محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831290983
انعكاس طبيعى مختصات انسانى در كالبد مادى او نميتواند انسان را ماشين معرفى نمايد
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جريان قانون علت و معلول با آن عموميت كه در دو قلمرو انسان و ماشين دارد ، همچنين انعكاس طبيعى مختصات انسانى در كالبد مادّىاش ، نميتواند انسان را با سيستم ماشين قابل مقايسه بسازد .
بتوضيح اينكه ما كمترين ترديدى در اين واقعيت نداريم كه عوامل برونى در هر سه قلمرو بيولوژيك و فيزيولوژيك و پسيكولوژيك انسانى ، اثر و انعكاسى ايجاد ميكند ، باين معنى كه اگر يك پديده يا رويداد جهان عينى جنبه عامل بودن براى انسان پيدا كند ، اثر و انعكاسى مناسب در يكى از سه قلمرو بوجود ميآورد ،
توضيحات پاولوف و ساير تفسير كنندگان انعكاسات و مكانيسمهاى انسانى بسيار لازم بوده و از اين توضيحات براى شناخت جنبههاى طبيعى و روانى آدمى بهره بردارىهاى علمى شايستهاى صورت گرفته است .
آنچه كه موضوع بحث و بررسى ما است اينست كه آيا اين تفسير كنندگان ميتوانند خود را مجاز بدانند كه پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانيسمها خلاصه نموده و حقيقتى را بنام انسانيت از انسان منها نمايند يا آنقدر بىاهميّت تلقى كنند كه گويى چنين حقيقتى وجود ندارد ؟ من گمان نميكنم آن مغزهاى مقتدر كه در قلمرو علوم انسانى بآنهمه معلومات مفيد دست يافتهاند ، خود را براى نفى انسانيت انسان مجاز بشمارند . ما بعنوان نمونه در حدود 950 مختص انسانى را متذكر شديم و اثبات كرديم كه هيچ ماشينى اگر چه بعظمت نهايى برسد ، نميتواند داراى آن مختصات بوده باشد .
« كيست كه با ملاحظه آنهمه مختص انسانى بگويد : تنها تفاوت ميان ماشين و انسان ، حيات است كه انسان دارا ميباشد ؟ » نهصد و پنجاه مختص انسانى ، چنان انسان را از ماشين دور ميسازد ، يا بعبارت ديگر بالاتر ميبرد كه گويى : هر يك از آنها بطور مستقل جدا كننده انسان از ماشين است . ما از اين مطلب ميگذريم و استقلال هر يك از مختصات انسانى
[ 18 ]را ناديده ميگيريم و فرض ميكنيم كه تنها تفاوت ميان انسان و يك ماشين حيات است كه انسان دارد و ماشين فاقد آن است ، ولى اين مختصات و آثار و ابداعهاى همين حيات بقدرى متنوع و متعدد است كه فاصله انسان را با ماشين ، فاصله هست با نيست مينمايد . گفتن اينكه انسان ماشينى است كه داراى حيات است .
مانند اينست كه ميگوييم : هست همان نيست است كه داراى 950 مختص وجودى است ميگويند : انسان ماشينى است كه راننده يا مديريت آن از داخل است و ماشين انسانى است كه راننده يا مديريت آن از خارج است . اين جمله ادبى خوش آيند هم نميتواند اتحاد ماشين و انسان را اثبات كند ، زيرا معناى راننده يا مديريت درباره يك موضوع ، اينست كه خود آن موضوع با همه اجزاء با روابط كامل ،
تحقق دارد ، راننده يا مدير برونى تنها حركت و فعاليت آن را اداره ميكند ، در صورتيكه اين انسان است كه از پايينترين مراحل تركيب ماشينى شروع كرده و آن را به عالىترين سيستم كامپيوترى ميرساند . از طرف ديگر تعبير راننده يا مدير برونى در موضوع ماشين و انسان بقدرى ساده و سطحى است كه براى راحت طلبان خوب است ، بلكه بايد گفت : يك نسبت ماشين به انسان ، نسبت كالبد جسمانى به روح « من » « خود » « شخصيت » است . حتّى بالاتر از اين ، آيا بوجود آورنده ماشين خود انسان نيست ؟ يقينا آرى ، بنابر اين نسبت ماشين به انسان هم داراى نسبت معلول به علت است ، و هم نسبت كارگاه به مدير آن .
بار ديگر اصرار ميكنيم كه ما منكر چهره ماشينى انسان نيستيم ، و اين يك آرزو و اشتياق جدى را همواره در درون خود داريم كه تأثير و تأثّرهايى كه ميان مغز و روان از يكطرف ، و عوامل برونى و درونى در جريان از طرف ديگر موجود است ، هر چه بيشتر و بهتر در قلمرو طبيعى خود آشكار شود و در قلمرو علوم تحققى و رسمى وارد شود .
ولى بروز و گسترش اين چهره محسوس و ملموس انسانى در مجراى روابط طبيعى كارى جز اين نخواهد كرد كه معانى علت و معلول و ساير قوانين را درباره ساختمان جسمانى و روانى انسان بما آشكار سازد ، البته هرگز اين معلومات ما نخواهد
[ 19 ]توانست خود لذّت را مثلا براى ما محسوس و ملموس بسازد ، اگر چه خواهد توانست تغييرات و كيفيتهاى ميدان مادّى مغز را در حال لذّت بردن براى ما نشان بدهد . امّا كسى كه لذّت مزبور را درك نكرده است ، از آنهمه انعكاسات و تغيرات كيفى مادّه ، پديده لذّت را نخواهد چشيد .
در نتيجه اگر چه از نظر سطحى تنها تفاوت ميان ماشين و انسان حيات و احساس ميباشد ، ولى تنوع احساس بقدرى مهمّ و جدّى است كه قناعت كردن به مفهوم عمومى احساس و صرف نظر كردن از آن تنوعها ، نظير آن است كه ما در شناخت جهان و انسان باين مفهوم عمومى قناعت كنيم كه انسان موجود است و جهان موجود است البتّه ميدانيم كه حتّى مفهوم عمومى احساس هم شامل نيروهاى اكتشافى و پديده اراده و تصميم و ساير پديدههاى درونى كه از نوع فعاليت محسوب ميشوند ،
نميباشد .
اصول ششگانه براى اثبات انسانيت و نياز آن به رسالت
[ 22 ]اكنون كه ثابت شد انسان يك ماشين ساخته شده قوانين طبيعت محض نيست ،
مىپردازيم به اثبات اينكه با نظر به سرگذشت انسان از تمام ديدگاههاى علمى و فلسفى ، انسان موجودى نيست كه در مشتى گوشت و خون و استخوان و اعصاب خلاصه شود كه با عوامل جبرى گام باين دنيا ميگذارد و چند روزى مانند آلت ناتوان در دست عوامل طبيعت و نيرومندان زندگى ميكند و ميرود . ما براى اثبات اين حقيقت كه تنها راه دفاع از انسان و انسانيت است شش اصل را بطور اختصار متذكر ميشويم :
اصل يكم
تا كنون صندوق در بسته محيط و اجتماع و خود خواهى نتوانسته و نميتواند انسان آگاه را در درون خود زندانى كند . دليل درستى اين اصل را از تاريخ طولانى و پرفراز و نشيب بپرسيد ، خواهيد ديد : بشر موجوديست كه هر وقت در هر موقعيتى از زندگى با يك عدّه اصول راكد قرار بگيرد ، همينكه محدوديت آن موقعيت را با يكى از ابعاد روانىاش دريافت ، هواى شكستن آن صندوق درون او را اشغال مينمايد ، اگر چه آن موقعيت آزادى مطلق بنام بىبند و بارى بوده باشد .
آيا ريشه اين سدّ شكنى طغيانگرى حيات او است ؟
آيا ريشه آن در حسّ گريز از جبرهاى بافته شده با دست طبيعت و انسانهاى ديگر است ؟
آيا عامل جداگانه و مستقلّى در درون او براى حركت تكاملى آزادانه ميباشد ؟
آيا از آن جهت است كه هر موقعيتى كه انسان را در بر ميگيرد ، چون در حال ارتباط با ساير عوامل انسانى و جهانى داراى سيستم باز است ، لذا چه بخواهد و چه نخواهد ، بالاخره آن موقعيت نميتواند غير قابل نفوذ بوده باشد ؟
آيا ريشه برترى جويى آدمى بر موقعيت سيستم بسته نما ، عبارتست از اينكه انسانها با اينكه در ميان انواعى از زنجيرهاى تاريخ و محيط و وراثت و عناصر درونى
[ 23 ]قدم به دنيا ميگذارد ، با اينحال يك نيروى ديگرى دارد كه گويى زندگيش را از صفر شروع ميكند ، لذا هر وضعى را كه در پيش روى خود مىبيند ، نوعى عدم ضرورت در آن احساس ميكند و ميخواهد از يك زندگى مستند به خود بهرهمند باشد ؟ شما هر يك از اين ريشهها و عوامل پنجگانه را اختيار كنيد ، مانعى ندارد ، زيرا همه آنها در يك اصل كلّى مشتركند و آن اصل يكم است كه گفتيم : هيچ موقعيت تثبيت شدهاى نميتواند انسان را در خود خلاصه كند .
بدون پذيرش جهانى وسيعتر از عالم طبيعت ، نميتوان افكار بشرى را از بن بست جهان نجات داد
تا كنون هيچ متفكر جهان بينى نتوانسته است با اعتقاد به انحصار هستى در عالم طبيعت ، راهى براى خروج افكار از بن بست كمّى جهان نشان بدهد . اين ناتوانى يك پديده عارضى و موقت نيست ، بلكه اگر موضوع جهانى وسيعتر از عالم طبيعت و وابستگى آن به مبدء اعلا و بينهايت ( خدا ) مورد پذيرش نباشد ،
ناتوانى مزبور بر طرف شدنى نيست ، بعبارت ديگر بايد بگوئيم : اگر بن بست بودن جهان يك واقعيت بود ، موجب شكنجه و زجر افكار و خواستههاى عالى بشرى نميشد ،
ولى اين بن بست محدوده ايست كه بشر با تمايلات طبيعت گرايانه خود ، ساخته و پرداخته و خود را در محاصره آن محدوده انداخته است . چهره يا بعد بىنهايت بودن جهان از نظر وابستگىاش به عالمى وسيعتر از طبيعت ، يك اصل اولى و واقعيت روشنى است كه روياروى وجدان او است . اين وجدان را منحرف ساختن است كه جهان را بصورت بن بستى وحشتناك در آورده و قالبهايى براى او ميسازد .
توجّه به رابطه و وابستگى روح و وجدان آدمى با عالمى وسيعتر از طبيعت چيزى
[ 25 ]نيست كه با محدوديت قلمرو حواسّ مخالفتى داشته باشد . روح با شكوفان شدن ابعاد عميقش ، از مجموعه متشكل الاجزاء و روابط طبيعت ، روزنههاى پر فروغ به عالم بالاتر از طبيعت ميگشايد و با شعاع عظمت الهى رابطه بر قرار ميكند . تنها با اين رابطه است كه انسان اجزاى هستى را چونان حبابهايى محدود در اقيانوس بيكران مشيت خداوندى در مييابد .
« قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِد الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبىّ » ( الكهف آيه 109 ) .
( بآنان بگو : اگر دريا مركبى براى نوشتن مشيّتهاى پروردگارم باشد ،
دريا تمام ميشود ، پيش از آنكه مشيّتهاى پروردگارم تمام شود ) .
« وَ لَوْ اَنَّما فىِ الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِه سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ » ( لقمان 27 ) .
( اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا و بدنبالش هفت درياى ديگر مركبش باشد ، مشيّتهاى خداوندى تمام نميشود ) .
روز و شب با ديدن صيّاد مستم در قفس
بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
هر قطرهاى در اين ره صد بحر آتشين است
دردا كه اين معمّا شرح و بيان ندارد مگر چنين نيست كه در حالات عشق ، آن موضوع معشوق كه حتى اگر محدود ترين موضوعات بوده باشد ، قيافه بىنهايت خود را پيش ديدگان عاشق ميگستراند ؟
اصل دوم
احساس زندگى آزادانهاى كه تنها جنبه ذهنى و روانى محض دارد ، نميتواند جلو تحرّك حيات را كه خواهان باز شدن ابعاد است ، بگيرد . خلاصه كردن حيات جوشان در مقدارى كار دستى يا فكرى ، همراه با مقدارى وسايل تخدير در اشكال گوناگونش ، با سايهاى از پيروزىهاى خيالى يا واقعى در گذشته و مقدارى هنرهاى
[ 26 ]تجسّم يافته و آثار گذشتگان در موزهها و دادن شعارهاى فريبنده و جوشش غرايز در مدت محدودى از جوانى ، نتيجهاى جز منفى ساختن خود حيات ندارد .
اصل سوم
صداها و نغمههاى وجدان انسانهايى را كه از روان معتدل بر خوردارند ، نميتوان ناديده گرفت . هيچ مغالطه و سفسطهاى قدرت خاموش كردن يا تفسير غلط اين صداها و نغمهها را ندارد .
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست حافظ
اين صدا در كوه دلها بانگ كيست
كه پر است زين بانگ اين كه گه تهى است
هر كجا هست آن حكيم اوستاد
بانگ او از كوه دل خالى مباد مولوى « براى ما امكان آن هست كه نه از نيكى متأثر شويم و نه از بدى ، ولى گاهى در درون ما يك ارگ مستعدّ و داراى حركت است كه بهيجان درميآيد و پس از لحظاتى در فضاى روح بخاموشى ميگرايد ، اينجا تناقض هولناكى است كه بر ضدّ نيستى و بيهودگى سر به طغيان بر ميدارد » .
مضمون از بالزاك شما گمان ميكنيد كه با سفسطه بازى فرويد و امثال او از دشمنان اعتلاء و عظمت روح انسانى ميتوان اين صدا و نغمههاى وجدانى را خاموش نمود . اگر امروزه امثال فرويد اين نداهاى پر معناى وجدان را به صداهاى وازدگى غرايز حيوانى تفسير ميكنند و اعتلاء و عظمت بلندگرايى روح را منحرف ميكنند ، از پيش از هفتصد سال ، مولوىهايى كه پاسداران عظمت و اعتلاى انسانى بودهاند ، پاسخ آن سفسطه بازىها را گفتهاند :
[ 27 ]روى در انكار حافظ ( وجدان ) بردهاى و نغمههاى وجدان را نام تهديدات نفسش كردهاى اين بانگها و فريادهاى وجدان نيز يكى از عوامل اساسى شكستن صندوق محدوديتهايى است كه عوامل جبرى طبيعت و ديگر انسانها براى مردم ميسازند .
اصل چهارم
در مقابل وجدان درونى ، عالم بشريّت داراى يك وجدان برونى است كه عظماء و پيشتازان كاروان انسانيت ناميده شدهاند . هيچ دورهاى و جامعهاى را سراغ نداريم كه بكلّى خالى از عدّهاى عظماء و پيشتازان انسان شناس بوده و مردم آن دوره و جامعه در تاريكى مطلق فرو رفته باشند . اين بزرگان و خمير مايههاى انسانيت هماهنگ با وجدان درونى انسانها در باز كردن راه به پيشرفت انسانها و اخطار به اينكه اين زندگى چند روزه نميتواند آخرين منزلگه حركت آدميان بوده باشد ،
بهر گونه گذشت و فداكارى تن در دادهاند . اگر براى بشريت بانگ و فرياد جدّى بتوانيم فرض كنيم ، همانا دو بانگ و فرياد است كه از وجدان درونى و وجدان برونى در فضاى تاريخ طنين مياندازد و بس .
اصل پنجم
اصل تعهّد در اشكال مختلفش ، اصلى است كه اگر از قاموس زندگى بشرى حذف شود ، از موجوديت انسانى چيزى نمىماند كه حتّى بيك لحظه انديشيدن درباره او بيارزد . انسان بىتعهد پستتر از جماد است ، جمادى كه بدون شاخ بر آوردن در مقابل قوانين هستى بوجود خود ادامه ميدهد ، در صورتيكه انسان بىتعهد ميتواند قيافه ضدّ وجدانى و عقلانى بخود گرفته و مانند نرون بگويد : « ايكاش همه انسانها يك گردن داشتند و من با يك شمشير زدن آنها را نابود ميكردم » .
وقتى كه پديده مقدّس تعهد از انسان سلب ميشود ، طبيعت پيچيده بشرى چهره منفور خود را مينماياند ، آيا اين جمله وايتهد : « هر گونه برنامه اصلاحى كه در روى كاغذ نوشته ميشود ، براى طبقه مديريت اجتماعى حتى ارزش آن كاغذ باطل شده را ندارد » جز درد بىتعهدى چيزى را ميگويد ؟
[ 28 ]
اصل ششم
يك معمّاى لا ينحلّ بشرى كه تاريخش را از قابليت تفسير ساقط نموده است و هيچ متفكرى نميتواند با نظر به آن معمّا ، روى خوشى براى بشر ببيند ، اينست كه تا كنون بشر نتوانسته است از قربانى كردن عالىترين حقايق در راه اغراض فاسد خود جلوگيرى نمايد ، مذهب آن عالىترين آبحيات روان آدمى ، علم ،
آزادى ، فلسفه ، نيروى انعطاف ، پول ، مقام ، قدرت ، احساسات ، منطق . . . همه و همه را در راه مقاصد شيطانى خود آلوده و تباه مينمايد . اين آلوده ساختن و تباه نمودن خاصيت طبيعت مادّى بشرى است و هيچ گرهى در اين مسئله وجود ندارد .
مشاهدات و دلايل عقلانى ما براى نجات از اين قربانى كردنها ، راهى جز پذيرش رسالت و موادّ آن ، سراغ ندارد ، بيهوده معطل نشويم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 316]
-
گوناگون
پربازدیدترینها