واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: خداي زيباييها و مهربانيها
آن عزيزي گفت: شد هفتاد سال
تا ز شادي مي كنم وَز ناز، حال
كاين چنين زيبا خداونديم هست
با خداونديش پيونديم هست
خداشناسي اهل معرفت و عرفان با خداشناسي ديگران متفاوت است. سه تفاوت بنيادي در اين ميان، "زيبايي"، "شادماني" و "مهرباني" است. عطّار نيشابوري كه مولاناي عظيمالقدر به وضوح از نفس گرم و گيراي او تأثير پذيرفته، نمونه و نشانهاي از تفاوتهاي خداي عارفان را با خداي ديگران، برميشمارد. خود مولوي نيز چنين است. امثال حلاّج و بوسعيد و سنايي و عطّار و مولوي، هفتاد سال با خداي مهربان خويش حال ميكردهاند، با ياد او در شادي غرق ميشدهاند. به زيبايي او چشم ميدوختهاند. چنانكه حافظ از زبان زليخا در گزارش زيبايي يوسف، گفته است:
گرش ببيني و دست از ترنج بشناسي
روا بود كه ملامت كني زليخا را
كساني هم در احوال همين زليخا گفتهاند: چون روزگار از او برگشت، روزي فرسوده و درهم شكسته و نابينا و تنگدست بر سر راهي نشسته بود. بر سر راهي كه يوسف با همه جلال و جمال مادّي و معنوياش از آنجا عبور ميكرد. زليخا بيخبر بود و سروصداي بسيار ميشنيد. يكي از همراهان يوسف به پيرزن فرتوت اشاره كرد و از عزيز جديد مصر پرسيد: ميشناسياش؟ اين همان زليخاي معروف است كه به اين روز افتاده است. زليخا دريافت كه مركب و موكب امير در كنار وي توقّف كرده، ناظران خيره در او مينگرند، كسي از وي ميپرسد: اكنون كه تو در برابر يوسف پيامبر نشستهاي، آيا ميخواهي دعايت كند و بازگشت جواني و زيباييات را از خدا بخواهد؟ زليخا با ناباوري سر رضايت فرود آورد. دعاي يوسف، زليخاي جوان را زنده كرد. امّا...
... امّا برخلاف انتظار همراهان امير، زليخا روي به سويي ديگر برگرداند و انگار با كسي ديگر به گفتگو نشست. تعجبكنان از يكديگر سئوال كردند: او را چه ميشود؟ مگر اين همان يوسف نيست كه زليخا در روزگاران پيشين، زمين و زمان را برهم و درهم كوفت تا به وصالش برسد و "غَلَّقَتِ الاَبوابَ وقالَت":
ـ "هَيتَ لَك"؟!
مگر نه خود او بود كه درهاي نهانخانه را بست و گفت اكنون آمادهام بشتاب؟! پس چرا امروز آنهم پس از دعاي خير يوسف چنين روي برگردانده است؟ اين بار به كه دل بسته است؟ نه يوسف امير را نظاره ميكند، نه يوسف پيامبر را. نه به زيبايي و جمالش مينگرد، نه به حشمت و جلالش.
زليخا پاسخ داد: اكنون مرا تماشاي زيبايي خيرهكنندهي كسي غرق در خود كرده است كه پيشتر او را نميشناختم. امروز ديدم كه خداي يوسف از خود يوسف زيباتر است. بلكه كانون آفرينش زيبايي، "او"ست. يوسف زيباتر است يا يوسفآفرين؟ زيبا، زيباتر است يا زيباييآفرين؟ كسي كه يك عمر بيوفايي و دورماندگي و گناهكاري و قدرناشناسي و خداناسپاسي مرا به دعايي بخشيد و از همه آنچه من در حّق او روا داشته بودم بيدرنگ گذشت، چنين كسي براي عشقورزي بسي سزاوارتر است. يوسف حقيقيام "او" بوده و من نميدانستهام. معشوق حقيقيام "او" بوده و من نميشناختهام. اكنون قلبم در آتش عشق اوست كه ميگدازد و ميسوزد و ذوب ميشود.
حسن يوسف، ذرّهاي از حسن اوست
اي دو صد يوسف فداي حسن دوست
بار اِلاها مست ميناي توام
يوسف من! من زليخاي توام
اين واقعه را "افسانه" بناميم يا به نام ديگري بخوانيم، در پيام رساني و رازگويي و رمزپردازياش فرقي پديد نميآيد. آنچه گفتي است اين است:
اگر نماز و روزه و رمضان و شعبان و قدر و احياء را در دين تعبيه كردهاند، فراغ و فرصتي فراهم آوردهاند تا با خيره شدن در تماشاي تابلو آفرينش، زيبايي را زيارت كنيم و مهرباني را احساس كنيم و شادماني را تمرين كنيم. تا با خداي زيبا و شاد و مهربانمان حال كنيم، تا براي يوسف آفرين و زليخا آفرينمان ناز كنيم، تا او نيز با ما حال كند، تا او نيز براي ما ناز كند. و آنگاه البته به تعبير حافظ: "چو يار ناز نمايد، شما نياز كنيد".
فرق است ميان خداي زيباي شادمان مهربانِ اهل عشق و عرفان، با خداي نازيباي ناشاد نامهرباني كه دورماندگان از عشق و عرفان، چهرهپردازي ميكنند. مراقب باشيم، از "خدايي كه در اين نزديكي است، لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند"، سيماي ناخداي عبوس وحشتآور ديكتاتوري را ترسيم نكنيم كه به جاي پناهدادن و پناهگاه بودن، بتازاند و بتاراند و فرياد كورباش دورباش بردارد. دين، اگرچه درباب مجازات و محكوميّت و مجرميّت نيز سخن گفته و اگرچه اينهمه همان بوده است كه پاسخ ستمگران و پليدكاران و مردمآزاران و پلشت خواران و اصلاحناپذيرانش خواندهاند، امّا موج استثنا در بحر استغنا محو است.
عاشق شب زندهدار، احياگر زيباييها و مهربانيهاي ملكوتِ عالَم است. نيايش و پرستش، جوهر گرانقدر زيبايي و مهربانيِ خداوندي است كه ملكوت عالم در دستهاي لطيف و نوازشگر اوست. هر شبِ اين جهان، شب احياگري و كيمياگريِ اوست. و هر روزِ اين جهان نيز روز قدرداني و قريبنوازي اوست. به قول سهراب سپهري و با اجازه خود او:
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بيواژه كه همواره مرا ميخواند...
يکشنبه 31 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]