تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833334236
نسبت دين و سياست
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اشاره: مؤلف در ابتدا چهار ديدگاه مربوط به نسبت دين و سياست را طرح و نقد اجمالى مىنمايد و پس از آن مىكوشد كه به دور از آنچه در تاريخ در مورد ارتباط دين و سياست اتفاق افتاده رابطه دين و سياست را بعنوان دو نوع معرفت و خصوصاً از ديدگاه اسلام، تحليل و بررسى كند، ايشان در نهايت به اين نتيجه مىرسند كه صرفنظر از تلازم مفهومى دو مقوله دين و سياست، اين دو موضوع به لحاظ ماهيتشان منطقاً داراى نوعى تلازم مىباشند. نويسنده در ادامه بحث «اين نظر را كه مىگويد در يك جامعه دينى خواهناخواه، همه چيز و از آن جمله سياست نيز دينى مىشود و اين تلازم يك امر طبيعى است» را نقد و در انتها رد مىكند. مطلب پايانى اين مقاله به بحث درباره وسيله يا هدفبودن سياست از ديدگاه دين اختصاص دارد كه بهجهاتىهر دو تعبير را موءلّف از نظر دين قابل توجيه و منطقى مىداند.
رئووس مطالب اين مقاله عبارتنداز :
1ـ ديدگاههاى مربوط به نسبت دين و سياست، 2ـ تلازم مفهومى دين و سياست، 3ـ اهداف سياسى دين و رسالت انبياء 4ـ نقش سياسى اديان، 5ـ سياست از ديدگاه دين هدف است يا وسيله؟
1 ـ ديدگاهها در زمينه رابطه دين و سياست
رابطه دين و سياست را مىتوان در قالب چند الگوى نظرى بررسى كرد:
1. مفاهيم و تعاليم دين، مربوط به آخرت و سرنوشت انسان پس از مرگ است، و قلمرو علم سياست در زندگى دنيايى بشر و در ارتباط با چگونه زيستن در اين دنيا است. بنابراين نظريه و برداشت، حوزه سخن و حاكميت دين و سياست كاملاً جدا و از دو مقوله متمايز محسوب مىشوند.
اين نظريه اگر در مورد سياست درست باشد، در مورد دين كاملاً خطا است. زيرا كه دين مجموعه تعاليم مربوط به انسان در هر دو قلمرو زندگى دنيايى وآخرتى است.
2. دين و همه اصول و مؤلّفههاى مربوط به آن، اصولى مقدّس، آسمانى، پايدار و غير قابل نقد و اعتراض و دگرگونى است. در حالى كه سياست، آميخته با مسائل بشرى و احياناً ضدّ اخلاقى و فساد و آلودگى است و هرگز حالت ثبات ندارد و به تناسب شرايط موجود دائماً در معرض نقد و ايراد و تحوّلات سريع مىباشد. نتيجه آنكه اين دو حوزه، هرگز قابل جمع نيستند.
اين نظريه نه تنها در مورد دين ناروا، حتّى در مورد سياست هم كاملاً نادرست است. نه همه مؤلّفهها و قلمروهاى مربوط به دين ثابتند و نه همه عرصههاى سياست به دور از قداست و امر آسمانى و آلودگى و فساد محسوب مىشوند. حالتهايى چون غير مقدّس بودن، غير آسمانى بودن، ضدّاخلاق بودن، فاسد بودن و در گردونه زمان متحوّل بودن، زمانى در مورد سياست صادق است كه از ارزشهاى الهى دينى به دور و در خدمت شيطنت، شرارت و تباهى باشد. امّا سياست متّكى به اصول و ارزشهاى مقدّس و الهى، هرگز چنين صفات و حالات نامطلوبى را در بر نخواهد داشت.
3. گرچه بخشى از تعاليم دين در رابطه با حلّ مشكلات و تنظيم امور و بيان مسائل زندگى اين دنيا است، ولى هدف آن با اهداف سياسى ناسازگار است. هدف دين، تربيت انسانهاى وارسته و هوشمند و دانشمندى است كه در صراط تكامل معنوى و عروج از مسائل مادّى زندگى به سمت اوج معنويات و گذشتن از وضع موجود مادّى به سوى وضع مطلوب معنوى و اخلاقى است. در حالى كه هدف سياست، اداره وضع موجود مادّى و بدونتوجّه به مسائل معنوى و اخلاقى است.
هدف يك ديندار، ارتقاى معنوى و اخلاقى خود و ديگران است و در اين سمتگيرى به اوضاع مادّى موجود، كمترين توجّه را دارد؛ ولى هدف يك سياستمدار پيروزى خود و شكست ديگران و رسيدن خود و يا ديگران به مقاصد سياسى مادّى مشخّص است. اين دو خطّ به دليل متمايز بودن هدفها، هرگز به همديگر نمىرسند. شعار حزب تركهاى جوان در دوران امپراطورى عثمانى بر اين انديشه استوار بود و آتاتورك رهبر اين حزب مىگفت: «پيامبر اسلام آمد تا ما امت او، دنيا را به خدا و خير و سعادت دعوت كنيم. او نيامد كه بدست ما شمشيرى آخته دهد كه ملتها را از دم تيغ بگذرانيم!»
نتيجه اين شعار، سقوط امپراطورى عثمانى و اضمحلال فرهنگ ملى و جدايى سياستاز دين و روىكارآمدن ناسيوناليستهاى افراطى و ملوّن به فرهنگ غرب.
اين دكترين كه بيشتر يك شعار سياسى سركوبگرانه بر عليه حكومت عثمانى بود، در حقيقت، تحريفى در اهداف دو حوزه دين و سياست محسوب مىشد. طرفداران اين تز با معنوى كردن هدف دين، بخش عظيمى از تعاليم دين را از صحنه زندگى بيرون راندند و با مادّى كردن هدف سياست، ضدّ ارزشها و فساد و تباهى را به نام سياست به كشور بازمانده امپراطورى عثمانى تحميل نمودند. در حالى كه دين و سياست داراى هدفهاى مشتركند و هر دو الزاماً متّكى بر اصول و ارزشها و معيارهاى پسنديده مىباشند.
4. قرآن كه نخستين و معتبرترين منبع شناخت ماهيت و احكام اسلام است، به موضوع سياست، دولت و حكومت نپرداخته است و از اين مقوله مسائل سخنى به ميان نياورده است. دكتر على عبدالرزاق كتاب خود بهنام الاسلام و اصول الحكم را به سال 1925 ميلادى، بر اساس اين نظريه نگاشت و مدّعى شد كه در قرآن حتى شبه دليلى هم بر وجوب اقامه دولت و تصدّى سياست ديده نمىشود.
على عبدالرّزاق معتقد بود كه تنها چيزى كه در شريعت اسلام واجب و ثابت است، اين است كه احكام خدا بايد اجرا شود، امّا هنگامى كه امّت بر اجراى احكام الهى توافق نمودند، نيازى به نصب امام يا خليفه و يا هر كس ديگرى كه شئون سياست و حكومت را بر عهده گيرد، نخواهد بود.[1]
وى مدّعى بود كه اختلاف متكلّمان در مسئله امامت و خلافت و اينكه وجوب نصب امام و خليفه، عقلى است يا شرعى و همچنين اكتفا نمودن آنان در استدلال بر وجوب نصب امام و خليفه، به اجماع، نشاندهنده سستى پايههاى دينى بودن دولت و سياست مىباشد.[2]
وى در توجيه نظريه خود، به سه مطلب استناد مىكند:
1. آيات و رواياتى كه براى اثبات وجوب نصب امام و خليفه، مورد استناد قرار گرفتهاند و از طريق آنها رابطه دين و سياست را شرعى دانستهاند؛ قابل مناقشهاند و هر كدام از موارد مشاراليه قابل توجيه مىباشند، و برخى از نظر دلالت ضعيفند وبرخى نيز سند قابل قبولى ندارند[3].
2. اصطلاحاتى همچون: امامت، خلافت، بيعت اولىالامر، امّت و جماعت كه در آيات و روايات به كار رفتهاند، به آن معنى كه امروز، آميخته با مفهوم سياست و دولت تفسير مىشوند، مورد نظر نبوده است. معانى و تفسيرهاى سياسى كه براى اينگونه مقولههاى شرعى ارائه مىشود - امام و خليفه به معنى رئيس دولت، و اولىالامر به معنى زمامداران و حكّام، و بيعت به مفهوم انتخابات، و امّت و جماعت به معنى ملّت و دولت و كشور اسلامى - جملگى معانى و مفاهيم جديدى هستند كه اطلاق آن واژههابر اين معانى، منوط بر آن است كه در زمان نزول آيات و صدور روايات نيز چنين معانى از آنها استفاده و استنباط شود، در حالى كه اثبات چنين امرى امكانپذير نيست.[4]
كلّيه نصوص شرعى كه در زمينه مسائل دولت و حكومت آمده است، به مثابه گفتار حضرت عيسى عليه السلام پيامبر خدا است كه مىگفت: حقّ قيصر را به قيصر دهيد. بىشكّ منظورحضرت عيسى عليه السلام آن نبود كه قيصر ظالم و سفّاك بر حقّ است و حكومتش شرعى و الهى است. احاديث مربوط به امامت و خلافت و يا بيعت، كه بر وفاى به عهد با كفّار دلالت دارند نيز از اين مقولهاند؛ يعنى كه هيچكدام بر مشروعيت حكومت كفر دلالت ندارند.[5]
4. چگونه ممكن است كه امر به اطاعت از زمامداران و حكّام در آيه «اَطِيعُوا الّلهَ وَ اَطِيعوُا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الأْمرِ ِمنْكُمْ»[6] بيانگر مشروعيت كار خلفاى ظالم و حكام سفاك باشد.
على عبدالرزاق كه به هنگام تأليف اين كتاب در دو كسوت استادى در مقطع دكتراى دانشكده حقوق دانشگاه الازهر مصر و قضاوت در محاكم شرعى قاهره اشتغال داشت، بر اثر جريحهدار نمودن افكار عمومى و مخالفت فقها و اساتيد دانشگاه الازهر، كه ديدگاه وى را تهمت و افتراى ويرانگر نسبت به اسلام تلقّى مىكردند، سرانجام هر دو كار خود را از دست داد و در جامعه خود منزوى شد و مورد تكفير قرار گرفت[7].
هدف او آن بود كه در قالب جريانى كه به منسوخ شدن خلافت عثمانى منتهى مىشود، از تز جدايى دين از سياست حمايت نمايد. وى نظريه نفى سياست و دولت دينى را به يكى از زهاد معروف قرون سوم هجرى به نام حاتم الاصمّ نسبت مىداد كه از مذهب معتزله پيروى مىنمود و خوارج را نيز براين پندار مىدانست.
و در طىّ مباحث كتاب 120 صفحهاى خود تلاش كرده است كه كتاب مستند و مستدلّ نويسنده معروف مصرى رشيد رضا به نام الخلافة أو الامامة العظمى را رّد كند. در واقع، در مقابل رويّه افراطى رشيد رضا در حمايت مطلق از خلفا و حكام و استناد به صدها آيه و حديث، او راه تفريط را در پيش گرفت، و رابطه دين و سياست را بكلّى منتفى دانست و مستندات قرآنى و روايى در زمينه سياست و دولت را ردّ كرد.
بىشكّ گفتار وى درمورد عدممشروعيت دينى دولتهاى خلفا و حكّام در تاريخ سياسى اسلام، قابل قبول است و شايد مخاطب وى نيز همان دولتهايى بوده است كه فرامين آنها با شريعت و عملكردشان با سيره پيامبر(ص) قابل تطبيق نبوده است. ولى در بُعد نظرى انكار دهها آيه و صدها روايت معتبر و بالاتر از همه آنها نفى فرهنگ و عرف سياسى مسلمين و سيره سياسى پيامبر(ص) در تشكيل دولت و تأسيس نهادهاى سياسى و حتّى در زمينه روابط با اقوام و ملّتها و دولتهاى ديگر و هدايت و فرماندهى بالغ بر 27 غزوه و بسيج بيش از چهل سريه و ارسال دهها هيأت نمايندگى با مأموريتهاى سياسى، اقتصادى و حتّى جنگى،[8] سخنى در خور گفتن و شايسته يك محقّق نيست. در مباحث آينده با دلايل كافى - از قرآن و حديث - رابطه تنگاتنگ دين و سياست را بررسى خواهيم نمود.
در اينجا كافى است به دو نكته اشاره كنيم:
الف ـ بيشتر منتقدين كتاب الاسلام و اصول الحكم، مؤلّف آن را به انگيزه سياسى و همسويى با غرب و ناسيوناليستهاى افراطى در براندازى خلافت عثمانى متّهم نمودهاند. ولى آنچه مسلم است، اين است كه در انديشه على عبدالرزّاق، تصوّر خاصّى از سياست و دولت به مفهوم رايج زمان وجود داشته است كه داراى عناصر مشخصّ و نهادهاى معيّن و مشخّصات ويژه دنياى سياست روز بوده است، و از آنجا كه اين خصوصيات را در قرآن و سنّت و عمل پيامبر اسلام(ص) نمىيافته است و همچنين در رسالت دين ويژگيها و شاخصهايى مىديده است كه در سياست به مفهوم روز يافت نمىشود، ناگزير رابطه آن دو را نفى كرده است؛ اين نكته در قسمتهاى مختلف كتاب او به چشم مىخورد.
ب ـ اعتقاد جمعى از علماى اهل سنّت مبنى بر تبرئه خلفا و حكّام و سلاطين و متلازم دانستن اعتقاد به وجوب خلافت و قبول و اطاعت حاكميت مدّعيان ،برخى مىگويند:«در يك جامعه دينى همه چيز و از آن جمله سياست نيز، بطور طبيعى دينى مىشود.» بىگمان چنين تفسيرى از رابطه دين و سياست به معنى ارتباط ماهوى ميان آن دو نمىتواند باشد و اينرابطه بيشتر به راه و رسم ديندارى جامعه، بستگى خواهد داشت، تا مقتضاى خود دين.حكومت، وى را بر آن داشت تا به جاى پرداختن به فرع، اصل را انكار كند.
5. عقيده خوارج در مورد نفى حكومت بشرى، بر اين اساس بوده است كه اراده هيچ كسى جز اراده خدا نمىتواند حاكم بر اراده انسانهاى تحت امر باشد. مردم تنها از خدا و حاكميت بلاشريك او اطاعت مىكنند و فرمانبردار خداى خالق هستى مىباشند، اسلام به كسى اجازه اعمال حاكميت بر مردم را نداده است. شعار معروف اين گروه در معارضه با امام على عليه السلام كه مىگفتند «الحكم للّه لا لك يا علىّ» از همين اعتقاد سرچشمه مىگرفته است.
برخى از متكلّمان اسلامى، اتّفاق نظر همه خوارج بر اين اصل اعتقادى رانفى كردهاند و نظريات زير را به آنان نسبت دادهاند:[9]
الف ـ در شرايطى بحرانى كه جامعه اسلامى دچار فتنه مىگردد، اقامه دولت و حكومت اسلامى واجب مىشود و مردم به منظور حفظ اساس دين و نظم و مصلحت عامه، بايد بر آن قيام نمايند.
ب ـ در شرايطى كه صلح و امنيت برقرار مىشود و خطرى امنيت امّت را تهديد نمىكند، تشكيل دولت بر عامّه مردم واجب مىشود.
ج ـ در هيچ شرايطى در شريعت، اقامه دولت واجب
صرفنظر از تلازم مفهومى دو مقوله دين و سياست، اصولاً توجّه به سه بخش اصولى تعاليم اسلام: ايدئولوژى، شريعت و اخلاق، خود مبيّن اين رابطه عميق، اصولى و جدايى ناپذير ميان آن دو است و با توجّه به محتوا و مسائل ماهوى دين و سياست، جايى براى ترديد باقى نمىماند كه در اسلام رابطه دين و سياست يك رابطه منطقى و ماهوى است و اين دو، لازم و ملزوم يكديگر و جدايى ناپذيرندنشده است.
6ـ در شرايط غيبت حضرت ولى عصر (عج) هر نوع قيامى براى اقامه دولت ممنوع شده است.[10]
2 ـ تلازم مفهومى دين و سياست
صرف نظر از روند تاريخى جدايى دين از سياست در غرب، اينك بايد رابطه اين دو نوع معرفت بشرى را - كه هر دو مىتوانند پايگاه الهى و عقلانى داشته باشند - مورد بررسى قرار دهيم و ديدگاه نظرى اديان بويژه اسلام را به طور مجّرد از آنچه كه اتّفاق افتاده است، مطالعه كنيم.
بررسى تحليلى اين رابطه را با ارائه تعريفى از دين و سياست آغاز مىكنيم تا ببينيم از نظر محتوا و هدف تا چه حدّى ميان اين دو، رابطه منطقى وجود دارد:
الف - تعريف دين: دين را مىتوان به مجموعه به هم پيوستهاى از باورها و انديشههاى برگرفته از وحى الهى در رابطه با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعريف كرد كه هدف آن، هدايت انسان به سوى روش بهتر زيستن و كاملتر شدن است.
اين تعريف منطبق با تفسيرى است كه در برخى از روايات و كتابهاى كلامى در مورد ايمان آمده است: (اعتقادبالجنان عمل بالاركان و اقرار باللسان) كه تعاريف جامعهشناسانه از دين كه برخى جامعه شناسان ارائه دادهاند نيز مىتواند در راستاى اين تعريفِ جامع باشد.
جامعه شناسانى چون: نيل جسملسر[11] و فلورانس كلاكون[12] و فرد استراديت بك[13] دين را از مقوله جهت گيرى ارزشى دانستهاند و آن را عبارت از اصول پيچيده و در عين حال كاملاً منظّم و مرتّب شدهاى شمردهاند كه به جريان سيّال اعمال و انديشههاى انسانى در ارتباط با حلّ مسائل مشترك انسانى، نظم و جهت مىدهد. با اين توضيح كه جهتگيرى ارزشى در دين به صورت چهارچوبهاى مافوق طبيعى و مقدّس ترسيم مىشود و در انديشههايى چون اومانيزم به شكلى فاقد قداست ارائه مىگردد.
دو فصل عمده دين؛ يعنى عقايد و جهان بينى، مقرّرات و احكام و اخلاق و سير تكامل انسان است.
قرآن بصراحت، شريعت را جزء جدانشدنى دين در همه آئينهاى آسمانى مىشمارد[14] و اعتقاد مجرّد را در صورتى كه همراه با عمل به احكام و مقرّرات وحى نباشد - هر چند كه درست باشد - ديندارى تلقّى نمىكند.[15] شاخص هميشگى و ماهوى دين، انديشهاى نظاميافته در زمينه جهانبينى و شريعت است و هدف غايى آن رشدوتعالى انسان در زندگى اين دنيا و فرجام آن نيست.
بىشكّ، بخشى از انسان، زندگى جمعى اوست و بخشى از جامعه نيز سياست و حكومت است. دين با چنين تعريف و شاخص و هدفى چگونه مىتواند از اين بخش مهّم از زندگى انسان غافل باشد و مدّعى هدايت وى به سرنوشتى بهتر در دنيا و آخرت باشد؟ همه كسانى كه به نحوى به تعريف دين پرداختهاند، به اين حقيقت اذعان نمودهاند كه هدف دين، سامان بخشيدن به زندگى انسان است.
ب - تعريف سياست: گرچه ارائه تعريفى جامع و مانع از سياست - همچون همزادش دين دشوار و در حقيقت سهل و ممتنع است، امّا همان گونه كه در جاى ديگرازاين نوشتار آوردهايم، سياست به معنى مديريت كلان دولت و راهبرد امور عمومى در جهت مصلحت جمعى و انتخاب روشهاى بهتر در اداره شئون كشور، يا علم اداره يك جامعه متشكّل، و يا هنر تمشيت امور مردم در رابطه با دولت، همواره در ارتباط با بخشى از زندگى انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط مىشود، ناگزير با دين كه متكفّل بيان شيوههاى زيستن است، تماس پيدا مىكند؛ و از اينرو يا در تضّاد با آن و يا همسوى آن عمل مىكند. در هر دو حال، دين به سياست نظر دارد و سياست نيز بهنوبه خود در قلمرو دين عمل مىكند.
اكنون باتوجّه به مفهوم دين و سياست، بخوبى مىتوان دريافت كه قضيه منطقى «دين از سياست جدا نيست» از مصاديق روشن قاعده منطقى و فلسفى «قضايا قياساتهامعها» مىباشد[16].
ج - ماهيت رابطه دين و سياست در اسلام: صرفنظر از تلازم مفهومى دو مقوله دين و سياست، اصولاً توجّه به سه بخش اصولى تعاليم اسلام: ايدئولوژى، شريعت و اخلاق، خود مبيّن اين رابطه عميق، اصولى و جدايى ناپذير ميان آن دو است و با توجّه به محتوا و مسائل ماهوى دين و سياست، جايى براى ترديد باقى نمىماند كه در اسلام رابطه دين و سياست يك رابطه منطقى و ماهوى است و اين دو، لازم و ملزوم يكديگرند و جدايى ناپذير، و به عبارت ديگر اين رابطه به عنوان يك اصل و يك مبناى كلّى و زيربنايى در تفكّر اسلامى غير قابل انكار مىباشد.
صورت مسئله و ماهيت اين رابطه منطقى را مىتوان به صورتهاى مختلف طرح كرد:
1. در عرصه سياست و قلمرو دين مشتركاتى وجود دارد كه اين دو را در هدف و يك سلسله مسائل مهّم زندگى اجتماعى، به هم مربوط مىسازد. ولى در عين حال، هر كدام از آن دو، مميّزات و ويژگيهاى اختصاصى خود را دارند و به همين دليل در شرايط خاصّ ناگزير از يكديگر جدا مىشوند. مثلاً در شرايط فساد دولت و اقتدار سياسى حاكم كه راه هر نوع اصلاح و دگرگونى بسته مىشود، دين راه انزوا پيش مىگيرد و پيروانش را به كناره گيرى از ورطه سياست فرا مىخواند، چنانكه سياست و سياستمداران نيز در شرايط استبداد دينى و فساد اقتدار دينداران، ممكن است كه دين را از صحنه خارج كنند، گرچه خود ديندار هم باشند.
به همين دليل جمعى در بررسى انديشههاى سياسى اسلام، رابطه دين و سياست را در حدّ همان مرز مشترك دو مقوله پذيرا هستند و التزام به اين رابطه را به صورت مشروط مىپذيرند و جدايى نسبى را اجتناب ناپذير مىدانند.
به نظر مىرسد كه اينگونه برداشت از ارتباط دين و سياست، از آنجا ناشى مىشود كه اينان دين و سياست را به مفهوم عينى آن دو لحاظ كردهاند، كه در اين صورت مىتوان فرض كرد كه يكى از آن دو يا هردو از مسير و هدف خود، خارج و دچار تباهى شود. در حالى كه پيش فرض آن است كه در صورت مسئله، دين و سياست به مفهوم درست آندو تفسير شود كه در اين صورت فرض جدايى، امكان پذير نخواهد بود.
2. بخش عظيمى از مسائل دين در قلمرو عملكرد سياسى، است در حالى كه متقابلاً در عرصه سياست نيز بسيارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دينى است. به عبارت ديگر، چه از بُعد نظرى و چه از بعد اجرايى، هر كدام از آن دو ناگزير به قلمرو ديگرى كشيده مىشود و بدينجهت سياست، دين را مىطلبد و دين نيز سياست را.
در اين برداشت نيز مىتوان مناقشه كرد. كه قلمرو و دين با جامعيتى كه دارد، همواره همه عرصههاى سياست را فرا مىگيرد و هيچ نظر يا عمل سياسى نيست كه دين در آن نظر يا عملى را عرضه نكند، حتّى در مواردى كه نصّ شرعى وجود ندارد (يعنى در قلمرو اديان الهى عمدتاً داراى سه هدف مهم بودهاند:
اول: اقامه قسط و حق و هدايت جوامع بشرى بسوى عدالت.
دوم: دعوت به سوى حق و ايجاد ارتباط سازنده بين انسان و خدا.
سوم: پيشرفت در مسير تكامل.
هر يك از اين سه هدف والاى دين و انبياء، ارتباط تنگاتنگ با مسائل سياست دارد، و بدون يك انديشه سياسى منسجم و فلسفه سياسى روشن، قابل تحقق نمىباشد.
بخش عظيمى از مسائل دين در قلمرو عملكرد سياسى است در حالى كه متقابلاً در عرصه سياست نيز بسيارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دينى است.مباحات كه دين در آنجا الزامى ندارد. دين،انسان را مكلّف به عمل به مقتضاى عقل نموده است و مىتوان گفت كه اين موارد نيز از قلمرو دين جدا نيست.
3. برخى نيز رابطه دين و سياست را اينگونه تفسير مىكنند كه در يك جامعه دينى خواه ناخواه همه چيز و از آنجمله سياست نيز دينى مىشود، و اين نوع تلازم يك امر طبيعى و نوعى جبر است. هنگامى كه مردم در يك جامعه سياسى ديندار هستند، سياست هم دينى مىشود و اين خصيصه، مدام كه مردم ملتزم به ديانتند، اجتناب ناپذير است، و براى جدا كردن سياست از دين، بايد ابتدا مردم را از دين جدا نمود، و آنگاه كه جامعه بىدين شد، سياست هم غير دينى مىشود.
بىگمان چنين تفسيرى از رابطه دين و سياست، به معنى ارتباط ماهوى ميان آن دو نمىتواند باشد و اين رابطه بيشتر به راه و رسم ديندارى جامعه، بستگى خواهد داشت تا مقتضاى خود دين، به طورى كه اگر فرض كنيم كه جامعه ديندار نخواست دين را در سياست دخالت دهد، سياست در اين صورت غير دينى خواهد شد. همچنين اگر چنين فرضى امكانپذير باشد كه جامعه بىدين بخواهد به دين عمل كند، سياست دينى خواهد بود. به تعبير روشنتر با چنين تفسيرى، در حقيقت، اين دين و سياست نيست كه متلازمند، بلكه اين اراده مردم است كه جهت سياست را تعيين مىكند.
براى توجيه اين نظر و تفسير بايد نكتهاى را بر آن افزود كه اگر ميان دين و سياست تلازم ماهوى وجود نداشت و دين، سياست را به دنبال نمىكشيد، هرگز ديندار بر آن نمىشد كه سياستش دينى باشد. اگر ديندارى جامعه، سياست را دينى مىكند، به خاطر آن است كه دين چنين اقتضايى را دارد و ديندار و جامعه دينى از آن گريزى ندارد.
3 ـ اهداف سياسى دين و رسالت انبيا
در تاريخ انديشههاى سياسى، فرازى برجسته و فصلى روشن در رابطه با انديشه سياسى انبيا به چشم مىخورد كه از عوامل مهمّ و سرنوشتساز تاريخ سياسى جهان محسوب مىشود. چنانكه در تاريخ نظامهاى سياسى جهان نيز فراز مربوط به نظامهاى سياسى مبتنى بر مكتب انبيا و دين، جايى براى تأمّل و بررسى دارد. گرچه نويسندگان تاريخ انديشههاى سياسى در غرب، سعى كردهاند كه علم سياست و انديشههاى سياسى را از انديشههاى اديان پالايش كنند و بدين لحاظ در تاريخ، دست به يك جداسازى خيانتبار زدهاند كه هرگز نه به لحاظ دين و نه به لحاظ علم، قابل گذشت نيست.
در تاريخ انديشههاى سياسى، همواره از هومر، سقراط، افلاطون، ارسطو، سيسرون، تا قرن پنجم ميلادى و بعد از اگوستين تا قرن بيستم سخن گفته مىشود. ولى ـ همانگونه كه پيشتر گفته شد ـ در هيچ كجاى اين تاريخ گسترده سياسى، فصلى به عنوان انديشههاى سياسى اديان وانبيا ديده نمىشود و علىرغم نقش تاريخسازى كه تفكّر دينى انبيا داشته است، نه در تاريخ نظامهاى سياسى و نه در تاريخ انديشههاى سياسى، نامى از آنان برده نشده است.
عملكرد حضرت موسى عليه السلام به عنوان نجاتبخش قومى تحت شكنجه، حتّى جداى از انديشه وعملكرد يك نبىّ و يك پيامبر و يك فرستاده خدا، خود يك عمل سياسى بوده است و پشتوانه آن حركت عظيم، بىشكّ يك انديشه سياسى و يك مكتب عميق بوده است كه در تاريخ انديشه سياسى غرب، هرگز از آن نامى برده نشده است.
حضرت ابراهيم عليه السلام بنيانگذار بزرگ مكتب توحيد در سياست، بيست قرن قبل از ميلاد مسيح با ايجاد بنيادى نيرومند و مكتبى بس عميق در سياست با جريان و قدرتِ سياسى حاكم زمان خود درگير شد و در تاريخ انديشههاى سياسى جهان ورقهاى نورانى و حركتزايى را به وجود آورد او نه تنها بر اساس آن بر قدرت حاكم زمانش فايق آمد و ملّتش را نجات بخشيد، بلكه راه مبارزه توحيدى را به ملّتها آموخت و راه نجات را فراروى آنها گشود.
حضرت موسى عليه السلام پيامبر مبارز و نستوه، بيش از دوازده قرن، قبل از ميلاد مسيح، يك بار ديگر مبارزه با يكى از قدرتمندترين حاكمان تاريخ را آغاز نمود و جريان و انديشه سياسى حاكم را سرنگون كرد و ملّتش را بر اساس اصول سياسى مبتنى بر توحيد رهبرى كرد و به پيروزى رساند و يك بار ديگر انديشه سياسى توحيدى را براى تبيين پيروزيها و شكستها ترسيم كرد.
پيامبران بعد از حضرت موسى عليه السلام تا ظهور حضرت عيسى عليه السلام راه او را دنبال كردند و انديشه سياسى مبتنى بر مكتب توحيدى، قرنها راهنماى عمل سياسى گشت و پس از ظهور حضرت عيسى عليه السلام نيز اين مبارزه اصولى و خستگىناپذير تا به بالاى دار رفتن اين رهبر نستوه الهى ادامه يافت. اين توالى تاريخى سنّت الهى تا بعثت پيامبر اسلام(ص) و سپس تا به امروز در طول اين تاريخ ممتّد، بزرگترين حوادث سياسى تاريخ را بوجودآورد و انديشه سياسى تابناكى را رقم زد.
اما آن هنگام كه قلم تاريخنگارى به دست غرب مىافتد، تنها به آنچه كه مربوط به اوست، آن هم در بُعد مادّى تاريخ بسنده مىكند و تاريخ سياسى انبيا و تاريخ انديشههاى توحيدى را از صحنههاى تاريخ سياسى و تاريخ علم مىزدايد و تفكّر سكولاريزم را كه چند صباحى بيش نيست كه در غرب پاگرفته است، به همه زمانها و قرنهاى گذشته تسرّى مىدهد و همه آثار باشكوه اين بُعد از تاريخ انسانها و انديشههاى ناشى از آن را به فراموشى مىسپارد.
در تاريخ انديشه سياسى غرب بلكه در تاريخ علوم به طور عام، از تاريخ انبيا صحبتى به ميان نيامده است. منظور از تاريخ انديشه سياسى غرب، حوزه فكرى غرب است، نه جغرافياى مكانى غرب. تكنولوژى، حاصل زحمات مردمان وجمعيت جغرافياى مكانى غرب نيست، بلكه حاصل انديشه بشريت در كلّ تاريخ است: «علم ميراث مشترك بشريت است».
امروز نامى از افريقا در تاريخ برده نمىشود، ولى آن به اين دليل نيست كه هيچ نقشى هم نداشته باشد. علم نه ملّى است نه جغرافيايى. زيرا تمامى زحمات و تلاش بشر در تمامى مناطق جغرافيايى علم را تكامل مىبخشد. بنابراين، علم تابع جغرافيا وملّيت و قوميت نمىتواند باشد. تكامل علم، حلقههاى متّصل به هم است. علم با تمامى اين حلقهها ارتباط تفكيك ناپذير دارد.
منظور از اهداف سياسى انبيا، هدفهاى از پيشتعيينشدهاى است كه پيامبران بر اساس وحى الهى براى رسيدن به آن اهداف تمامى توان خويش را به كار گرفتند و در اين راه از هيچگونه تلاش و ايثار و فداكارى فرو گذار ننمودند. اين اهداف در حقيقت، مبيّن انديشههاى اديان بزرگ و مطرح در تاريخ است كه عامل تحوّلات وسيع در تاريخ بودهاند و مبانى فكرى و عملكردشان در تاريخ تمدّن و فرهنگ جهان، نقش مؤثّرى داشته و تاريخساز بوده است.
بررسى اهداف سياسى انبيا در تجزيه و تحليل مبانى انديشه سياسى اسلام، مىتواند از مهمترين مباحث باشد و همچنين در تبيين رابطه دين و سياست نيز نتيجه ساز تلقى گردد.
اديان الهى عمدتاً داراى سه هدف مهم بودهاند:
اول: اقامه قسط و حق و هدايت جوامع بشرى بسمت عدالت.
دوم: دعوت به سوى حق و ايجاد ارتباط سازنده بين انسان وخدا.
سوم: پيشرفت در مسير تكامل.
«لَقَدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَيِّنَاتِ وَاَنْزَلْنَا مَعهُمْ الكِتابَ وَالْمِيْزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ.»[17]
(هر آينه پيامبرانمان را با حجّتهاى روشن فرستاديم و با ايشان كتاب و ترازو فرو فرستاديم تا مردم به داد و انصاف برخيزند.)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]
-
گوناگون
پربازدیدترینها