واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: صداي سخن عشق
1
اي عشق! همه بهانه از توست...
و اين «صداي سخن عشق» است كه از حنجره روزگار فرياد ميشود، بشنويد:
سعدي: عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
حافظ: بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
مولانا: جسم خاك از عشق بر افلاك شد
عطّار: دو عالم سايه خورشيد عشق است
بيدل: عالم از شوخي عشق اين همه توفان دارد
عراقي: من مست مي عشقم، هُشيار نخواهم شد
امام خميني: من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
قيصر امينپور: ز دست عشق در عالم هياهوست...
يكي بود، يكي نبود. زير گنبد كبود... به راستي اگر «عشق» نبود؟!
2
و امّا بعد...
روزنامهها را كه ورق ميزنيم، در صفحه حوادث تيترهايي هولناك و نامهربان بر صورت احساسمان چنگ ميكشند:
«مردي يازده نفر از اعضاي خانواده دو برادرش را قتل عام كرد.»روي پيشخوان كتابفروشيها، عناويني سياه و اهريمني، عنكبوتوار بر جلد كتابها ـ اين دوستان دير آشنا ـ تار وحشت تنيدهاند:
«قتل در نيمه شب، شبح مرگ، راز يك جنايت، خُفّاش شب، لذت انتقام و...»
در شبكههاي ماهوارهاي هر روز صحنههاي دلخراش از قتل، جنايت، خشونت، شكنجه، اسلحه و خون به تصوير كشيده ميشود و بيرحمانه گلوي عاطفه و انسانيتمان را ميفشارد. در سالنهاي سينما ـ معصومانه ـ به تماشاي فيلمهايي مينشينيم كه با صحنههايي زرد و خاكستري از اختلافات خانوادگي و دعواهاي روحفرساي زن و شوهري آغاز و با متاركه و طلاق ختم به خير ميشوند! و فردا در كوچه و خيابان، بچههاي طلاق راه را بر ما ميبندند و با هنجارشكني و خزيدن به پيله «پوچانگاري»، پُتك خشم فرو خورده خود را برسر وجدانهاي به خواب رفته ما ميكوبند و ما شرمنده و سرافكنده با دل خويش زمزمه ميكنيم كه:
آي عشق...!
چهره آبيات پيدا نيست.
3
آري، واقعيت تلخي است. ما به هر دليل، ادب و آداب «عاشقي» و «دوست داشتن» را ـ آنچنان كه بايد ـ نياموختهايم. گمشده ما در اين روزگار بيپير، و عصر خاكستريِ سرب و سيمان و آهن، «عشق» است.
عشق، عمود خيمه آفرينش و شيرازه بند عالَم هستي است. آدمي بدون عشق، به يتيمي ميماند كه در برزخ غربت و تنهايي گرفتار است و «مرگ» سرنوشت محتوم اوست:
دنيا بدون عشق، قبرستاني از «تن» هاست
آدم بدون عشق، جز يك روح تنها نيست
به راستي علت «غربت و مظلوميت عشق» در روزگار ما چيست؟ چرا ما از «عشق» و «عاشق شدن» ميترسيم و همچون محدودهاي ممنوع، دور آن خط قرمز ميكشيم و فرزندانمان را از چشيدن طعم زندگيبخش «اكسير عشق» محروم ميكنيم؟با كمال تأسف بايد گفت آنچه اين پندار غلط را در وجود ما نهادينه كرده است، رواج سكههاي قلب عشق در كوچه و بازار و اپيدمي عشقهاي خياباني و صورتي است و اين كه عدهاي به نام مقدس عشق، براي ديگران دام «هوس» ميگسترند:
عشقهايي كز پي رنگي بُوَد
عشق نبود، عاقبت ننگي بُوَد
4
بياييد به فطرت خويش برگرديم، به آيين آيينه زُلال باشيم و به نداي حضرت عشق، لبيك اجابت بگوييم. ادب و آداب عاشقي و مهرورزي را بياموزيم و گوهر بيبديل «عشق» را به سكه قلب «هوس» نفروشيم. چرا كه عشق، فريب آب و رنگ و خط و خال نيست. عشق حكايت پيوند وحدت و يگانگي است. حديث از خود گذشتن و به «دوست» رسيدن:
آن يكي آمد در ياري بزد
گفت يارش: كيستي اي معتمد؟
گفت: «من»، گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خواني مقام خام نيست
خام را جز آتش هجر و فراق
كه پزد، كه وارهاند از نفاق؟
چون توئيِ تو، هنوز از تو نرفت
سوختن بايد تو را در نار تفت
رفت آن مسكين و سالي در سفر
در فراق يار سوزيد از شرر
پخته گشت آن سوخته، پس بازگشت
باز گِردِ خانهي انباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بيادب، لفظي ز لب
بانگ زد يارش كه: بر در كيست آن؟
گفت: بر در هم تويي، اي دلستان!
گفت: اكنون چون مني، اي من، درآ
نيست گنجايي دو «من» در يك سرا
5
بوي بال فرشته ميآيد، و مؤذن شگفت آواي ملكوت فرياد ميزند:
«حَي عَلي الْفَلاح، حَي عَلَي الْعِشقُ»
بوي بال فرشته ميآيد، بوي سيب سرخِ غزلِ حافظ شيرين سخن كه بر لب جوي، گذر عمر را ميبيند و دم به دم به شيشه قلبمان تلنگر ميزند كه:
عاشق شو ار نه روزي كار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستي
نازنين! پس چرا نشستهاي؟... بيهيچ استخارهاي «يا علي» گو بلند شو، پنجرهها را باز كن، آسمان را با ستارگانش در آغوش بگير، و روشني عشق را به خانه دلت دعوت كن. بوي بال فرشته ميآيد. ميشنوي؟
خوب من! تو عاشق شدهاي. اين لحظه خجسته را به خاطر بسپار، لحظهاي كه با «هوهو»ي باد، سيب از شاخه افتاد و زندگي قشنگ شد.
6
نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد:
«چه سيبهاي قشنگي!»
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
ـ قشنگ يعني تعبير عاشقانهي اشكال
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمي يك سيب ميكند مأنوس.
...
دچار بايد بود
وگرنه زمزمهي حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتزاز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصلههاست...
«سهراب سپهري»
پنجشنبه 2 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 396]