واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: گاهى به پديده «تجربه نزديك مرگ»)
«مردن، ارزشش را دارد، اگر بر اثر آن، معناى زندگى را بيابيم».
(تى. اس. اليوت)
مرگ، واقعيتى است غيرقابل انكار! رسيدن به مرگ براى هر موجود، ضرورىتر از حيات اوست. «همگان طعم مرگ را مىچشند»(سوره عنكبوت، آيه 57). آدمى از اوّلين روزهاى تاريخ حيات فكرى خويش به تأمل در ماهيت «مرگ» پرداخته و اين كاوش همچنان ادامه دارد.
در اين نوشتار، به «تجربيات نزديك به مرگ»(1) كه برخى افراد مىتوانند به آنها دست يابند، مىپردازيم. آنچه در اين تجربهها روى مىدهد، سست شدن ارتباط روح و بدن مادى است. در پى ضعف اين رابطه، روح، آزادىاى مىيابد و به مشاهداتى نائل مىشود كه پيش از آن برايش ميسّر نبوده است. ماوراى مادّه را مىبيند و از ناديدههايى آگاه مىگردد كه تا آن زمان از ديدن آنها محروم و ناتوان بوده است.
مطرح كردن تجربيات نزديك به مرگ، از اين جنبه اهميت دارد كه باعث مىشود افراد بسيارى كه مشابه تجربيات مزبور را داشتهاند، جرئت كافى پيدا كنند تا موارد تجربه خود را جدّى گرفته، از زير ضربات جبرانناپذير اتهاماتى از قبيل: اختلال حواس، هذيان گويى، توهّمزدگى و... نجات يابند و همچنين پيشرفتهايى در اين باره ايجاد كنند؛ زيرا اين گونه تجربهها، دست كم، پيامآور از جهان ديگرند و به صورت هشدار دهنده عمل مىكنند.
تجربه نزديك مرگ، چيست؟
در مصاحبه با افراد مختلف در چند كشور، ويژگيهاى مشترك «تجربيات نزديك مرگِ» آنان طبقهبندى شده است. بروز يك يا چند تا از اين ويژگيها، معرّف «تجربه نزديك مرگ» است كه از اين پس، آن را «ت.ن.م» مىناميم:
1 . احساس مُردن
بسيارى از مردم تشخيص نمىدهند كه تجربه ويژهاى دارند كه ربطى به مرگ دارد. آنها مىبينند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مىكنند و يكباره احساس ترس و يا حيرت و سردرگمى مىكنند. يك بانوى 65 ساله ساكن شيكاگو پس از ايست قلبى مىگفت: «به سختى مىتوان اين مطلب را توضيح داد. من لحظاتى را احساس كردم كه در آنها ديگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچههايم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».
2 . آرامش و نبودن درد
زمانى كه روح بيمار در بدن خود است، درد شديدى را احساس مىكند؛ امّا هنگامى كه بندها پاره مىشوند، احساس كاملاً واقعى از آرامش و تسكين بروز مىكند. يك بانو كه پس از تصادف اتومبيل از نظر پزشكى مرده بود، مىگفت: «به نظر مىآمد رشتههايى كه مرا به جهان متصل كرده بودند، گسستهاند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمىكردم و سر و صداهاى پزشكان و پرستاران را مىشنيدم كه در اطراف من مشغول كار بودند؛ ولى همه اينها بىمعنا بودند».
3 . تجربه خروج از بدن
در اين مرحله، فرد احساس مىكند كه بالا مىرود و از آنجا به بدن خود نگاه مىكند. در اغلب افراد، وقتى كه اين امر اتفاق مىافتد، آنها احساس مىكنند كه نوعى بدن دارند، هرچند كه در بدن فيزيكى (مادّى) خود نيستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شكل و تركيبى غير از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمىتوانند شكل آن را توصيف كنند. يك بيمار، پس از شوك دارويى مىگفت: «مىتوانستم از بالا به كالبدم در پايين نگاه كنم كه روى تخت بيمارستان بودم و پزشكان و پرستاران با عجله به فعاليت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به ياد دارم كه پس از اينكه بيدار شدم به پايين تخت نگاه مىكردم تا خود را از آنجا پيدا كنم».
4 . تجربه گذر از دهليز
اين مرحله، پس از جدايى روح از بدن رخ مىدهد. در اين لحظه دهليز يا تونلى براى افراد تجربه كننده باز مىشود و آنها به درون تاريكى به پيش رانده مىشوند و به درون فضايى تاريك، شروع به حركت مىكنند و در پايان به يك نور بسيار روشن مىرسند. برخى از افراد به جاى دهليز از پلكان بالا مىروند و برخى نيز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى ديدهاند كه نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى ديگر به نظر مىرسيدند. بعضى در عبور از دهليز، يك صداى زوزه و يا صداى همهمه يا نوسان و لرزش برق يا زمزمهاى را مىشنوند. در منظره جلوى تصوير، افرادى در حال مرگ ديده مىشوند. اطراف آنها را ارواحى احاطه كردهاند كه سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف كنند. آنها از درون يك دهليز تاريك گذركرده، به نورى راه پيدا مىكنند و در حال ورود به اين نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. اين دهليز از لحاظ درازا و پهنا، بىنهايت و مالامال از نور است.
اين مرحله را مردى امريكايى اينگونه تجربه كرده است: «مشغول بازى گلف بودم كه ناگهان توفان شد و گلولهاى از نور به كالبد من اصابت كرد. سپس خودم را بالاى كالبدم ديدم. پس از مدّتى احساس كردم بدنم به سوى تونلى كشيده مىشود. احساس مىكردم كه به سرعت به طرف جلو حركت مىكنم و بعد از آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم كه لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر مىشد».
5 . رؤيت افراد نورانى
هنگامى كه فرد در درون دهليز جاى مىگيرد، موجوداتى نورانى را ملاقات مىكند. آنها با تلألؤ زيبايى مىدرخشند؛ تلألؤى كه به نظر مىآيد در همه چيز نفوذ كرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مىگيرد؛ امّا علىرغم شدت درخشندگىاش چشم را ناراحت نمىكند.
در اين مرحله شخص با دوستان و اقوام خويش كه قبلاً مردهاند، ملاقات مىكند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زيباى نورانى مىكنند كه شكوهى توصيفناپذير دارند. در اين حالت، ارتباطات از طريق كلمات - به گونهاى كه ما با آن مأنوسيم - صورت نمىگيرد؛ بلكه از طريق تلهپاتى (ارتباط ذهنى) و بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مىشود كه بلافاصله (بدون گذشت زمان) فهميده مىشود.
پسر دهسالهاى كه بر اثر ايست قلبى، ت.ن.م را چشيده بود مىگفت: «در قسمتهاى انتهايى تونل به انسانهايى برخورد كردم كه از كالبد آنها نور تابيده مىشد، مانند آباژورها. من هيچ كدام از آن انسانها را نمىشناختم ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».
6 . رؤيت موجود نورانى برتر
فردى كه ت.ن.م داشته، معمولاً يك موجود نورانى برتر را ملاقات مىكند كه در نظر او مقدّس است. اين امر، چنان است كه برخى مىخواهند براى هميشه با او باشند؛ امّا نمىتوانند و كار موجود نورانى آن است كه آنها را به مرور كردنِ زندگى گذشتهشان قادر سازد. سپس توسط موجود نورانى به آنها گفته مىشود كه بايد به بدن خاكى خود بازگردند.
يك بانوى ميانسال در مورد اين تجربه، در زمان كودكى خود چنين مىگويد: «در آن لحظات، خود را در يك باغ بزرگ مملو از گل يافتم. داشتم به اطراف نگاه مىكردم كه كالبد نورانى را مشاهده كردم. اين باغ، فوقالعاده نورانى، با طراوت و زيبا بود؛ ولى در مقايسه با موجود نورانى، بسيار بىفروغ و رنگ پريده به نظر مىرسيد. من احساس مىكردم كه شديداً از سوى آن كالبد نورانى مورد عنايت و محبت هستم. اين، بهترين و جالبترين احساسى بود كه در عمرم با آن مواجه شدم و هنوز اين خاطره را به ياد دارم».
7 . مرور كردن زندگى
در اين تجربه، معمولاً كل زندگى فرد در پيش چشم او حاضر است و در واقع، مرورى بر زندگى گذشته صورت مىگيرد. چشماندازى فيلم گونه، رنگى و سه بعدى از تك تك همه كارهايى كه فرد در زندگىاش انجام داده، در پيش رويش وجود دارد. در اين حالت، فرد، نه فقط هر عمل خويش، بلكه حتّى اثرات هر يك از اعمال خود را بر روى افرادى كه در زندگى در اطرافش بودهاند نيز درك مىكند. مثلاً اگر كار محبتآميزى براى كسى انجام دهيم، بلافاصله به جاى آنها، احساس خوشحالى و خوشى آنها را درمىيابيم. همچنين موجود نورانى مىپرسد كه: با عمر خود چه كردهاى؟ تقريباً همه كسانى كه اين مرحله را مىگذرانند، با اين عقيده به زندگى بازمىگردند كه مهمترين چيز در زندگىشان عشق و محبت است و پس از آن، دانش. اينگونه افراد در بازگشت خود، عطشى براى كسب دانش پيدا مىكنند.
يك بيمار ساكن اوهايوى امريكا، در سن 23 سالگى چنين مىگويد: «روزى در زمانهاى كودكى يك سبد را از دست خواهرم ربودم، به اين علّت كه عروسكى در آن بود كه من آن را دوست داشتم. در اين مرور بر اعمال گذشته (به كمك موجود نورانى)، من از احساس خواهرم در آن لحظه آگاه شدم و به اين دليل، بسيار ناراحت و پشيمان گرديدم. زمانى كه با انسانهايى برخورد مىكردم كه آنها را رنجانده بودم، ناراحت مىشدم و اگر به كسانى كمكى كرده بودم، از اين عملم شاد مىگشتم».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]