تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بهترين علم آن است كه مفيد باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835295251




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاطره آتش نشان پنجه بر خاك


واضح آرشیو وب فارسی:ایسکانیوز: خاطره آتش نشان پنجه بر خاك


تهران - خبرگزاري ايسكانيوز : زمستان در راه است.در روزهاي پاياني پاييز 1383 نجاتگر جوان آتش نشاني ، يقه لباس خود را بالا مي‌ كشد تا از سوز سرماي صبحگاهي در امان بماند.

بايد هرچه زودتر به ايستگاه 56 برسد تا چند دقيقه اي زودتر از ساعت شروع نوبت (شيفت) درمحل كار حاضر باشد.«مهدي محمدي» به تازگي از ايستگاه 31 به اين محل منتقل شده و در اين انديشه است كه بيست ودومين روز آذر بر او و گروه نجات 10 چگونه خواهد گذشت.
هنگام ورود به ايستگاه در اولين نگاه متوجه مي‌شود كه خودروهاي نجات درمحل نيستند.اوراننده «پيكاپ» ايستگاه است و پيش از هر كاري بايد خودرو خود را تحويل بگيرد.يكي از همكاران به استقبالش مي رود.
*سلام ، رسيدن به خير آقاي محمدي.
- سلام. بچه‌ها كجا هستن ؟‌
*ساعت 10:30ديشب كمكي نجات 7 رفتن ، حادثه چاه خيابان وليعصر.
- از اينجا رفتن وليعصر؟‌ مگه نجات يك وگروه هاي ديگه نبودن؟
* من خبر ندارم، فقط مي دونم كه ديشب رفتن ، هنوزم نيومدن.
«مهدي محمدي» لباسهايش را عوض مي‌كند.اگر عمليات همچنان ادامه داشته باشد او و گروهي از همكاران بايد تا ساعتي ديگر به عنوان جايگزين رهسپار محل حادثه شوند.
موضوع را با همكارانش درميان مي‌گذارد و به انتظار مي‌نشيند. هنوز به پرسش او پاسخي داده نشده كه اعلام مي‌شود سه نفر از اعضاي گروه بايد خودشان را به خيابان وليعصر برسانند.
* آقاي محمدي ، مصطفي خليلي ، عباس هدايتي ! سريع مي رين.خيابان وليعصر،‌ بين مطهري و بهشتي ، كوچه ناهيد.
هر سه نفر بر مي‌خيزند و سوار بر وانت نيسان لوله كشي از ايستگاه خارج مي‌شوند.
- چرا اين ماجرا‌ اين قدر طول كشيده؟ مگه يه نفر،‌ بيشتر حادثه ديده؟
* يك چاه كن به خاطر ريزش چاه اون پايين گير افتاده.
- بچه‌هاي ما خودشونم كمكي رفتن.احتمالا حادثه خيلي سنگينه.
* داريم مي‌رسيم. الان معلوم مي شه.
خودرو ‌ مقابل يك ساختمان سه طبقه توقف مي‌كند. هرسه نفر پياده مي‌شوند و پس از گذر از داخل ساختمان خود را به حياط پشتي قسمت غربي مي‌رسانند.
از شواهد پيداست كه گروه نجات 7 محل را ترك‌كرده‌ است. تنها گروه نجات ايستگاه 56 به سرپرستي آقاي«صداقت نيا» در محل مشغول عمليات هستند.معادل بيش از 5 كاميون كمپرسي خاك در گوشه حياط انباشته شده و كار همچنان ادامه دارد.
«محمدي» به سرعت به كمك يكي از اعضاي گروه، «هارنست» را به تن و براي جايگزيني و رفتن به داخل چاه اعلام آمادگي مي كند. فرمانده گروه موقعيت را برايش تشريح مي‌كند.
* همين جور كه مي‌بيني،‌ موقعيت اجازه نمي ده روي چاه سه پايه بزنيم. مجبور شديم با «الوار بندي» كار كنيم. خاك خيلي سست و ريزشيه. بايد با «پالت» و گچ و چوب جلوي ريزش خاك رو بگيريم.
- اجازه بدين. مي رم پايين ،‌ از نزديك مي‌بينم.
* تا اندازه زيادي جلوي ريزش خاك روگرفتيم.حواست باشه اگر احساس خطر بشه،‌ سريع مي‌كشيمت بالا.
عباس هدايتي و مصطفي خليلي در دهانه چاه مستقرمي‌شوند و پس از خروج نجاتگر قبلي «مهدي محمدي» به سمت پايين حركت مي‌كند.عمق چاه زياد نيست با اين همه به علت سستي خاك، خطردر كمين است.
خوشبختانه خطري نجاتگر را تهديدنمي‌كند و «محمدي» خيلي زود در عمق چاه سرگرم خاكبرداري مي‌شود. مي‌داند كه پس از 22 ساعت ، هنوز«مقني» زنده است و آثار حيات ديده مي‌شود.به همين دليل با سرعت و قدرت خاك را به بالا مي‌فرستد.
دستانش به خاطر تنگي جا به خوبي حركت نمي‌كنند.بيل سربازي را كنار مي‌گذارد و با بيل باغچه كار مي‌كند اما بازهم دستهايش آزاد نيست و نمي‌تواند با سرعت دلخواه به كار ادامه مي‌دهد.بيل باغچه‌اي را هم رها مي‌كند و با دست خالي به زمين پنجه مي‌كشد.
به قدري سرگرم كار است كه خستگي را احساس نمي‌كند تا اين كه از دهانه چاه او را صدا مي‌زنند.
* محمدي بيا بالا ، خسته شدي !
تازه به خاطرمي‌آورد كه دقايق بسياري به خاك پنجه زده وانگشتانش درد مي‌كند. طناب را تكان مي‌دهد و به كمك همكاراني كه بالاي چاه ايستاده اند، خارج مي‌شود. نور چشمانش را مي‌زند. ابرو در هم مي‌كشد و ناخودآگاه دستش را بالا مي‌برد.
انگشتانش زخمي شده اند و كمي خون لا به لاي خاك مرطوبي كه به دستش چسبيده ، ديده مي‌شود. پيش از اين كه ديگران متوجه موضوع شوند،‌ دستهايش را جمع مي‌كند و از دهانه چاه فاصله مي‌گيرد. بلافاصله نفر دوم وارد چاه مي‌شود.
*چه خبر محمدي؟ اوضاع چه جوري بود؟‌
- خيلي تنگه. نه بيل سربازي راه مي ده ، نه بيل باغچه اي.
* با اين وضعيت ،‌ اين همه خاك رو تخليه كردن‌ شاهكاره.دستتون درد نكنه.
* يك نفر اون پايين زنده است.نفس مي‌كشه محمدي ؛‌ بايد از جون مايه بگذاريم.
«محمدي» به سخنان همكارش فكر مي‌كند ،‌ به مردي كه تمامي شب گذشته را تا اين ساعت بيدار نشسته و در تنگناي چاه به اميد نجات جان يك مقني ، پنجه به زمين كشيده است.
دراين لحظه ها ‌تمامي وابستگي و دلبستگي‌ها فراموش مي شود و تنها چيزي كه مي‌ماند حس غريبي است كه از اعماق وجود نجاتگر ،‌ او را به تلاشي ايثارگرانه وا مي دارد.
كسي در پشت حادثه نفس مي‌كشد و هر لحظه ممكن است جان خود را از دست بدهد ؛ يا مرتضي علي ، خودت كمك كن.
با اين ذكر ،‌ متوجه نمي‌شود كه چند دقيقه گذشته و چند نفر داخل چاه ‌،‌ جا عوض كرده‌اند.به سرعت بر‌مي‌خيزد و آماده كار ،‌ درآستانه چاه ، طناب را به سوي خود مي‌كشد.طناب را به كمر مي‌بندد و به سرعت پايين مي‌رود.
همگروه هايش مانند دفعه پيش، ايستاده‌اند و به او كمك مي‌كنند ، هنوز يكي دو متر پايين نرفته كه خاك بر سر و رويش مي‌ريزد و بچه ها به سرعت او را بالا مي‌كشند.
- چرا كشيدين بالا؟
* نديدي چقدر خاك ريخت؟
- خب الان كه قطع شده ، بايد برم.
*اگه احساس خطر كردي ، معطل نكني‌ها.مواظب خودت باش.
دوباره از دهانه چاه به سمت پايين حركت مي‌كند.در طول حركت ،‌ تمامي ديواره را به دقت از نظر مي‌گذراند،.خوشبختانه بيشتر مسير با گچ مهارشده و احتمال ريزش كم است.خيلي زود پايش به خاك مي‌رسد و با قدرت مشغول كار مي‌شود.چند لحظه بعد،‌ احساس مي‌كند كه قطره هاي آب از دهانه چاه به روي سرش مي‌ريزد.
- چه خيره؟ آب از كجا مياد؟
* بارون گرفته.آقا رضا داره با نايلون سرپناه درست مي كنه. تو كارتو بكن.
به سرعت به خاك پنجه مي‌زند و خاك برداشت شده را به بالا مي‌فرستد.آخرين باري كه دستش را مشت‌مي‌كند‌ گويي چيزي زير انگشتانش تكان مي‌خورد. با دقت بيشتري خاك را كنار مي‌زند.قسمتي از خاك فرو مي‌ريزد و دستي كه هنوز تكان مي‌خورد در دستان گرم او قرارمي‌گيرد.به سرعت خاك را كنار مي ‌زند و شروع به صحبت مي‌كند.
* پيدات كردم.حالت چظوره؟
- خوبم.فقط عجله كن كه نماز ظهرو نخوندم.الان قضا ميشه.
«محمدي» با تعجب سكوت مي‌كند.مرد مقني بيش از 24 ساعت زير خروارها خاك مدفون بوده و خيال مي‌كند كه نماز ظهرش قضا شده است.
* مي دوني چند وقته اينجايي؟
-پنج ، شش دقيقه‌اي مي شه. مي خواستم برم بالا نماز بخونم كه يه هو خاك ريخت روم.
باوركردني نيست.در تمام 24 ساعت گذشته گويي زمان براي مرد مقني متوقف شده‌است.چگونه ممكن‌است انسان ساعت ها زير خاك باشد اما آن را تنها چند دقيقه بپندارد.
* اسمت چي يه؟
- «احمد» ، اسمم احمده.
*خب احمدآقا ، ديگه تموم شد. قول مي دم قبل از اينكه نماز ظهر امروزت قضا بشه،‌ بفرستمت بالا.تو كه پنج دقيقه صبر كردي.چند دقيقه ديگه‌ هم روش.منم«محمدي»‌ ام.
صداي خنده از فراز دهانه چاه شنيده مي‌شود. محمدي مي فهمد كه همكارانش به گفت و گوي آنها گوش داده ‌اند.
حالا فرصت حرف‌زدن با دوستاني كه خوشحال و خندان در بلندي ايستاده‌اند نيست. بايد هرچه زودتر
«احمد» را از دل خاك بيرون بكشد.
با همه توان خاك را كنار مي‌زند.«احمد» ايستاده در ميان چاه و از قسمت كمر به سمت ديواره خم‌شده است.هر دو دستش از قسمت آرنج به سمت عقب تا شده و مانند شناگري كه حالت شناي پروانه گرفته، برجاي خود ميخكوب است.
ناگهان انبوهي خاك معادل دو تا سه « فرقون» به سر و روي نجاتگر و مقني فرود مي‌آيد.«احمد» فرياد مي‌ زند و «محمدي» به سرعت خاكها را كنار مي‌زند.
- بازم كه خاك مي ريزه. صورتمو پاك كن ،‌ الان خفه مي شم.
* نگران نباش ، من اينجام.سرتو تكون نده.
به سرعت خاك اطراف سر و گردن او را كنار مي‌زند و خاك برداشت شده را به بالا مي‌فرستد اما همين كه سر و گردن «احمد» آزاد مي‌شود دوباره خاك ريزش مي‌كند و مجبور مي شود تلاش خود را از سر بگيرد. دوباره پنجه در خاك فرو مي‌برد و عمليات پيشين را براي بار دوم و سوم تكرار مي‌كند. دستانش به شدت درد مي‌كند و اعصابش به هم ريخته است.
به محض اينكه فكر مي‌كند كارش با موفقيت همراه شده ، دوباره خاك فرو مي‌ريزد و بر اعصاب خسته اش سوهان مي كشد.طاقتش طاق مي‌شود و درخواست مي‌كند او را بالا بكشند.
بيرون چاه با همكاري كه قصد ورود به چاه را دارد صحبت مي‌كند و داشته‌هايش را به او انتقال مي‌دهد.در تمامي لحظه هايي كه استراحت مي كند به دنبال راه كار جديدي مي‌گردد تا كامل جلوي ريزش خاك را بگيرد.در اين صورت دركوتاه ترين زمان ،‌ احمد نجات مي‌ يابد و عمليات با موفقيت به پايان مي‌رسد.
چند دقيقه چند مي‌گذرد تا او سربالامي‌آورد.ابرو در هم مي‌كشد و با دقت بيشتري نگاه مي‌كند.همكاران آماده مي‌شوند تا طنابي را كه از درون چاه بيرون آمده با قدرت بكشند.
* چي كار مي‌كنين؟
- طناب بستيم دور كمر احمد،‌ مي خواهيم بكشيمش بيرون.
به سرعت از جا مي‌جهد و خودش را به فرمانده مي‌رساند ،‌ درحالي كه همچنان معترضانه به جملاتش ادامه‌مي‌دهد:‌
* اين جوري نمي شه. اون تمام بدنش تو خاك گير افتاده.
- مي گه مي شه. خودشم كمك مي كنه.
بي حوصله و بي تاب با فرمانده صحبت مي كند: آقا من اون پايين بودم. اصلا شدني نيست.كي تائيد كرده؟
* اوني كه داخل چاه ، عمليات رو انجام مي ده،‌ توي اين جور مواقع فرمانده حساب ميشه.
- اشتباه كرده آقا ! اصلا شدني نيست. بگين بياد بالا من خودم مي رم پايين.
فرمانده كمي مكث مي‌كند و با دقت بيشتري به چهره «محمدي» خيره مي‌شود.چنان محكم و مطمئن حرف مي‌زند كه هر گونه ترديدي را از بين مي‌برد.
براي يك لحظه با خود مي‌انديشد كه اگر نجاتگر داخل چاه اشتباه كرده‌باشد خسارت جبران‌ناپذيري به مصدوم وارد مي‌شود.با اين نيت ، كار را متوقف مي‌كند و اجازه مي‌دهد«محمدي» دوباره به داخل برود.
* بگين طناب رو واكنه ،‌ خودش بياد بالا ،‌ محمدي كار را ادامه مي ده.
در فاصله اي كه نجاتگر از چاه بيرون مي‌آيد ،‌ محمدي مقداري «يونوليت» ، «چوب» و «فيبر» را براي بردن به داخل چاه آماده مي‌كند.
دوباره نوبت او است كه تلاش كند.پيش از هر كاري با استفاده از وسايل كمكي بخشي از ديواره چاه را به گونه‌اي پوشش مي‌دهد كه احتمال ريزش خاك به حداقل برسد.آن گاه تصميم مي‌گيرد كه سرو گردن مصدوم را از سمت ديواره و كول به طرف داخل چاه بكشد اما مي‌داند كه اين كار خطرناك است.
قلبش به شدت مي‌تپد و اشك در چشمانش حلقه مي‌زند.سرش را بالا مي‌گيرد و از گردي دهانه چاه به آسمان مي‌نگرد.‌ زير لب ذكرمي‌گويد و آيه‌اي از قرآن را تلاوت مي‌كند.
با توكل به خدا دستانش را دور گردن مصدوم حلقه مي‌كند و او را به داخل مي‌كشد.مصدوم به خوبي جابه جا مي‌شود و «محمدي» با دست ديگر بقيه چوب ها و يونوليت را درجاي خالي فرومي‌كند.بدين ترتيب خاك ريزش نمي‌كند و بدن مصدوم آزاد مي‌شود.
حالا چاه كن جوان هم مي‌تواند كمك و خود را كمي جا به جا كند.«محمدي» از فرط خوشحالي فرياد مي‌زند :‌ صلوات.
فرياد او با صداي همكاران كه دسته جمعي صلوات مي‌فرستند ، پاسخ داده مي‌شود.پيش از هر كاري جلوي دهان ،‌ بيني و صورت مصدوم را پاك مي‌كند و به او آبميوه پاكتي مي‌خوراند.بعد وضعيت را به خوبي بررسي مي‌كند.
حالا بدن مصدوم آزاد شده و مي‌توان به كمك طناب ، او را به راحتي بالا كشيد.لبخندي مي‌زند و احساس خستگي مي‌كند. ناي حركت ندارد،‌حتي وقتي تصميم مي‌گيرد از چاه بالا برود احساس مي كند وزنش دو برابر شده است. با اين همه بالا مي‌رود و از چاه خارج مي‌شود.
* حالا ميشه با طناب كشيدش.سرو گردنش كاملا آزاد شده.
با خستگي به ديوار تكيه مي‌دهد. دستانش كاملاً خون آلود است و انگشتانش آسيب ديده‌اند.به آرامي رو بر مي‌گرداند و منتظر مي‌ماند تا«احمد» چاه كن را ببيند كه «زنده» از چاه بيرون مي‌آيد.
انتظارش طولاني نمي‌شود. اعضاي گروه نجات با بستن طناب به كمر مصدوم و ياري نجاتگر،‌ او را از خاك بيرون مي‌كشند و به بيرون چاه مي‌رسانند.
حالا نوبت بچه هاي اورژانس تهران است كه مصدوم را تحويل بگيرند.هنگامي كه روي برانكارد درازمي‌كشد «مهدي محمدي» سر بر سجده مي‌گذارد و از خوشحالي مي‌گريد.به گزارش ايسكانيوز، فرمانده زانو مي‌زند و با بوسيدن سر «محمدي» از او تشكر مي‌كند:«اجرت با امام حسين ، داداش.»
سر از سجده بر مي‌دارد و تازه متوجه مي‌شود كه هوا تاريك شده و ساعتها از عمليات او و همكارانش گذشته‌است.آمبولانس اورژانس تهران ، محل را ترك مي‌كند و به دنبال آن «سيمرغ» آتش‌نشاني نجاتگران جايگزين گروه نجات10 را به ايستگاه56 مي‌برد.
حالا فرصتي‌است تا «محمدي» به12ساعت گذشته بينديشد.خسته‌است و دريك لحظه گذشت زمان را از ياد مي‌برد.انگار هنوز صبح است و در راه رسيدن به ايستگاه با خود مي‌انديشد كه امروز بر او و همكارانش چگونه خواهد گذشت.عقربه ها 20:30 را نشان مي‌دهد كه سيمرغ وارد ايستگاه مي‌شود و آرام مي گيرد.525
 شنبه 30 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسکانیوز]
[مشاهده در: www.iscanews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 288]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن