تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837210178
نوستالژي در آثار جلال آل احمد
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نوستالژي در آثار جلال آل احمد
اشاره:جلال آل احمد 11آذر 1302 در محله سيد نصرالدين تهران متولد شد. پدرش مرحوم آيتالله سيد احمد طالقاني، امام جماعت مسجد پاچنار و مسجد لباسچي بود. جلال مينويسد:
در سال 1322 وارد دانشسراي عالي تهران ميشود و در رشته ادبيات ادامه تحصيل ميدهد. در اين دوران قصه زيارت را كه در واقع سر آغاز نويسندگياش است، مينويسد و همچنين دست به گرد آوري قصههاي چاپ شده در مجلات ميزند كه حاصل آن ديد و بازديد ميشود. همچنين كتاب از رنجي كه ميبريم، كه حاوي قصههاي شكست حزب توده است را در سال 1326 مينويسد. فعاليتهاي او در قالب نويسندگي و سخنراني با قلم و زبان تند، شخصيت گيرا، جوان پسند و شجاعتش باعث رشد سريعش در حزب توده شد؛ اما زماني كه پي به ارتباط رهبران حزب توده با شوروي برد، از آن كنارهگيري كرد.اين سرخوردگي، فرصت مناسبي براي بازنگري گذشته و انجام مسافرت و كارهاي فرهنگي هموار ميكند كه حاصلش، اورازان، تات نشينان بلوك زهرا، و جزيره خارك است. در سرگذشت كندوها، به شكست جبهه ملي و برد كمپانيها در قضيه نفت به طور كنايه اشاره ميكند و به نقد و بررسي مقالات گوناگون رو ميآورد كه حاصلش هفت مقاله ميشود. در سال 1337 مدير مدرسه را مينويسد و در آن اشارت صريح و گزندهاي به اوضاع كلي زمانه ميكند. رمان نون و القلم در سال 1340 نوشته ميشود كه كوشش ديگري است براي بازگويي اوضاع اجتماعي، و فرهنگي جامعه.
جلال در سالهاي 1341-1348 بازگشت معناداري به سنن، فرهنگ و مذهب دارد و اين مقوله را به عنوان وسيلهاي در برابر غربزدگي تلقي ميكند. او در اين دوران متوجه تضاد اصلي بنيادهاي سنتي اجتماعي ايرانيها با آنچه به اسم تحول و ترقي و در واقع دنباله روي سياسي و اقتصادي از فرنگ و آمريكا بود، ميشود و همين امر محرك اصلي براي نوشتن غربزدگي در سال 1341 ميگردد. در همين دوران ارزيابي شتابزده، كارنامه سه سال، خسي در ميقات و در خدمت و خيانت روشنفكر را مينويسد، همچنين اقدام به ترجمه كتاب كرگدن (اثر اوژن يونسكو) و عبور از خط قرمز (اثر ارنست يونگر) ميكند. داستان نفرين زمين در سال 1346 نوشته ميشود كه در واقع ادامه مدير مدرسه است و در آن معلم روستا به گزارش تحولات روستاها در روزگار اصلاحات ارضي ميپردازد. اين دوره از زندگي جلال را ميتوان دوره پختگي او و بازگشت به اصالتها و فرهنگ ايراني تلقي كرد. وي در 18 شهريور 1348 در اسالم گيلان به طرز مرموزي درگذشت و در مسجد فيروز آبادي شهرري به خاك سپرده شد. اين مناسبت، فرصتي است براي مروري بر آثار متنوع جلال كه درنوشتار زير به آن ميپردازيم. اين مقاله از سايت آنيبان برداشته شده است.
***
آثار جلال آلاحمد را از جهات متعددي ميتوان مورد نقد و بررسي قرار داد ولي بعد اجتماعي و فلسفي اين آثار به طور معمول، بر جنبههاي ديگر پيشي ميگيرد. آنچه در اين مقاله بدان پرداخته شده است، نوعي تأمل يا است براي نزديك شدن به دنياي عاطفي و مقتضاي حال اين نويسنده كه باز هم با ابعاد اجتماعي و فلسفي آثار او در پيوند است. ميتوان گفت ويژگيهاي خاص زباني و شيوه بيان و اسلوب نوشتار در آثار اين نويسنده به گونهاي است كه امكان ورود به دنياي آن سوي واژگان و كشف معاني ثانويي آنها، كار چندان دشواري نيست و در اين ميان انتخاب زاويه ديد اول شخص در بيشتر داستانها يا داستان وارهها در خدمت اين مقتضاي حال است. اگرچه در بسياري از موارد، انديشه فلسفي، نگرش نويسنده و سفارش ذهن اوست كه منجر به پديد آمدن اين آثار شده است، ولي در ميان آثار نويسنده، هر جا كه اثر به آفرينش خلاق نزديك است و عنصر زبان توانسته است در قالبي نرم و راحت به خدمت كل اثر درآيد، امكان جستجوي درونكاوانه بيشتر است.
يكي از مواردي كه در اين زمينه - در آثار مورد نظر- جاي تامل دارد، و در اين مقاله به عنوان محور اصلي بررسي مدنظر است، احساس است كه در محور عاطفي آثار به چشم ميخورد.
اين احساس در درجه اول به صورت اندوه يا قهري نسبتاً كودكانه جلوهگر شده است؛ ولي در پشت خود اندوه يا قهر يك فيلسوف، انديشمند يا مصلح اجتماعي را پنهان كرده است كه وضعيت موجود را برنميتابد؛ از اين رو در عين تنفس در فضاي ، خويشتن خود را از آن دور ميبيند، پس در كناري ميايستد و به خاموشي نظارهگر واقعيتهاي دلناپسند آن است. نمود اين در آثار وي، در نخستين لايه تاويلي، القاءكننده نوع است ولي در لايههاي ژرفتر، به گونهاي نوستالژي1 قابل تغيير است.
ميتوان گفت كه قويترين جلوههاي اين نوستالژي قهرمدارانه، در مدير مدرسه قابل بررسي است كه از همان آغاز داستان، مخاطب را وارد اين فضاي خاص ميكند: ( جلال آلاحمد، مدير مدرسه، فردوس، ج هشتم، تهران، 1380، ص 9) مدير مدرسه دو فضاي نسبتاً متضاد را در بر ميگيرد كه در پيوند با هم، نماينده نوعي وحدت چند پاره و اندوهبار است كه دغدغه ذهني نويسنده در كليه آثارش نيز هست. فضاي اين اثر يكي از كليديترين فضاهاي قابل تفسير و تاويل در ترسيم وضعيت زمانه از نظر نويسنده است و دوربين ذهني او در اين اثر به طور كامل متوجه فضاي فرهنگ است. بنابراين در زير چتر حمايتي زبان طنزآلود، تاويل اجتماعي اثر، اولين لايه تفسيري را دربر ميگيرد. دو فضايي كه در مدير مدرسه مطرح شده، در تقابل با هم قرار دارند و در نهايت هيچ كدام قابل پذيرش براي نويسنده نيستند واحساس بيگانگي وي با هر دو آنها به يك صورت است و در نتيجه شخصيت اصلي (مدير مدرسه - نويسنده) در دل هر دو فضا كه متعلق به وطن جغرافيايي اوست، دچار نوستالژي است. نخستين فضا، فضاي زيستي مديركلهاي است كه تميز، براق، رسمي و به ظاهر معقول و در تضادي دردناك با بخشهاي ديگر اجتماع است. فضايي كه نويسنده (مدير مدرسه) به شدت از آن متنفر است و دلش ميخواهد كه آن را بخشي از نداند و در نتيجه ارتباط بين او و اين فضا، اجباري است: ...( همان، ص .9)
در ترسيم ويژگيهاي اين فضاي جداگانه و نادلپسند، به وضعيت اشيا، محيط زندگي و تشبيهات نيز توجه شده است: ... آنچه مسلم است، اين است كه مدير مدرسه به شدت از اين فضا متنفر است: ... ( همان) بار عاطفي واژه خود به خوبي گوياي اين احساس نفرت و انزجار است.
- تحمل اين يكي را نداشتم. با اداهايش پيدا بود كه تازه رئيس شده. زوركي غبغب ميانداخت و حرفش را آهسته توي چشم آدم ميزد.( همان، ص .10)
ماجراي كلي مدير مدرسه اين است كه او در نتيجه بيزاري بيگانهوار خويش، تصميم ميگيرد به دنبال وضعيتي قابل تحملتر بگردد؛ چرا كه همه جا تيره و سياه است و از همه بدترعرصه فرهنگ و دانش كه ميتوان آن را مهمترين بخش دلبستگي عاطفي نويسنده و دغدغه خاطر او به حساب آورد؛ زيرا از هرج و مرج و ويراني حاكم بر آن، به نحو عجيبي (در همه آثارش) رنج ميبرد و نشانهاي از آباداني در هيچ گوشه آن نميبيند. اين است كه معلمي را رها ميكند و به دنبال شغل ظاهري مديريت است تا باري به هر جهت، روزگاري بگذراند: ...(همان، صص 11-10)
شخصيتهايي كه در مدير مدرسه معرفي ميشوند، تا حدودي نسخه ديگر نويسنده يا اند. آنها نيز باهماند و تنها. در وطناند و دور از آن. و جالب است كه نيز به عنوان نماد مكان فرهنگ و دانش، مانند افراد درونشست و خود، ملكي است در برهوتي كه صدقهوار، بخشيده شده است: ...( همان، ص11)
همچنين عملكرد شخصيتهاي ديگر داستان به گونهاي است كه هر كدام به نوعي بر تنهايي و بيگانگي اين فضا تاكيد دارند. دنياي جداگانه آنها، چندپارگي موجود در اين فضاي به ظاهر واحد و حصار كشيده شده را تاييد ميكند. در اين ميان مدير مدرسه اگرچه فرياد بيمسئوليتي سر داده است، ولي مسئوليتي جانكاه و ناگزير او را از درون به تلاشي بي صدا در جهت بهبود اين وضع واميدارد. اگرچه با حالت قهرآلود و بي اعتناي خويش ادعا ميكند كه نه ايماني به بهبود اوضاع دارد و نه دلبستگيي. شايد به تعبيري ديگر بتوان گفت مدير مدرسه در برزخ تناقضهاي روشنفكرانه خود نميداند چه بايد بكند؛ چرا كه در وجود دوپاره او هر كدام، او را به سويي ميكشند: ...(همان، ص 19)
و همچنين است در لحظه كتك خوردن بچهها توسط ناظم:( همان، ص 32)
همچنين فضايي كه با مديريت قديمي مدرسه در اين مكان تمثيلوار ايجاد شده،فضايي است هماهنگ با روحيه او. هم دوست داشتني و هم بيزاركننده، يعني انسان تكليف خودش را با آن نميداند؛ زيرا در تار و پود نظم ظاهري آن كه به وسيله ناظم ايجاد شده است، از هم گسيختگي وحشتناكي نهفته است. اما به نظر ميرسد كه مدير مدرسه عمق آن را حس ميكند ولي چندان به روي خود نميآورد و در نتيجه، از سر بيزاري و ترحم تحملش ميكند؛و اين همان نوستالژي نويسنده است كه به خاطر احساس دوري از وطن آرماني اش يا به عبارت ديگر در محور عاطفي آثار او جلوهگر شده است. دومين فضايي كه در مدير مدرسه مورد نظر است و در كنار فضاي قرار گرفته و نويسنده را بين عشق و نفرت سرگردان كرده است، فضاي مدرسه است.
آنچه از جاي جاي اثر احساس ميشود، نقش نظارت انديشمند يا روشنفكري آگاه است كه همه چيز را ميداند و از سر اجبار ميپذيرد و رنج ميبرد. اگرچه گاهي واكنشهايي مبني بر نوعي مقاومت از خود نشان ميدهد، ولي در پشت قالب طنزآلود زبان، تسليم از سر اجبار، بيگانگي و رنج ناشي از هجران يا مرگ وطن آرماني را ميتوان مشاهده كرد، مدير مدرسه ناظري است بر وقايع اين مكان معلول و شاهد بر آقايي و بياعتنايي و رفاه فراش سفارشي و نياز مادي معلمها به او و پذيرش اين وضع. شاهدي بر وضعيت نابسامان برآورده شدن نيازهاي ابتدايي و ضوابط غلط. و سرانجام در رويارويي با همين واقعيت است كه همه يافتههايتئوريك و روشنفكرانهاش را بيارزش و بيهوده مييابد:(همان،ص47)
اشاره طنزآلود به واژه در اينجا قابل تامل است و همچنين در فضايي متفاوت، در مكاني كه از نوع فضاي مدير كلي است. اين واژه باز هم به همان معني به كار ميرود و از قضا، اين فضا نيز به نحوي معنيدار مثل مدرسه تمثيلي داستان يا اجتماع مورد نظر نويسنده (يا خودش) تك و تنها و دورافتاده است: ...( همان، ص 49)
اوج درد نويسنده زماني است كه دو فضاي متضاد در اجتماع: فضاي مفتخوري و ثروت و فضاي فرهنگ، در مقابل هم قرار ميگيرند و در رويارويي با رقيب كم ميآورد و مجبوراست دست گدايي به سوي نمايندگان آن دراز كند؛ مثلا در ماجراي صدقه گرفتنها براي دانشآموزان بيبضاعت. ماجراي مدير مدرسه در فرجام به نااميدي و ياس بسيار تلخي ميانجامد.علاوه بر مفتخورها- مدير كلها و باد به غبغباندازها و گنج قاروننشينها كه بيزاري نويسنده را برميانگيزد- دسته ديگري نيزهستند كه به اين بيزاري دامن ميزنند و گويا كه اين دسته هم، به نوعي در ويراني او نقشي دارند: ... را با قرتيها انباشته بودند! باداباد. او را هم گذاشتيم سر كلاس سه، كاسه داغتر از آش كه نميشد.>( همان، ص 91)
ادامه ماجراي هرج و مرج و نابساماني در عرصه فرهنگ، در از مجموعه زن زيادي، به گونهاي ديگر، به تصوير كشيده شده است. در اين داستان نيز با بهرهگيري از زبان طنز، نابسامانيهاي اجتماعي را نشانه گرفته است. در دفتر معلمها كه به نحو عجيبي، نشان دهنده كسالت و بي اعتنايي است، خبري تازه (دادن دفترچه بيمه) بهانهاي ميشود تا نويسنده (مدير مدرسه)، از زبان شخصيتها، حرف دلش را بزند:
- راستي ميدانيد بيمه در مقابل چه...؟
هنوز حرفش تمام نشده بود كه صدايي برخاست:
- در مقابل حمق آقايان! در مقابل حمق!
اين صداي معلم نقاشي بود كه عبوس بود و اوراق نقاشي را روي زانوهايش گذاشته بود و وقتي حرف ميزد، مثل اين بود كه فحش ميدهد. همه به طرف او برگشتند. نگاههايي كه تا به حال جز خستگي چيزي را نميرساند و چيزي جز بيعلاقگي نسبت به همه چيز در آن خوانده نميشد، حالا كنجكاو شده بود و در بعضي از آنها هم چيزي از نفرت را ميشد حس كرد.>( جلال آل احمد، زن زيادي، فردوس، چ ششم، تهران، 1379، ص 66)
تحقير و توهيني كه در ماجراي نصيب معلمها ميشود تلخي، بدبيني، و نوستالژي را به اوج خود ميرساند. براي مثال، وقتي كه وسيلهاي ميشود براي معلم نقاشي تا با آن دردهايش را بهتر بشناسد، ماجرا به اينجا ميانجامد:
( همان، ص 77) فضاي كه زندهترين نماد آن مدرسه است، در نيز سياه و تاريك است و معلمها هر كدام داراي ويژگيهايي هستند كه بي توجهي و فلاكت از سرورويشان ميبارد:(همان، ص 83)
نتيجه اينكه، وقتي ويراني تا عمق زواياي اجتماع را فراگرفته است و ديگر گوشهاي نمانده كه از اين هجوم خالي باشد، نويسنده و روشنفكر عرصه فرهنگ، نميداند كه2 چه جور گندش بالا آمده آقا! خود بنده اطلاع دارم كه بعضي از دكترها نسخههاي خودشان را ميخريدهاند آقا! براي دوست و آشنا نسخه مينوشتهاند و دواي نسخهها را خودشان برميداشتهاند و ميفروختهاند. دوافروشها تقلب ميكردهاند آقا!در انتخاب دكترها هزار نظر خصوصي در كار بوده و خيلي كثافتكاريهاي ديگر آقا...>( زن زيادي، ص 87) و نتيجه بدتر اينكه:
- راستي آقايان! هيچ فكر كردهايد كه كار دكترها چقدر بهتر از كار ماست؟
- كار قصابها هم خيلي بهتر از كار ماست. اينكه غصه خوردن ندارد.
و سپس:
- معلم ورزش كه تا به حال در خود فرورفته بود و صدايي بر نياورده بود به صدا در آمد كه:
- در مملكت آدمهاي مفنگي، يكي دكترها كار و بارشان خوب است و يكي هم مردهشورها.(همان، ص 88)
شومي و تيرگي، علاوه بر مكان و زمان و شخصيتها، به كليه اشيا و متعلقات مكانهاي در ارتباط با نيز سرايت كرده است، حتي : ناظم (گوشي) را برداشت و در سكوتي كه دفتر را فراگرفته بود، چند لحظه به آن نظر دوخت. بعد آهي كشيد و سر برداشت و رو به حضار گفت:
- آقايان با كمال تاسف معلم جبرمان به مرض سل در گذشته است. آقاي مدير خواهش كردهاند عصر همه آقايان بيايند تا دسته جمعي برويم جنازه را برداريم. و به فراش اشاره كرد كه زنگ را بزند. وقتي زنگ به صدا در آمد درست صداي زنگ نعشكشهاي سابق را داشت.( همان، صص 92-91)
گروه ديگري كه خشم نويسنده را به شدت بر ميانگيزد،روشنفكرنماهاي مدعي و هستند كه بخش ديگري از او را به ويراني كشاندهاند و ميتوان گفت زهردارترين پيكانهاي طنز در اين آثار به سوي آنها پرتاب ميشود و آنگونه كه از يكي از داستانهاي مجموعه زن زيادي استنباط ميشود، يكي از احزاب سياسي آن زمان است. شخصيتي تيپوار از افراد كميته مركزي اين حزب است و زبان توصيفي - تهكمي (ريشخندوار) نويسنده به وسيله توصيفروايي خصوصيتهاي او، حزب مورد نظر را مورد حمله قرار داده است. در بيشتر اين موارد، آنچه مورد نظر جلال است، خلق داستان يا اثر هنري نيست، بلكه بيان نوستالژيك رنج خويش از نابسامانيهاست و اين چنين است كه زبان حسابشده، نيشدار، هدفمند و تمسخرآميز او كاملا فرم توصيفي به خود ميگيرد: ...
( همان، ص 102)
در مجموعه زن زيادي، طراحي داستانوار آمده است كه تمثيلي بسيار به جا از مقتضاي حال نويسنده و حكايت نوستالژي اوست. نويسندهاي كه در نوعي غم دست و پا ميزند و دلش را به اين خوش كرده است كه اي كاش حداقل جاي پايش بر برف باقي بماند. در بررسي شالودهشكنانه اين طرح، درد جانكاه احساس عدم تعلق، ناپايداري، تنهايي، فراق، بيهودگي و عدم امنيت، به وضوح، قابل بررسي است و كل اين حكايت، تاكيدي بر نوستالژي دروني و ذاتي نويسنده است. به نظر ميرسد در اين طرح، نوستالژي مورد نظر، از غم اندوهبار دوري از وطن آرماني، فراتر ميرود و به نوعي منجر ميشود كه نوع انسان را در بر ميگيرد و او را در برابر پرسشهاي پديدارشناسانه قرار ميدهد، ماجرا اينگونه شروع ميشود:
انتظار اتوبوس و بارش برف، كمكم نويسنده را به نوعي تخيل فرو ميبرد: (همان، ص 136)
سپس تخيل نويسنده گسترش مييابد و آرامآرام او را به سوي چالشي فلسفيوار با خويشتن، سوق ميدهد و در همين جستجوي و است كه احساس عدم تعلق به مكاني خاص و تاثير نگذاشتن بر آن، به اندوهي فلسفي بدل ميشود و به ميانجامد: بياختيار به فكر افتادم كه: ...! و يكمرتبه ديدم چقدر دلم ميخواهد جاي پاي من باشد. ديدم كه چقدر آرزو دارم جاي پاي من روي زمين باقي مانده باشد. نزديك بود حتم كنم كه جاپاي من است؛ ولي كس ديگري هم بود كه به انتظار اتوبوس قدم ميزد. نگاه چشمم از لاي رشتههاي خيالي و سفيدي كه دانههاي برف از خود در فضا به جا ميگذاشتند دوباره به دنبال سرگرداني خود ميگشت و من به اين فكر ميكردم كه:( همان، ص 137)
هر چه آرزوي نويسنده در هر جا گذاشتن جاي پا، قويتر ميشود، روايت، طرح عجيبتري پيدا ميكند و جدال دروني نويسنده را به تصوير ميكشد. جدالي كه بر لبه تيغ آرزويي به ظاهر ساده ولي در باطن ميانجامد و ابعادي وسيعتر را در خود جاي ميدهد:( همان) و:
و سرانجام ترديد در چند و چون و كمكم، نويسنده را به ياسي بدبينانه ميكشاند و در نتيجه آن، او خود را موجودي رها شده، جدا مانده و تنها مييابد كه گويا يا نوستالژي دردناك فلسفي را به تنهايي به دوش ميكشد و در نهايت به تناقضگوييهاي ناشي از تفكرات فيلسوفمآبانه واميدارد كه نتيجه آن، سقوط نوستالژي آسماني و معنوي نوع انسان به بدبيني و اندوهي زمينيوار تبديل ميشود:(همان، ص 139)
بدبيني، ياس و احساس طردشدگي از دامن وطن آرماني، در اين طرح داستانواره به قدري قوي ميشود كه به راحتي ميتوان تلخي اندوهي از نوعي نوستالژي صادق هدايت را در آن پيگيري كرد و تلخي اين اندوه و ياس فلسفي به حدي است كه ميتوان اين بخش را به عنوان بيانيهاي معنيدار براي آثار جلال در نظر گرفت. مساله باقي ماندن جايپا (كه قابل تاويل به معاني ديگري نيز هست) به شدت ذهن نويسنده را مشغول كرد و به فلسفهبافي روشنفكرانه و هذيانگونه كشانده است: ... و به من هي ميزد كه:(همان، ص 141)
خنده تلخ و چندشآور نويسنده در بزنگاه هذيان، ياس تلخ، بيگانگي و واماندگي فلسفي به طرز عجيبي فضاي بسياري از آثار هدايت را به ياد ميآورد كه قابل تامل است. به ويژه كه نويسنده در پايان اين طرح وقتي كه به خانه ميرسد، در نزديكي خانه پاي تير چراغ برق، لاشه يخ زده گربه سياهش را ميبيند و هذيان تبآلود او با اندوه مرگ گربه (كه از قضا دوستي چنداني با هم نداشتند)، درهم ميآميزد و نتيجه بازهم بر ترس و واهمه نويسنده از به فراموشي سپرده شدن ميانجامد: ... و همانطور كه زير پالتو ميلرزيدم و در تاريكي پلكان از سرما ميگريختم و كليد اتاقم مثل يك تكه يخ در دستم مانده بود، دلم تنگ بود و به خودم سركوفت ميزدم و از اين ميترسيدم كه مبادا جاپام باقي نمونه... رو زمين باقي نمونه...>( همان، ص 142)
نكتهاي كه در فرجام اين روايت هذيانوار قابل تامل است، تغيير نام قطعي به در واپسين جمله است. اين تغيير نام، هراس نويسنده را از مسئلهاي مهمتر نشان ميدهد؛ چرا كه پايدار است و مفهومي جاودانهتر و بادوامتراز ناپايدار دارد.همچنين ميتواند تداعي كننده مفاهيمي چون مكان، اعم از جهان يا وطن باشد. اگر چه تاويلهاي ديگري نيز برميتابد كه در هر صورت، تاكيدي بر نوستالژي عميق نويسنده است. اين دغدغه در داستانهاي ديگر اين مجموعه نيز مكرر نميشود كه به دليل پرهيز از طولاني شدن بحث،كامل در پيرامون آن پرداخته نميشود و فقط به بعضي از آنها به طور مختصر اشاره ميشود: از همين مجموعه، حكايت عجيب بيگانگي نويسنده با خويش و سرگرداني دردناك او را در نوعي بيمكاني،عدم دلبستگي و تعلق و ياس، بيگانگي و نوستالژي عميق فلسفي بازگو ميكند كه در پشت خود بيانكننده جنبه متضاد(paradoxical) ديگري، يعني نويسنده است كه نوعي تمايل خودآزارانه در آن احساس ميشود.
در ميان داستانوارههاي ديگر اين مجموعه، زن زيادي از جهات فراواني قابل تامل است.اگرچه در تاويل روان شناختي با توجه به زاويه ديد اول شخص ميتوان تفاسير متعددي مبتني بر ارتباط تنگاتنگ شخصيت داستان با خود نويسنده در بر گرفت،ولي نكته ديگري كه با توجه به مباحث مطرح شده در اين داستانواره قابل اهميت است، همان نوستالژي دردناك است كه اينبار در چهره زني سرگردان، مهجور و دورمانده از همهجا ظاهر شده است. به كار بردن صفت خود تاكيدي بر اين معنا (و همچنين مقتضاي حال نويسنده) است. زن زيادي، حكايت نوع ديگري از نوستالژي است كه تا حدودي، باز هم ريشه در عقبماندگي فرهنگي و يا شايد ساختار جبري هستي دارد. سرگذشت زني كه زشت است و انتخاب نميشود و در ماجرايي غمانگيز حكايت خويش را مويه ميكند. اين حكايت، حكايت تاريخي و نحوه ارزشگذاري براي او نيز هست. حكايتي كه به ترحم عميق مخاطب ميانجامد. نكته ديگري كه در اين داستان قابل اهميت است، نگرش نويسنده در ارتباط با اين مسئله و نوعي پيشنهاد براي حل گوشهاي از مشكلات است كه از زبان زن زيادي بيان ميشود:
(همان، ص 180)
حكايت نوستالژي در بقيه آثار نسبتا داستاني جلال آل احمد نيز، كم و بيش به همين شكل ادامه دارد؛ و در هر داستان يا داستانواره به شكلي چهره مينمايد و در سرانجام خويش به جنگ و ستيز روشنفكرانه نويسنده با عوامل ويرانگر اجتماعي: فقر، بيسوادي، استبداد، خرافات و... ميانجامد كه از اين ميان، در مجموعه سهتار؛3 به داستان وارههاي بچه مردم، سهتار، وسواس، لاك صورتي، زندگي كه گريخت، آفتاب لب بام، گناه؛ در مجموعه پنج داستان،4 جشن فرخنده، شوهر امريكايي و در كل حكايت از رنجي كه ميبريم5 و درمجموعه ديد و باز ديد،6در داستانوارههاي گنج، زيارت،افطار بيموقع،تجهيز ملت و داستان بلند نون و القلم...7 قابل بررسي است.اگرچه در نقد و بررسي ساختاري بسياري از آثار جلال كه به نام آثار داستاني مشهورند، جاي بحث فراوان است ولي آنچه در همه آنها مشترك است، انديشه يك روشنفكر يا فيلسوف است كه از زبان يك مصلح اجتماعي به صورت بيان شده است.
پي نوشتها:
1Nostalgia -، علاوه بر معاني فرهنگنامهاي نوستالژي، در يكي از رمانهاي اخير ميلان كوندرا تفسيري در اين باره آمده است كه نزديكترين مفهوم را به آنچه از نوستالژي در اين مقاله مورد نظر است، در بر دارد: به معناي عام كلمه است و neimfra مرگ سرزمين، چكها، جداي از واژه نوستالگي برگرفته از زبان يوناني، اسم و فعل مخصوص خود را نيز براي اين مفهوم دارندStesk :، يكي از تكاندهندهترين جملههاي عاشقانه در زبان كوچك > دوشنبه 18 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 200]
-
گوناگون
پربازدیدترینها