واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: هايكو با لحن ايراني
شاعران- عباس محمدي:
كتاب رنگها و سايهها سومين مجموعه شعر مهدي مظفري ساوجي است كه از بين سرودههاي سال 1381 تا 1386 انتخاب شده است.
بد نيست بدانيد مهدي مظفري ساوجي چند سالي است كه ضمن پايتختنشيني با شعرهاي رنگياش روزگار ميگذراند؛ هر چند اين شاعر بيش از آنكه به شاعري شناخته شده باشد در زمينه تحقيق و پژوهشهاي ادبي و نوشتن مقالات ادبي نام آشناست.
سومين مجموعه 53 شعري اين شاعر با طرحها، هايكو گونهها و حتي پارهاي شعرهاي بلند كه به منظومه ميمانند رنگآميزي شده است.
مظفري در شعرهاي اين دفتر از دفترهاي پيشين فاصله گرفته است و نشان داده كه ميخواهد شاعر باشد چرا كه كافياست حركت شيء يا اتفاقي خرد در ذهنش جرقهاي بزند و مظفري هم همان را با شعر واگويه كند: «نه باد ميآيد / نه ابرها ميروند / پرده / باز ميشود / بسته ميشود / ... /» (جوجه اردكزشت ص36)
بهنظر ميرسد كه سرايش اكثر اشعار اين مجموعه در «لحظه» اتفاق افتاده يا به تعبيري بهتر «شهودي» بوده است:
«وقتي كه نيستي / يك واقعيت است / ... (وقتي پسرم متولد نشده بود ص42) يا «اول يك كلاغ آمد / بعد يك كلاغ ديگر/ ...» و«فقط / جاي برگها / عوض شده است / شكل پرندهها / اندازه سايهها / و آسمان / لابهلاي شاخهها» (پاييز ص74)
سراينده از آلودگي هواي پايتخت يا دور انداختن سبزه عيد و...حالت و انديشهاي پيدا ميكند، خاطرهاي ناگهان در او بيدار ميشود و يا رابطهاي بين شب ، ماه و خورشيد، كشف ميكند؛ با ديدن ماه در روز كه حاصل آن چند كلمه ساده است كه در مجموع تصويري خيالانگيز پيش روي خواننده نقش ميزند: «از چشم شب شايد / از چشم آفتاب نميافتد / ماه» (ماه ص50)
شعرهاي ساوجي از بسياري جهات به هايكو ميمانند و در حقيقت اشعاري هستند تصويري، شهودي و الهامي كه به ديدن و وصف ظواهر عالم پيرامون بسنده نميكنند و ميخواهند تا ژرفاي واقعيت راه يابند و از بسياري جهات به اندازه سالهاي سال ايراني بودن و درست به اندازه فرهنگ و شعر غني ايران زمين از فرهنگ و اشعار چيني و ژاپني فاصله دارند.
لحظههايي در شعرهاي اين مجموعه ميتوان يافت كه مظفري مانند هايكو سرايان در پي رمز و راز زندگي است:
«...اينجا / وقت زيادي براي خواب نداري / هميشه نان / در خانه نيست / ... / گاهي خبرهاي بدي به تو ميرسد / هواپيمايي سقوط كرد / آدمهايي زير آوار ماندند / بمبهايي بر سر شهر ريخت / ... / آسمان / به تكه ابرهاي پراكنده دلخوش است / ...» / «وقتي پسرم متولد نشده بود».او باور دارد كه در هر پديدهاي رمز و رازي وجود دارد و بايد آن را كشف كرد حتي اگر يك گل مصنوعي باشد: «...گلدانهاي خالي را / هر روز / آب ميدهم / كاج كوچك مصنوعي / قد كشيده تا سقف / ...» (پشت پنجره خاليست ص27)
ادراك اين رمز و راز نيز البته از راه تأمل و نزديك شدن بيواسطه به پديدهها حاصل ميشود، آن چنانكه در بسياري از «آن»هاي شعري، شاعر، خويش را همان چيزي ميبيند كه دارد ميسرايد. چنانكه عقيده «هايكو» سرايان بر اين است كه بايد آنچنان به طبيعت و نمودهاي آن نزديك شد كه نوعي يگانگي با آنها به دست آورد.
همانطور كه گفته آمد شعرهاي مظفري «هايكو» نيستند، اما در اينكه سرشار از زندگياند و چونان هايكوها پر از شهودند شكي نيست، مگر نه اينكه «تجربههاي شهودي» خود هستياند؟شاعر در «رنگها و سايهها» سعي در گريز از نامها و مفهومهاي «زبان ساخت» دارد و با نشانهها شاعرانگي و يا در حقيقت نقاشي ميكند: «...چند قارقار ميگذرد...». مظفري در سطر سطر اين دفتر لحظههاي زيسته با دنياي پيرامونش را نشان ميدهد: «از درختها / چه بگويم / از آسمان / كه فرو رفته تا گلو در دود / ...»
چنانكه گفته آمد شعر ساوجي از اينرو هايكو نميتواند باشد كه ادراك او ادراك بومي است، ايراني است و تنها شباهت او با «هايكو» سرايان، شرقي بودنشان است و بزرگترين تفاوتش با همه هايكوسراها اين است كه او مثل همه شاعران ايراني دردمند بشريت است: «.../ اين دردها را نميشود به كسي گفت / پس / خيلي آهسته / در انزوا / در چمدان كهنهاش ميگذارد / در اتاقش را ميبندد / ...» (در انزوا ص 21) يا «... / ما دردهاي قديمي هستيم / بازمانده / از روزگار دقيانوس / بيگاه / بيگدار / با سكههايي ناچَل در دست / ...» (با چشمهاي مار ص 32) يا «.../در آپارتمانها / دست و پاگير زندگي ميكنند / و در خيابانهاي شلوغ ميميرند » (پايتخت ص 27)
شعرهاي اين مجموعه را نميتوان بينظير و كمنظير خواند چونكه شايد بسياري از اين شهودهايي كه در شعر مظفري است در شعر همنسلان سپيدسراي او هم باشد. مثلاً ساوجي در مضموني از آبي كه تصوير آسمان در آن بيفتد چنين ميسرايد: «هميشه / عكس چيزهايي در آب ميافتد: / رنگينكماني / سنجاقكي / پرندهاي / جزيرة كوچكي / برگي رها شده/ بر آب... (سايهروشنها ص 88) و با همين مضمون سيروس نوذري در مجموعه«آه تا ماه» چنين سروده: «بيهوده است / آسمان / در آبهاي گلآلود» و گروس عبدالملكيان هم در «رنگهاي رفته دنيا»: «چه فرق ميكند / گودال كوچك نزديك / يا / درياي بزرگ دور / زلال كه باشي / آسمان در توست».
نكته ديگر در شعرهاي مظفري «هستيشناسي» اوست چنانكه ميداند چه پيش از او و چه بعد از او دنيا همان دنياست و به صراحت «خودبنيادي» بشر را كه گمان ميكند «ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند...» را رد ميكند. البته لحظههايي هم هستند در شعرهاي اين دفتر كه شاعر لحظهاي دچار ترديد ميشود و «فن بنيادي» - ايده مسلط عصر حاضر كه ميپندارد همه چيز در پي برآوردن مقاصد انسان است - دامنگير او هم ميشود.
در رد فن بنيادي: «درختها / هنوز درختند / پرندهها / هنوز پرنده / كرم كوچك خاكي / كرم كوچك خاكيست/ ...» (جاذبهها، ص 47)يا «از پشت شيشههاي كوچك رنگي / كه پيدا ميكردم گاهي / جهان / چه رنگها كه نداشت / حالا هم / از پشت هر شيشهاي / كه نگاه ميكنم / چه رنگها كه ندارد.» (رنگها، ص 46)؛ «... / هميشه آدمهايي هستند /كه ميميرند / مثل مورچههايي كه نميبيني / ...» (هميشه شاعريست، ص 75)
نزديكي و الفت با دنياي پيرامون، رمز و رازگونگي شعرها و پديدهها، سادگي، آموختن مهر و دوستي، همه و همه پيامهاي شعر مظفري است هر چند كه در پارهاي سطرها شاعر با رويكرد عقلايي و دنبال روابط منطقي رفتنهاي بيمنطق از شعر و شاعرانگي دور ميافتد: «... / بزرگ شدم / خنديدم / بزرگتر / آفتابگردانها و آفتابپرستها بودند / و رنگها / حالا / هواي تنم / قطب جنوب است / سرم / سيبريست / و هر رنگ كلاه ميگذارم باز / نيش ميزند برف» (برف، ص 58)
شعر مظفري چيزي را نمايش ميدهد كه هست، چيزي كه شاعر ديده و شنيده، هرچند برخي از اين ديدهها و شنيدهها از وضعيت تاريخي آدمي نميگويند، اما دور از انصاف است اگر بگوييم رگههاي اجتماعي را در اين دفتر نميتوان ديد. با همه اين تفاصيل هستند شعرهايي كه بهدليل وصف ساده و صراحت نابجا سبب به گردش نيفتادن نيروي خيال شنونده و خواننده ميشوند و تنها توصيف صرف هستند و معناي تازه و ظريفي هم ندارند.
در كل اگر از برخي شعرها بهخصوص شعرهاي اول دفتر (تا صفحة 26) صرفنظر كنيم - كه به دلايلي من شعر نميدانمشان - و آنها را تام و تمام كناري بگذاريم، شاعر ميتوانست به اين دقيقهها توجه كند تا امروز دفتري پر از شگفتي پيش روي ما باشد:
1 - از دوگانگي و ناتوانيهاي زباني كه به سبب حس و حال آميختگي شعر كلاسيك با سپيد است، بپرهيزد.
2 - سطحينگري را تنها يكلايه از شعر ببيند.
3 - همه شعر را اتفاق بداند نه همان لحظهاي كه در ذهنش جرقه ميزند.
4 - به اين دقيقه توجه كند كه در پايانبندي شعر دچار تضاد نشود.
5 - از توصيف تنها برحذر باشد.
6 - در انتخاب اسمها و چيدمان شعرها وسواس به خرج دهد كه چند شعر با يك اسم نباشند و يا... .
سه شنبه 16 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]