واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: منطق: آری یا نه؟
روسلَنِ متفكري كه مخالف رئالیسم بود، جملات تندي بر الهیات وارد آورد. به طور مثال، او در خصوص آموزهي تثلیث اظهار داشت که تنها در صورتی که افراد وجود داشته باشند میتوانیم، اگر نحوهي استعمال زبان به ما اجازه دهد، از سه خد بر این اساس که سه شخص [یا اقنوم] باید واقعیتهایی فرد باشند سخن بگوییم. منطقدانها مکرر در مکرر تلاشهایی سرکشانه در کار کردند تا رازهایی الهیاتی را بگشایند. طبیعتاً ایشان سرِ آن داشتند که ابزار منطق را در فهم موضوعی مشخص و متعین به کار بندند؛ و آموزههای الهیاتی یکی از پهنههای آشکار برای کاربرد ابزارشان بود. بنای عمارت الهیات مدرسی بدون یاری منطق البته محال بوده است؛ و مقوصد منطق دانهای جدی تر فهمیدن بود، نه «دلیل تراشی». ولی در درجهي اول حملات آنها به الهیات بود که خصومت کسانی را برای ایشان به بار آورد که در نظرشان محدود کردن خویش به تأمل در کتاب مقدس و [اقوال] آبا [ی کلیسا] کاری بود به مراتب نیکوتر. بدین قرار پطرسِ ِ دامیانیِ قدیس (St.Peter Damian) (وفات: 1072) اعلام کرد که منطق زائد است و صناعات آزاد بی حاصل. به دیدهي او، یگانه مرتبهي شایسته برای منطق این است که «خادمهي الهیات» باشد؛ و ما حق نداریم فرض کنیم که خداوند به اصول منطق ملازم و مقید است. وپیشتر دیدیدم که برنارِ قدیس نسبت به آبلار و مشغلههای او نظر مساعدی نداشت.
در قیاس با نگرشی که منطق را به تمامی نکوهش میکرد، نگرشی اعتدالیتر وجود داشت که از آنِ لنفرنک (Lanfranc) بود. وی در سال 1089 در مقام اسقف اعظم کنتربری (Canterbury) چشم از جهان فروبست. او، به وجهی بسیار معقول، عقیده داشت که آنچه سزاور نکوهش است سوء استفاده از منطق است نه خود منطق. و جانشین او در مقر اسقف اعظم کنتربری، یعنی آنسلمِ قدیس (St. Anselm) (1033-1109)، هم قدیس بود و هم یکی از راهگشایان اصلی در پرورش الهیات و فلسفهي مدرسی در قرن یازدهم. آنسلم در درجهي اول الهیدان بود؛ و نگرش او را میتوان در عبارتی که قبلاً آوردم جمعبندی کرد: «ایمان میآورم تا بفهمم.» او خواهان آن بود که که تاجایی که میتوانست دادههای دین مسیح را فهم کند. آنسلم میگوید: «خواهان آنم که، به درجهای، حقیقت تو را که قلبم بدان ایمان دارد و عشق میورزد به فهم درآورم. زیرا من در پی آن نیستم که بفهمم تا ایمان آورم؛ بل ایمان میآورم تا بفهمم.» بدین قرار آنسلم همچون مسیحی مؤمنی سخن میگوید، و بر تقدم ایمان پای میفشرد؛ ولی عزم آن دارد که به دستیاری عقل خویش دادههای ایمان را فهم کند. آنسلم با این اهتمام، به رشد و پرورش الهیات مدرسی و نیز فلسفهي مدرسی یاری رساند. در زمینهي فلسفهي مدرسی نام آنسلم در درجهي اول قرین و یادآور براهین او در اثبات وجود خداست علی الخصوص یکی از آنها که نزد همگان به «برهان وجودی» (ontological argument) مشهور است. اعتقاد به خداوند البته در شمار اصول دین مسیح است؛ ولی آنسلم، همداستان با سایر متفکران قرون وسطی پیش از ویلیام آکمی، تصور میکرد که اثبات عقلانی وجود خدا کاری است امکانپذیر. و برحسب تمایزی که بعدها میان الهیات جزمی و الهیات «طبیعی» یا فلسفی نهاده شد، براهین اثبات وجود خداوند در سپهر فلسفهي مابعدالطبیعی جای میگیرند.
چه بسا در اینجا تذکر این مطلب نیز خالی از لطف نباشد که بررسی وجود خداوند صرفاً مشغلهي خاطر فلاسفهي قرون وسطی نبوده است. کافی است به دکارت، لایب نیتس، لاک، بارکلی، کانت، هگل، برگسون و وایتهد فکر کنیم. [البته] همهي اين فلاسفه معتقد نبودند که وجود خدا را به طور نظری میتوان اثبات کرد؛ کانت چنین کاری را مقدور نمیدانست، هرچند به هیچ روی نسبت به مسئلهي وجود خدا بیاعتنا نبود و باور داشت که اعتقاد به وجود خداوند به عنوان یک اصل موضوع عقل عملی، صورت مسلم و یقینی پیدا میکند. ولی مقصود من این است که پژوهش دربارهي واقعیت قصوی یا وجود اعلی بخشی اساسی و لازم از فلسفهي مابعدالطبیعی است و از آغاز نیز چنین بوده است. خطاست که این پژوهش را صرفاً ناشی از «ذهنیت قرون وسطایی» بدانیم، البته مگر اینکه حاضر باشیم به همهي علمای مابعدالطبیعه در همهي ادوار تاریخی یا محیطهایی که در آنها زیستهاند «ذهنیتی قرون وسطایی» نسبت دهیم. ولی این کار نوعی سوءاستفاده از زبان است.
آنسلم قدیس در یکی از آثار خویش به نام حدیث با نفس (Monologium) رشته براهینی در اثبات وجود خدا به دست میدهد. این براهین عمدتاً بر دو فرض مبتنی هستند: یکی اینکه درعالم مراتب کمال (نظیر مراتب خیر) هست، و دیگر اینکه وقتی شماری چیزها از کمالی «بهرهمندند» (participate)، لزوماً این کمال را از موجودی حاصل کردهاند که خودِ آن کمال است. اگر چیزهایی هستند که نیکند، لزوماً نیکی مطلق وجود دارد که در عین حال ملاک و منبع نیکیهای محدود است. این طریق استدلال صبغهي افلاطونی دارد، ولی در ارسطو نیز، [البته] به صورتی نسبتاً ابتدایی، دیده میشود؛ و چهارمین طریق [از طریق پنجگانهي] توماسِقدیس مشتاق بود ثابت کند که عالَم تجربه (empirical world)، با مراتب و درجات گوناگون کمالش، تجلی گاه وجود خداوند است نه اینکه وجود خداوند را برای ملحدان به اثبات رساند (روی سخن او با ملحدان نبود). ایدهي مدارج، ایدهي درجهبندی بسامان و مراتب وجود و کمال، در خرد قرون وسطایی ریشهي عمیقی داشت. بعضی خوش دارند ادعا کنند که این ایده، آنجا که در مورد کل عالم به کار رفته، صرفاً انعکاسی از شرایط اجتماعی و سیاسی جامعهي فئودالی بوده است. شک نیست که این شرایط در نگرش فلسفی قرون وسطایی تأثیری نهاده است؛ ولی باید به خاطر داشته باشیم که اصل مدارج و اصل مراتب عینی کمال در مکتب نوافلاطونی و در مکتوبات کسانی همچون دیونوسیوس مجعول جای گرفته بود. در مورد اعتبار یا بی اعتباری براهین آنسلم هرگونه که فکر کنیم، به نظر من چنین نمی رسد که این براهین ضرورتاً متضمن رئالیسم افراطی هستند – آن قسم رئالیسم افراطی که در قرون وسطای متقدم مشاهده می کنیم؛ ولی آنها به طور قطع با نام انگاری جمع نمیشوند.
آنسلم در همان اثر این مطلب را بررسی میکند به چه دلیل برخی محمولها را به خداوند، وجود اعلی، اطلاق میکنیم و برخی دیگر را اطلاق نمیکنیم. فی المثل، حکمت را بر خداوند حمل میکنیم زیرا خداوند کمال مطلق است، و دارا بودن صفت حکمت علی الاطلاق بهتر از نداشتن آن است. ولی جسمانی بودن مطلقاً بهتر از جسمانی نبودن نیست، بلکه تنها نسبتاً بهتر است. جسمانی بودن بهتر از آن است که اصلاً وجود نداشته باشیم؛ ولی موجودی جسمانی بودن از موجودی غیرجسمانی یا روحانی بودن بهتر نیست. بنابراین، جسمانیت (corporeity) را نمیتوان بر خداوند حمل کرد. وانگهی، نباید از شباهت صوری بین احکامِ «خداوند حکمی است» و «سقراط حکیم است» به ورطهي گمراهی درافتیم و فرض کنیم که خداوند از صفتی بهرهمند است. او حکمت است. دشوار میتوان معنای کلمه «بهرهمندی» را به صورتی بسیار دقیق مشخص کرد، ولی تا جایی که به آنسلم قدیس مربوط می شود، این کلمه را نباید به این معنا گرفت که مخلوقات، به تعبیری، در بردارندهي پارههایی از نیکی خداوند هستند؛ معنایی که متضمن قول به وحدت وجود است. آنسلم گاهی به لسان رئالیسم افراطی سخن میگوید که تلویحاً میرساند که نوعی صورت نیکی وجود دارد که همهي چیزهای نیک واقعاً در آن سهیمند. ولي بهرهمندی از نیکی یا وجود به نزد او فیالواقع به معنای دارا بودن وجود یا نیکی
آنسلم میگوید: «خواهان آنم که، به درجهای، حقیقت تو را که قلبم بدان ایمان دارد و عشق میورزد به فهم درآورم. زیرا من در پی آن نیستم که بفهمم تا ایمان آورم؛ بل ایمان میآورم تا بفهمم.»
در [حالت] وابستگی به علتی است. با این حال، گاهی آنسلم اصطلاحاتی را که به کار میبرد به دقت تشریح میکند: مثل وقتی که شرح میدهد که عبارت «خلق از عدم» را نباید دال بر این گرفت که «عدم» نوعی سازمایه (material) است. گفتن اینکه جهان از «عدم» خلق شده است کاملاً همسنگ این است که بگوییم جهان از هیچ چیزی، یعنی از هیچ مادهي از پیش موجودی، خلق نشده است. حتی متفکران قرون وسطای متقدم نیز آن قدرها که گاهی تصور شده است نسبت به ضرورت تحلیل زبانی در غفلت محض به سر نمیبرند.
البته آنسلم قدیس بیشتر به خاطر برهان معروفش در حدیث با غیر (Proslogiunt) شهرت دارد، همان که معمولاً «برهان وجودی»اش میخوانند. آنسلم، که مایل بود برهان مجملی پیدا کند که، به تنهایی، همهي معتقدات مسیحیان دربارهي جوهر الهی را به ثبوت رساند، تصور میکرد که مطلوبش را در برهانی که دلالت ضمنی وجودیِ مفهوم کمال مطلق را عیان مینمود پیدا کرده است. اگر خدا را به صورت کمال مطلق تعریف کنیم، به صورت «چیزی که برتر از آن قابل تصور نیست»، امکان ندارد، بدون درافکندن خود به ورطهي تناقض گویی، وجود خداوند را انکار کنیم. چرا اینگونه است؟ زیرا اگر خداوند، با این تصوری که از او بیان شد، صرفاً وجود ذهنی، یعنی وجودی در فکر، داشت، میتوانستیم موجودی از آن هم کاملتر تصور کنیم: یعنی موجودی که نه فقط در ذهن، در فکر، بلکه در خارج از ذهن، در عالم واقع، نیز وجود دارد. ولی، در این صورت، تصور موجودی برتر از موجودی که «برتر از آن قابل تصور نیست» ممکن بود؛ اما این سخن در حکم درافتادن در ورطهي تناقضگویی است. نتیجه اینکه ناگزیریم کمال مطلق، یعنی موجودی را که «برتر از آن قابل تصور نیست» دارای وجودی واقعی بدانیم؛ و این موجودِ مطلقاً کامل همان است که «خدا» میخوانیمش. البته اگر آدمی الوهیت را بر سبیل تشبیه (anthropomorphically) متصور شود، فی المثل همچون شماری اله و الهه، مسلماً مانعی ندارد که منکر واقعیت عینی الوهیت به این معنی شود؛ ولی لب مطلبْ یگانه بودن تصور کمال مطلق است. اگر «احمق» در مزامیر حقیقتاً میفهمید که «خداوند» چه معنایی دارد، به زبان ممکن بود وجود خدا را منکر شود ولی «به دل» امکان نداشت وجود او را انکار کند. زیرا، اگر حقیقتاً درمییافت که «خداوند» به چه معنایی دارد، واقف میشد که انکارش او را به ورطهي تناقضگویی میکشاند. بدین قرار مدعای گونیلو (Gaunilo)یِ راهب، در دفاع خویش از «احمق» خاطر آنسلم را مشوّش نکرد – یعنی این مدعا که میتوان درست به همان وجه گفت که زیباترین جزیرهها باید وجود داشته باشند، زیرا میتوانیم آنها را تصور کنیم. آنسلم وجود هرگونه همانندی میان این دو مورد را حاشا کرد. انکار وجود زیباترین جزیرهها مستلزم تناقضگویی نیست، زیرا تصور این جزیرهها، تصور چیزی نیست که باید وجود داشته باشد؛ ولی تصور کمال مطلق، تصور موجودی که «برتر از آن قابل تصور نیست»، تصور موجودی است که باید وجود داشته باشد یا واجب الوجود (exists necessarily) است.
به خاطر داریم که آنسلم قدیس خواهان آن بود که طریق سادهای پیدا کند برای اثبات حقانیت جمیع آن احکامی که مؤمنان دربارهي جوهر الهی بیان میدارند. او تصور میکرد در استدلالی که خطوط کلی آن را اندکی قبل ترسیم کردم این برهان [قاطع] را یافته است. زیرا اگر از خود بپرسیم مفهوم موجودی که برتر از آن قابل تصور نیست دلالت بر چه دارد، به صفات جوهر الهی واقف میشویم، صفاتی همچون علم مطلق (omniscience) و قدرت مطلق (omnipotence).
«برهان وجودی» آنسلم قدیس سرگذشتی پر فراز و نشیب داشته است. در عالم قرون وسطی، بناونتورهي قدیس، در موضع و مقامی نسبتاً متفاوت، از این برهان بهره گرفت؛ ولی توماس قدیس آن را مردود شمرد. به زغم توماس، قضیهي «خدا وجود دارد»، «فی نفسه» قضیهای تحلیلی است (per se nota quoad se): در واقع، یگانه قضیهي تحلیلی وجودی همین است. خدا [خودِ] وجود است. با این حال، این بدان معنا نیست که قضیهي «خدا وجود دارد» برای ما (quoad nos) قضیهای تحلیلی است. البته اگر خدا را به عنوان خودِ وجود یا «واجب الوجود» تعریف کنیم این قضیه که خدا وجود دارد به صورت همان گویی درمیآید؛ ولی جان کلام توماس قدیس این بود که جایز است خدا را فقط به عنوان نتیجهي براهینی پسین که بر تأمل دربارهي چیزهای متناهی مبتنی هستند بدین وجه توصیف کنیم. اینکه خدا وجود دارد و اینکه او خود وجود یا هستی است فقط از راه تأمل در چیزهای متناهیِ موجود بر ما معلوم میشود، نه از راه تحلیل ذات الهی که ما در حیات این جهان شهودی از آن نداریم. بنابراین، قضیهي «خدا وجود دارد» تا جایی که به ما مربوط میشود [یا برای ما] قضیهای تحلیلی نیست.(1) و هرگونه استدلال کردن از تصور خداوند همچون کمال اعلی به وجود خداوند مردود است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 519]