واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: فرحناز علیزاده
چرخش در لابه لای هزار توی مغز
«انسان تبلور خاطرات خویش است و زمان حال وی شمهای از گذشته او میباشد.» مارسل پروست1
«از زمان حال تحمل ناپذیر،در تنها زمان ممکن، گذشته، یعنی گذشته دور راهی برای فرار می جستیم...»(ص82)
این سخن و اندیشه من راوی شخصیت رمان "دریا" نوشته جان بنویل است که جایزه بوکر 2005را به خود اختصاص داده است. "دریا" رمان واقعگرای مدرن از نوع داستان – خاطره، با دیدگاه من راوی گذشتهنگر با نگاه نوستالژیک به گذشته - به دلیل توجه به دغدغههای ذهنی شخصیت اصلی و کنکاش در گذشته او برای کسب هویت - رمان روانشناسی ذهنیست؛ که از دو فصل تشکیل شده است. در فصل اول نویسنده از راوی پیری به نام "مکس موردون" میگوید که در اثر مرگ همسر و روند کند نوشتههایش (زندگینامه بونار- مشتی یادداشت نیمپز و مقدماتی) به خانه روستایی به جایی که به آن دلبستگی خاصی دارد، باز میگردد تا به گفتهی خودش از حال فرار کند؛ تا با به یادآوری گذشتهها و جزئیات ظریف به ظاهر بی ارزش که بار خاطره میشوند «چیزهایی را که سالهای سال وجودشان فراموش شده بود، ناگهان پیدا کند.» او با مرور خاطرات از هم گسیختهاش به شناخت خود و جهان پیرامونش میرسد، به یک نوع معالجه(هومئوپاتیک) که در اثر تفسیر همین خرده روایتها برایش حاصل میشود؛ به هویتی که تنها با یادآوری امکانپذیر میگردد چراکه او معتقد است «گذشته و آیندهی محتمل و نامحتمل از یک نقطه آغاز میشود.»( ص80) همانطور که گادامر نیز در مورد زمان میگوید: «زمان حال تنها در پرتو گذشته قابل درک است؛ و با گذشته تداومی زنده را تشکیل میدهد؛ و گذشته همواره از دیدگاههای جانبدارانه ما درحال شکل میگیرد.» (ایگلتون،1386:ص99)
اما بیان این روایتهای ذهنی تو در تو، بدون انسجام زمانی، تا نیمههای فصل اول با جملات طولانی که خواننده هنوز گیج یافتن قصه اصلیست و باعث ضربآهنگ کند اثر میشود؛ در فصل دوم به خوانشی راحتتر با تعلیق بیشتر و جملات کوتاهتر همراه میشود. در فصل دوم و به خصوص انتهای رمان، نویسنده با گشودن راز زندگی شخصیتهای داستانی چون "رز" معلم سرخانه خانواده گریس و عشقاش نسبت به پدر خانواده؛ رابطه بین مکس، کلوئه و همچنین بازگشت نامزد "کلر" و آغاز زندگی مشترک آن دو، به ضربآهنگی تندتر، خوانشی راحتتر با لذتبخشی نسبی در متن میرسد.
همانطور که گفته شد راوی بهانهی روایتش را مرور خاطرات و بازیافتن هویت خود میداند؛ او با کمک ذهنیت و حافظهی خوبی که دارد (ص130) بیشتر از زمان گذشته روایت میکند تا حال؛ او از تقابل بین خانواده فقیرش با آن اتاقهای دنگالشان با خانواده ثروتمند گریس میگوید، از خشونت پدرانی با شوخیهای خشن و حس طنز تلخ بی رحمانهای که در وجودشان موج میزند، که یا خانواده را ترک میکنند(مانند پدر خودش) و یا با وجود حضور فیزیکی در خانواده، نقشی در رابطهی عاطفی و زناشویی ندارند و تنها به فکر خود هستند؛ از«آقای گریس، پیر بز خندان»(ص102) مردکی که راوی نوجوان دلش میخواهد از اتاق با لگد بیرون بیندازدش و به او بگوید هری حیف نان. راوی همچنین از عشق اولیه خود نسبت به خانم گریس میگوید از رابطه نوجوانی که از غم عشق بیخود میشود. نوجوانی که میتواند دل به عشق دختر خانواده نیز بدهد، عشقی که بی سرانجام است و با مرگ دختر خاتمه مییابد.
بیان این روایتهای به ظاهر گسسته خواننده را به زندگی فردی در دنیای مدرن آشنا میکند؛ دنیایی که در آن روابط انسانی کم رنگ میشود و انسان با نگاهی نوستالژیک به گذشته نگاه میکند، زیرا در رمان مدرن، گذشته در حال، متجلی شده و اثر گذار است. رمان مدرن، حدیث تنهایی آدمهاییست که با خاطره هایشان زندگی میکنند. در این نوع رمان، نویسنده دیگر به نقل حوادث متعدد و هیجانی نمیپردازد، بلکه به بیان ذهنیت فرد توجه دارد؛ در رمان مدرن دست یافتن به حقیقت امری کاملا فردی میشود و فرد به واسطه خاطراتی که از افکار و اعمال گذشتهاش دارد به هویت خود دسترسی مییابد. درست مانند نوجوان رمان "دریا" نوجوانی که از فقر خود به سوی ثروت گام برمیدارد و برای رسیدن به این هویت گاه شاید مجبور شود به فردی از قشر و طبقه خود آزار برساند؛ پسری که مجبور است دست به خشونت و آزار ملخها بزند تا بتواند مورد قبول کلوئه دختر ثروتمند قرار گیرد(ص95)نوجوانی که برای یافتن شخصیت خود مدام از دیگران الگوبرداری میکند.
«من هیچ وقت شخصیت نداشتم، دست کم به آن شکلی که دیگران داشتند، یا خیال میکنند که دارند، من نداشتم. من همیشه هیچ کس بودم که بهترین آرزویش این بود که شخصیتی باشد».(ص176)
و اینها حکایت حال انسان تکافتاده مدرنیست که در سرگشتگی و بی هویتی خود در ملال و روزمرهگی زندگی دست و پا میزند. همانطورکه سرهنگ در تنهایی و بیکسی خود سر در گریبان فرو میبرد. نویسنده برای ساختن وجه مدرن داستان، روایتش را از میانه شروع میکند و حالت دوار مانندی به آن میدهد تا بیانگر چرخش این زندگی تکراری باشد.
«جنازهای از خاطرهی دیگران درون خودمان حمل میکنیم،تا زمانی که جان از تنمان در برود، بعد نوبت ماست که مدتی در ذهن دیگران بمانیم و بعد نوبت آنها برسد که بیفتند و بمیرند و نسلها همین چرخه ادامه یابد.»(ص97)
از موتیفها و بنمایه های مشترک متنی میتوان به مرگ – فرار از زمان – عشق – دریا - ملال در زندگی اشاره کرد. بنمایههایی که گاه به حالت نمادین به کار گرفته میشوند: دریا: مادر حیات و زندگی، راز نا متناهی بودن معنوی، مرگ و تولد دوباره، ابدیت و امتداد زمان، ناخود آگاه 3
در بیشتر صحنههای رمان دریا نقش موثر و تکرار شوندهای دارد. دریا جاییست که باعث میشود شخصیتی که خود را کوچک و فقیر میداند به بزرگی و برجستگی برسد. چراکه جایگاهی برای نشان دادن قابلیت و مهارتهای اوست «نیازی به این همه خودنمایی نیست.»(ص111). دریا مکانیست که راوی را به خود فرا میخواند و او بهترین مرگ را غنودن در بستر دریا میداند. او به گونهای خاص به دریا توجه دارد و این توجه شاید به این دلیل است که دریا محل دفن عشق او "کلوئه" است. دریایی که حتی بعد از ازدواج با آنا باز آرامش را تنها در کنار آن میتوان یافت «با آنا توی خانهی قدیمیمان که بین دریا و کوه قرار داشت مینشستیم و...» (ص77) دریایی که بارها روای را به خود فرا میخواند و او بیشتر اوقاتش را در کنار آن میگذراند. (پایان فصل یک و دو)
فرار از زمان: "رجعت به گذشته" مکان کمال، یعنی رستگاری بی پایانی که بشر از هبوط اندوهبار خود داشته. 4(همان، ص179) رجعتی که در متن بارها به وقوع میانجامد و بانی شناخت و دانستن راویست «مسئلهای که الان با آن رو به رو هستم، دقیقا مسئلهی دانستن است. اگر خودمان نبودیم، پس کی بودیم؟»(ص176) فرار از حال و رجعتی که با نگاه هستیشناسانه توام است.
مرگ: حضور مرگ را میتوان در صحنه ماندگار غرق شدن کلوئه و مایلز یافت؛ مرگ خانم و آقای گریس، مرگ چارلی پیر، پدر آنا و سپس مرگ آنا که بانی سفر و حرکت مکس موردون میشود.
عشق: عشق خود کهنالگویی ست که دستمایه کار بسیاری از نویسندگان قرار میگیرد، بخصوص عشقهای نافرجام که با شکست رو به روست. عشق اولیه و کودکانه راوی نسبت به خانم گریس،«دردی که قلب یک پسر بچه را پر میکند .»(ص72). عشق مکس نسبت به کلوئه که با او بدرفتاری میکند و گاه نادیدهاش میگیرد. عشق بین راوی و آنا که به زندگی مشترک میانجامد ولی با مرگ و بیماری آنا خاتمه مییابد. عشق بین رز، معلم سرخانه با آقای گریس که بیسرانجام است و در انتها علاقه و عشق بین کلر و نامزدش.
از تقابلها ی مهم متنی باید ابتدا به تقابل مرگ – زندگی و سپس فقر- ثروت اشاره کرد. نویسنده با قرار دادن راوی فقیری که الونکنشین است و مدام از بیغولهای به بیغولهای دیگر درحال جابهجایی؛ در مقابل خانوادههای ثروتمندی چون گریس و پدر آنا از «آدمهایی که خانههای درست و حسابی داشتند و با آلونک نشینها قاتی نمی شدند.»(ص89) سخن به میان میآورد. اما آنچه که در متن برای بار دوم و اینبار از سوی آنا باورپذیر نمیشود؛ ارتباط مکس فقیر آلونکنشین با آنای نسبتا ثروتمند است. در وهلهی اول وقتی مکس به خانهی گریسها راه می یابد«و از عمق آن پلههای طبقات اجتماعی- که جایگاه هر فرد را از پیش در جامعه مشخص و تعیین میکند - راهی به بالا مییابد و با خانواده گریس قاتی میشود.»(ص90) خواننده میپذیرد که خانم گریس به علت اینکه اولا مکس را هم سن و سال کودکانش می پندارد و از سوی دیگر چون میخواهد انگیزهای در دل آقای گریس بیتفاوت با آن خنده های تمسخرآمیزش ایجاد کند به مکس توجه نشان میدهد و او را به خانه ی خود میپذیرد؛ ولی این پذیرش از سوی پدر آنا، مردی کنس که وضع توپی دارد و مثل خرپولها عینک گنده سنگینی میزند،چگونه توجیه و پذیرفته میشود. مگر نه اینکه چارلی پیر خود جزو ثروتمندان شهر به حساب میآید، پس چطور تا این حد راحت با مکس برخورد میکند. تنها به این علت که مکس قد بلند است و چارلی راحت با بلندقدها کنار میآید؟! این باورناپذیری وقتی شدت مییابد که آنا از مکس فقیر خواستگاری میکند، عملی که به گفتهی راوی مانند شیرجه زدن در آب و بانی کمنفسی او میشود.«از آن بالا به دنیای آنا و پدرش پرت شدم که انگار دنیایی دیگر بود.»(ص86) براستی چرا راوی که حتی جزییترین حوادث گذشته را مو به مو نقل میکند، نباید از رابطهی عمیق بین خود و آنا و چگونهگی آدامه آشناییاش و اینکه چه اتفاقی روی میدهد،تا آنا از او خواستگاری کند، حرف بزند؛ آشنایی و عشقی که ماندگارتر از عشق کلوئه به نظر میرسد.
از خردهگیری های دیگر باید به اطلاعدهی نویسنده در پایان اثر اشاره کرد و اینکه چرا راوی تنها در سطرهای پایانی از یکی بودن "رز" و "دوشیزه واواسور" میگوید. راوی که دغدغهی ذهنیاش مرگ کلوئه است به جای آن که از علت خود کشی کلوئه بپرسد تا شکاش به یقین مبدل شود، از سرنوشت مادر کلوئه- که تقریبا معلوم و قابل پیشبینیست- می پرسد؛ کتمان این اطلاعات و یا افشاء آن براستی چه سودی در پیشبرد روایت داستانی دارد؟ افشاء این نکته در کنار ابهام دلیل خودکشی کلوئه که به مرگ مایلز نیز منجر میشود آیا از اهمیت بیشتری برخوردار است؟! و واقعا این رابطه بازسازی شده و فاصلهی رسمی برای حفظ ارتباط بین مکس و دوشیزه واواسور از چه رو لازم و ضروریست؟(ص209) راوی که از سویی به دلبستگی دوشیزه واواسور نسبت به خود و کممحلی نسبت به سرهنگ میگوید و از سوی دیگر خود را بانی اختلاف بین واواسور و بان میداند «کم کمک معلوم شد که دعوا سر من است و هر کدام از طرفین سعی دارند یک جوری مرا طرف خودشان بکشانند»(ص167)
از چه جهت اطلاعات غلط به خورد خواننده میدهد و زودتر یکی بودن دو شخصیت داستانی را برملا نمیکند. این ابهاماتیست که در کنار محاسن اثر ذهن خواننده را به خود درگیر میکند. ایکاش جان بنویل در انتهای رمان به این مسائل نیز میپرداخت تا این اندک خردهگیری را نیز از منتقد میگرفت .
با تمام این اوصاف و خردهگیریهای اندک؛ جا دارد که گفته شود رمان "دریا" به علت آنکه تک افتادگی انسان مدرن و افول معنویت را به بیانی ساده روایت میکند؛ به تداوم گذشته در حال میپردازد و خواننده را به یاد این جمله پروست میاندازد که «اگر بتوانیم به دنیای ناخود آگاه انسانی رسوخ کنیم، قادر خواهیم بود کل حقیقت وجودی و تاریخچه زندگی را کشف کنیم». کاری در خور و خواندنی است.
منابع:
1- اولیائی نیا، هلن؛ داستان کوتاه در آیینه نقد؛ نشر فردا، ص97 (مارسل پروست معتقد است: «انسان تبلور خاطرات خویش است و زمان حال وی شمهای از گذشته او میباشد. اگر بتوانیم به دنیای خود آگاه انسانی رسوخ کنیم،قادر خواهیم بود کل حقیقت وجودی وی و تاریخچه زندگی او را کشف کنیم؛ بدون آنکه ناچار باشیم منتظر مجموعه حوادث مختلف و متفاوت در طول خطی زمان باشیم.»)
2- لاج،دیوید؛ نظریه های رمان،حسین پاینده، تهران: انتشارات نیلوفر(ویژگیهای رمان مدرن)
3- گورین،ویلفرد؛راهنمای رویکردهای نقد ادبی،مبحث رویکردهای اسطورهای، زهرا میهن خواه، تهران:انتشارات اطلاعات 1383
4- بنویل، جان؛ دریا، اسدالله امرایی، چ2،تهران: انتشارات افق، 1386
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]