واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - منشأ عقلانيت چيست؟
انديشه - منشأ عقلانيت چيست؟
محسن خيمهدوز:عقلانيت، از جايي شكل ميگيرد كه انسان ميخواهد داوري - judgment - كند. در هر حوزهاي داوري وجود دارد. داوريهايي از قبيل اينكه: اين دين بهتر از آن دين است، اين شعر بهتر از آن شعر است، اين فيلم بهتر از آن فيلم است، اين راه بهتر از آن راه است يا پرسش از اينكه كدام راه بهتر است. اينها نمونههايي از مسئلهاي است كه به آن داوري ميگوييم. داوري يك طيف است و نه يك ملاك صريح و واضح. طيفي متشكل از منتهياليه سمت راست خود تا منتهياليه سمت چپ آن.
منتهياليه سمت راست داوري، جزميت و دگماتيسم dogmatism است. يعني بديهي و مسلمگرفتن اصول و مقدمات بهعنوان پيشفرضهايي presuppositions براي استدلال، استنتاج و نهايتا داوريكردن. اصول و پيشفرضهايي چون، اين است و جز اين نيست، دين من كاملترين دين است، ايدئولوژي من بهترين است، تعريف شعر همين است، بهترين منطق همين است و جز اين نيست. و سپس خودمان را با انواع توجيهات كلامي، ايدئولوژيك، حسي، عاطفي و... قانع ميكنيم تا بتوانيم با اين جزميات كنار بياييم. اساس جزمگرايي بر تئوري «دائميباوري» يا «جاودانباوري» يا «نسخهكاملباوري» perennialism استوار است. در اين تئوري، علاقه به اثبات يك تئوري يا فرضيه يا باور، خيلي شديد است و همواره سعي ميشود يك نظريه و باور يكبار براي هميشه اثبات شود. اما مشخص شده كه اثبات امكانپذير نيست چون معنايش اين است كه مقدمات استنتاج هم بايد اثباتشده باشند. اگر سوال شود كه اين مقدمات اثباتشده ازكجا آمدهاند؟ تنها پاسخ اين است كه اينها هم از مقدمات ديگري آمدهاند. چون آن مقدمات هم بايد با مقدمات ديگري اثبات شده باشند، به اين ترتيب، فرآيند اثبات به تسلسل بيپايان دچار ميشود. نسبيتگراها و بعدها پستمدرنها، با توجه به نقطه ضعف جزمگرايي و نقطه ضعف «نسخهكاملباوري» به اين نتيجه رسيدند كه اساسا اثبات، تعقل، استدلال، منطق و حتي داوري اموري زائدند و بايد كنار گذاشته شوند. و از اينجا بود كه منتهياليه سمت راست طيف داوري يعني نسبيتگراييrelativism، تقويت شد. نسبيتگرايان چون به هيچ نوع استنتاج و استدلالي باور ندارند، مقابل جزميتگرايان قرارميگيرند. جزمگرا، ابتدا اصولي را ثابت و بديهي ميگيرد،
سپس از آنها بهعنوان مقدمات استنتاج استفاده كرده و بهزعم خود استنتاجهايي سالم و درست دارد. اينكه اين استنتاجها با واقعيت هماهنگ هستند يا نه، براي او مهم نيست. اگر واقعيات با استنتاجات جزمگرا هماهنگ نبود، بايد واقعيات تغيير كنند و نه نظريات و استنتاجات او. جزمگرايي در حوزه امور اجتماعي كه واقعيات آن اعتبارياند و نه طبيعي، بيشتر موجب دردسر شده است تا در قلمروي علوم تجربي كه واقعيات آن طبيعياند و نه اعتباري. نقطه مقابل گروه جزمگرايان، يعني نسبيتگرايان در تلاشند تا خودشان را از قيد هرگونه استدلال و استنتاج آزاد كنند. بهزعم آنها ذهن بايد كاملا آزاد شود. هرنوع مقدمهسازي و مقدمهچيني يك نوع بازي ذهني، فكري و زباني است. از همينجا بود كه كلمه «پايان» وارد دوران متاخر مدرنيته (كه بهغلط دوره پستمدرن ناميده ميشود) شد و عباراتي چون پايان سياست، پايان شعر، پايان انديشه، پايان فلسفه، پايان روشنفكري، پايان تئولوژي، پايان هنر و... يكي پس از ديگري به كار رفت.
طرح اين عبارات، نوعي خداحافظي با بخش جزمگرايي بود كه در آن سر طيف، حوزه تفكر را اشغال كرده بود و نه خداحافظي با عقلانيت. در دوران اوجگيري نسبيتگرايان، تئوريهايي مانند ساختارشكني deconstructions، كه آن را نبايد با نقادي اشتباه كرد، پديد آمد. ساختارشكنها معتقد نيستند كه از طريق نقد روشمند بتوان تغيير ايجاد كرد، باور آنها اين است كه ميل به ايجاد تغيير در ساختار بهتنهايي براي تغيير كافي است. اگر ديگران خواستند آن ساختار را حفظ كنند و از چرايي تغيير ساختار پرسيدند، ساختارشكنان ميگويند ما با چرايياش كاري نداريم.
يك وجه مثبت ساختارشكني اين است كه ميل به تغيير را در باورمندان به ساختارشكني افزايش ميدهد و بدينترتيب باعث تغييـر ميشود. هيچ اشكالي ندارد كه ساختاري بدون دليل كنار گذاشته شود. چون ساختار جديد هم بعدها توسط ديگراني، بدون دليل كنار گذاشته ميشود. خود اين امر موجب نوآوري ميشود. اما اشكال زماني ظاهر ميشود كه بخواهيد بحث كنيد، نتيجهگيري كنيد و چيزي را بهعنوان يك دستاورد عقلاني ارائه كنيد و از آن در مقابل افرادي كه آن را رد ميكنند، دفاع كنيد.
آنگاه ناچاريد به حوزهاي پناه ببريد كه نه اينسوي طيف، يعني جزمگراها آن را ميپذيرند و نه آنسوي طيف، يعني نسبيتگراها. به حوزهاي در وسط طيف داوري، به قلمرويي با نام عقلانيت rationality كه البته نبايد آن را با عقلگراييrationalism كه نوعي ايدئولوژي غيرعقلاني است، اشتباه گرفت. بههمان صورت كه امر تجربي empirical را نبايد با ايدئولوژي تجربهگرايي Empiricism يكسان گرفت. ايدئولوژيها (ليبراليسم، سوسياليسم، اگزيستانسياليسم، اومانيسم،... و سايرايدئولوژيهاي مذهبي و غيرمذهبي و حتي ايدئولوژي عقلگرايي و ايدئولوژي تجربهگرايي)، تماما غيرعقلانياند، به عبارت ديگر جمع عقلانيت و ايدئولوژي ممكن نيست (ايدئولوژي نه بهمعناي ايدهشناسي، كه معناي منسوخي است، بلكه بهمعناي فراگير آن يعني پذيرش باورهاي پايه غيرمدلل). همين ويژگي در حوزه كلام هم وجود دارد، بدينمعني كه كلام theology و عقلانيت هم قابل جمع نيستند،
ادامه دارد...
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 485]