واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نقدي بر سرودههاي نرگس رجايي در «هنوز زن بودم» رفتن را به پا كردهام
جام جم آنلاين: مجموعه شعر «هنوز زن بودم» گزيدهاي است از سرودههاي شاعر جوان همروزگارمان نرگس رجايي كه از ميان دفترهاي پيشين شعر او انتخاب شده و توسط انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي (تكا) و در قالب همان يكصد كتاب حمايتي معروف منتشر شده است. فارغ از محاسن و معايبي كه اين طرح با خود به همراه داشت، آنچه در ادامه ميخوانيد نگاهي است به اين مجموعه شعر.
نرگس رجايي در حوزه شعر امروز ايران و به طور كل در زمينه فعاليتهاي فرهنگي چهره شناخته شدهاي است.
رجايي در روزگاري كه بيشتر بانوان شاعر و اهل فرهنگ به دلايل مختلف (كه نياز به يك پژوهش جدي و آسيب شناسي ويژه اجتماعي و روانشناسانه نيز دارد) به صورت مقطعي مطرح ميشوند و پس از مدتي، حضور و فعاليت ادبي و فرهنگي و هنريشان قطع يا كمرنگ ميشود يك استثناست و اين استثنا بودن رجايي از نگاه من بيش از آن كه به شاعر خوب بودن يا نويسنده خوب بودنش بازگردد، بيشتر وامدار حضور مستمر و تجربه حرفهاي نرگس رجايي در رسانهها و خاصه مطبوعات است چراكه ذات رسانه، رابطه گسترده با جهان اطراف، پويايي و به روز بودن را به همراه دارد و شايد هم از اين روست كه در مقدمه كتاب اين گونه ميخوانيم:
«شعر اگر نه آينه روزگار باشد خود شعر نيست كه روزگار را هيچ زباني به شفافيت شعر ترجمان نبوده است. در همه ادوار تاريخ شعر بوده كه تاريخ صحيح و صريح هر چه را يادداشت كرده است و شعر بيدروغ و بينقاب آيينه تمامنماي حوادث همه روزگاران است...».
اگرچه اين مقدمه و اين نگاه نكته تازهاي در مقوله شعر و شاعري محسوب نميشود و پيشتر از اين بسياري بر اين كه شعر روايتگر اصيل تاريخ و يكسره خود زندگي است و... تاكيد كردهاند و از همين روي رسالت و آرماني گاه سنگين براي شعر قائل شدهاند.
اما اين نكته با وجود آن كه در صفحههاي ابتدايي كتاب نرگس رجايي و به نوعي در پيشاني آن نقش بسته است، بندرت در شعرهاي او نمايان است تا آنجا كه كمتر شعري را ميتوان يافت كه اين نوع نگاه و تلقي و تعريف از شعر را بدرستي به همراه داشته باشد و اصلا يكي از مهمترين انتقاداتي كه به اين گزيده و دفتر و شايد هم به كليت شعر نرگس رجايي ميتوان وارد دانست، اين است كه نسبت به آنچه در روزگارش ميگذرد كم توجه است و اگر هم در شعرهايي سعي كرده اينگونه نباشد، باز هم بسيار سطحي به مسائل روز جامعه و روزگاري كه در آن زندگي ميكند، پرداخته است.
نرگس رجايي در اين دفتر و اين شعرها در بهترين حالت يك فروغ فرخزادي است كه در دهه 80 زندگي ميكند با همان بيان رمانتيك، عاطفه منفعل و زنانه با اين تفاوت كه شعر فروغ با وجود به كار بردن فرم تولليوار و عاطفه فراوان و زنانه و البته منفعلاش با نوع بيسابقهاي از جسارتهاي زباني همراه بود كه در روزگار خودش پيش ذهنيتي كه از شاعران زن وجود داشت را بر هم زد و به يك جريان فرهنگي اجتماعي در ميان دختران و زنان تبديل شد.
هنگامي كه شاعري براي نام كتابش عنوان «هنوز زن بودم» را انتخاب ميكند، به شيوه غير مستقيم دو نكته را به مخاطبانش پيش از خواندن شعرها اعلام ميكند: ابتدا اين كه با دست بردن در نرم طبيعي زبان و با استفاده از كلمه «هنوز» كه بار مضارع و استمرار را با خود به همراه دارد و به كار بردن آن در كنار فعل ماضي اول شخص مفرد «بودم» پارادوكس زباني را ايجاد ميكند كه نشان ميدهد شما در ادامه با شعرهايي از شاعري مواجه خواهيد شد كه زبان برايش اهميت ويژهاي دارد و ميداند استفاده از كاركردهاي متعدد زبان تا چه اندازه در شعريت اثر نقش دارد و نكته دوم نيز اين است كه شاعر بر زن بودن كه تنها يك جنسيت نيست وقوف كامل دارد و به نوعي تاكيد ميكند در ادامه شعرهايي را از دريچه و زاويه ديد يك زن خواهيد خواند و احتمالا زبان و بيان نيز بايد تحت تاثير اين نگاه باشد.
اما اين دو نكته و آن پيش ذهنيتي كه با خواندن و شنيدن نام كتاب در ذهن شما نقش ميبندد، زمان زيادي به طول نميانجامد و هر چه كتاب را بيشتر ورق ميزنيد و بيشتر شعرها را ميخوانيد، به اين نتيجه ميرسيد كه شاعر اتفاقا كمترين توجه را به زبان و به صورت جزييتر به كلمات داشته است. به مثالهاي زير دقت كنيد:
مرا در قمار برده بود
به اصل آن نگاه سرخ
كه چشمانم هميشه قهوهاي اش بود
داغدارم تو را
كه نمك خورده و نمكدان شكستهام
لا به لاي نامه پست شدهام...
در ادامه اين شعر به اين سطرها ميرسد:
به پيچ اول كوچه كه رسيدي برايم سوت بزن
ميداني؟! ديگر شعر من و تو معنا ندارد
پس ميتواني دست تكان دهي يا پا بكوبي...
چه ميدانم، هميشه زهرمارت كه ميگيرد
حال خداحافظي نداري!
در اين شعر آشفتگي زبان به صورت كامل مشهود است؛ اگرچه شايد شاعر در اين شعر ميخواسته پا را از فضاي مونولوگ و تك صدايي فراتر ببرد و ديالوگي را با دو لحن و زبان متفاوت به مخاطب ارائه كند، اما در نهايت نوع دست بردن در ساختار زبان مانند «داغدارم تو را» به ازاي «داغدار توام» با فخامت خاصي كه سطر ابتدايي شعر دارد، قابل توجيه نيست.
رفتن را كه به پا ميكنم
كفش دنيا كوچك ميشود...
در مثال بالا نيز شاعر در سطر اول با خلاقيت درخشاني به جاي كفش پا كردن، فعل رفتن را به كار ميبرد و با اين جايگزيني شاعرانه در واقع شعريت اثرش را بالا ميبرد، اما بلافاصله و در سطر بعدي همه اين لذت را كه با كشف و شهود شاعرانهاي هم همراه بود با آوردن «كفش» از ميان ميبرد در صورتي كه با نياوردن واژه كفش و كمي حساسيت از سوي شاعر ميتوانست شعر درخشاني شكل بگيرد.
نيمروز آفتابي ات را مينشينم
صندلي خاطرهات را برميخيزم
ميتواني كلاه بيحاصلي را در هوا بچرخاني
زيبايي چشمها را بايگاني كني
و در خيابان احساس كمي گريه براني
جداي از حضور تركيبهاي كليشهاي ورمانتيك «خيابان احساس»، «صندلي خاطره»و ... اين شعر به اين سطرها ميرسد:
بگذار آن پليس سبيلو با آن اخم پر پشت
تمام زندگياش راوقف خطوط عابر پياده كند
با يك مقايسه معمولي بين «پليس سبيلو» با ديگر تركيبهاي شعر ميتوان به شلختگي زباني شاعر پي برد.
درباره نكته دوم و برجسته كردن جنسيت نيز بايد گفت اگر چه اكثر شعرها در ظاهر به اين موضوع اهميت ميدهند، اما رجايي نتوانسته مسائلي مانند تنگناهاي اجتماعي زنان، بحران هويت در برابر مردان و رويارويي زنان را با پارادوكسهاي دوران گذار بخوبي نشان دهد و در بعضي شعرها نيز تا سطح يك بيانيه اجتماعي و سياسي سقوط ميكند مثل همين شعر:
آقايان!
من زني زيبا هستم
با چشماني عسلي
و انگشتاني كشيده و بلند
آيا ميتوانيد بگوييد
كدام يك از شما حاضر است چشم ببندد
و فقط اين شعر را بشنود؟
كدام يك حاضراست
مرا، من بداند با تمام حقوقي كه براي خود قائل است؟!
اما از ديگر ويژگيهاي شعر رجايي استفاده از نام مكانهايي است كه شاعر در آن زندگي كرده يا به نوعي با اين نامها و مكانها ارتباط داشته است و در بسياري از شعرها به صورت مستقيم بر اسامي خيابانها، ميدانها و گاهي شخص خاصي تاكيد كرده است؛ اما اين مكانها و نامهاي خاص در بيشتر شعرهاي رجايي متاسفانه در حد همان نامهاي خاص باقي ماندهاند و جز محدود كردن شعر به جغرافياي خاص و شلوغ شدن شعر و فدا شدن شعريت در برابر مضمون و البته تا حدودي شخصي شدن شعرها نتوانستهاند نقشي ديگر ايفا كنند به عنوان مثال اين شعر:
برميگردم
پشت ترافيك ذهن تمام انسانهايي
كه در چشمانم رژه رفتهاند
پشت ترافيك ذهني آشفته
يا... ترافيك ميدان وليعصر!
يا اين شعر:
تمام شنبه غروب بود
همه حوالي را چرت زدم
به خيابان انقلاب كه رسيدم
پلها مردود شده بودند
و آن قناري تنها كه بازي نميدانست
تكليف خوشبختيام را خط زده بود
يا:
حالا منم و برجهاي اكباتان
طبقه هفت
و مردم، مردم، مردم
و باز هم مردم...
فارغ از اين نكته كه در طول اين سالها با خيابانها و ميدانهايي مثل وليعصر و انقلاب و آزادي در شعرهاي سپيد فراوان بازي شده است در اين شعرها اما اين اسامي خاص با وجود پتانسيل بالايي كه ميتوانند در اختيار شاعر قرار دهند بيهيچ كاركرد دوگانه يا چندگانهاي مورد استفاده شاعر قرار گرفتهاند و به عبارتي تنها دلالت بر يك مكان جغرافيايي دارند و نه چيزي بيشتر؛ البته اين موضوع در معدودي از شعرهاي رجايي صادق نيست مثل اين كار:
كات...
ولي عصر
هنگام عصر.
ميدان تنها
و عابراني كه بيمقصدي را آغاز ميكنند...
ملاحظه ميشود در اين شعر حداقل يك بازي زباني ساده با وليعصر از سوي شاعر انجام شده است به شيوهاي كه ميتوان اين كلمه را سر هم يا جداجدا بخوانيد.
يكي ديگر از مشكلات شعرهاي رجايي به فضاسازيهاي او در ساختار كلي شعر مرتبط است؛ شعر رجايي نشان داده شعري ساختارگراست كه در نهايت حول يك كانون و محور مركزي ميچرخد و در چنين شعري كه اغلب بندهاي مختلف دارد، شاعرمخاطبش را براي هر تصوير و فضايي كه در سطرهاي بعد ارائه ميكند، بايد آماده نمايد و در نهايت با يك پايانبندي قوي، خلاق و شاعرانه او (مخاطب) را مجبور به خوانش دوباره شعر كند؛ اما در شعرهاي رجايي بسياري از بندها و فضاها وجود دارند كه به تنهايي زيبا و شاعرانه هستند اما در بافت كلي شعر نميتوان جايگاهي براي آنها در نظر گرفت.
نامم را بنشينيد!
خلوتم را چرت زنيد!
چرا عقربههاي ساعت
بر فال قهوهام نميايستند؟!
انگار
آن ماشين سفيد
كه تور داشت و اندكي گل
مرا به اين جا آورده است
ظرفهاي نشسته
و صداي سنگين هود آشپزخانه
اين را به من ميگويد
اما
با اين سوسكها و حشرهكش «آسوده» است
كه تهران را بالا ميآورم
بالا
تا نزديكي هتلي كه مرا سفيد ديد
هزار بود يا دو هزار يادم نيست
اما امروز
همان روز است
من به افغانستان ميانديشم
به طالبان
به «ژنرال دوستم»
به «احمدشاه مسعود»
و بتهاي باميان كه بسيار دوستشان دارم...
در شعر بالا كه ميتوانست به دليل زبان روان و روايت شاعرانه بسيار موفق باشد، به يكباره شاعر فضا را از تهران به افغانستان ميبرد و پشت سر هم نامها و نشانههايي را ارائه ميكند كه هيچ پيشزمينه و فضاسازي براي آن انجام نداده بود.
براستي اگر به جاي افغانستان و نظام نشانههاي مرتبط با آن شاعر از فلسطين و نظام نشانههاي مرتبطش استفاده ميكرد، در اين شعر اتفاقي ميافتاد؟
يا در اين شعر:
شعرهايم بوي تخممرغ ميدهند
بوي خوابي شلوغ
بوي عربدهاي قديمي
چه ميدانم
شايد بوي «ولاديمير ماياكوفسكي»...
در اين شعر هم مخاطب حق دارد بپرسد چرا ماياكوفسكي و چرا هدايت خودمان يا فلان نويسنده و شاعر ديگر نه! حضور ماياكوفسكي در اين شعر به دليل مد شدن و تب ماياكوفسكيزدگي و روشنفكري است يا شاعر پيشزمينه و مكانيسمي را طراحي و آماده كرده است كه در اين سطر هر كلمهاي غير از ماياكوفسكي بگذاريد جواب ندهد؟
در پايان تاكيد ميكنم داشتن نگاهي انتقادي به شعرهاي رجايي، رويكرد اصلي صاحب اين قلم در اين مطلب بوده است و قطعا در برابر نكات كه در شعر رجايي به آن اشاره شد، نكات مثبتي نيز با بسامد متفاوتتري وجود دارد كه باعث شده هنوز نرگس رجايي به عنوان يك زن برخلاف بسياري از همجنسان و همنسلانش بتواند در طول سالهاي نسبتا طولاني خوب شاعرانگي كند و به اين شاعرانگي هم همچنان ادامه دهد و به قول خودش رفتن را خوب به پا كرده است.
سينا عليمحمدي
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 186]