تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836477125
ميزگرد موسيقي و غزليات سعدي با حضور محمدرضا شجريان
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: به اعتقاد محمدرضا شجريان، شعر سعدي براي آوازهخواني که توانايي خواندن داشته باشد، خيلي روان و بهترين نوع غزل است؛ اما مولانا و بويژه حافظ را هر آوازهخواني نميتواند بخواند. استاد آواز ايران همچنين غزل سعدي را روانترين غزل ميداند.
به مناسبت روز بزرگداشت سعدي، شهر کتاب مرکزي با همکاري مرکز سعديشناسي، چندي پيش نشستي با موضوع «موسيقي و غزليات سعدي» با حضور محمدرضا شجريان، ضياء موحد، حسين معصومي همداني، محمدجواد غلامرضا کاشي، محسن گودرزي و علياصغر محمدخاني برگزار کرده كه روز گذشته (پنجشنبه، دوم ارديبهشتماه) بخشهايي از فيلم ضبطشدهي آن در همايش «سعدي در غزل» در شهر كتاب پخش شد. متن كامل اين ميزگرد در پي ميآيد.
محمدخاني: اول ارديبهشت، روز بزرگداشت سعدي است و هر سال بدين مناسبت با محوريت يکي از آثارش، درباره آرا و انديشههاي سعدي بحث و گفتوگو ميشود. در سال 1389 اين روز به «غزل سعدي» اختصاص دارد. شهر کتاب مرکزي با همکاري مرکز سعديشناسي از اول ارديبهشت 1388 روزهاي چهارشنبه را به درسگفتارهايي دربارهي سعدي اختصاص داده است که تا کنون 44 جلسهي اين درسگفتارها برگزار شده و روز دوم ارديبهشت نيز همايش «سعدي در غزل» در شهر کتاب برگزار شد. يکي از بحثهايي که در باب غزل سعدي مطرح است، پيوند موسيقي و غزل سعدي است. اصولا پيوند ميان شعر و موسيقي در فرهنگ ايران و در بسياري از کشورها چشمگير است و بسياري از مردم، شعرهايي را در حافظه دارند که با موسيقي و هنرمنداني که اين شعرها را خواندهاند، فراگرفتهاند. شما يکي از هنرمنداني هستيد که به خوبي ميان شعر و موسيقي پيوند ايجاد کردهايد و غزل حافظ و سعدي در ميان آثار شما، بسامد بالايي دارد. پيش از شما، بيشتر بنان و تاج اصفهاني و بديعزاده اشعار سعدي را خواندهاند. کدام يک از موسيقيدانان به غزليات سعدي پرداختهاند؟
شجريان: پيش از تاج اصفهاني و بنان، خوانندگان ديگري بودند؛ اما تعداد برنامههايي که از آنها هست، بسيار کم است و ما اطلاع نداريم که در محافل و جلسات خصوصي سعدي ميخواندند يا کس ديگر. اما زياد از اشعار سعدي نميخواندند و در نهايت هم به خاطر محدوديت سهدقيقهيي زمان صفحه، دو بيت بيشتر نميتوانستند بخوانند. با اين حال، تاج اصفهاني ارادت خاصي به سعدي داشت و خيلي سعدي ميخواند. آثارش هم هست. بنان، فاختهاي، محمودي خوانساري، شهيدي و گلپايگاني هم گاهي از سعدي خواندند. اما متأخريني که همزمان با من يا جلوتر از من بودند، کمتر به حافظ و سعدي ميپرداختند؛ ولي باز هم از آنها خواندند و بيشتر دنبال غزلهايي بودند که مردم کمتر شنيدهاند. ولي من با سعدي و حافظ زندگي کردهام و در کنار آنها، عطار و مولانا. من روي اين چهار نفر بيشتر کار کردهام: اول حافظ، بعد سعدي، بعد هم مقداري عطار و مولانا و از ديگران هم گهگاهي خواندهام.
محمدخاني: آقاي دکتر موحد، شما در کتاب «سعدي» اشاره کردهايد که موسيقي، عنصر جادويي شعر است و شعرهاي ناب نخست با موسيقي خود به شنونده منتقل ميشوند نه با معاني؛ و تأکيد کردهايد که عشق سعدي به موسيقي را موسيقيِ زبان او آشکار ميکند. به نظر شما آيا تاکنون به موسيقي سعدي پرداخته شده است و آهنگ کلام سعدي از نظر موسيقي بيروني و کناري شعر و همچنين موسيقي داخلي غزليات سعدي بررسي و طرح شده است؟
ضياء موحد: غزل و رديفخواني مهمترين و دشوارترين بحث از نظر کساني است که ايراني نيستند. يکي از مسائل عجيب، موسيقي ماست که به اندازه کافي روي آن صحبت نشده و شايد براي غيرايرانيها ارتباط با آن دشوار باشد. در ايران تصنيفخواني در درجهي دوم يا سوم است و خواننده به کسي ميگويند که رديف بخواند، با همهي تکنيکهايي که دارد. رديفخواني با غزل خواندن گره خورده است. اينجا يک ريزهکاريهاي جالبي هم هست. خاطرهاي نقل کنم: من يک بار در دورهي دبيرستان مرحوم حسين مسرور سخنيار را ديدم که با «ده نفر قزلباش» معروف است و شاعر خوبي هم بود. بعدازظهري بود که ما رفتيم خدمت ايشان. آمده بود اصفهان و يک نفر آنجا صداي خوشي داشت و از او خواهش کردند بخواند. يک غزل از صائب خواند که يک بيت آن هنوز يادم است:
در چشم پاکبين نبود رسم امتياز
در آفتاب سايهي شاه و گدا يکي است
وقتي غزل را خواند، مرحوم مسرور خيلي لطيف اعتراض کرد و گفت وقتي آواز ميخوانيد، ميخواهم از آواز لذت ببرم؛ اما وقتي شعري به سبک هندي ميخواني، که مضمونپردازي شده، حواسم به شعر ميرود و ديگر از آواز تو لذتي را که بايد، نميبرم. اينگونه بود که اصولا خوانندگان قديم شعر سعدي را انتخاب ميکردند. شعر سعدي بسيار شعر عاشقانهي قوياي است و ما در شعر فارسي بعد از سعدي شاعري که چنين عاشقانه و پرشور عشق انساني و ملموس را به شعر درآورده باشد، نداريم تا ميرسيم به شعر نو. که تازه برخي از آنها هم هنوز خيلي ظريف و انتزاعي است. در هر صورت، شعر سعدي بيشتر در آواز خوانده ميشد و مردم با آن مأنوس بودند؛ چون سهلالهضمتر هم بود. من يادم ميآيد زماني استادي از من در اصفهان پرسيد تو چند سال داري و من گفتم ديگر دارد چهل سالم ميشود. گفت حالا ديگر نوبت حافظ خواندن شماست. يعني معتقد بودند شعر حافظ را بايد در يک دورهي پختگي خواند. من ميخواهم از استاد شجريان بپرسم چطور ميشود «دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند» را با آواز خواند. در حالي که شعر عاشقانهي «گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم» يا «چه خوش است بوي عشق از نفس نيازمندان» و اصلا شعر سعدي خودش به آواز خواندن حالت ميدهد. در هر صورت، استاد شجريان اينجا نيز يک بدعتي گذاشتهاند و از حافظ غزل زياد خواندهاند. غزلي که وقتي ايشان خواند، من بسيار تعجب کردم و دلم ميخواست کمي دربارهاش توضيح بدهند، غزل «مرا چشمي است خونافشان ز دست آن کمانابرو» بود. من حيرت کردم که چطور ميشود غزلي که اينهمه صنعت دارد و تقريبا حالتي ندارد، در آواز به کار برد؟
شجريان: اين غزل را من براي فيلم «دلشدگان» خواندم و مربوط به آن حال و هواي فيلمنامه بود. من اين شعر را مخصوصا انتخاب کردم؛ چون آن شخصي که در حال گذر از کوچهباغ است، چشم و ابرويي را ميبيند و عاشق ميشود و من بر اساس آن فيلم، اين غزل را انتخاب کردم و خواندم.
موحد: درباره غزليات سعدي و حافظ و اينکه خودتان چه نوع تفاوتي در اين دو نوع غزل ميبينيد، کمي توضيح بدهيد.
شجريان: به هر حال سعدي روانترين غزل را سروده و زبانش به رواني نثر است. اينقدر اشعارش زيبا و خواندن آن راحت است که همه کس متوجه ميشوند. خيلي خواننده مشکل ندارد که مثل شعر حافظ چه کند و موسيقي کلام را چگونه انتخاب کند تا بتواند عمق شعر را بيان کند. سعدي شعرش ملموستر است و هر کسي با هر سوادي شعر سعدي را خيلي خوب ميفهمد و براي خواننده هم خيلي راحتتر است که آن را ارائه کند. منتها چه شعر سعدي باشد، چه حافظ و چه عطار، خواننده در وهلهي اول بايد معنا را خوب متوجه شود و موسيقي بيان معنا را خوب بشناسد تا بتواند سيلابها و تأکيدهايي را که بر سيلابها ميگذارد، به گونهاي انتخاب کند که کلمات معنايشان را به بهترين شکل به شنونده منتقل کنند. والا اگر جاي يک سيلاب را در بيان شعر عوض کند، کاملا معنا و مفهوم شعر عوض ميشود. وقتي کسي شعر را بشناسد و بتواند موسيقي شعر را بيان کند تا مفاهيم معنوي شعر به شنونده منتقل شود، چه سعدي، چه حافظ، چه مولانا و ... خواندنشان ساده است. تجربهي من به اينگونه است که هر شاعري، موسيقي شعرش را خودش از اول روي شعرش گذاشته است و ما بايد آن را کشف کنيم. وقتي کشف کرديم، خيلي خوب ميتوانيم آن را بيان کنيم. شعر سعدي براي آوازهخواني که توانايي خواندن داشته باشد، خيلي روان و بهترين نوع غزل است. اما مولانا و بويژه حافظ را هر آوازهخواني نميتواند بخواند.
محمدخاني: به گفتهي بسياري از صاحبنظران، غزليات سعدي براي آواز بسيار مناسب است و نزديک به 700 غزل از سعدي باقي است. شما چگونه غزلها را براي آواز انتخاب ميکنيد؟
شجريان: انتخاب اينها هر بار به شکلي است. اگر بخواهم کنسرتي برگزار کنم؛ چون در کنسرت، شنونده دارم و حال و هوايش براي من خيلي مهم است، زمان اجرا مهم است، از نظر مسائل اجتماعي چه شعري را انتخاب ميکنم که زبان حال مردم باشد. اگر شعر را بهجا و بهموقع انتخاب کنيم، ميتواند خيلي موفق باشد. اگر بخواهم برنامهاي را در استوديو اجرا کنم، در نظر ميگيرم شعري را انتخاب کنم که زمان مصرف و شنيدن آن محدود به يک زمان خيلي خاص نباشد. خيلي از غزلهايي که من خواندم، در محافل خصوصي بوده است که حال و هوايي براي خواندن داشتيم و آن را ضبط کرديم. آنجا شعر را بر اساس حال و هواي ساز انتخاب ميکردم. در مجموع اينها، من را با آن نوا ميبرد تا حس کنم اين غزل باب اين زمانه و حالتي است که اتفاق ميافتد. بعد که گوش ميکنم، مطمئن ميشوم درست انتخاب کردهام و تأثير خوبي داشته است؛ چون تحت تأثير فضاي نوازنده و محفل و زمانهاي بوده است که در آن زندگي ميکنيم. اينها همه در انتخاب غزل تأثير دارد.
موحد: معلمان آواز راجع به خواندن شعر خيلي حرف دارند و اينکه تکيه کردنها و تحريرها کجاي کار بايد باشد. من ميدانم که شما خيلي دستورالعمل براي اين کارها داريد. اگر راجع به اينها توضيح دهيد، براي کساني که ميخواهند آواز بخوانند، مفيد است.
شجريان: وقتي ميخواهيم مفهوم يک غزل را به شنونده انتقال دهيم، بايد خيلي دقت کنيم که شعر فداي تکنيکهاي آوازي و چهچهه و مسائل موسيقايي نشود و هر دو با هم بال پرواز باشند؛ يعني موسيقي و شعر هر دو با هم، آدم را ببرد. دستوراتي دارد که بايد رعايت کرد. تاکيدها بايد بهجا باشد، کششها حد و اندازه دارد. تحرير نبايد جايي باشد که فضاي شعر را تحت تاثير قرار دهد. هميشه تحرير را ميگذاريم براي بعد از زماني که شعر تمام ميشود؛ چون ملوديهايي هست که با شعر جفت و جور نميشود و ما آن را با تحرير بيان ميکنيم. شعر خودش ملودي دارد و ما را گرفتار ميکند؛ تکنيکهاي آوازي هم هست که اينها را در بيانِ کلام نميشود اجرا کرد؛ چون شعر فدا ميشود. بنابراين بعد از بيان شعر اگر نياز بود جملهي موسيقايي شعرمان را با تحرير تمام کنيم، اين کار را ميکنيم. حتما هم اينطور نيست که بايد تحرير بدهيم. اين است که همه دست به دست هم ميدهد براي يک اجراي خوب. شعر خوب انتخاب کنيم، بيان کنيم و تکنيکهاي آوازي را رعايت کنيم.
موحد: گاهي اوقات شعر را ميخوانند و بعد شروع ميکنند به تحرير دادن و طولاني هم تحرير ميدهند. البته در کار شما من چنين چيزي نديدهام. ظاهرا در سبک آواز خواندن شما تحرير دادن دارد قديمي ميشود.
شجريان: اگر تحريري بيان ميشود، بايد منطق داشته باشد و در ارتباط با جملهاي باشد که شعر را با آن بيان کردهايم؛ والا چهچهه بيخودي زدن کار درستي نيست. فرض کنيد وقتي افشاري ميخوانيم، تصميم بگيريم عراق بخوانيم، در اين زمان است که شنوندگان دوست دارند تحريري بشنوند. تحرير ميدهيم و ذهن شنوندگان را آمادهي شنيدن گوشهي عراق ميکنيم. اگر نيازي داشت در دنبالهي آن هم تحرير را ادامه ميدهيم تا جمله را تمام کنيم؛ والا هيچ اجباري نيست که بعد از بيان شعر حتما تحرير بدهيم.
موحد: ولي شما اين مساله را بارها ديدهايد که بخصوص گلپايگاني وقتي ميخواند و به تحرير ميرسيد، آنقدر تحرير ميداد تا مردم کف بزنند. يعني تحرير زياد جزو بازي بود. ولي شما مثل اينکه اين را از بازي حذف کردهايد.
شجريان: بله من اين را در بازي خيلي کمرنگ کردم. آقاي گلپايگاني بيشتر با تحريرهايي که بعد از اشعار ميدادند، شعر را ارائه ميکردند که مردم خيلي دوست داشتند؛ اما من صريحا اينطوري نيستم.
گودرزي: شما رابطهي نزديکي بين موسيقي و خط قائل هستيد و بر اساس آن هم شيوه يا جايگاه تحرير را شبيه کشيدهها در خط و تعداد آنها ميدانيد. ميخواستم اگر لطف کنيد، اين را کمي باز کنيد که مرتبط با بحث دکتر موحد هم هست.
شجريان: خط و موسيقي با شعر ارتباط دارند. وقتي بيتي را خطاطي ميکنيم، بيش از دو کشش در هر مصرعي عليالقاعده از نظر پسند کساني که با خط آشنا هستند، زيبا نيست. فاصله مياندازد و فرم خط را به هم ميزند. مگر اينکه بدانيد کرسي خط را چگونه انتخاب کنيد و کلمات بعد را از بالاي کشش شروع کنيد و اين کشش را تعديل کنيد که خالي نماند. استادان فن هميشه ميگفتند که در يک مصرع بيش از دو کشش جايز نيست؛ چون سه کشش خط را از شکل خارج ميکند؛ پس کشش بايد به اندازه باشد. در آواز هم به همين گونه است؛ چون باز هم با شعر سر و کار داريم. در هر مصراع شايد بيشتر از دو موضوع نياز نداشته باشد آن را بکشيم و زماني ميتوانيم بکشيم که بخشي از مفهوم مصراع را بيان کرده باشيم. براي مثال در مصرع «لطيفهاي است نهاني که عشق از آن خيزد»، «لطيفهاي است نهاني» براي خود يک مفهوم دارد و ما ميتوانيم آن را بکشيم، البته به اندازه. اگر هم «لطيفهاي است نهاني» را بکشيم و هم ديگر قسمتهاي شعر را، آواز را از حال خود خارج کردهايم. در خط هم همينطور است. اگر هم «ت» و هم «عشق» را بکشيم، ديگر فرم خط را خراب ميکنيم. پس اين دو خيلي با هم ارتباط دارند و چون من با هر دو اين هنرها هميشه زندگي کردهام، ديدهام اين دو چقدر شبيه به هم هستند و شرايطشان به هم نزديک است. پس تحرير نبايد به گونهاي باشد که ما را از مفهوم شعر دور کند. اما هرچه بتوانيم آن را زيباتر بيان کنيم، اين کار را ميکنيم و اگر نيازي بود، شعر که تمام شد، به آن تحرير ميدهيم. اين ارتباط بين خط نستعليق و آواز ما برقرار است.
معصومي همداني: من راجع به ماجراي سعدي و حافظ ميخواستم مطلبي بگويم. در چند دههي اخير، سيطرهي حافظ بر محيط فکري ما بسيار بيشتر از سعدي بوده است. به نظر ميآيد شايد حدود 10 سالي است که اقبال مجددي به سعدي ميشود، بخصوص به غزل سعدي. در حالي که سعدي قبلا بيشتر از جهات ديگر مورد توجه بود. انگار که در اقبال خوانندگان معمولي به هر کدام از اين دو شاعر و اقبال خوانندگان، به معناي خوانندگان موسيقي، عوامل اجتماعي هم دخيل است. همانطور که دکتر موحد ميگويند در قديم سعدي بيشتر با آواز خوانده ميشده است تا حافظ. در کتاب «بحور الالحان» فرصت شيرازي، که ظاهرا به اين قصد تاليف شده که خوانندگان چه چيزي را براي خواندن انتخاب کنند، تعداد غزلهاي سعدي بسيار بيشتر از حافظ است. حتا اگر اشتباه نکنم، در برنامههاي موسيقي راديو يا غزل سعدي خوانده ميشد يا از شعراي دوران بازگشت که سعديگونه شعر ميگفتند، مثل فروغي بسطامي. يعني سعدي به تصوري که از رواني زبان داشتند، نزديکتر بود. با اين حال انگار تفاوتي بين سعدي و حافظ هست. سعدي در يک حالتهايي به آدم جواب ميدهد؛ اما تنوع احوالي که در آن ميشود با شعر حافظ دمخور شد و از آن لذت برد، بيشتر است. يا به عبارت ديگر اگر يک خوانندهي معمولي 20 غزل سعدي را پشت سر هم بخواند، احيانا يک جور احساس تکرار و ملال ميکند. ممکن است از تکتک شعرها خوشش بيايد؛ اما دايرهي مضامين محدود است؛ در حالي که تنوع حافظ بيشتر است. به هر حال شايد اين تنوع نيازهاست که خوانندگان ما را به طرف حافظ سوق ميدهد. بخصوص که هر کسي در محيط اجتماعي زندگي ميکند و مضامين اجتماعي در اشعار حافظ بيشتر از سعدي است. شما به برخي از دلايل فني اشاره کرديد که ماحصل آن اين است که چالش حافظ براي خواننده بيشتر از سعدي است. بخصوص وقتي کسي بخواهد کار تکراري نکند؛ اما غير از اين، آيا اين عامل اجتماعي هم در انتخاب تاثير دارد؟
شجريان: تنوع در انتخاب غزل و موضوع از جهتي بهتر است. اما بيشتر از اينکه بخواهيم تنوع به کارمان بدهيم، نياز جامعه ايجاب ميکند در چنين زمانهاي حافظ را که بيشتر شعرهاي انتقادي داشته، انتخاب کنيم. زمانهي سعدي با حافظ فرق دارد و هر کدام بازتاب آيين زمانهشان بودند؛ در شعر سعدي به گونهاي و در شعر حافظ به گونه ديگر. زمانهي ما با شدت و ضعف به زمانهي حافظ نزديکتر است و حافظ اشعار بسياري را مطابق با حال و هواي زمانهي ما بيان کرده است. هر خوانندهاي تحت تاثير اطرافيان و جامعهي خودش شعرش را انتخاب ميکند و شعر سعدي در اين زمانه کمتر از حافظ مطرح است؛ چون بيشتر عاشقانه است. ما با سعدي زندگي ميکنيم؛ اما حافظ حرفهايي دارد که ميشود با آن انتقاد کرد؛ چون هنر در ذات انتقاد است. بيشتر اين زمانه ميپذيرد که حافظ بخوانيم.
معصومي همداني: شما گفتيد، موسيقي در شعر است و بايد آن را بيرون کشيد. بيشتر اين را توضيح دهيد. چون وقتي شما غزل «ما گدايان خيل سلطانيم» را ميخوانيد، آنجا بيتي دارد که هر گلي نو که در جهان آيد ما به عشقش هزاردستانيم.
من در صداي شما صداي هزاردستان را در تحرير اين بيت ميشنوم. اين مساله قدري هم خطرناک است؛ يعني اگر در آن اغراق شود، مبتذل ميشود؛ ولي شما که ميخوانيد آنقدر به اندازه است که انگار چيزي به شعر سعدي ميافزايد و آنچه فقط با موسيقي دروني شعر دستگيرمان ميشد، حالا با يک عامل موسيقايي بيان ميشود.
شجريان: نوآنسها و حال و هوايي هست که هر خوانندهاي ميتواند به کارش بدهد و کلام را زيباتر کند. با اينکه موسيقي کلام را شاعر بر روي آن گذاشته است. مثلا در اين بيت:
گفتم لب تو را كه دل من تو بردهاي / گفتا کدام دل، چه نشان، کي، کجا، که برد
شاعر همهي اينها را در اين بيت گذاشته است و من اگر درست نخوانم، شعر را درست نخواندهام. پس من بايد آنچه را شاعر گفته، کشف کنم و بخوانم. تمام حاشا کردن شاعر را بايد در بيان شعر پيدا کنم و بيان کنم. حالا ممکن است حالتهايي از خودم به آن شعر اضافه کنم و آن را زيباتر کنم و چاشني کار کنم که آن عالي است و بخشي از کار است.
موحد: البته يک نوع موسيقي هم هست که خود شعر القا ميکند و آن زماني است که وزنها تفاوت ميکند. زماني وزن کوتاه است و زماني وزن بلند.
شجريان: البته مفهوم را نميشود عوض کرد؛ چون وزن عوض ميشود. موسيقي کلام را نميتوانيم و نبايد عوض کنيم. گرچه وزن عوض ميشود؛ اما موسيقي تکتک کلمات عوض نميشود.
معصومي همداني: اما يک چيزهايي هست که به موسيقي مربوط نيست و به دکلماسيون مربوط است. مثلا خيلي از خوانندگان در خواندن جملهي سؤالي اشکال دارند. يعني در پشت عبارتهاي ايجابي، وقتي جملهاي سؤالي ميآيد، انگار قاعدهي کار را به هم ميزند.
شجريان: اين ضعف آنهاست. خواننده بايد همهي تکنيکها را بلد باشد، حالت سؤالي، خبري، ايجابي، امري، نهي و حاشا کردن را بلد باشد. يک نوع فن بيان در آواز هست. آواز عين همان دکلمه کردن است؛ منتها کمي کشش آن بيشتر است.
محمدخاني: براي بسياري از علاقهمندان به موسيقي، چگونگي انتخاب شعر، نحوهي آواز و خواندن شعر و اداي کلمات در ارزش و ارزيابي يک موسيقي اهميت فراواني دارد. انتخاب دستگاه موسيقي براي خواندن يک غزل چگونه شکل ميگيرد. اشعار سعدي بيشتر با چه دستگاه موسيقايي تناسب دارد؟
شجريان: اينطور نيست که اينها در يک دستگاه مشخص باشند. هر کدام شعري گفتند که محتوايي و پيامي دارد که آن دستگاه و مقامي که انتخاب ميکنيم، بايد اين نوع پيامها را خوبتر بيان کند و ما اين دو را با هم خوب هماهنگ کنيم. وقتي نوازنده مينوازد، من توجه ميکنم که او چه پيامي ميفرستد و بعد پيام او را در غزل پيدا ميکنم و اين دو با هم هماهنگ ميشوند.
معصومي همداني: اين در غزل حافظ اشکال ايجاد نميکند؟ چون غزل سعدي از نظر نوع مطالب يکدستتر است.
شجريان: اگر خواننده حافظ را بلد باشد و آنقدر مطالعه کرده باشد که بداند حافظ چه ميگويد، مشکل نيست. من بيشتر غزلهايي که خواندم، در محفل بوده، همان لحظه حافظ را باز کردهام و ديدهام که اين غزل خوبي است و با اين حال و هوا و محتوا هماهنگ است و آن را خواندهام. بايد خواننده بلد باشد غزل را چگونه بيان کند.
موحد: مسالهاي را ميخواهم با مثالي روشن کنم. بديعزاده يک رباعي خوانده است:
اي واي بر آن دل که در آن سوزي نيست
سودازدهي مهر دلافروزي نيست
روزي که تو بي عشق به سر خواهي برد
ضايعتر از آن روز تو را روزي نيست
شروع و ختم زيبايي دارد. يعني معلوم است که اين شعر را به نحوي خوانده است که محتواي خاصي را عرضه کند. شعر خودش محتوايي دارد. آنجا که اوج ميگيرد، درست اوج ميگيرد و آنجا که پايين ميآيد، خيلي خوب پايين ميآيد. ميخواهم بدانم چطور يک غزل را ميتوانيم به شکل سمفوني اجرا کنيم. کاري کنيم غزلي که هر بيتش براي خود معنايي دارد، يک نوع وحدت داشته باشد. مشکل است شکلي که خود وحدت ندارد، يکپارچه کنيم. آيا پيش آمده در کارتان اين منبتکاري را بکنيد؛ يعني بگوييد اين بيت را اينطور ميخوانم و اينطور فرود و فراز ميآورم که وحدت و يکپارچگي به آن بدهم، مثل يک سمفوني، از يکجا شروع ميکنم و يکجا تمام ميکنم و اين بالا و پايين رفتن به اعتبار رديف نباشد که مثلا اگر همايون خواندم، بعدش بايد چکاوک بخوانم. بلکه يک منطق خاص را در نظر گرفته باشيد و غزل را آنطور بخوانيد.
شجريان: خب پيش ميآيد. محتواي هر بيت در غزل با بيت بعدي فرق ميکند و به ندرت اتفاق ميافتد دو بيت به هم ارتباط داشته باشد و آواز هم در طول تاريخ ما با اين مسأله حرکت کرده و به اين شکل عادت کرده است. اگر مثنوي مولانا که به صورت داستاني است، با آواز بخوانيم، يک چيز مونوتنِ يکنواخت از آب درميآيد. مگر اينکه برويم در حالت مثنوي و طوري بخوانيم که مردم عادت دارند. همين کار را ميشود کرد. ميشود برايشان سمفوني ساخت. وقتي خواننده تابع موضوع باشد، هر کاري ميتواند بکند. وقتي موضوع عوض ميشود، آهنگ هم تغيير ميکند. موضوع عوض نشود، به همان شکل ميتواند ادامه دهد.
موحد: شما در خارج سفير موسيقي ما هستيد. برداشت موسيقيدانان خارجي از موسيقي سنتي و رديفخواني ما چه بوده است؟
شجريان: با اينکه ممکن است غزل را متوجه نشوند، اما موضوع را حس ميکنند. وقتي محتواي شعر را با موسيقي هماهنگ ميکنيد، موسيقي بيآنکه کسي شعر را بلد باشد، حال و هوايش را انتقال ميدهد. اين بسيار مهم است که به گونهاي بيان شود که اگر کسي زبان فارسي بلد نيست، از فرم آواز متوجه شود چه اتفاقي دارد ميافتد و منظور خواننده چيست. در اين مدت با هر کس روبهرو شدم، خوشبختانه متوجه ميشد و با موضوع حرکت ميکرد. اصلا موسيقي زماني ميتواند غنا داشته باشد که بشود آن را تفسير کرد، مثل موسيقي فيلم. در آواز هم کاملا ميشود اين را ارائه کرد.
موحد: شما در آواز ايراني جايزهي بينالمللي بردهايد. آنها معيارهايي داشتند که مسلما براي شما گفته شده، جالب است بدانم معيارهايشان چيست؟
شجريان: من نميدانم معيارهايشان چه بوده است؛ اما به هر حال روي سابقهي کار و تکنيک دقت کردهاند. موسيقي يک زبان بينالمللي است و آنها خوب متوجه ميشوند که کسي کارش را درست انجام ميدهد يا نه؛ چقدر مسلط است؛ محتواي دروني را خوب بيان ميکند يا نه؟ اگر ضعف تکنيکي و يا محتواي دروني داشته باشد، آنها به سرعت ميفهمند. گاهي بهتر از ايرانيها نکات ريز و حساس را متوجه ميشوند و ما را متعجب ميکنند. موسيقي يک زبان بينالمللي است. من خودم وقتي خوانندههاي ديگر ميخوانند، با اين که زبانشان را نميفهمم؛ اما حس ميکنم که چه ميگويند.
محمدخاني: شما از ميان غزليات سعدي که خواندهايد، مانند:
ما گدايان خيل سلطانيم
شهربند هواي جانانيم
يا
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
يا
بسم از هوا گرفتن که پري نماند و بالي
به کجا روم ز دستت که نميدهي مجالي
يا
غم زمانه خورم يا فراق يار کشم
به طاقتي که ندارم کدام بار کشم
و غزلهاي ديگر، اگر بخواهيد بهترين را پيشنهاد دهيد و انتخاب کنيد، کدام است و مردم بيشتر به کدام غزل اقبال کردهاند؟
شجريان: خيلي سخت است. هر چند وقت يکبار ممکن است کاري براي من دلنشينتر باشد که باز هم بستگي به حال و هواي من دارد که چگونه آن کار را که قبلا خواندهام، دوست داشته باشم. يکي از شعرها «بگذار تا مقابل روي تو بگذريم / دزديده در شمايل خوب تو بنگريم» است. آن دزديده را هم بايد دزديده بيان کرد. يک روز با آقاي موسوي و چند تن از دوستان دور هم بوديم که اين اجرا شد. ايشان شروع کردند به نوا زدن و من ديوان را ورق زدم، اين شعر آمد، بعد ديوان را ورق زدم، چيز ديگري آمد که بيات ترک خواندم و بعد سهگاه خواندم. همينطور ادامه داشت و من در وسط کار ايشان ديوان را ورق ميزدم و غزل ديگري ميآمد و ميخواندم. به اين شکل شروع کردم به مرکبخواني و يکي از کارهاي خوب همين مرکبخواني سعدي است.
کاشي: در توضيح اينکه چرا در اين زمانه بيشتر حافظ خوانديد، به استعداد شعر حافظ در نقد اجتماعي و سياسي اشاره کرديد؛ اما به نظر من دليل استقبال بينظير از حافظخوانيهاي شما بعد از انقلاب چيز ديگري است. به نظرم حافظخوانيهاي شما بخشي از فضاي بعد از انقلاب بود. در آن فضا تلاش ميشد عشق از مفهوم زميني خارج شود. حافظ بيشتر از سعدي به آسماني کردن عشق فکر ميکرد؛ بعد از آن اما فضا قدري بيشتر مستعد عشق زميني شد، اينجا سعدي بيشتر جواب ميداد تا حافظ.
شجريان: مساله در وهلهي اول يک علاقهي شخصي است. من با حافظ عشق و الفتي دارم که با هيچ شاعر ديگري ندارم. اين است که حافظ براي من بالاترين است، از نظر شعر و غزل و محتوا. محتواي او بيشتر من را راضي ميکند. حافظ مانند پدر من است. اين طور با او زندگي کردم و همهي محتواي دروني من با حافظ ارضا ميشود. صرف نظر از مسائل اجتماعي من چنين حسي با حافظ دارم. حتا همان عشق زميني را با حافظ بيشتر ميشناسم و برايم لذتبخشتر است. سعدي هم به هر حال جاي خود را دارد. من بيشتر حال و هواي خودم را در شعر پيدا ميکردم و وقتي که شعر ميخوانم، اين ديگر براي حافظ و سعدي نيست. مال من است و من دارم آن را ميخوانم و بيان من است. حال و هواي من با شعرهاي حافظ و شعرهايي از سعدي که به حافظ نزديکترند، بيشتر هماهنگ است و من آنها را انتخاب کردم و خواندم. آن قسمت شعر سعدي که در خيال خواندم، آن شعر افسانهيي است و ببينيم سعدي وقتي ميخواهد عارفانه بگويد، چطور ميگويد:
برخيز تا يک سو نهيم اين دلق ازرقفام را / بر باد قلاشي دهيم اين شرک تقوانام را
آن وجه اجتماعي و سياسي که شما ميگوييد، البته به جاي خود درست است. بالاخره فاصلهاي هست ميان آنچه من با آن زندگي ميکنم و به منزلهي اثر هنري عرضه ميکنم و فضايي که اثر هنري من مصرف ميشود. مخاطب اثر من به اقتضاي حال و روز خود و يا به اقتضاي فضايي که در آن زندگي ميکند، با اثر من ارتباط برقرار ميکند. اما در عين حال ميخواستم در خصوص حافظ يک نکته بگويم. آنچنان هم که شما ميگوييد، حافظ انعکاس فضاي پس از انقلاب نيست. نقدي که حافظ بر زهد و ريا دارد و تکيهاي که بر رندي و عشق انساني، ميان حافظ و آن فضا فاصله مياندازد.
کاشي: من نظرم اين است که شما با سعدي با نسل جوان دهه 70 بهتر از حافظ نميتوانستيد ارتباط برقرار کنيد؟
شجريان: خب من خواندم. تقريبا در برنامههايي که ارائه کردم، حافظ و سعدي به يک اندازه بودند؛ اما حافظ را در خلوت بيشتر خواندم. از نظر فرم، در کارهايي که ارائه کردم، سعدي و حافظ برابرند. اما همانطور که اشاره کرديد، سعدي را جوانها بيشتر دوست دارند و با حال و هواي آنها سازگارتر است و حافظ کمي به درد سنينبالاتر ميخورد. شايد اين چيزي باشد که از اين پس بيشتر بايد به آن فکر کنيم.
معصومي همداني: موسيقي دستگاهي ايراني موسيقي خواص بوده است؛ اما در گذشته صورتهاي مردميتر موسيقي هم وجود داشته است که مال مناطق بوده است و يا انواع ترانههايي که مردم ضمن کارشان ميخواندند. قبل از انقلاب هم موسيقي ايراني خواص پسندتر بود و عدهاي بودند که آگاهانه سعي ميکردند تا ميتوانند آن را در همان چارچوب سنتي نگاه دارند. امروزه به دليل ضرورتها و فضاي خاصي که به وجود آمده، شايد انواع ديگر موسيقي مجال ندارند در اين موسيقي رشد کنند. هنر شخص شما هم خيلي خيلي در اين قضيه موثر بود. اين موسيقي رواج بسيار پيدا کرده است. البته هنوز نميشود گفت که الان موسيقي دستگاهي ايراني، موسيقي همه است؛ اما شايد رواج آن قابل مقايسه با هيچ دوراني در تاريخ اين موسيقي نباشد. اين موسيقي هم منابع گفتاري معيني دارد؛ مثلا فرض بفرماييد آواز، غزل است که به يک فرهنگ خاص و به يک مرتبهي فرهنگي خاصي وابسته است. درست است که حافظ شاعر ملي ماست؛ ولي نميشود گفت که شاعر همه است؛ بلکه هنوز هم شعرش، شعر خواص است. چطور ميشود بين اينها آشتي ايجاد کرد: بين هنر موسيقي ايراني که دارد مردمي و عمومي ميشود و خيلي عموميت مييابد و از آن طرف منابعش که تقريبا همه جزو فرهنگ خواص است و بخصوص از فرهنگ گذشته است. شما در کارهاي اخيرتان بعضي از قطعات شعر نو را خواندهايد، از اخوان و مشيري و در قديم هم البته خواندهايد. چه منابع کلامي ديگري وجود دارد که بتوان به سراغش رفت؟ يا اينکه ما همينطور بايد بمانيم؛ چون تصنيفسازي در سالهاي اخير ضعيف شده است. تصنيفسازي کمتر شده است و خوانندهي تصنيف هم کمتر است و بيشتر غزل و آواز خوانده ميشود. آيا واقعا ما بايد در اين چارچوبها بمانيم يا ميشود راههاي ديگري پيدا کرد که به سمت منابع گفتاري ديگري برويم؟
شجريان: مردم در هيچ زمانهاي در يک چارچوب نميمانند و دائما در حال تحولاند. از سنتها عبور ميکنند و به سراغ سنت بعدي ميروند. نسل بعد باز سنتهاي قبل را ميشکند و به سمت سنتهاي خود ميرود. ولي نقش راديو و تلويزيون در اين مورد خيلي مهم است؛ چون اين موسيقي خواص را مردم با راديو ميشنيدند. من با راديو به موسيقي علاقهمند شدم. برنامهي «گلها» را که ميشنيدم، سخت کششم به سمت موسيقي خواص بود. من در يک خانوادهي خيلي معمولي زندگي ميکردم و با کساني زندگي ميکردم و دوست بودم که هيچ کدام جزو خواص نبودند. آن موقع که تازه نوجوان بوديم و شانزده، هفدهساله بودم، آقاي گلپايگاني خيلي نقش داشت در اينکه جوانها و نوجوانها به آواز توجه کنند. جوانها خيلي با کمک ايشان آواز خواندند و اين نقش را نميشود فراموش کرد. زمان گذشت و اين نسل با آواز جلو آمد. بعد پشت سر آنها ما آمديم و اين موضوع را دنبال کرديم. ما خيلي نقش داشتيم در اين مساله چون بيشتر به آواز توجه ميکرديم و سعي ميکرديم که مردم فقط به چهچهه توجه نکنند و شعر را متوجه شوند و شعر را به گونهاي انتخاب ميکرديم که زبان حال و روزشان بود. اين شد که جوانها بيشتر به شعر توجه ميکنند. در گذشته نسل جوان به شعر توجه نميکرد و فقط خواص توجه ميکردند. الان مردم خودشان جزو خواص قرار گرفتهاند. نوجوان شانزده، هفدهساله دربارهي آواز صحبت ميکند و تو نميداني اينهمه اطلاعات را از کجا دارد و البته جزو خواص هم نيست؛ اما شعر را خوب ميفهمد. اين پويش جامعه است که همينطور پيش ميرود و ما نبايد نگران باشيم.
معصومي همداني: در گذشته ميگفتند که موسيقي ايراني را شعر فارسي نگه داشته است. الان شايد تا حدودي برعکس شده باشد؛ يعني شعر فارسي را موسيقي ايراني در ميان مردم رواج ميدهد. تعداد غزلهايي که يک آدم معمولي به آواز شنيده است، شايد بيشتر از تعداد غزلهايي است که از روي کتاب خوانده است. اين خدمتي است که موسيقي ايراني به ادبيات ما ميکند و جاي خوشحالي و خوشبيني است. ولي يک طرف ديگر هم يک نظريهي بدبينانه دربارهي بيشتر هنرهايي که در ايران داريم، هست و آن نظريه اين است که رشد و رواج موسيقي ايراني در اين سالها به دليل فضاي خاص فرهنگي ماست. اين مساله هم دربارهي موسيقي ايراني صادق است و هم دربارهي فيلم ايراني که يک مدتي گل کرده است. ميگويند دليل آن اين است که فيلمهاي جديد به اينجا نميآيد و اگر در به روي اين محصولات جديد باز شود، فيلم ايراني نميتواند در برابر آنها مقاومت کند. اين اتفاقي است که در اروپاي شرقي افتاد، مثلا مجارستان صنعت فيلم خيلي مهمي داشت که دائم در جشنوارهها جايزه ميبرد يا در چکسلواکي صنعت کارتونسازي داشتند. وقتي که دروازهها باز شد، اينها نتوانستند بمانند. سينماي مجارستان تقريبا از بين رفته و از آن سينمايي که در دههي 70 و 80 بود، تقريبا ديگر اثري باقي نيست. اين نظريهي بدبينانه اين است که چون صورتهاي پرجاذبهتر اين هنرها امکان جلوهي رسمي ندارند، مردم، بخصوص تودهي مردم، به موسيقي ايراني يا فيلم ايراني روي ميآورند. من ميخواهم بگويم جايگاه موسيقي ايراني را در آينده چگونه پيشبيني ميکنيد؟ يعني چيزي خواهد بود مثل موسيقي سمفونيک که در کنار موسيقي راک و پاپ زنده است يا يک چيزي خواهد بود عليرغم آنها زنده است.
شجريان: شايد در کمتر جوامعي بتوانيد مردمي را پيدا کنيد که چنين شعر و موسيقي کلاسيکشان را دوست داشته باشند و با آن در ارتباط باشند. ما نميدانيم در آينده چه اتفاقي ميافتد؛ ولي آنچه ميتواند آواز را حفظ کند، خوانندههاي خوب است. تصنيفسازي نميتواند معاني شعر و غزل را خوب بيان کند. آوازهخوان بايستي بلد باشد چه کار کند. در هر ده تا سي سال، اگر يک آوازهخوان خوب بيايد که بلد باشد با جامعهاش چه کار کند، ميتواند موسيقي را حفظ کند. اما اگر ديگر آوازهخوان خوب نيايد، کمکم فراموش ميشود و معلوم نيست بعدا چه اتفاقي در موسيقي بيافتد.
موحد: من نکتهاي بگويم که اميدوارم خيلي منفي نباشد. اين مساله دربارهي کل فرهنگ ماست که ميگوييم چرا نظريهپرداز نداريم؟ يک مقدار خردهکاري انگار در ذات فرهنگ ماست. نقش قالي را ميزنند؛ اما سالهاست که ما آن نقشها را دائما تکرار ميکنيم و کمي شاخ و برگش را تغيير ميدهيم، يا اسليمي را فرض کنيد، يا نقش کاشي را نگاه کنيد و حتا موسيقي خودمان را. من يادم ميآيد ياوري در اصفهان که ني ميزد، چهار سال به يک نفر گوشههاي مختلف موسيقي را ياد ميداد. در همايون خدا ميداند که چقدر گوشه بلد بود. اما اينکه يک نيمايي پيدا شود و يک مرتبه تحول بنياديني ايجاد کند در تمام رشتههاي کارمان، کم داريم. ما وقتي چيزي را ميگيريم، شروع ميکنيم به خردهکاري کردن و خيلي خردهکاري کردن و اين ادامه پيدا ميکند. شايد شعر چون هنر ملي ما بود و دستوپاگيرتر از چيزهاي ديگر بود، يک آدم ياغي مثل نيما پيدا شد و يک دفعه اين کار را کرد. شايد در مورد موسيقي هم يک چنين کاري بايد انجام شود. البته رديفخواني مثل هميشه اهميت خودش را خواهد داشت؛ اما يک جريان ديگري بايستي احتمالا روي کار بيايد. من نميدانم چه جوري و چه تصوري ميشود از چنين چيزي داشت. حتما استاد شجريان تصور بهتري از اين جريان خواهند داشت.
شجريان: به هر حال جريانها در ارتباط با اصالتهايي است که وجود دارد. نيما هم اگر آمد و شعر نو گفت، از کلمات فارسي استفاده کرد. همان کلماتي که ما از آن استفاده ميکنيم و غزل ميگوييم. او وزن را برداشت و به گونهاي ديگر بيان کرد. موسيقي 80 يا 100 سال گذشته با الان خيلي فرق کرده است و ما بيشتر بايد از ديد آهنگسازي به موسيقي نگاه کنيم و چنين اتفاقي افتاده است؛ اما آواز خيلي نميتواند. آواز با غزل عجين است. همچنان که غزل حافظ را ديگر نميتوانيم عوض کنيم. وقتي يک نفر ميخواهد غزل حافظ را بخواند، باز همانطوري ميخواند که ما ميخوانيم. مگر اينکه روي شعر نيمايي و نو کار کند، همانطور که من روي شعر «زمستان است» کار کردم. آن آواز با نوعي که من با شعر حافظ و سعدي مواجه ميشوم، کاملا فرق دارد. تغييرات چشمگير در فرهنگ يکشبه اتفاق نميافتد و به مرور اتفاق ميافتد. نيما هم يکدفعه شعر نو نگفت. در موسيقي و هر هنري هم ميتواند اين مساله اتفاق بيافتد و خيلي نبايد نگران بود. هر نسلي راه خودش را پيدا ميکند. الان زمانهاي است که همه چيز ميتواند به اشکال مختلف باقي بماند و نسلهاي بعد از آن استفاده کنند و حرف خودشان را بزنند. به يقين صد سال ديگر مثل ما آواز نميخوانند، شايد در فرم همين آوازهايي که از سعدي و حافظ ميخوانيم، تغييراتي بدهند.
معصومي همداني: خود شما وقتي خودتان را با گذشته مقايسه ميکنيد، چه تغييري کردهايد؟
شجريان: من به هر حال ميتوانم سنتهاي گذشته را بشکنم. سنت خودم را که نميتوانم بشکنم.
معصومي همداني: چند روز پيش من آهنگي از شما را در برنامهي «گلهاي تازه» گوش ميکردم، حس ميکردم با الان شما خيلي فرق دارد و انگار الان راحتتريد.
شجريان: به هر حال الان ديگر سالهاست که زندگي کردهام و حداقل 50 سال است که آواز حرفهيي ميخوانم. اين تجربيات ياد ميدهد که راحتتر کار را انجام بدهيم و به هر حال يک مقدار قدرتها و انرژي کم ميشود؛ چون آوازِ اوج خواندن خيلي انرژي ميخواهد، مثل هالتر زدن است. ديگر ممکن است الان مثل جوانيها خيلي اوج نخوانم؛ اما آنچه ميخوانم، به مراتب پختهتر و حسابشدهتر از چيزي است که در جواني ميخواندم.
ایسنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]
-
گوناگون
پربازدیدترینها