واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: اولين ازدواجم در 18 سالگي بود، چند ماهي ازدواج كرده بودم كه از هم جدا شديم
در روستای گرجی محله در نزدیکی بهشهر مردی زندگی می کند که 4 نسل پس از خود را دیده و در سلامت کامل به سر می برد. بنابراین به به این روستا رفتیم و در جمع صمیمی و خانوادگی پدربزرگ 114 ساله با او بر سر سفره ناهار به گفتگو نشستیم. روزي كه در روستای گرجی محله بودیم بزرگترين دخترش هم حضور داشت «صفيه» خانم (70 ساله) و همچنين بزرگترين نوه او، «اصغر» (52 ساله) به همراه خواهرش (فاطمه) كه احمد محمدپور از اين دو نوه داراي «نبيره» ميباشد.
احمد محمدپور پيرمرد 114 ساله ميگويد: اولين ازدواجم در 18 سالگي بود، چند ماهي ازدواج كرده بودم كه از هم جدا شديم. 26 ساله بودم كه ازدواج دومم انجام گرفت و اولين فرزندم كه دختر است در سال 1320 به دنيا آمد، از همسر دومم چهار دختر و يك پسر دارم، 60 سال پيش با همسر سومم كه الان كنار من حضور دارد، زندگي مشترك را آغاز كرديم، او الان 83 سال سن دارد (اختلاف سني 31 سال) و از او پنج پسر و سه دختر دارم. (پيرمرد با لهجه مازني غليظ) صحبت ميكرد، اما زماني كه برايمان شعر ميخواند، كمي فارسي هم آميختهاش ميشد، البته صحبتهاي او را يكي از نوهها و همسايهاش برايمان بازگو ميكردند.
بزرگترين نوه اين پيرمرد شاداب و دل زنده، اصغر 52 ساله است. او دو پسر و دو دختر دارد، اصغرآقا نوه هم دارد كه نوههاي او ميشوند، نبيرههاي احمد محمدپور...
نوه ديگر، فاطمه خانم است كه او هم چهار تا فرزند و نوه دارد و به همين شكل نوههايش ميشوند نبيرههاي پدربزرگش... (پيرمرد در مجموع چهار نبيره دارد) بايد اشاره كرد كه پيرمرد 11 نتيجه هم دارد.
كشاورز و حافظ ديوان
پيرمرد سواد ندارد، سيگار هم ميكشد، اما در كمال تعجب هيچگونه ناراحتي ندارد، ميگويد: «با دكتر و دارو بيگانه هستم، خودم دكتر خودم هستم، ميدانم چه بخورم، چه نخورم، من سالها در زمينهاي زراعيام كشاورزي ميكردم، روزي 10 كيلومتر راه ميرفتم، قدرت بدني بالايي داشتم، روزي اسبم در رودخانه داشت غرق ميشد، چنان قدرتي داشتم كه نجاتش دادم، آن زمان هر كسي مشكلي براي خانوادهاي به وجود ميآورد و مزاحمت ايجاد ميكرد، اهالي محل به من ميگفتند. من هم كه براي خودم «يلي» بودم، حقش را كف دستش ميگذاشتم. بزرگترين تفريح من كار بود، حتي گاهي اوقات ميشد كه روزي 15 كيلومتر هم راه ميرفتم چون تو اين منطقه زمين زياد داشتم، البته آن زمانها مثل حالا نبود اينگونه كه شما به راحتي از مسير آسفالته رو آمديد، اينجا جنگل بود و زمينهاي زراعي و من هم بايد هر روز به آنها سر ميزدم.»
احمد آقا سواد ندارد، اما معاني قرآن را به شكل كامل حفظ است، ميگويد: «برايم ميخواندند و من حفظ ميكردم»، اشعار زيادي هم از مثنوي حفظ است. برايمان با آن زبان شيوايش چگونگي تشكيل كرهزمين و به وجود آمدن انسانها را تعريف كرد، يك ربعي گفت و گفت و ما هم شنيديم.
از حواشي سفر
پيرمرد، به كربلا، مشهد و سوريه بارها سفر كرده، وي ميگويد: «آن زمان اتومبيل نبود من با شتر به كربلا رفتم. البته سفر كربلا با ماشين را هم تجربه كردهام. از اين رو به «كبلايي احمد» معروف است، خيلي دوست دارد او را با اين اسم صدا كنند.
تمام كارهايش را خودش انجام ميدهد و به راحتي راه ميرود، براي بدرقه ما به همراه همسرش تا نزديك در منزل آمد و دعايمان هم كرد.
همسرش بسيار خندهرو است، زماني كه خواستيم از آنها عكس دو نفره بگيريم، دست روي شانههاي هم گذاشتند.
آخرين سفر او دو سال پيش به سوريه بوده است.
عجيب اينكه حتي يك شب هم در تهران نبوده و در سفرهايش تنها از تهران رد شده.
ميگفت: احمدشاه در مسير مشهد بود كه از روستاي ما رد شد، از نزديك او را ديدم، آن زمان مثل من نوجوان بود.
جنگهاي جهاني اول و دوم را به خوبي به ياد ميآورد، به خصوص زماني كه روسها از شمال وارد ايران شدند.
پيرمرد اين روزها با نبيرههاي خود روزگار ميگذراند و زندگي ميكند، اميدواريم كه به اين چهار نبيره باز هم اضافه شود. براي «احمد محمدپور» طلب طول عمر ميكنيم.
گزارش کامل را در مجله خانواده سبز شماره 15 اریبهشت بخوانید .
نسیم آرامش
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]