تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837001952
جريانهاي فعال فرهنگي شيعه در جهان
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جريانهاي فعال فرهنگي شيعه در جهان
خبرگزاري فارس: شناسايي جريان هاي فعال فرهنگي شيعه در افزايش تاثير گذاري اين انديشه و ترويج روز افزون آن تعيين كننده خواهد بود.متن زير سخنراني جناب آقاي فياض در خصوص جريانهاي فعال فرهنگي شيعه در جهان است.
موج اسلام خواهي در قرن بيست و يك به ميزاني است كه توجه بسياري از محافل سياسي و علمي را به سوي خود جلب كرده است نكته قابل توجه در اين راستا تعاملات بين تفكر شيعه وسني است كه به دليل اهميت وارزش اتحاد مسلمين شكل تازه اي به خود گرفته است. شناسايي جريان هاي فعال فرهنگي شيعه در افزايش تاثير گذاري اين انديشه و ترويج روز افزون آن تعيين كننده خواهد بود.متن زير سخنراني جناب آقاي دكتر فياض در خصوص جريانهاي فعال فرهنگي شيعه در جهان است كه از سوي دفتر مطالعات راهبردي شوراي عالي انقلاب فرهنگي برگزار شده است.
شيعه، در لغت، از شياع يا شيوع ميآيد و اين معني با امام و امامت ارتباط نزديك و تنگاتنگ دارد. در قرآن هم كه از "شيعه ابراهيم(ع)" سخن به ميان ميآيد، همين معنا در نظر است. يعني ابتدا ابراهيم(ع) امام ميشود و بعد "شيعه ابراهيم(ع)" معنا پيدا ميكند. مثلاً براي موسي(ع) تعبير شيعه به كار نرفته است، اما در مورد ابراهيم(ع) هم تعبير امام و هم تعبير شيعه به كار رفته است. پس بيجهت نيست كه در ارتباط با امام علي(ع) بلافاصله مقوله شيعه و تشيع طرح ميشود و حضرت رسول براي پيروان ايشان عبارت "شيعه علي(ع)" را به كار ميبرند. در لغت عرب، شيعه هيزمي است كه در آتش افكنده ميشود و ميسوزد و آتش را برافروختهتر ميكند.
يعني اگر ما خود را شيعه امام علي(ع) ميدانيم، بايد بهواسطه ما نور امام علي(ع) برافروختهتر شود و بيش از پيش انتشار بيابد. از همينروست كه انتشار يكي از معاني شياع يا شيوع است. جمع اين دو مفهوم، به اين معنا ميرسد كه كار شيعه بايد به بيشتر شناخته شدنِ امام علي(ع) و انتشار بيشتر و بهتر مكتب او منتهي شود. اين كار شيعه است و اين كار را هم انجام داده است. امام پيشواست و به همراه شيعهاش يك سيستم را تشكيل ميدهد. اينجاست كه امام ميشود شاهد و شيعه ميشود مشهود.
خدا شاهد بر رسول است و رسول بهعنوان امام، شاهد بر امت. خدا رسولش را شهود ميكند و امام زمان پيروان و شيعيان را. ما همه در شهود امام زمان هستيم. "مايعذب عنّا شيءٌ من أخباركم". به قول طلبهها "شيء" عام ترين كلمه است در سياقِ نفي "ما". يعني هيچچيز نيست كه از شهود امام زمان خارج باشد. يعني امام شاهد بر تمام امت است. البته بايد توجه داشته باشيم كه مفهوم "امام" با مفهوم "انسان كامل" تفاوت دارد. خلط اين دو مفهوم، از خلط مقولات مسيحي با مباني تشيع ناشي ميشود كه در نهايت به عرفان اومانيستي ميانجامد. در عرفان اسلامي، "امام امت" مطرح است، نه "انسان كامل" و "انسان غيركامل".
جمع اين مطالب به مقوله "ولايت" ميپيوندد. امت و امامت و شاهد و مشهود و شهود، همگي از مفاهيم مرتبط با معناي "ولايت" هستند. ولايت نيز قبل از هرچيز يك مقوله معرفتي است. شيعه در پناه امام زمان است كه شناخت پيدا ميكند. يعني اگر او نخواهد، نميشود. از سوي ديگر در ارتباط با مفهوم ولايت، مقوله معرفت نه مقولهاي عقلي، كه مقولهاي احساسي است. اين موضوع از موضوعات مطرح معرفتي در دنياست. امروزه پستمدرنها ميگويند معرفت عقلي، بهشدت تقليليافته و جزئي است و همهچيز را تقليل داده است تا قابلشناسايي شود. مثلاً روح را تقليل دادهاند به روان، Sprit يا Ghost را تقليل دادهاند به Psycho و بعد روانشناسي را طرح كردهاند تا آن را بشناسد. در مرحله بعد هم تمام قضايا در "معرف و پاسخ" خلاصه شده است. بيتعارف، تبديل شدهايم به سگ! سگ پائولوف، كه اگر به او غذا بدهيد، بزاقش ترشح ميشود. خيلي كه بزرگتر بشود، ميشود روانكاوي، كه لايههاي زيرين ذهن را واكاوي ميكند. به قول گوستاو يونگ انسان بيمار را اساس گرفتند، تا انسان سالم را بشناسند.
اما معرفت شيعه، يك معرفت عقلاني تقليدي نيست كه به اينگونه بحرانها و انحطاطهاي فكري منجر شود؛ بلكه يك معرفت احساسي انساني است كه توان گسترش بالايي هم دارد. بنيادِ انسان احساس است. در غربِ قرن نوزدهم نيز همين موضوع مطرح شد كه انسان سراپا احساس است، نه عقل. مدرنيستها گفتند "زنده باد غريزه، مرده باد عقل" و به اين ترتيب بر ضد عقلانيت كانتي و دكارتي قدم برداشتند. جامعهشناسي جديد اساساً بر اساس اين فكر بنا شد كه محرك انسان غريزه است؛ پس زنده باد غريزه. و امروز پستمدرنها ميپرسند "كه چي؟". چراكه غريزه كور است و مدام در حال سير يك دور باطل. و اصل و اساس انحطاطي كه به وجود آمده در همينجاست. اين است كه هرچه بيشتر به مسلمانها ناسزا بگويند، گرايش به اسلام بيشتر ميشود. طبق آمار، در فرانسه ـ كه مركز عقلانيت اروپايي و مكاتبي چون فمينيسم و سوسياليسم بوده است ـ سالانه سههزار نفر فرانسوي، از قشرهاي نخبهاي مثل تاجران و اساتيد دانشگاه مسلمان ميشوند و خيليهايشان هم براي اينكه بايكوت نشوند و از امكانات اجتماعي محروم نگردند، اسلامشان را مخفي نگه ميدارند. اين حاصل همان معرفت احساسي و جهتيافته است. پس عقلانيت و احساس، با هم جمع ميشوند.
در شيعه، هم معرفت فقهي را داريم كه بهشدت عقلي و متكي بر عرفيت و عَلَمانيت است و هم عرفان ـ كه منظور عرفان ائمه است، نه عرفان ابنعربي ـ را؛ كه هردو هم با هم ممزوجند. انقلاب ايران را هم يك فقيهِ عارف راهبري كرده است و بسياري از اتفاقات پس از انقلاب، تجلي همين امتزاج فقه و عرفان بوده است. براي مثال در زمان جنگ بسيار پيش ميآمد كه ميگفتند امام گفته است عمليات فردا شب انجام شود، نه امشب. يعني جنبه عرفاني امام كاملاً در برنامهريزيها مؤثر بود. از سوي ديگر هم، همه به فتاواي فقاهتي امام عمل ميكردند. شيعه دو امر بهظاهر متضاد را با هم جمع ميكند.
ما هم در راهبردهايمان عقلانيت داريم و هم غيب را در معادلاتمان دخيل ميكنيم. اما اهلسنت نمي توانند ايندو را با هم جمع كنند. آنها يا فقيهند يا عارف. و عارفهايشان ضد فقهند و فقهايشان ضد عرفان.
براي مثال موضوع "مصلحت" از عقلانيترين موضوعات در فقه شيعه است كه توسط امام خميني مطرح شده است. در اينجا مباحث پارادوكسيكال هم با هم به جمع ميرسند. اين امتزاج، يكي از مشخصات شيعه است كه نهتنها اهلسنت، كه شريعت يهود هم از آن بيبهره است ( بحث ارتباط و تأثيرپذيري اهلسنت از دين يهود نيز بحثي مفصل است كه جاي طرحش اينجا نيست). نكته بعد اينكه در چهارچوب فكري شيعه پيشرفت ضد محافظهكاري، و محافظهكاري ضد پيشرفت نيست.
اين دو مقوله هم در مكتب شيعه با هم جمع شدهاند. اما در غرب ايندو در تقابل با هم مطرح ميشوند. به همين خاطر هم هست كه شخصيت و سيره و ماجراي قيام امام حسين(ع) را بر اساس مباني و مقولات غربي نميتوان تحليل كرد. و اساساً شروع داستان از عاشوراست.
فلسفه تاريخ شيعه از ظهر عاشورا شروع ميشود و تا صبح ظهور ادامه مييابد. و جالب اينجاست كه تمامي فلاسفهاي كه در باب تاريخ نظر دادهاند، راهحل بسياري از گرههاي كور تاريخي را در جنگ ديدهاند. هگل، جنگ را مقدس ميديد و ناپلئون را روح خدا ميدانست كه در كالبد تاريخ دميده شده و تاريخ را به تحرك واداشته است.
كانت و ماركس و ديگران هم همينطور بودهاند. اما در عين حال ميبينيد كه فلسفه تاريخ شيعه در عين اينكه ميگويد بايد بجنگيم، محافظهكاري را هم در موقع خود توصيه ميكند. امام حسين(ع) بهترين نمونه براي اين مدعاست. صرفنظر از وجه عرفاني واقعه عاشورا ـ كه خدا خواسته بود حسين را قتيل ببيند ـ آيا امام حسين(ع) به قصد جنگ حركت خود را آغاز ميكند؟ امام در پاسخ همه پرسشها گفته است من امامم و براي من نامه آمده و حجت بر من تمام شده است.
بعد هم كه راه را بر او بستند گفت اگر نميخواهيد برميگردم و وقتي باز هم ممانعت كردند گفت راه سومي برميگزينم و به مصر ميروم. اين يعني امام به هيچ وجه با قصد جنگ وارد عرصه نشده بود.
از سوي ديگر تشيع در محافظهكارترين صورت، امر به معروف و نهي از منكر را دارد و هيچگاه مثل اهلسنت بهكلي تسليم نميشود. تشيع امر به معروف و مبارزه دارد، اما سازمان كشتار ندارد و جنگطلب نيست. شيعه پيشرفت و محافظهكاري را با هم دارد. شيعه ميگويد ما ظلمپذير نيستيم، ولي ظلم هم نميكنيم. ميگويد نميكشيم ولي به اين سادگيها هم كشته نميشويم. پيش از عمليات كربلاي پنج طلبهها به ديدار امام رفتند و شعار ميدادند "عمامهها كفن شود، دشمن ريشهكن شود".
شيعه در طلب صلح و پيشرفت است، اما در موقع خود مثل روز عاشورا با جديت تمام ميجنگد و تسليم نميشود. اما امروزه مبناي علوم انساني امروز پيشرفتِ توام با جنگطلبي است. از جنگ نظامي گرفته تا جنگ فرهنگي و جنگ رواني و... . مشهور است كه جنگ اول خليج فارس جنگ رواني و جنگ نشانهها بود، نه جنگ نظامي. تصاويري هم كه از تلويزيون ميديديم، فيلمهايي ساختگي بوده است. حتي اگر در مورد جنگ خليج هم اينطور نبوده باشد، اين يك واقعيت است كه امروزه جنگ رواني (جنگ نَرم) بخش اصلي جنگها را تشكيل ميدهد و جنگ نظامي تنها نقش مكمل جنگ رواني را ايفا ميكند. معناي جنگهاي نامتقارن همين است. يعني ديگر خط متعين نظامي و خاكريزي وجود ندارد و اتفاقاً ما در اين جنگ هم بهخوبي ميتوانيم عمل كنيم.
در فرهنگستان هنر اين بحث درگرفته بود كه با فيلمهاي آمريكايي چگونه بايد مقابله كرد. همه ـ از جمله خود هنرمندان ـ از جريان ورود و فرهنگسازي فيلمهاي آمريكايي وحشتزده بودند. من گفتم اتفاقاً در جنگ فرهنگي، ماييم كه در حال حملهايم و آمريكاست كه دارد دفاع ميكند. يعني ابتكار عمليات فرهنگي در دست ماست. اگر در "ارباب حلقهها"، رهبر شياطين ـ به اعتراف خودشان ـ شبيه شيخ احمد ياسين است، اين ما بودهايم كه شخصيتي چون شيخ احمد ياسين را بهعنوان الگو ساختهايم كه آنها براي دفاع، تلاش ميكنند كه او را خُرد كنند. يا ماييم كه در يك جنگ سي و سه روزه ـ كه تنها كمتر از نيمي از كشور كوچكي مثل لبنان درگيرش بوده است ـ معادلات سياسي تمام جهان را دستخوش تغيير ميكنيم. حزباللهِ ما تنها يك گروه نظامي نيست.
حزبالله يك حزب سياسي هم هست؛ تجارت هم ميكند؛ فعاليتهاي اجرايي و عمراني و... هم دارد و از همينروست كه نميتوانند بهراحتي نابودش كنند. يعني ـ به اصطلاح جامعهشناسانه ـ هم كاركردگرايي دارد و هم تضادگرايي. اين بحث در جامعهشناسي مطرح است كه هرگاه ساختار يا استراكچري وجود داشته باشد، تضاد هم به وجود ميآيد. اما سوپراستراكچرهايي وجود دارند كه استراكچرها را تنظيم ميكنند و اجازه نميدهند تضاد شدت بگيرد. هر مكتبي كه سوپراستراكچرهاي بيشتري داشته باشد، جامعهاي متشكلتر و جمعوجورتر خواهد ساخت. مثلاً در ايرانِ ما با اينهمه تنوع فرهنگي و قومي و زباني، يعني با اين تنوع استراكچر كه مستعد شدت گرفتن تضادهاست، از سوپراستراكچري مثل تشيع برخوردار است كه تاكنون از ايجاد تضاد جلوگيري كرده است. سوپراستراكچر تشيع، محبت اهلبيت و عرفان و اشراق تشيع آنچنان قدرتمند است كه حتي اهلتسنن را هم دربرميگيرد. از همينروست كه گروه وهابي القاعده هنوز نتوانسته است حتي در كردستان عراق نفوذ كند.
در كردستان ايران و هرمزگان و بلوچستان، بيشترين اسامي كه مردم روي فرزندانشان ميگذارند، اسامي ائمه است. يا سنتي مثل توسل به اهلبيت را قبول دارند و به آن عمل ميكنند. يا سادات كردستان ـ كه كم هم نيستند ـ چه خودشان در زمان حيات و چه قبورشان بعد از مرگ، نقش يك سوپراستراكچر را ايفا ميكنند. حتي در اردن هم اهلسنت به سادات ارادت داشتند. پس توام شدن تضاد و كاركردگرايي در سيستم معرفت، محبت و ولايت شيعي، از يكسو موجب پويايي ميشود و از سوي ديگر موجب ثبات و نه پويايي آنقدر اوج ميگيرد كه بحران به وجود بيايد و نه ثبات آنقدر به افراط ميانجامد كه تبديل به ركود شود. در ايران مذهب شيعه مهمترين عامل ثبات در همه زمينههاست. تشيع حتي دين زرتشتي را بازتوليد شيعي كرده است. تشيع ما تشيع عربيِ ابوذري نيست، بلكه تشيع ايرانيِ سلماني است
يكي ديگر از چهارچوبهاي خاص شيعه، نگاهش به مسأله جنسي است كه يكي از مقولههاي مهم جامعه جهاني به شمار ميرود. در جهان غرب، تفكرات يا معنوي است و ضد زندگي روزمره، يا مادي و زندگيمحور كه در تقابل اين دو، زندگي معنوي بايد كنار برود. در اين باره فرويد هم گفته است كه دين ضد زندگي است و اساساً آمده است تا غريزه را از بين ببرد.
اما در نزد شيعه اتفاقاً كاملاً برعكس است. در روايات داريم كه "هرچه ايمان فرد فزوني بگيرد، محبتش به زنان بيشتر ميشود" يا "هركس ازدواج كند، از نيمي از دينش پاسداري كرده است و در نيم ديگر هم بايد تقوا پيشه كند". در اينجا جنگ بين معنويت و زندگي از ميان ميرود.
مورد بعد، موضوع نسبت پيشرفت و عدالت است. هم سوسياليستها و هم طرفداران سرمايهداري، هميشه پيشرفت را مقولهاي ضد عدالت معرفي كردهاند. اما شيعه در عين اصل قرار دادنِ عدالت، راه را براي پيشرفت نيز باز نگه ميدارد. ضمن اينكه در شيعه عدالت هم در معناي جمعي و هم در معناي فردي موضوعيت دارد.
نزد شيعه اگر كسي گناه كند يا رفتاري خلاف شأن و مروت از خود ابراز كند، از عدالت ساقط ميشود. و در مرحله بعد، سيستمي كه در آن هر چيزي درست سر جاي خودش قرار داشته باشد، يك سيستم معرفتي عدالتمدار، يا عادلانه معرفتمحور است. اين عدالت خشن و كوركورانه نيست و آگاهانه است، چون با علم و معرفت جايگاه هر چيزي را معلوم و مشخص كرده است و چون فرديت را هم لحاظ كرده است، معنوي هم هست. پس عدالت اجتماعي شيعه، مثل عدالت سوسياليستي دچار كمبود معنا و ضديت با معنويت نميشود و مثل شوروي از هم نميپاشد.
از طرف ديگر دچار فساد سرمايهداري هم نمي شود. شيعه "پيشرفت توام با معنويت" را مطرح ميكند و جمع بين پيشرفت و عدالت نيز تنها در اين مكتب است كه اتفاق ميافتد. امروزه بار ديگر سوسياليسم ـ در جاهايي مثل آمريكاي لاتين ـ در حال مطرح شدن است و اگر ما بر اساس مباني خودمان كار تئوريك نكنيم، تابع آنها خواهيم شد.
پس چندين مقوله را در چهارچوب تفكر شيعه بررسي كرديم كه با تكيه بر آنها ميتوانيم در جهان امروز حرفي براي گفتن داشته باشيم:
ـ عقلانيت و احساس؛ كه بر اساس تئوري شيعه ميتوانيم در دنياي پستمدرن حرف داشته باشيم.
ـ پيشرفت و محافظهكاري؛ كه در اين چهارچوب بهراحتي ميتوان پاسخ كساني مثل پوپر و نظريه "جامعه باز و دشمنانش" را اينگونه داد كه پيشرفت مدنظر ما هرگز جنگطلبانه نيست ـ ،
ـ تضاد و كاركردگرايي؛ كه مسأله گسل طرحشده در مباحث جامعهشناختي را حل ميكند.
ـ سنت و توسعه؛ كه خود از مقولات مهم علوم انساني است.
ـ جمع بين معنا و ماده در توسعه؛ كه در مكتب شيعه قابلتحقق است.
ـ حياتگرايي و دين
ـ پيشرفت و عدالت
و
ـ پيشرفت و از خود بيگانگي؛ كه بحث كلي فلسفه غرب است.
لذا، به نظر من اگر چهارچوبهاي علوم انساني را بر اساس اين رهيافتها بنيان بگذاريم، بسياري از مشكلات تئوريك ما ـ چه در فلسفه و چه در علوم اجتماعي ـ حل خواهد شد. مباني و رهيافتهايي كه با كمي زحمت از ميان احاديث شيعه قابلاستخراج است.
انتهاي پيام/
پنجشنبه 28 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]
-
گوناگون
پربازدیدترینها