واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
رفتارها- عيسي محمدي:
زندگي ادامه دارد. حتي در نزديکي گورستان بزرگ بهشت زهرا. رفت و آمد زائران مزارهاي خاموش، داد و فريادهاي رانندگان شخصي و مينيبوس، شلوغي خيابانهاي داخلي بهشت زهرا و... که اين را ميگويند.پرده يکدست ِ ابري خاکستري، آسمان را پر کرده است و خورشيد، از پشت اين خاکستري بزرگ، مثل نقطهاي نوراني و محو ديده ميشود. اينجا، خبري از غربت يک گورستان نيست. اينجا، زندگي دارد.
«ببخشيد، براي قطعه هنرمندان کدوم طرف بايد برم؟»
«همين ديوارو تا ته ميري، بعد دست چپتم تا ته ميري، اونجاست.»
هوا سرد است. هوا شلاق ميزند آدم را، تا خودش را جمع و جورتر کند. راستة آرامگاههاي خانوادگي را، تا ته ميروم. صداي مداحي به گوش ميرسد. از داخل آرامگاههاي خانوادگي، صداي خنده ميآيد. دو خيابان را که سر و ته ميکنم، سر از قطعة هنرمندان درميآورم. باورم نميشود که در اين سرماي «گداکُش»، اينقدر شلوغ باشد. انگار عزاداراني، براي مشايعت عزيز تازه از دست رفتهاي آمده باشند. ورودي قطعه، لبريز و دو طرفه شده است از رفت و آمد آدمها.
سر مزاري، عدهاي نشستهاند. سالگردي بايد باشد. از دست رفته به نامي نيست. آن طرفتر، سر مزاري شلوغ است. گلهاي زرد و قرمز رنگ پرپر شدهاي، به شکل بيضي بزرگي روي آن پاشيده شدهاند. و ميان اين بيضي، و روي سنگ مزاري سياه رنگ با خط خوش نوشتهاند: محمدعلي فردين. ستارگان سينما، اينجا هم براي خودشان پادشاهي ميکنند. آنها که به قصد ديدار خانة ابدي هنرمندان ميآيند، اول سراغ او را ميگيرند. شايد معروفترين آرميدة اين قطعه، هم او باشد.
ديدار از نزديك
«خب بالاخره هنرمند بودند ديگه، زندگي شونو براي هنر گذاشتن، تا ماها از اين هنر استفادهها ببريم. فکر کنم کمترين کاريه که بتونيم براشون بکنيم.» خانم و آقاي شيکپوش ريز شده در لابهلاي مزارها، که دليل آمدنشان را اينطور ميگويند. وظيفه؟ نميدانم چرا با اين کلمه، راحت نيستم.
شده است يک نمايشگاه انگار. شده است يک موزه انگار، اين قطعة هنرمندان بهشت زهراي پايتخت. همه با شور و شوق سنگنوشتهها را ميخوانند و يکدفعه، ذوق ميکنند از کشف تازهشان. آنهايي را که يک عمر ميشناختند و يک عمر از نزديک نديده بودند، حالا دارند از نزديک ميبينند و اين، کم چيزي نيست.
«ماهي يک بار را بهشت زهرا ميآييم. سعي ميکنيم در اين يک بار، سري هم به اين قطعه بزنيم. کساني که يک عمر دوستشان داشتيم، حالا اينجا خوابيدهاند. فاتحهاي ميخوانيم، يادي ميکنيم و...» دخترک، با تعجب، بالا را نگاه ميکند، واکمن آقاي خبرنگار را. و پدر و مادر دخترک، دربارة اين قطعه و حال و هواي خودشان با من حرف ميزنند. دخترک، با تعجب، نگاهمان ميکند. دخترک، زندگي است. مزاري، شلوغ است. به طرفش ميروم.
منوچهر نوذري و پوپک گلدره، در همسايگي هم آرميدهاند؛ آنهايي که تازه سفر کردهاند. مرگ دلخراش پوپک، لابد ما ايرانيهاي احساساتي را، حسابي دستکاري ميکند براي فاتحهاي و آهي. گلهاي پرپر شدة قرمز و زردرنگي، تازه روي مزار پاشيده شدهاند.
خوابهاي خوب بازماندگان
آب نمايي، تنديسهايي، موزهاي خواهند ساخت. بازماندگان مهندس هادي ميرميران معمار برجسته که همينجا خفته است، ميخواهند اين کارها را براي اينجا انجام بدهند. چند ماهي از وعدهشان گذشته. لابد در حال سر و کله زدن با سازمان بهشت زهرا هستند. «طرح مزبور محدوديتي در اين قطعه ايجاد نميكند و تنها فضاي كلي باغ را ساماندهي خواهد کرد.» بازماندگان استاد ِ معمار، خوابهاي خوبي ديدهاند براي اينجا.
يك پان فردين تمام عيار
صداي زندگي ميآ... آآآيييي... گنج قارون نميخوام، مال فراوون نميخوام... آنجا، دور مزاري جمع شدهاند. يکي براشان دارد ميخواند، دارد چهچه ميزند. سيصد و پنجمين جمعهاي است که سر مزار فردين ميآيد. يکي که اسمش نصير آهنگرعباسيان است.
اين يکي، ديگر واقعا خودِ زندگي است. به او گفتهاند که شبيه فردين هم هست، ولي نيست. از پانزده سالگي که سلطان قلبهايش را ديده، شده است يک پان فردين تمام عيار، «از نزديک هم رفتم ديدمش. ديدم واقعا همانطور خونگرمه، جوانمرده، انسانو تحويل ميگيره، احترام ميگذاره.» عجيب عشق فردين است. ميگويد کارگرداني خوانده.
يکي از فيلمهاي بلند آيندة کارياش هم، زندگينامة فردين خواهد بود. کار هر جمعهاش اين است: آمدن به قطعة هنرمندان، رفتن سر مزار فردين، گذاشتن عکس فردين روي مزارش، شستن سنگ مزار، گپزدن، آواز خواندن و... «تنها اتفاق خوب اين 305 تا جمعه، دوستان خوبي است که پيدا کردم.» راست هم ميگويد. بيشتر آنهايي که سر مزار فردين ميآيند، ميشناسندش. سه چهار جوان، با سوز و حسرت خاصي، به نصير اميد ميدهند.
يکيشان، عجيب شبيه بهروز وثوق است. آنها، دوستان نصيرند و دلشان خوش است با آوازهايش. «واقعا دلگرم ميشم. فکر ميکنم باهاشونم. تو جمع هنرمندام. مخصوصا آقاي نوذري، بيات، فريدون گله، فريدون مشيري، علي حاتمي، جهانگير فروهر و... کم کسايي نخوابيدن اينجا.» راست هم ميگويد. سيصد هنرمند چيز کمي نيست، سيصد هنرمندي که مهمان ابدي اينجا هستند.
عشق بازیگری ندارم
طنین ضجههای دنبالهدار و دلخراش. صدای داد و فریاد. چهرههای غمگین. لباسهای مشکی. فاتحه. صلوات. ...اینجا، غسالخانه بهشتزهرا است و ما داخل نمازخانهاش نشستهایم. مهمان مراد احمدوند، مسؤول نظارت و کارهای اداری آن، و ابوالقاسم ابوالحسنی، غسال 38 ساله ای که لباس کارش را عوض کرده و اصلا هم عشق بازیگری نیست.
ابوالقاسم که بیشتر از سنش نشان میدهد، شبها که خانه میرود، اغلب اخبار گوش میکند. زیر تیغ هم، آخرین سریالی است که دیده. بازی پرویز پرستویی را خیلی دوست دارد. از میان فوتبالیستها هم، علی کریمی را، هم خودش هم پسر 16 سالهاش، یک جا دوست دارند. اخبار ده و نیم شبکه دو را هم نگاه میکند. حالا اگر یک وقت، پرستویی خدايناكرده فوت شود، «برای ما فرقی نمیکنه، همة فوت شدهها یکیاند. عمل اصلی باید انجام شود، چه پرویز پرستویی چه یه آدم معمولی.» کمی اصرار میکنیم روی سؤالمان، «دل خودم میسوزه، ولی باید کارم رو انجام بدم.»
حاج آقای صادقیفر، مسؤول پذیرش، میگفت که مرحومان، بعد ِ مرگ اصلا شبیه قبل ِ مرگشان نیستند. پیکرشان، به خاطر فشار مرگ، به هم میریزد. از ابوالقاسم هم میپرسیم. اشاره میکند به مسؤولان، که اگر بگویند فلانی است، میشناسندش.
احمدوند هم میگوید: «توی اینهایی که آمد و خیلی راحت شناختیمش، مؤذنزاده اردبیلی بود. عوض نشده بود، شناختم. بدون این که بگویند.» ابوالقاسم هم میگوید که ناراحت شدند و فاتحهای خواندند و... حتی یکی از بچهها هم، شروع کرد ذکر مصیبت خواندن.
غسال 38 ساله، پنجشنبهها دوری هم در بهشتزهرا میزند و سرخاک پدر مرحومش میرود. چند باری هم، گذرش به قطعه هنرمندان افتاده. «یکی دو تاشون رو شناختم ولی اسمهاشون یادم نیست.» خیلی دوست داشت که موقع زندهبودنشان، ملاقاتشان میکرد. اما چه میشود کرد؛ مرگ است دیگر.
آخر قصه، رفتنه
تاريکي، قطعه را پر کرده است. تابستان نيست که شبش، ديروقت باشد؛ زمستان است و شبش، ميشود شش هفت بعدازظهر. خبري از تاريکي مخوف گورستانهاي متروکه نيست.
چراغهاي نارنجي و سفيد بهشت زهرا، تاريکي را پس ميزنند. بايد رفت. هنوز عدهاي سنجاق شدهاند به قطعة هنرمندان. عدهاي هم تازه دارند از راه ميرسند. هوا سوز دارد، شلاق ميزند آدم را براي شال و کلاه کردن بيشتر. صداي کلاغ تنهايي، نشسته بر درختهاي قطعه، گوش را ميآزارد. يعني غربت؟ يعني فراموشي؟ يعني واقعا «آخرِ قصه، رفتنه» و «اومدني، رفتنيه؟»
خيابان را سر و ته ميکنم تا وسطهايش. صدايي ميشنوم: «ببخشيد آقا، قطعة هنرمندان کجاست؟» لبخندي ميزنم، سرم را برميگردانم و تهِ راستة آرامگاههاي خانوادگي را ديد ميزنم.
چطور ميشود در قطعه «هنري»ها خوابيد؟
همانطوري كه از عنوان «قطعه هنرمندان» پيداست، اين تكة بهشت زهرا مختص كساني است كه به نوعي در طول زندگيشان فعاليت هنري انجام دادهاند. براي همين در اين قطعه، افراد عادي را به خاك نميسپارند. براي خاكسپاري هنرمندان هم بايد يك سري سلسله مراتب طي شود و مجوزهاي لازم صادر شود.
وقتي يك هنرمند فوت ميكند، بايد مراتب را به صنف مربوط به فعاليت او اطلاع داد. مثلا در مورد خوانندهها مركز موسيقي صداوسيما بايد در جريان قرار بگيرد. در مورد زمينة فعاليت هنرمند محدوديتي وجود ندارد، از همين موسيقي و سينما و تئاتر بگير تا شعر و نويسندگي و حتي ژانگولر و آكروبات و روزنامهنگاري.
مهمترين نكته اين است كه شخص متوفي به عنوان يك هنرمند نزد وزارت ارشاد شناخته شده و داراي سابقه باشد. يعني تاريخچة كاري مشخصي براي فرد در وزارت ارشاد موجود باشد. يا نوع كار او جوري بوده باشد كه در تلويزيون نشانش داده باشند يا در مطبوعات مطرح شده باشد.
بعد از اعلام فوت به صنف مربوط به فعاليت هنرمند، آنها نامهاي خطاب به معاونت هنري وزارت ارشاد مينويسند و بعد، اين معاونت طي نامهاي اجازة تدفين هنرمند را به مديرعامل سازمان بهشت زهرا ابلاغ ميكند.
از آنجايي كه بسياري از كساني كه در اين قطعه به خاك سپرده ميشوند، چهرههاي شناخته شده و سرشناسي هستند، مراحل اداري به صورت روتين و با سرعت خوبي انجام ميشود و معمولا معطلي در كار نيست.
بعد از طي اين مقدمات، هنرمند را بدون دريافت هيچ وجهي در قطعة هنرمندان بهشت زهرا به خاك ميسپارند.
هنرمند از نگاه هنرمند
شما فكر ميكنيد هنرمنداني كه هنوز موجود(!) هستند، راجع به اين قطعه چه احساسي دارند و چقدر به آنجا سر ميزنند. با همين سؤال به سراغ بعضي از آنها رفتهايم. بعضيهايشان اينطوري جواب دادند.
شهره لرستاني (بازيگر)
سنگ قبرها كافي نيستند!
چندين بار از طريق خانه هنرمندان، بزرگان و پيشكسوتان تئاتر و سينما را بر سر مزار هنرمندان بردهايم. اما به نظر من تنها جداسازي و تفكيك قطعه هنرمندان از ديگر قطعات بهشت زهرا(س) كافي نيست. بهتر است كه يك مركز اطلاعات از آثار، بيوگرافي، سوابق فردي هنرمند، شماره قطعه و... راه اندازي شود تا مراجعين دچار مشكل نشوند. ضمنا در صورت امكان، سالن هم براي ارائه فيلم و آثار هنرمندان فوت شده در نظر گرفته شود.
بهزاد فراهاني (بازيگر)
مكاني بينشان از هنر
خيلي زياد به قطعه هنرمندان سر ميزنم، چرا كه دوست قديمي و همبازيام در سريال امام علي(ع) (مرحوم مهدي فتحي) در آنجا آرميده است. تا به حال هم شاهد خاكسپاري بسياري از بزرگان عرصة هنر بودهام. قطعه هنرمندان براي من مكاني بينشان از هنر و هنرمند است؛ قطعهاي فقيرانه، بينشان و غمبار. من فكر ميكنم ساخت تنديس و يادبود براي هنرمندان ميتواند فضا را كمي تغيير دهد.
افشين سنگ چاپ (بازيگر و بازيگردان)
به قطعه اصلي برسيد!
قطعه هنرمندان حركت خوب و پسنديدهاي است كه براي محبوبين و هنرمندان جامعه در نظر گرفته شده است. من بر خلاف همكاران و دوستانم حساسيت خاصي در اين زمينه ندارم. وقتي ماهي يك بار براي خواندن فاتحه بر سر مزار اقوام و نزديكان به بهشتزهرا ميروم، سري هم به قبر «پوپك گلدره» ميزنم. قبرستان در واقع يادآوري زندگي بعد از مرگ است و مرگ نيز شروع يك زندگي دوباره كه در آن سياهي و تباهي وجود ندارد. اما پيشنهاد من اين است كه به وضعيت زندگي و معيشتي هنرمندان توجه شود تا خانه ابديشان!
رسول نجفيان (مجري، خواننده، بازيگر)
حداقل به مردن بها ميدهند
راستش را بخواهيد، من تخصص زيادي دربارة قبر و قبرستان ندارم؛ اما اين كار قابل تقدير است. در جامعهاي كه به زندگي هنرمندان توجهي نميشود، حداقل به مردن آنها بها ميدهند.
انوشيروان ارجمند (بازيگر)
جا كم داريم
طبيعتا هر عمل مثبتي كه در ذهن شكل ميگيرد و به منصه ظهور مي رسد، با مشكلاتي همراه است. قطعه هنرمندان هم از اين قاعده مستثنا نيست. چرا كه فضاي در نظر گرفته شده براي هنرمندان، جوابگوي ديگر بزرگان نيست و ثانيا معلوم نيست حفظ و نگهداري اين قطعه به دست چه كساني خواهد بود و چه تسهيلاتي براي بازماندگان آنها فراهم ميشود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13288]