واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: ادب ايران - كار هنري توضيح ندارد
ادب ايران - كار هنري توضيح ندارد
علي مسعودينيا:«حافظ» تنها شاعري است كه در تمام ادوار ادبي اين كشور، چه شاعر و چه منتقد در برابرش تسليم و خلع سلاح بودهاند. شعر او در چنان مكان متعالي و دور از گزندي قرار گرفته است كه همگان را به تحسين و تكريم صِرف وادار ميكند. خاصه آنكه او از معدود شاعراني است كه در ميان عامه مردم نيز جايگاهي رفيع و محترم دارد و قرنهاست اين جايگاه را حفظ كرده است.پرسش اصلي اين است: چه ارتباطي ميتوان ميان قله شعر فارسي– يعني حافظ- با شعر امروز ايران برقرار كرد؟ مسلم آن است كه اين شعر ناب و عالي و مقبول عام و خاص، هنوز پتانسيل زيادي دارد براي فراگيري آموزههايي كه در خود مستتر كرده است. از ديگر سو به تازگي در باب خوانشهاي اصطلاحا مدرن از شعر حافظ بحثهاي جالبي در محافل ادبي آغاز گرديد و سر و صداهايي هم به دنبال داشت. گذشته از تمام اين قضايا نگاه نو به شعر كلاسيك همواره براي شعر امروز ما راهگشا و راهنما بوده است. همين امر انگيزهاي شد تا با «شاپور جوركش»، شاعر و منتقد اهل شيراز كه كتاب خواندني «بوطيقاي شعر نو» نيز از تاليفات اوست به گفت وگو بنشينيم و نظرش را در باب پيوندهاي شعر حافظ با شعر امروز و نيز روند حافظخواني و حافظشناسي در اين روزگار جويا شويم.
در شعر معاصر، بالاخص از نيما به بعد كه جدال كهنه و نو ظاهرا به سود شعر نو خاتمه يافت، يكي از دغدغههاي شاعران و منتقدان نفي و نقد ارزشهاي شاعران كلاسيك بوده است. با اين همه «حافظ» كم و بيش ساحت مصوني داشته و تقريبا نمونه مهمي از نقد توام با نكوهش شعر و شاعري حافظ نداشتهايم. اين در حالي است كه سعدي، فردوسي و بسياري ديگر از اسطورههاي شعر كلاسيك، به نقد كشيده شدهاند. علت مصونيت حافظ از اين نقدها را در چه ميبينيد؟
شعر حافظ بيشترين وسوسهها و تنشهاي ذهن انساني را بر ملا ميكند و به صدا درميآورد. در همان حال كه سنت ادبيات تعليمي را با طنز همراه ميكند: «بوسيدن لب يار، اول ز دست مگذار/ كآخر ملول گردي از دست و لب گزيدن». شعر تعليمي حافظ بيآنكه بر عقيدهاي خاص اصرار كند، از كفر خيامي و ايمان رومي به اشاره ميگذرد و در مرز التقاط، گلچيني از انديشههاي گوناگون را مجال تعبير ميدهد:« به مي سجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد/ كه سالك بيخبر نبود، ز راه و رسم منزلها» در اين بيت «سجاده» نماد آيينهاي فراگير مذهبي را بازتاب ميدهد و«مغان» آيينهاي ايراني را؛ «سالك»، پيروان مناسك عرفاني، بودايي را جذب ميكند، و «مي» نزد هر مخاطبي ميتواند بر تعبيرهاي گونهگون راه بگشايد. طنز حافظ نيز به آثار او چشم مركب و پانوراما ميبخشد. در اين بيت: «در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را / مهر لب او بر در اين خانه نهاديم»؛ يكتاستايي ارج مييابد. در همان حال كه حافظ سليقه نظربازان را هم به دايره جذبه شعر ميكشد: «شهريست پركرشمه و خوبان ز شش جهت / چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششام». گويي حافظ آموزه برزويه طبيب در ابتداي كليله و دمنه را به كار بسته كه به هيچ ايدئولوژي خاصي دربست پايبند نباشد، بلكه گلچيني از بهترين آموزههاي هر ايدئولوژي را در خدمت دانش شاد شعر بگيرد. «گل در بر و ميدر كف و معشوق به كام است/ سلطان جهانم به چنين روز غلام است».
دو نسخه از ديوان حافظ به تصحيح و اهتمام دو تن از مشهورترين شاعران اين دوران، سايه و شاملو، امروز در دست ماست. نقدها و بحثهاي زيادي هم درباره آنها، به ويژه حافظ شاملو، شكل گرفته. ارزيابي شما از اين دو نسخه چيست؟
به نظرم تصحيح هر ديوان شعري ميتواند نسخههاي پيشين خود را ساقط كند، جز ديوان حافظ. مادربزرگ من نسخهاي كهنه و چروكشده از حافظ داشت كه دور و بر صفحاتش ملائك و بچهفرشتهها ميپريدند و آن را با هيچ نسخه تصحيح شدهاي عوض نميكرد. به قول مهندس «روحينژاد» شعر حافظ آينه آمال و رمانهاي ايراني جماعت است و چه بسا كه اگر كم و كاستي هم داشته، خوانندگان ايراني در طي قرون به آن افزودهاند. مثلا بيتي مثل: «يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب / بازي چرخ مگر زين دو سه كاري بكند»، حتي اگر از ديدگاه طنز به آن نگاه كنيم، با انديشه مداراگري حافظ هماهنگ نيست. آقاي خانلري مثلا اين بيت را نميآورد كه جامعتر و براساس سير فكري حافظ است. خوانش شاملو بيشتر در جهت صيقل دادن آينه آرمانهاي ايراني است. سعي سايه به روح كلاسيك نزديكتر است.
انگار هر چه در تاريخ ادبيات معاصر پيشتر ميآييم از تعداد حافظشناسان و خبرگان قرائت و تاويل شعر او كاسته ميشود. اين در حالي است كه شعر حافظ هنوز هم همهگيرترين و نابترين شعر كل ادبيات ما دانسته ميشود. حال آنكه روند مولويشناسي و مولويخواني مدام رو به افزايش است. اين وضعيت از كجا سرچشمه ميگيرد؟
اطلاعات شما اگر آماري باشد، شاخص جالبي ميتواند باشد، ولي خبرهاي گوشه و كنار همچنان دلمشغولي به حافظ را نشان ميدهد. در شيراز از شش كتاب پژوهشي شركتكننده در جشن فرهنگ فارس، چهارتايش در مورد حافظ بود، از جمله «حافظ و ملامتيه» از دكتر خالصي. دكتر سعيد حميديان هم در حال نوشتن كتابي در چند جلد، در همين زمينهاند. دكتر منصور رستگار نيز در كار پژوهشي وسيع بر حافظاند. اين اثر كه درسنامه براي دانشجويان غير ايراني هم هست، ابتدا چكيدهاي از غزل را به نثر ارائه ميدهد و بعد توضيح تك تك بيتها همراه با منابع گستردهاي از اظهار نظرهايي كه در مورد هر غزل تا كنون نوشته شده. اما روند مولويخواني و مولويشناسي به درستي ميگوييد كه رو به افزايش است. غزلهاي مولانا صحنههاي تئاتر و موسيقي را فتح كرده، بدون آنكه امتياز صادرات آن منحصرا به ايران برگردد. در واقع مولانا به عنوان يك چهره چندمليتي مورد دولتهاي مختلف از جمله تركيه است، كه شعر مولانا را به هجده زبان ترجمه كرده و مهر توليد بر آن زده است. آقاي رويايي در كتاب «سكوي سرخ2» مينويسند: «هنوز ترجمه قابل قبولي از اشعار مولانا در غرب در نيامده». هر چند عقايد عرفاني، درگيري با منافع سرمايهداري ندارد، اما استفاده از آن به عنوان يك كالا در سطح تودههاي غربي همانگونه عمل ميكند كه موسيقي آقايان شجريان و ناظري در توده ايراني. با اين تفاوت كه غير از هزاران حلقه عرفاني كه با اعضاي جوان در شهرهاي مختلف تشكيل شده، رويكرد چهرههاي سياسي از قبيل دكتر سروش، دكتر مهاجراني و دكتر محسن سازگارا براي جامعه ايراني نويد رويايي ديگر ميدهند كه جزئياتش بسته به هر سليقهاي متفاوت است.
نظرتان در مورد خوانشهاي مدرني كه اخيرا از شعر حافظ انجام گرفته چيست؟ آيا اصولا چنين خوانشهايي و شيوههاي اين خوانش را درست و لازم ميدانيد؟
وقتي يك مهر توليد ميتواند كالايي را بفروشد، چرا نفروشد؟ من و شما هم اگر بوديم، همين كار را ميكرديم. گذشته از اينها، كار هنري توضيح ندارد. هواداران يك هنرمند دوست دارند بدانند گزينش هنرمند محبوبشان از حافظ چيست... حالا همينطوري يادم افتاد شب شعري كه سال 49 در مشهد برپا بود. جواني پشت تريبون رفت، با خيال راحت چند پك به سيگارش زد و شروع كرد به خواندن يك شعر بسيار كوتاه: «به نيما بگوييد: جايي نيست». گفتند: «مكرر بفرماييد!»؛ شاعر دوباره خواند. يكي از حاضران گفت: «توضيح!»؛ شاعر گفت:«كار هنري كه توضيح ندارد»؛ به گمانم رضا دانشور بود كه گفت: «اينجا همه اهل بخيهاند. توضيح!»، شاعر پاسخ داد: «نيما گفته «به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده خود را/ تا كشم از سينه پُردرد خود بيرون / تيرهاي زهر را پرخون»؛ من هم گفتهام: بگوييد جايي نيست...
يكي از مهمترين تاليفات شما بوطيقاي شعر نوست. آيا گمان نميكنيد كه نگارش بوطيقايي بر اساس آموزههاي مدرن و با تكيه بر شعر حافظ به عنوان مقبولترين و عاليترين تجربه شعر كلاسيك بتواند به ظرفيتهاي شعر امروز بيفزايد و واكاوي راز و رمز كار او به ماندگاري آثاري كه در اين روزگار منتشر ميشود، چيزي بيفزايد؟
در زمينه كلاسيك پژوهشهاي خوبي روي حافظ شده است كه مقاله «اين كيمياي هستي» از دكتر شفيعي كدكني نمونه آن است. اما چون مردمان جامعه ما الگوهاي رفتاري خود را از متون كلاسيك ميگيرند، خوانش نسل نو بسيار تعيينكننده است. تئوري مرگ مولف و نقش خواننده در متن، در مورد بسياري از آثار كلاسيك ما صادق نيست. درصد بالايي از اين ادبيات، ادبيات تعليمي است و مثل ده فرمان بر ضمير ناخودآگاه ما حكم ميراند. بازخواني متون حافظ كه نسبت به متون ديگر عرفاني بازترين متن ادبي ايراني است كه به ذهنيت ايراني نزديكي بيشتري دارد، ميتواند به بازنگري روحيه ايراني تعبير شود. من در اين زمينه تنها يكي دو مقاله پراكنده دارم، از جمله «همنفس فرشتگان و رخصت خبث» كه در مجله نگاه نو، دو سه سال پيش در آمده. اميد است نسل نو با نگاه دقيق خود به نقد و تعبير آثار كلاسيك بپردازد.
غزلِ امروز ما بازاري نابسامان و تا حدي آشفته دارد. در واقع تنها تعداد ابيات و قوافي و رديفها از غزل كلاسيك به جا مانده است و نوع زيباييشناسي غزل دستخوش تحول شده است. با اين حال به نظر شما آيا غزل حافظ هنوز ميتواند درسهايي براي غزل امروز داشته باشد؟
اجازه ميخواهم به جاي پاسخ، تكبيتي از همشهري حافظ تقديم كنم:
گنجشكهاي خاطره بيم گريز چيست؟ / من واژگون مترسكِ دشتِ جوانيام (پرويز خائفي)
سه شنبه 30 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]