واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
جامعه- سعید بینیاز:
چه کار کنیم که بازماندگان زلزله کمترین آسیب روانی را تجربه کنند؟يکی دو روز از 5 دیماه 82 میگذشت؛ زخمیها را منتقل کرده بودند به بیمارستانهای شهرهای اطراف بم. تلویزیون داشت یکی از بیمارستانهای غمزده کرمان را نشان میداد.
يکي از گزارشگرها بین تختها ميکروفون را گرفته بود جلوي چشمهاي سرگردان يک کودک بمي؛ «ميدوني مامان بابات کجان؟» کودک ميگفت « نه» و گريه ميکرد.
گزارشگر به او ميگفت: «گريه نکن عزيزم! مامان بابات میان» و خودش زار زار ميگريست! از نظر روانشناسان بالینی، هر دو جمله اين خبرنگار نهتنها به بهداشت رواني کودک کمک نميکند بلکه باعث ميشود احتمال ابتلاي او به یک بيماري روانشناختي به نام «اختلال استرس پس از تروما» در آينده افزايش يابد. بعد از فاجعههایی مثل زلزله، سیل و آتشسوزی چطور باید با بازماندگان رفتار کنیم تا کمترین آسیب روانی را ببینند؟
روانشناسان متخصص حافظه، یک اصطلاح باحال دارند به نام «حافظه وابسته به رویداد برجسته». طبق تحقیقاتی که آنها انجام دادهاند، مردم اتفاقات ریز و درشتی را که همزمان با یک رویداد برجسته زندگی جمعی - مثل اعلام شروع جنگ، اعلام پیروزی یک انقلاب یا یک فاجعه طبیعی بزرگ – ميافتد، مثل روز روشن بهیاد دارند؛ به همین خاطر است که هنوز هم وقتی در مورد زلزله بم صحبت میکنیم - با اینکه 4سال از آن جمعه تلخ گذشته است - برای همه ما انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
آمار پيشرونده کشتهشدگان، سيل کمکهاي مردمي، بغضهاي سر سفره غذا، شبهاي شعر، تيترهاي تلخ و عکس صفحه اول روزنامهها، کنسرت همنوا با بم شجريان، تصاویر بغضآور تلویزیون، شکستن بغض مجریها و گزارشگرها و شایعات پشت زلزله، همه و همه با جزئیاتاش در ذهن ما مانده است.
اینها را بهاین خاطر گفتم که خودتان را مقایسه کنید با آن کسی که در دل فاجعه است. شما که در حاشیه داشتید به این فجایع نگاه میکردید، اینطور حادثه به یادتان مانده است، حالا کسی که چند ساعت زیر آوار بوده است و توی این دقایق زجرآور فقط صدای ناله شنیده و جز یک تل خاک هیچچیز ندیده است - به خاطر این حافظه لعنتیاش - دارد چه زجری میکشد.
ذهن آدمی خیلی پیچیدهتر از ساختمانهایی است که خوب یا بد بازسازی شدهاند؛ خیلی پیچیدهتر از خیابانهایی که دوباره کشیده شدهاند و خیلی پیچیدهتر از ارگی که قرار است از نو ساخته شود. شاید برای همین است که هنوز هم توی کلاسهای شیک و پیک جدید بم، بچهها تا تخته سیاه میبینند به یاد زلزله و مرگ میافتند.
کشور ما از نظر جغرافيايي يک کشور در معرض بلاياي طبيعي است. خیلی از ما میدانیم که گسل تهران از سر کوچه خودمان رد میشود اما خودمان را زدهایم به بیخیالی چون چندان کاری نمیتوانیم بکنیم.
اما لااقل میشود یاد گرفت که وقتي با يکي از آشنايان، همشهریها یا هموطنانمان روبهرو میشویم - که در معرض اين بلايا قرار گرفتهاند - چطور كمكشان کنیم تا بهداشت رواني آنها حفظ شود. کافي است ضميرها را عوض کنيد تا بدانيد وقتي خود شما نيز در مقابل يک حادثه وحشتناک قرار ميگيريد، چگونه بايد عمل کنيد تا سلامت روانيتان در آينده به خطر نيفتد.
وقتی از تروما حرف میزنیم
اول متن گفتیم که اگر با بازماندگان زلزله درست برخورد نکنیم، ممکن است آنها با «اختلال استرس پس از تروما» (PTSD) مواجه شوند. حالا این تروما چیست؟ تروما هم تعريف پزشکي و هم تعريف روانشناختي دارد؛ از نظر پزشکي، تروما به يک جراحت بدني شديد يا شوک بحراني اطلاق ميشود اما از نظر روانشناختي، معناي ديگري دارد؛ تجربهاي که از نظر هيجاني، دردناک، پريشانکننده و ناگهاني باشد و اغلب باعث تاثيرات پايدار بدني و ذهني شود؛ به زبان سادهتر «مواجهه با يک عامل فشار آسيبزاي بينهايت شديد».
تروما ميتواند انساني يا طبيعي باشد؛ جنگ، تصادف، آتشسوزي، شکنجه و تجاوز جنسي از تروماهاي انساني و سيل، آتش فشان و زلزله از تروماهاي طبيعي هستند. توصیههای روانشناسان در مقابل زلزلهزدگان را میتوانیم برای همه تروماهای دیگر هم بهکار ببریم.
وقتي که زلزله اتفاق ميافتد
اگر کسی به چیزی در حد تروما اصلا واکنش نشان ندهد، باید در سلامت روانش شک کرد. واکنش به تروما يک پاسخ طبيعي و لازم است. همانطور که گفتیم، حافظه تمام افراد در موقعيتهاي هيجانبرانگیزتر، دقيقتر کار ميکند و جزئيات حادثه را به عميقترين ساختارهاي مغز ميفرستد.
هر چه فرد مستقيمتر با تروما مواجه شود، اثرات هيجاني شديدتري را نيز تجربه ميکند اما کساني هم که به اصطلاح خبر دستدوم حادثه را شنيدهاند، در معرض اثرات هيجاني قرار دارند؛ حتی اگر خبر تنها از يک رسانه تصويري پخش شده باشد. پس زياد عجيب نبود که بعضي ايرانيهايي که اهل بم نبودند هم بعد از ديدن اين شهر زلزلهزده از تلويزيون، واکنشهاي هيجاني شديدي نشان بدهند.
ممكن است اثرات تروما فورا بعد از حادثه پديدار شود اما در برخي موارد، روزها و گاهي هفتهها طول ميکشد. اگر واکنشهاي هيجاني شديد يک ماه تداوم يابند و زندگي عادي فرد را مختل کنند، بلاديده مبتلا به يک اختلال ناتوانکننده به نام «اختلال استرس بعد از تروما» يا PTSD ميشود. اگر اين نشانهها 2روز تا 4هفته طول بکشند، فرد به یک بیماری قابل تحملتر بهنام «اختلال فشار رواني حاد» مبتلاست.
متاسفانه 5 تا 75درصد افراد زلزلهزده ممکن است به اين اختلالها مبتلا شوند. هر چه شدت، مدت و نزديکي زلزله بيشتر باشد، بيشتر احتمال دارد زلزلهزدگان با اين مشکلات روانی درگير شوند. حالا تصور کنید که چند درصد از مردم بم - که هر سه عامل را در بالاترین حدش داشتهاند - به این بیماریها مبتلا شدهاند.
کودکان خيلي کوچک و سالمندان بيشتر در معرض اين بيماريها هستند؛ احتمالا بهاين خاطر که کودکان هنوز راههای مقابله با این فشارهای روانی را نياموختهاند و سالخوردگان هم نمیخواهند راههای شکستخورده قدیمی را برای مقابله با این فشارها کنار بگذارند. اینجاست که پای ما جوانها بیشتر به قضیه باز میشود؛ یعنی حتي اگر ما خودمان زلزلهزده باشیم، به خاطر جوانیمان کمتر آسیبپذیریم و بیشتر انرژی داریم تا به دیگران کمک کنیم.
کساني که قبلا هم یک تروماي ديگر را تجربه کرده يا آشنايان بيشتري را از دست دادهاند، بيشتر در معرض ابتلا به این بیماریها هستند. متاسفانه مورد دوم در زلزلههاي شديد مثل زلزله بم به وضوح وجود دارد؛ یعنی بیشتر افراد، نصف خانواده خود را از دست داده بودند.
میآیی «زلزلهبازی» کنیم؟
بياعتمادي و ترس از وقوع دوباره زلزله؛ همین 2مورد کافی است تا بفهمیم که کودکان و نوجوانان زلزلهزده چه زجری میکشند. جالب است بدانید خیلی از این بچهها دور هم که جمع میشوند، دست به بازيهايي ميزنند که به بازي تروماتيک مشهور است. آنها با اين کار، واقعه را دوباره در تخيل خود تجربه ميکنند.
واکنشهاي ديگر به سن کودکان وابسته است. اگر والدین بچههاي 5ساله و کوچکتر زنده باشند، آنها بینهایت از جدا شدن موقت از والدين میترسند؛ آنها ممکن است با نظافت بيش از اندازه، خودشان را مشغول کنند یا برعکس به واکنشهاي دورههايي که کوچکتر بودهاند برگردند؛ یعنی دوباره بروند سراغ مکيدن شست، شبادراري و ترس از تاريکي. یادتان باشد کودکان در اين سن شديدا تحت تاثير واکنشهايي هستند که والدينشان يا بزرگترها به «تروما» نشان ميدهند و کمابیش آنها را تقلید میکنند.
رفتارهای کودکان 6 تا 11ساله کمی پیچیدهتر و بالغتر است. کابوسها، مشکلات خواب، ترسهاي غيرمنطقي، تحريکپذيري و پرخاشگري فردي يا جمعي اتفاقهايي هستند که در این سنین زياد ديده ميشوند. اين کودکان ممکن است افسرده و مضطرب شوند يا از لحاظ هيجاني دچار کرختي شوند. مهمترین نشانه اما این است که این کودکان از اینکه زنده ماندهاند احساس گناه میکنند.
نوجوانان 11سال به بالا تقریبا مثل بزرگسالها به زلزله واکنش نشان میدهند. آنها ممکن است در تخيل خود از بهوجود آمدن زلزله جلوگيري کنند يا از کسي که آن را بهوجود آورده انتقام بگيرند.
وقتی از PTSD حرف میزنیم...
هر بزرگسالي که با زلزله مواجه شود، شاهد آن باشد يا حتی صداي آن را بشنود، در شديدترين حالت، تعدادي از واکنشهاي هيجاني از خود نشان ميدهد که در 3دسته طبقهبندي ميشوند:
1 - تجربه مجدد زلزله: زلزلهزدهای که آنقدر به دادش نرسیدهاند که به PTSD مبتلا شده است هرروزش از نظر روانی یک زلزله دیگر است. او در خفیفترین حالت، زلزله را تصور كرده یا به آن فکر میکند و در شدیدترین حالت آن را جلوي چشمش میبیند. زلزله به دنیای شبانه زلزلهزده هم سرک میکشد و فرد هرشب کابوسهاي عذابآور زلزله را میبیند. در حالتهاي شديد، فرد طوري عمل ميکند که انگار دارد زلزله همين الان اتفاق ميافتد؛ داد میزند و میخواهد به زلزلهزدههای تصوریاش کمک کند. او با دیدن هر چیزی که رابطهای واقعي يا نمادين با زلزله داشته باشد عذاب ميکشد؛ از کلمه زلزله گرفته تا دیدن خانههای خراب شده.
2 - اجتناب از محرکهاي مرتبط با زلزله و کرختي در واکنشهاي فرد: فرد تلاش ميکند از گفتوگوهاي مربوط به زلزله بپرهيزد و از کارها، مکانها و افرادي که زلزله را بهياد او ميآورند دوري ميکند. از طرف ديگر نميتواند مهمترين جنبههاي حادثه را به ياد بياورد و نسبت به ديگران هم احساس دلگسستگي و غريبگي دارد. اما مهمتر از همه اینکه بعيد ميداند پيشرفتي در زندگياش حاصل شود.
3 - افزايش برانگيختگي: زلزلهزده آنقدر برانگیخته است که خوابش نمیبرد، میخواهد از شدت خشم منفجر شود، نمیتواند روی چیزی تمرکز کند، با هر خبری از جا میپرد و هر لحظه گوش به زنگ زلزلهاي ديگر است.
غیر از این سه مورد در آغاز بحران، افراد ممکن است از واقعيت محيط خود هيچ اطلاعي نداشته باشند، مات و مبهوت مانده باشند و حتی شخصيت خود را فراموش کرده باشند؛ ضمن اینکه واکنشهای شدید روانی ممکن است سالها بعد، دقیقا در روزی که زلزله رخ داده است، به شکل «واکنشهای سالگرد» خودشان را نشان دهند. حالا خودتان تصور کنید که این روزها توی بم چه خبر است.
توان گریستن از سویدای جان
اینکه آموزش و پرورشيها توقع داشته باشند يا بدتر تلاش کنند که تدريس و کلاسهاي مدارس يکدفعه به حالت عادي خود برگردند؛ اینکه روانشناسها و مراکز بهداشت روان ميتوانند با همکاري با آموزش و پرورش از هنر درماني و بازي درماني - مخصوصا براي کودکان مقطع ابتدايي - بهره ببرند؛ اینکه مسئولين شهرهاي زلزله زده بايد کلاسهايي همگاني را راهاندازي کنند که در آن روانشناسها مهارتهاي حل مسئله، مديريت اضطراب و استرس و ديگر مهارتهاي زندگي را به آنها آموزش دهند؛، اینکه مسئولین براي کارهاي آموزشي و بهداشتي از نيروهايي استفاده کنند که به اختلالي مبتلا نباشند (چون که اگر بيماران مبتلا، به کارهاي آموزشي گمارده شوند، آسيبپذيري کودکان سنين پايينتر افزايش مييابد)، اینها همه درست اما ما بهعنوان یک جوان دستخالی، برای زلزلهزدهها میتوانیم چه کارهایی انجام دهیم؟
1 هر چه سریعتر بهتر: هر چه مداخله بعد از زلزله زودتر انجام شود، زلزلهزدگان بهتر ميتوانند اثرات ناشي از آن را تحمل کنند؛ پس نگذارید وقتی که بیماری کاملا در روان زلزلهزده خانه کرده به کمکش بشتابید.
2 پناهگاه روانی بسازیم: در ابتداي بحران، راههايي پيدا کنيم تا زلزلهزدگان از آسيب بيشتر و مواجهه بيشتر با محرکهاي آسيبزا - مثل پسلرزهها - محافظت شوند. در صورت امكان آنها را از رسانههايي که اخبار حادثه را پوشش ميدهند دور کنيم.
3 بهتدریج با واقعیت روبهرو شوند: چند روز بعد از فرونشستن بحران، بچهها را راهنمايي کنيم تا اطراف محل زلزله قدم بزنند.
4 حمایتات میکنیم: از حمايتهاي کلامي - مثل امیدواريدادن - و غيرکلامي - مثل در آغوش گرفتن فرد زلزلهزده - دریغ نکنیم. فقط یادمان باشد بیخودی دروغ نگوییم.
5 گریه کن، گریه قشنگه: به همه زلزلهزدهها - مخصوصا کودکان - باید اجازه دهیم تا همان اول همه هیجانهایشان را بریزند بیرون؛ گریه کنند، جیغ بکشند و غمگین باشند. توقع نداشته باشیم که از همان اول سرسخت و محکم باشند. اگر الان بگذاریم که گریه کنند بعدا کمتر احتمال دارد بیمار شوند.
6 ببین، زلزله اینجور چیزیه: پديده زلزله را هر جور که قادر هستيد و کودک ميتواند آن را بفهمد توضيح دهيد.
7 به حرفهایت گوش میدهم: حتی اگر حرفهای زلزلهزده را قبول ندارید، به قضاوتهاي او در مورد زلزله و علتهای طبیعی و ماوراءالطبیعیاش گوش دهيد.
8 تو طبیعی هستی: به همه زلزلهزدهها - مخصوصا کودکان - اجازه دهیم تا بفهمند که اين احساسها در مقابل هر حادثه شديدي طبيعي هستند.
9 با تو میمانم: اگر سرپرستی کودک زلزلهزدهای را بهعهده دارید و کودک از آينده خود هراسان است، به او اطمينان دهيد که دوستش داريد و از او مراقبت خواهيد کرد.
10 تقصیر تو نیست، نه تقصیر تو نیست: زلزلهزده و مخصوصا کودک زلزلهزده ممکن است فکر کند حتی خود زلزله به شکلی جادویی تقصیر او بوده است؛ او را مطمئن کنيد که رويدادن زلزله تقصير او نبوده است.
11 انتقاد نمیکنم: از کودک زلزلهزده به خاطر رفتارهاي بازگشتي (مثل شبادراري يا انگشت به دهان کردن) انتقاد نکنيد و او را با کلمات توهينآميز خطاب نکنيد.
12 خدا آنها را پیش خودش نبرده است: اگر نزديکان کودک فوت شدهاند، از جملاتي مثل « اونا پيش خدا رفتهاند» يا «چون خدا اونا رو دوست داشته بردهشون پيش خودش» پرهيز کنيد. اين کار باعث ميشود آنها از خدا متنفر شوند و مرگ نزديکانشان را پديدهاي موقت فرض کنند. اين مطلب مخصوصا براي کودکان زير 9سال - که هنوز مرگ را بهدرستي درک نکردهاند - ضروري است.
13 تو میتوانی کنترل داشته باشی: احساس کنترل داشتن را در کودکان زلزلهزده تقويت کنيد. کارهاي سادهاي مثل حق انتخابدادن در غذا و پوشاک ميتواند به اين تقويت کمک کند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]