واضح آرشیو وب فارسی:قدس: صنعت فرهنگ ؛ فرزند ناخواسته روشنگري
*عزيزا... حسيني
صنعت فرهنگ از جمله مفاهيمي است كه در قرن بيستم توسط «تئودور آدورنو» براي توضيح چگونگي عملكرد مراكز توليد كننده
فرهنگ در ساختمان فرهنگ توده اي مدرن، به كار برده شد.
مفهوم «صنايع فرهنگي» نيز نخستين بار در طي جنگ جهاني دوم و در مكتب فلسفي فرانكفورت براي توصيف صنعت فيلم سازي آمريكا شكل گرفت. صنايع فرهنگي همان بنگاه هايي هستند كه براي عموم مردم، اطلاعات و سرگرميهاي آموزشي، علمي و فرهنگي در قالبهاي مختلف قابل تكثير، طراحي و تدارك مي بينند. هدف اين صنايع كه با عناويني همچون «صنايع رسانه اي»، «صنايع حق تكثير» و حتي «صنايع محتوايي» نيز شناخته مي شوند؛ مفهوم سازي، هماهنگ سازي، توليد، ارتقا و تجارت كالاهاي فرهنگي در قالبهاي مختلف اعم از كتاب، مجله، روزنامه و ژورنال، فيلم و محصولات صوتي تصويري است.
اولين عنصر صنعت فرهنگ، همانند سازي است. به رغم ظاهر بسيار متنوع، توليدات اين صنعت در محتوا يكسانند وهمين مسأله باعث مي شود صنعت فرهنگ به عنوان سيستمي سركوبگر وارد عمل شود تا هرگونه ذوق را از ميان بردارد و مسير را براي پذيرش توليداتش هموار كند. صنعت فرهنگ از سويي به ميليونها انسان امكان مي دهد چيزي را داشته باشند كه پيش از اين فقط در اختيار نخبگان اقتصادي اجتماعي و فرهنگي بود و از سويي ديگر با درآميختن فرهنگ با وجوه تكنولوژيك مدرنيته و الكترونيك پست مدرنيته، باعث شده خطر بزرگ ترويج فرهنگ كاذب و بي مايگي فرهنگي و عامي گري، جامعه را تهديد كند .
به كمك مفهوم صنعت فرهنگي، مي توان روابط حاكم بر سازمانهاي فرهنگي غير انتفاعي و شركتهاي خصوصي را كه در صنعت نشر، راديو و تلويزيون، فيلم، موسيقي، هنرهاي نمايشي، هنرهاي تجسمي و طراحي مشغول به فعاليت مي باشند، بررسي نمود. همچنين، مي توان به افتراقها و پيوندهاي متقابل بين انواع مختلف فعاليتهاي فرهنگي و هنري پي برد .
امروزه فرهنگ مهري يكسان بر همه چيز مي زند. فيلمهاي سينمايي، راديو و مجله ها نظامي را شكل مي بخشند كه در كل و در همه اجزاي خويش، يكدست و يكنواخت است. ديگر نيازي نيست تا سينما و راديو به هنري بودن خود تظاهر كنند. اين حقيقت كه آنها فقط نوعي كسب و كارند به ايدئولوژي رايج بدل مي شود تا آنچه را كه سينما و راديو عمداً توليد مي كنند، توجيه كند. اين رسانه ها خود را صنعت مي نامند ؛ و زماني كه رقم درآمدهاي مديران آنها منتشر مي شود، هر شك و ترديدي در مورد سودمندي اجتماعي محصولات تمام شده برطرف مي گردد.
آنها كه نفعي در اين مهم دارند، صنعت فرهنگ سازي را به گونه اي تكنولوژيك تشريح مي كنند؛ اين گونه كه چون ميليونها نفر در اين صنعت مشاركت دارند، وجود برخي فرآيندهاي بازتوليد امري ضروري است؛ فرايندهايي كه به ناگزير متضمن آن هستند كه در مواردي بي شمار، نيازهاي يكسان توسط اجناسي يكسان ارضا شوند و البته از اين واقعيت هم هيچ ذكري به ميان نمي آيد كه پايه و اساس قدرت و سلطه فناوري بر جامعه، قدرت همان كساني است كه تسلط اقتصادي شان بر جامعه از همه بيشتر است و هر نوع توجيه و تبيين تكنولوژيكي، در حكم توجيه نفس سلطه است.
اين امر، فناوري صنعت فرهنگ سازي را به توليد انبوه بدل كرده و هر آن چيزي را كه متضمن بروز تمايزي ميان منطق كار و نظام اجتماعي بود، قرباني و فدا كرده است. ولي اين امر نتيجه نوعي قانون تحول نهفته در ذات فناوري نيست، بلكه از كاركرد آن در اقتصاد امروز ناشي مي شود.
صنعت فرهنگ سازي به مثابه يك كل، آدميان را چونان نوع يا گونه اي قالب ريزي كرده است كه بدون استثنا در قالب هر محصولي بازتوليد مي شوند. صنعت سرگرمي نيز ،همچون همتايش، هنر آوانگارد، با استفاده از ابزار نفي و تكفير زبان، خود را تا حد دستور و واژگان تعيين مي كند. پديده «صنعت فرهنگ» به عنوان فرزند نامنتظر روشنگري، دقيقاً پديده اي «ضدروشنگري» است. آدورنو در مقاله «بازنگري صنعت فرهنگ» كه آن را بيست سال پس از انتشار ديالكتيك روشنگري چاپ كرد، در اين مورد مي نويسد: «تأثير كلي صنعت فرهنگ تأثيري ضدروشنگري است كه طي آن روشنگري، يعني سلطه فني پيشرفته بر طبيعت، به صورت فريب انبوه درآمده و به ابزاري براي به غل و زنجير كشيدن آگاهي تبديل مي شود. تأثير مذكور، مانع تكامل افراد مستقل غيروابسته اي مي گردد كه آگاهانه و رأساً قضاوت كرده و تصميم مي گيرند.»
«صنعت فرهنگ» مصرف كنندگان خود را در مورد آنچه دايما وعده مي دهد، گول مي زند. امروزه سرگرمي همواره تأثير و نفوذ كسب و كار، دغدغه فروش و... را برملا مي كند. لذت هميشه به معناي فكر نكردن به هيچ چيز و فراموش كردن رنج است، حتي آنجا كه رنج مشهود است .تجربه لذت، اساسا همان حس درماندگي است، اما، نه آن طور كه مي گويند، گريز از واقعيت ذلت بار، بلكه گريز از آخرين بقاياي ايده و خيال مقاومت؛ گريزي كه نوعي سرگرمي و رهايي از تفكر و نفي كردن است.
صنعت فرهنگ به مردمان صرفاً در مقام مصرف كننده و كارمند علاقه و توجه دارد، و در حقيقت تمامي بشر و هريك از آحاد آن را به منزله اين فرمول فراگير، تنزل داده است. ايدئولوژي حاكم، بنا به وجه غالب در هر برهه از زمان، بر بخت يا برنامه ريزي ، زندگي يا تكنولوژي، طبيعت يا تمدن تأكيد مي كند. به آدميان در مقام كاركنان حقوق بگير تذكر داده مي شود و همگي ترغيب مي شوند تا همچون انسانهايي معقول، خود را با محيط تطبيق دهند. در مقام مصرف كنندگان، آزادي انتخاب و جذابيت محصولات نو بر پرده سينما يا در مطبوعات، به آنان نشان داده مي شود؛ آن هم به ياري لطيفه هاي انساني و شخصي. در هر دو مورد در مقام مصرف كننده يا حقوق بگير، آنان اشيايي صرف باقي مي مانند.
در «صنعت فرهنگ سازي» فرد، نوعي توهم است و هستي اش به دو بخش كسب و كار و زندگي خصوصي و زندگي خصوصي اش به دو بخش حفظ ظاهر و روابط گرم و صميمي و روابط گرم و صميمي اش نيز به دو بخش شراكت خصمانه در ازدواج و لذت و آسايش تلخ كاملا تنها بودن تقسيم مي شود، يگانه دليل اينكه چرا صنعت فرهنگ سازي مي تواند به صورتي چنين موفقيت آميز با فرديت برخورد كند آن است كه فرديت همواره شكنندگي جامعه را بازتوليد كرده است.
در اين معنا، فرهنگ كالايي تناقض آميز و چنان تابع قانون مبادله است كه ديگر مبادله نمي شود ؛ و به هنگام مصرف چنان كوركورانه مضمحل مي شود كه ديگر نمي تواند مصرف شود. از اين رو، با تبليغات تجاري در هم مي آميزد. هرچه اين تبليغات تحت يك نظام انحصاري بي معناتر به نظر رسد، قدرتمندتر مي شود. صنعت فرهنگ سازي در نهايت معادل تبليغات عمومي مي شود؛ تبليغاتي كه بدان نياز دارد، زيرا بدون آن فاقد مشتري است.
تبليغات به هنر و نه چيزي جز آن بدل مي شود، درست همان طور كه گوبلز - با دور انديشي - آنها را با هم تركيب مي كند : هنر براي هنر، تبليغات براي نفس تبليغ كردن، نوعي بازنمايي ناب و خالص قدرت اجتماعي .
تبليغات و صنعت فرهنگ سازي، به لحاظ تكنيكي و همچنين اقتصادي، در هم مي آميزند. در هر دو مورد، تحقق امري واحد را مي توان در مكانهاي بي شماري مشاهده كرد، و تكرار مكانيكي يك محصول فرهنگي واحد عملا با تكرار يك شعار تبليغاتي يكي شده است.
آدمي از طريق زباني كه با آن سخن مي گويد، سهم خود را در شكل گيري فرهنگ به منزله تبليغات ادا مي كند.هرچه زبان در بيان يا اعلام نظر كاملتر مستحيل شود، كلمات نيز در مقام حاملان مادي معنا بيش از پيش منحط مي گردند و به نشانه هايي بري از هرگونه خصلت يا كيفيت ذاتي بدل مي شوند ؛ هرچه كلمات منظور و مقصود گوينده را به صورتي ناب تر و شفاف تر منتقل كنند، نفوذ ناپذيرتر مي شوند. تكرار كوركورانه و سريعاً رو به گسترش كلمات با توجه به دلالت هاي خاص، امر تبليغات را با كلمات اخطار دهنده حكومت توتاليتر پيوند مي زند. زبان در اين فرايند جذب و ادغام سريع واجد خشكي و سرديي مي شود كه تا به حال فقط مختص زبان تابلوهاي اعلانات و ستونهاي آگهي هاي روزنامه ها بود.مردمان بي شماري كلمات و عباراتي را به كار مي برند كه يا قدرت فهم شان را از دست داده اند يا فقط به اين سبب آنها را استعمال مي كنند كه اين كلمات موجب تحريك انعكاس هاي شرطي مي شوند ؛ در اين معنا، كلمات به واقع علايمي تجاري اند كه در نهايت هرچه پيوند شان با اشياء يا مصاديق خود محكم تر باشد، معناي زبان شناختي آنها كمتر درك مي شود.
خلاصه آنكه صنعت فرهنگ با توسل از پديده هاي تكنولوژيك قرن بيست و يكم و ظهور شيوه هاي نوين ابلاغ پيام، توانسته است انسان امروز را بواسطه درك ناصواب از هويت خويش و گريز از آموزه هاي دين و فرهنگ سنتي خود مسخ مسير دهشتناكي سازد كه اطميناني به بازگشت در آن وجود ندارد.
منابع :
1- خلاصه اي از آرا و نظريات مكتب فرانكفورت / محمد الياس قنبري
2- درباره صنعت فرهنگ سازي/ عباس كاظمي
3- رويكرد يونسكو به صنايع فرهنگي در عصر ارتباطات و اطلاعات / (انديشگاه شريف)
دوشنبه 29 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 919]