مىيابد. رسوخ اين بعد از عقلانيت جديد را در اسلام به عنوان ايدئولوژى، برجستهتر از همهجا، در چگونگى تلقى اصل توحيد مىبينيم. توحيد، ديگر صرفا عقيدهاى ذهنى نيست; به معنى اين كه خدا يكى است و دو تا يا بيشتر نيست. ديگر خدا از انسان و طبيعت جدا نيست; بلكه اين سه، در پيوندى زنده با يكديگر معنا پيدا مىكنند. ديگر تقسيمات مرسوم بين دنيا و آخرت، طبيعت و ماوراى طبيعت، ماده و معنى، و روح و جسم از ميان مىرود. اسلام، حقيقت انسانى و واقعيت مادى را در يك پيوند وجودى مىفهمد. چرا كه هر دو را سرزده از يك مبدا وجود مىداند (شريعتى(1)، 1361، 96).
در اين فهم از توحيد، انسان تجلى اراده خداوندى است و زندگى او نيز در حيات دينى، بايد تجلىاى از اراده خداوند باشد. بنابراين، توحيد فلسفى در اينجا به توحيد اجتماعى بدل مىشود; چرا كه پيوند ماده و معنى، ذهنيت و عينيت، و طبيعت و ماوراى طبيعت، به دنبال خود پيوند نظام عقيدتى و نظام زندگى فردى و اجتماعى را به دنبال خواهد داشت. توحيد زيربناى ارزشهاى خدايى است كه انسان در تلاش تحقق آنهاست و بدينگونه توحيد از طريق «ارزشها» با متن زندگى مؤمنان ارتباط مىيابد و در عرصه حيات اجتماعى جلوهاى زنده و عملى مىيابد.
3. جايگاه علم در ساختمان فكرى ايدئولوژى اسلام چيست؟ از آنجا كه هدف غايى سير وجودى انسان، خدا و يا به عبارتى، ارزشهاى متعالى و تحقق آنها در خويشتن وجودى خويش و در عرصه جهان است، جايگاه علم را بايستى در اين مسير جستجو كرد. در تداوم و در راستاى ظهور عقلانيت جديد و بويژه بعد انتقادى آن، انسان ميراث سنتى فرهنگ دينى خويش را مورد بازبينى و نقد قرار مىدهد. پس از كنار گذاشتن تمام آموزهها و انگارههايى كه صدق آنها مورد ترديد است، انسان در جستجوى حقيقت، به كدامين سو رو مىكند؟ چه، ارزشهاى متعالى و كوشش درونى آدمى به سوى آنها در جهت «خير» و در كنار «حقيقت» و «زيبايى» است كه سه بعد اساسى دين را استوار و محكم مىكنند. در اين راستا درمىيابيم كه جايگاه راستين «حقيقت»، «واقعيت» است (شريعتى(2)، 1361، 130). اين است كه جستجوى حقيقت، گام نخستشناسايى واقعيت است و در اينجاست كه علم جديد به عنوان بهترين ابزار، به خدمت انسان خداجوى گرفته مىشود و «در تبيين هدفها و تحقق آرمانهاى اسلامى خويش از علم مىآموزيم» (پيشين، 115).
در نگاه شريعتى، «ايدئولوژى حقيقى يك تكنيك است، نه علم است و نه فلسفه و نه تنها عمل و اخلاق... تفكيك عبارت است از تحميل خواست انسانى بر قوانين طبيعى و به تعبير ديگر، استخدام علم به وسيله اراده آگاه انسان براى رسيدن به آنچه مىخواهد» (شريعتى(1)، 1357، 333). انسان محدود به مرزهاى واقعيت طبيعى، تاريخى و اجتماعى است. شكستن اين مرزها و تحقق آزادى وى از آنها در راستاى تكامل انسانى كه بىشك همگام با تكامل مذهبى وى و جزئى از آن است تنها در گرو شناخت علمى وى از اين واقعيتهاست. اين است كه با شناخت علمى طبيعت، تاريخ و اجتماع، از حصارهاى آنها رها گشته، آزادى انسانى خود را تامين مىكند (شريعتى(1)، 1350، 40). در ديده شريعتى، «اسلام يك ايدئولوژى ماوراى علم است، يعنى بايد به علم برسيم و بعد از علم، اسلام را بگيريم.... از علم رد بشويد و آنچه را كه علم پاسختان نمىدهد، در اسلام بجوييد» (پيشين، 222).
بعد ديگر حضور علم جديد در چارچوب فكرى ايدئولوژى اسلامى، نوع تلقى از اجتهاد و طرح علم به عنوان يكى از ادله اجتهاد است، كه همراه با در نظر گرفتن «زمان» جلوه ديگرى به اجتهاد مىبخشد. با چنين تلقىاى از اجتهاد است كه آن را عامل اصلى در پويايى فكر اسلامى در مسير تحول اجتماعات بشرى دانسته و علاوه بر ممانعت از انحطاط و ركود جامعه اسلامى، آن را عامل تحرك و تحول جامعه، همجهتبا پيشرفتهاى هر عصر در نظر مىگيرد. اين است كه علماى بزرگ اسلامى، خود، بزرگترين علماى غيرمذهبى در دوران شكوفايى اوليه تمدن اسلامى بودهاند و مدارس اسلامى در عين حال، كانونهاى منحصر علوم طبيعى و انسانى بود و تفكيك ميان روحانى و غير روحانى، عالم دينى و دانشمند غير دينى پديدهاى است تازه، كه با رسالت و روح و بينش اسلامى مغاير است(شريعتى، اجتهاد، 9).
در واقع، محسوب شدن علم جديد به عنوان يكى از ادله اجتهاد، گامى در تحول اجتهاد فقهى بوده و نيز كمك گرفتن از آن در نحوه تلقى از مذهب و تكامل فهم دين همگام با زمان، در كليت آن، در راستاى اجتهاد فكرى است. به عنوان نمونه، ايدئولوژيك شدن دين، همگام با اجتهاد فكرى، در عصر جديد است كه معنى مىيابد. براى آن كه تحقيق اجتهادى در سطح عالى آكادميك و به شيوه فنى و روش علمى آغاز شود، (شيعه) معتقد است كه بايد از همه امكانات و پيشرفتهايى كه علوم انسانى بخصوص علم تاريخ، مذهبشناسى، حقوق، علوم اجتماعى، اقتصاد، شرقشناسى، اسلامشناسى، انسانشناسى علمى و فلسفى، تاريخ تمدن و فرهنگ و علوم در دنياى امروز، مجامع علمى و تحقيقى جهان به دست آوردهاند، در راه تحقيق و بررسى علمى مكتب اقتصادى اسلام، تاريخ، فرهنگ، جامعه، فلسفه و علوم، هنر و ادبيات و تمدناش كمك گرفته شود (پيشين، 18).
4. در نگرش ايدئولوژيك به اسلام، خداوند هيچگاه در برابر انسان قرار نمىگيرد و به عنوان موجودى كه فرامين او بدون خواست و اختيار آدمى، الزاما بايستى بر حيات و سرنوشت او جارى گردد، تلقى نمىشود. بلكه خداوند، موجودى است كه پديدهها و موجودات را از درون هدايت مىكند و چونان خويشاوندى مهربان، دوست و ياور انسان در تمام بىياوريهاست و او خود، با خواست و اراده خويش، خداوند را مورد پرستش قرار داده و اين رابطه هرگز بر محور اقتدار قرار ندارد. پيوند انسان با خداوند، هيچگاه انسان را از صفات اصلىاش، كه شاخص انسان بودن اوست، همچون آگاهى، آزادى، آفرينندگى و اخلاقى بودن، دور و بيگانه نمىنمايد. در انسانشناسى قرآن، آفرينش انسان ابتدا از خاك و سپس دميدن روح خداوند در آن، به معنى پذيرش نيروها و كششهاى درونى و غريزى وى و تاييد آنها و لزوم پرداختن به آنها در راستاى رشد انسانى است. و اين برخلاف بينش قرون وسطايى مسيحيت است كه خدايى شدن و تكامل آدمى را در دورى از گرايشهاى طبيعى و غريزى مىديد و انسان را صرفا به گونهاى ايدهآليستى و آرمانى مىنگريست. «خداپرستى، در شكل آگاهانه و كماليافتهاش، نه تنها نفىكننده اصالت انسان و از خود بيگانهكننده وى نيست، بلكه انسان در پرستش و ستايش خدا، به ارزشها و اصالتهاى انسانى خود اصالت و قداست مىبخشد و يك اومانيسم متعالى و معنىدار و داراى جهت را اعتراف مىكند» (شريعتى(1)، 1361، 97).
يكى ديگر از مظاهر انسانگرايى در اسلام، مبارزه با عقيده «قضا و قدر» است كه به عنوان ضربهاى به اصالت انسانى در بينش مذهبى سنتى ديده مىشود. «اسلام قرآن جاى تقدير آسمانى را كه در آن انسان هيچ استبه تقدير انسانى داده است» (شريعتى(2)، 1357، 36) كه در آن، انسان آزادى خويش را بازيافته و با بينش و آگاهى خويش، آينده خود را پىريزى مىكند و خود، ناموس تكامل را در جهان كه به نيروى قهرى خداوند حاكم است، كشف كرده، به اراده خويش در آن جهت گام مىنهد و خود، سازنده رنوشتخويش است. و اين كاملا در تقابل با نگاه قرون وسطايى به مذهب است كه حاكميت كليسا، بدون در نظر گرفتن اراده انسانى و خواست او، به نام خداوند سرنوشتى را براى او رقم مىزد و انسان خود را مقهور دست ناپيدايى مىديد كه او را از خود بيگانه ساخته، نسبتبه نيروهاى خويش بىاعتماد مىكرد.
انسان در اسلام، عزيزترين موجود هستى است; چندان كه خداوند در آفرينش او به خود آفرين مىگويد.
فهرست منابع
الف) فارسى
1. شريعتى، على(1)، اسلامشناسى، م. آ. 16، 17 و18، حسينيه ارشاد، 1350.
2. شريعتى، على(1)، اجتهاد، انتشارات نظير، بىتا.
3. شريعتى، على(1)، انسان، انتشارات الهام، 1361.
4. شريعتى، على(2)، جهانبينى و ايدئولوژى، انتشارات مونا، 1361.
5. شريعتى، على(3)، ميعاد با ابراهيم، انتشارات مونا، 1361.
6. شريعتى، على(2)، تشيع علوى و تشيع صفوى، حسينيه ارشاد، 1350.
7. شريعتى، على(1)، بازگشت، حسينيه ارشاد، 1357.
8. شريعتى، على(2)، ما و اقبال، حسينيه ارشاد، 1357.
9. شريعتى، على(2)، بازشناسى هويت ايرانىاسلامى، انتشارات الهام، 1369.
10. كوچ، ديويد و ديگران، فرد در اجتماع، ترجمه محمود صناعى، 1374 .
....................................................................................
منبع: فصلنامه نقد و نظر، شماره 19و20
انتهاي پيام/
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 81]
-
گوناگون
پربازدیدترینها