تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816419676




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چرا ایرانی ها در خارج از ایران موفق هستند؟


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: چرا ایرانی ها در خارج از ایران موفق هستند؟ همیشه از بچگی تا به امروز این جمله در گوش من بوده و هنوز هم گاه و بیگاه در این طرف و اون طرف می شنوم که همه می گویند «ایرانی ها در خارج خیلی موفق هستند و در همه جای دنیا به موفقیت های علمی و اجتماعی وشغلی می رسند و مایه مباهات جامعه ایرانی در دنیا می شوند.
اما برای من همیشه این سئوال وجود داره که «اگر واقعا اینطوره، پس چرا در مملکت خودمون هیچوقت پیشرفت نمی کنیم؟»

چرا خود ایران فقط در آمارهای آلودگی محیط زیست، ترافیک ، فقر و...در دنیا دارای رتبه های اول و دوم است؟ مگر همین ایرانی های با کلاس و با استعداد، درایران زندگی نمی کنند؟ چطوره که تا پامون رو از مملکت بیرون می گذاریم، در عرض یکی دو سال ناقابل، تبدیل به با کلاس ترین،با فرهنگ ترین، و موفق ترین مهاجر دنیا می شویم؟
آیا مغز ما ایرانی ها با خارجی ها فرق داره و مثلاً بزرگتراز بقیه است؟ آیا «ژن» ما ایرانی ها جهش یافته و مملو از استعداد های نهفته است؟ مسلماً خیر،چون همه انسانها و اقوام دنیا از یک جنس هستند وبه قول معروف«همه سر و ته یک کرباس هستیم.»
یکی از دوستانم گفت: برای پیدا کردن جواب این سئوال بهتره زندگی مرا که سی وچهار سال از عمرم می گذره و درتهران متولد وبزرگ شده ام را با «ریچارد» که درست هم سن من است، ولی درآمریکا بزرگ شده، مقایسه کنی، ودر ادامه گفت:
سی و چهار سال پیش، (1351) در تهران متولد شدم و مثل اکثر بچه های ایرانی در بین پدر ومادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و عمه و خاله و دائی و بچه های قد ونیم قدشون بزرگ شدم، که هرکدام از این افراد به نوبه خود تجربه ای، نصیحتی، پیشنهادی درمورد زندگی کردن را به من آموختند.در صورتیکه «ریچارد» و امثال او از بدو تولد تا کنون هنوزهم نفهمیده که حتی فرق بین پسرعمه با دخترخاله چیست؟ و فقط می دونه که اونها «کازین» هاش هستند. چون در دوران کودکی بیشتر وقت خود را با سگ و گربه موجود درمنزل سپری کرده است وتنها یار تنهایی او پرستارهای گوناگون مکزیکی و ویتنامی و هندی بوده اند.
یادم میاد درشش سالگی (1357) که می بایست شیطونی را تجربه می کردم، شاهد شیطنت بزرگترها (تظاهرات) در کوچه و خیابان، حکومت نظامی، سنگرهای شنی، تانک و نفربر درخیابان، شلیک گلوله و آژیر آمبولانس و...بودم. بنابراین علاوه بر شیطنت بچه گانه ، طرز تهیه کوکتل مولوتوف و چگونگی حضور درشورش های خیابانی و شکل گرفتن یک انقلاب واقعی راهم یاد گرفتم وتجربه کردم .
درصورتیکه ریچارد درآن سن بی خیال از همه جا، در Chuck-e-Cheese و Boomers مشغول بازی و شیطونی بود.
درهفت سالگی یواش یواش فهمیدم زندگی در خانه با زندگی در جامعه، از زمین تا آسمون تفاوت دارد و نباید خیلی از جریانات داخل منزل به بیرون درز پیدا کند،چرا که ممکن است به قیمت حبس، شلاق ویا ... اعضای خانواده تمام شود. پس، یواش یواش فوت و فن دروغ گفتن و دورویی را یاد گرفتم.
در هشت، نه سالگی، زمانی که ریچارد به «دیزنی لند» و «یونیورسال» استودیو می رفت تا هیجان را تجربه و انرژی های کودکانه خود را تخلیه کند، من دربالاترین حد هیجان و اضطراب موجود در دنیا ، یعنی حالت جنگی به سر می بردم و شبها با صدای آژیر قرمز ازخواب بیدارمی شدم ودر تاریکی مطلق به شلیک موشکهای ضدهوایی و غرش هواپیماهای جنگی گوش می دادم. با ترس از بمباران شیمیایی و با فکر مرگ می خوابیدم و با آرزوی زندگی بیدار می شدم ویواش یواش، نترسیدن را یاد گرفتم.
در ده سالگی، از بس که در دور و اطرافم حرف و تحلیل سیاسی شنیده بودم، با انواع عقاید سیاسی دنیا مثل دموکراسی، کمونیسم، سوسیالیسم و...آشنا بودم
و اسم و مشخصات خیلی از سیاستمداران دنیا را بلد شده بودم، درصورتیکه ریچارد اسم رئیس جمهور خودش رو هم به زور بلد بود.پس بنابراین یواش یواش فهمیدم که توی دنیا چه می گذره. و بقول معروف، دنیا دست کیه؟
درسنین ده تا چهارده سالگی یاد گرفتم زندگی کوپنی یعنی چی؟ توی صف گوشت و روغن ایستادن یعنی چی؟ یاد گرفتم که قدر همه چیز را باید بدانم. قدر غذایی را که می خورم، قدر آبی را که می نوشم، قدر برقی که در خانه داریم، قدر سقفی که روی سرمون هست و...بنابراین، قناعت و پس انداز و کم مصرف زندگی کردن را یاد گرفتم، درحالی که ریچارد و امثال او به زندگی مصرفی امریکایی مشغول بودند و همچنان به تولید زباله و حیف ومیل کردن امکانات موجود مشغول هستند.
داز بیست سالگی به بعد فهمیدم در مملکت بیشتر از ضوابط ، روابط کار می کند ،پس من هم به دنبال زدن راههای مختلف برای برقراری ارتباطات و روابط کارساز افتادم تا بالاخره زندگی رابطه ایی و مافیایی را یاد گرفتم.
خلاصه در این دوران یاد گرفتم که: بروم و بگویم نرفتم. بخورم و بگویم نخوردم، ببینم و بگویم ندیدم، بشنوم وبگویم نشنیدم، بکنم و بگویم نکردم و!!!و در زندگی علاوه بر خوشی و لذت،چیزهای دیگری هم مانند جنگ، بمباران، موشک باران، تظاهرات را هم دیدم و چیزهای دیگری مانند دروغگویی، تقلب و کارهای غیرقانونی و خلاف را هم تجربه کردم. یاد گرفتم چطور از هر چیزی حداکثر استفاده را بکنم. یاد گرفتم همیشه یک مقدار پس انداز داشته باشم وهمیشه طوری زندگی کنم که اگر فردا جنگ شد،انقلاب شد، زلزله آمد، قحطی شد ویا هربلای دیگری بر سرم آمد،بتوانم تا مدتی دوام بیاورم. در صورتیکه اگر به مدت فقط یک هفته تلویزیون و کوکاکولا را از یک آمریکایی بگیرید،مطمئن باشید که او تا آخرهفته زنده نخواهد ماند!
بعداز اتمام دوران تحصیل (که اصولاً این دوران در ایران، از شروع دبستان تا پایان دانشگاه برای خود داستانی مفصل وجالب است) وارد بازار کار و زندگی جدی تر شدم.و بعد از چند سال که در میان گرگهای تهرانی!!!کارکردم،بیشتر از تجربه های کاری و حرفه ای،با انواع کلک های حرفه ای کاری،مالیاتی ،دعواهای حقوقی، قوانین چک بی محل و چک برگشتی، احتکار، کم فروشی و...آشنا شدم .
بعد از چندین بار که دوستان وعزیزان کلاهم را برداشتند وپولهایم به باد رفت،یاد گرفتم که چطوراز مال و اموالم محافظت کنم وبه هر کسی اعتماد نکنم.
برای انجام کارهای اداری و دولتی و گرفتن یک امضا یا مجوز ازیک ارگان دولتی،آنقدر در این اداره و اون اداره پرسه زدم و بالا وپایین رفتم و من بمیرم و توبمیری و قسم حضرت ابوالفضل وحضرت عباس خوردم که بعد از چند سال،سماجت و پشتکار و تحمل را یاد گرفتم.

حالا من هم در آمریکا در کنار ریچارد و امثال او مشغول زندگی هستم و از همان قوانین و امکاناتی که برای او موجود است ،استفاده می کنم، اما من تا به امروز چه دیدم و چه به سرم آمده و او چه دیده و چه کرده؟

حال شما بگویید آیا فرقی بین من ایرانی با ریچارد آمریکایی که هر دو در سنین سی سالگی مشغول زندگی هستیم، احساس می کنید یا نه؟ آیا نباید یک مقدار از او با تجربه تر وپخته تر باشم؟






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 399]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن