واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: روح مانند موجودي است كه در چهارديواري بسته و بدون روزنه اي گير افتاده و در اين شرايط عاشق مي شود.معشوق مانند پنجره اي روي چهارديواري ظاهر مي شود و براي اولين بار نور تجربه مي شود. نور عشق است معبود حقيقي است حضور خورشيد(خدا) در چهارديواري است.
امكان رسيدن از عشق شخصي به تعالي (درك عشق) وجود دارد اما راه آن بسيار سخت و مخاطره آميز و البته سريع و پرشتاب است. براي اين منظور شايد بتوان مراحل عاشقي (سطوح درك عشق شخصي) را تا تعالي در سطوح شوريدگي،دوستي،سپاس و شفقت شرح داد:
شوريدگي، اين اولين مرحله و شورعشق است:
در اين مرحله عاشق شيفته معشوق مي شود. اما قدرت تشخيص عشق را از معشوق ندارد. وقتي از او درباه عشق مي پرسي از معشوق مي گويد او هيچ ادراك و لمس مجزايي از عشق جز معشوق خويش ندارد. در واقع او پنجره را منبع نور چهارديواري خود مي داند پس دودستي به آن مي چسبد.
و معشوق معبود مي شود و عاشق او را عاري از هر عيب و خطا مي بيند. در اين مرحله عاشق نيازمند دوست داشته شدن است. وقتي مي گويد دوستت دارم يعني اينكه خواهش مي كنم دوستم داشته باش.
به زودي اين شيفتگي تبديل به نياز ميشود. نياز به مالكيت، نياز به در اختيار داشتن معشوق. چراكه معشوق سرچشمه و منبع نوري است كه تمام هستي او را تغيير داده است. پس بايد به هرقيمتي شده اورا نگه دارد و از دست ندهد. بي آنكه به روشني بداند تلاش مي كند پنجره را از ديوار جدا كرده و زير تخت خواب خود پنهان كند ترجيحا در چمدان. عاشق اصرار دارد همه نيكي ها را در معشوق ببيند و با اين كار در واقع او را به دلخواه خود تعريف مي كند. اگر به هر دليلي به معشوق دست نيابد شايد تاهميشه در اين رويا بماند اما اگز موفق به تصاحب او شود در يك زندگي مشترك بسياري از چيزهايي كه در او مي ستود تبديل به ايراد ميشود. او تعاريف زيادي براي معبود خود دارد و سخت تلاش مي كند با كنترل معشوق او را در قالب تعاريف مقدس خود حفظ كند. كيفيات نور را از پنجره انتظار دارد. در واقع زماني كه موفق مي شود او را به دلخواه خود به بند كشد پس مدتي به خود مي آيد و مي بيند پنجره زير تختخواب ديگر نور نمي دهد! از آن آسماني آبي تنها مقداري شيشه و آهن بجا مانده. او حاضر نبود معشوقش از خدا كمتر باشد اما در كمال ناباوري درمي يابد او انسان است. وشايد به اين نتيجه برسد كه همه چيز دروغ بود.
در اينجا عشق دردمند است، دردمند نياز به دوست داشته شدن و دراختيار داشتن معشوق. او براي معشوق سعادت را طلب نمي كند بلكه از معشوق سعادت خويش را طلب مي كند.
عاشق به معشوق مي گويد "باش" اما آنگونه كه من مي خواهم باش و مال من باش.
بيشتر عشاق ها در اين مرحله متوقف مي شوند.
دوستي، اين مرحله دوم و شعور عشق است:
در اين مرحله عاشق هنوز به تمايزي ميان عشق و معشوق دست نيافته است. اما اينك خرمند شده و خود را در مقام دوست معشوقش در ميابد. او خود را دوست مي بيند و دوست بهترين ها را براي دوست آرزو دارد. آرزوي آزادي و سعادت. در اينجا عاشق براي معشوق خويش آزادي را مي خواهد و تمايلي به اسير كردن او ندارد. اين مرحله شعورمند شدن عشق است و با تعمق مي توان به آن رسيد. آن بسيار بديهي و ساده است: چگونه خودم را دوست تو مي دانم و ادعا مي كنم دوستت دارم اما آرامش و سعادت را براي تو نمي خواهم؟ و چه اهميتي دارد اگر تو آرامشت را در بودن با ديگري حس كني. همينكه مي دانم خوشنودي سرشار از خوشنودي مي شوم. در اينجا عاشق سعادت خويش را در سعادت معشوق مي بيند( چيزي كه عشاق مرحله اول فقط حرفش را مي زنند). پس طالب سعادت معشوق است نه خويش.
عاشق در اين مرحله نور را از پنچره منفك نمي بيند اما مي داند كه پنجره در همان جا كه هست مي تواند نور ببخشد. واگر آن را جابجا كند ديگر نوري نخواهد داد. پس معشوق را همانگونه كه هست مي خواهد نه آنگونه كه آرزو دارد باشد. او مي داند آنكس كه لمس خدا را به قلب او آورده همين انسان با همين ويژگي ها، ضعف ها و توانايي هاست. پس به معشوق آزادي بودن مي بخشد. معشوق عشق نيست اما تنها امكان حضور عشق است.
عشق در اين مرحله نيز از نياز رها نيست. اما نيازمند داشتن و كنترل معشوق نيست فقط نيازمند حضور و توجه معشوق است. او نيازمند اين است كه معشوق از عشق او آگاه باشد. در اينجا وقتي عاشق به معشوق مي گويد "دوستت دارم" منظورش اين است كه " اجازه بده دوستت داشته باشم". يك بار كه عشق به اين مرحله برسد از اين پس هميشه از اين مرحله آغاز مي شود.
او به معشوق مي گويد "باش" و هرگونه كه هستي باش و متعلق به هركه كه مي خواهي باش ولي اينجا باش.
سپاس، اين مرحله سوم و حضور عشق است.
در اين مرحله عاشق به اولين تمايز ميان عشق و معشوق دست مي يابد. او در ميابد كه پنجره ، نور نيست امكان حضور و تجربه نور است و معشوق نه عشق كه بهانه حضور آن است. او به اولين لمس عشق مستقل از معشوق رسيده است. رسيدن به اين مرحله به ندرت اتفاق مي افتد اما مراقبه بر درد عشق راه كشف آن است. همانطور كه در شرايط عادي احساسي از وجود معده نداريم جز وقتي كه معده درد داريم. لحظه اي هست كه عاشق درمي يابد دردي كه در وجودش مي پيچد و آرزويي جز رهايي از آن ندارد خود عشق است. حضور بلاواسطه خداست. و از آن پس هيچ چيز مانند سابق نخواهد بود.
او ديگر معشوق را نمي پرستد اما با تمام وجود قدرشناس اوست براي امكاني كه حضور او فراهم كرد. قدرشناسي بالاترين شكل ابراز بيروني عشق است.
در اين مرحله قلب مي تواند هم زمان پذيراي بيش از يك عشق ناب باشد با همه گرما و شگفتيش. چرا كه عشق از مالكيت معشوق رهاست. چهار ديواري مي تواند پنجره هاي متعددي را برخود ببيند چرا كه اصل نور است نه پنجره.
وجود عاشق تحت هر شرايطي سرشار از سپاس نسبت به معشوق است. عاشق از اينكه معشوق وجود دارد سپاسگذار خداوند است حتا اگر هيچ ارتباطي با معشوق نداشته باشد. حتا اگر او نداند. و در اينجا و قتي عاشق مي گويد "دوستت دارم" يعني اينكه "دوستت دارم"
عشق در اين مرحله دردمند نيست و از نياز رها شده است. اين عشق غني است و سرشار از بخشش و انتشار. دهنده است نه گيرنده. اما كماكان حول محور من است.
او به معشوق مي گويد باش، هرگونه كه مي خواهي باش و متعلق به هركسي كه مي خواهي باش و هركجا كه مي خواهي باش، اما فقط باش.
شفقت، اين مرحله چهارم و مرحله خود عشق است.
در اين مرحله چهار ديواري فرو مي پاشد و جز نور باقي نمي ماند.
اين مرحله عشق بودن است نه عاشق بودن. جرياني كه ميان عاشق و معشوق جاريست. هر عاشق و معشوقي ،... . مرحله عبور از من است...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]