واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: شنبه: امان از جوانان این دوره و زمونه. سرباز اسعدی زده همه سیم میمهای دستگاه پی.دی.آ را به هم ریخته. ظاهرا میخواسته آدرس آن دخترخانمی که دیروز از چراغ قرمز رد کرده بود و جریمهاش کردیم را از روی دستگاه پیدا کند. امروز از صبح گواهینامه را که میکشیدی ناگهان رادیوی ماشین روشن میشد و حاجآقا قرائتی برایت صحبت میکرد. کلی نصیحتش کردم که این کارها آخر و عاقبت ندارد، نباید به ابزار و لوازم ماشین نیروی انتظامی دست بزند و کامپیوتر آن را سرخود «هک» کند. میگفت نیتش خیر بوده و میخواسته مادرش را بفرستد خواستگاری. گفتم آخر آن دختر به درد تو نمیخورد که، سی و دو سالش است و تو نوزده سالت، پدر او کارگاه تولیدی پلاستیک دارد و پدر تو کارمند اداره بازنشستگی، خودش هم که فوق لیسانس دارد و تو دیپلم ردی هستی، آنها زعفرانیه مینشینند و تو میدان انقلاب. نه گذاشت و نه برداشت که «جناب سروان، شما که زن و بچه دارید این چیزها را از کجا درباره او میدانید؟». آدم میماند جواب این بچهها را چه بدهد.
یکشنبه: پدرم در آمد. خطوط مرکز شلوغ بودند. هر گواهینامهای را شش بار باید میکشیدیم روی دستگاه و کدهای کذائی را وارد میکردیم تا بلکه بتوانیم به مرکز متصل شویم. سابقا در هر روز بیست تا بیست و پنج قبض جریمه سر این چهارراه صادر میکردیم، الان شده چهارتا با این گواهینامههای جدید. یا کارتها خراب هستند یا کارتخوانها. اول و آخرش هم باید اطلاعات را دستی دستی بنویسیم و بفرستیم مرکز. خرحمالی اضافهاش مانده برای ما. ضمنا یک بابائی آمد گفت دیروز که ما گواهینامهاش را گرفتهایم اطلاعاتش را در بیاوریم توی کارت بنزینش ۳۳ لیتر داشته ولی امروز کارتش ۸۵ لیتر نشان میدهد! مانده بودم گواهینامه هوشمند با کارت سوخت هوشمند کجا به هم مربوط میشوند؟ ما که فقط گواهینامهاش را در کارت خوان کشیدیم. لابد بانک اطلاعاتی نیروی انتظامی اشتباه کرده. گواهینامه آبجی و شوهرآبجی و دو سه تا از در و همسایهها را آورده بود و با کلی عجز و التماس میخواست آنها را هم با کارتخوان پی.دی.آ بخوانم بلکه کارت سوختشان شارژ شود. به چه مصیبتی ردش کردم رفت.
دوشنبه: یک مسافرکش سبیل از بناگوش دررفته را زدیم کنار. صورتش توی عکس روی گواهینامه بهزور از زیر آن همه ریش و سبیل معلوم بود. بعد از یک ساعت و سه ربع ساعت که اطلاعاتش از مرکز آمد دیدیم اسم اصلیش «فرنگیس» است. نزدیک بود کار به چاقو و چاقوکشی بکشد سر چهارراه. میگفت دوتا زن دارد و هشتتا بچه و فکر میکرد به مردانگیش توهین شده که به او گفتهایم «فرنگیس». نام پدرش هم در برگه اطلاعات مرکز «شهلا» ثبت شده بود که خدا را شکر ندید و الا خون به پا میکرد. گواهینامهاش را دادیم دستش برود. یاد آن خانمی افتادم که دو هفته قبل با پسر و نوه دانشجویش سوار ماشین بودند و بعد که گواهینامهاش را کشیدیم، روی برگه اطلاعاتش نوشته بود «۳۲سال». زیر بار نمیرفت که اشتباه شده. میگفت «برگه را بدهید دست خودم، کارش دارم، میخواهم به عنایتالله نشانش بدهم که دیگر نگوید «بدری تو پیر شدهای» بگذار ببیند که سن قانونی من چقدر است». او را هم بدون جریمه رد کردیم رفت.
سه شنبه: امروز کاسبی بد نبود. یک پسر ۱۸ ساله را با زانتیای مدل ۸۵ اش زدیم کنار. بررسی سوابق گواهینامهاش نشان میداد که کلی تخلف دارد از هشت سال پیش تا حالا. پسرک میگفت بابا جان من همین شش ماه پیش گواهینامه گرفتهام، ماشینم هم که یک سالش است. تخلف هشت سال پیش از کجا آمده روی پرونده من؟ جوابی نداشتم برای او. خلاصه قدری از موارد تخلفی هشت سال قبل را «نقدی» با ما حساب کرد و رفت. یک معلم بدبخت بنده خدا را هم گرفتم که میگفت از زور خستگی و گرسنگی متوجه چراغ قرمز نشده. مرد محترمی بنظر میآمد. گواهینامهاش را که کشیدم به او شک کردم. دیدم که همین دیروز برای ترخیص شش عدد اسب تریلی و شمارهگذاری آنها در بندرعباس اقدام کرده. چشمهایش از حدقه زده بودند بیرون. میگفت «اگر من شش تا تریلی داشتم به ریش بابام میخندیدم بروم صبح تا شب فک بزنم توی کلاس برای صنار سه شاهی. من دیروز تهران بودم. هفتاد هشتاد تا شاگرد و پانزده شانزده تا همکار میتوانند شهادت بدهند». جالب این بود که شماره پلاک پیکان مدل ۶۸ش را سیستم هوشمند «نمره دوبی» نشان میداد. دو تا جریمه بستم بهش تا دیگر دروغ نگوید. ماشینش را هم خواباندم تا بدود دنبالش حالش جا بیاید.
چهارشنبه: گواهینامه خودم کار دستم داد. گذاشتهبودمش توی کیف پولم. رفتم کیک و شیرکاکائو بگیرم از آقا مرتضی سر چهار راه محل خدمت، حواسم پرت شد و کیف را جا گذاشتم روی داشبرد ماشین خدمت. دو سه ساعت بعد یکهو دیدم یک مایع سفید چسبناک از کیفم ریخته روی داشبرد. نگو گواهینامه جدیدم توی گرما آب شده. کارم در آمد. باید بدوم دنبال المثنی.
پنجشنبه: سرهنگ قاسمی آمده بود نظارت و بازرسی. این هم آدم مذهبیِ گیر. یک خانم جوان چراغ را رد کرد. سرهنگ رفت گواهینامهاش را گرفت و بعد بیسیم زد از بخش منکرات دو تا از خواهران بیایند مشخصات راننده را با گواهینامه و برگه اطلاعات مطابقت بدهند. میگفت اشکال شرعی دارد من نامحرم توی چشم زن و بچه مردم نگاه کنم برای مطابقت رنگ چشمشان با گواهینامه. حجاب خانم راننده مشکلی نداشت. خواهران منکرات هم با غر و غر برگشتند وزرا که چرا وقت ما را تلف کردید.
جمعه: کامپیوتر مرکز خراب شده است. ظاهرا لوله آب در ساختمان کامپیوتر ترکیده و کسی نفهمیده. یک سه چهار روزی آب داشته کف اتاق کامپیوتر جمع میشده. در نهایت هم سیمها اتصالی کردهاند. اینطور که بویش میآید سیستم تا یک مدتی خوابیده. گفتهاند حالا حالا ها درست نمیشود چون از یک تکنولوژی منحصر به فرد خاصی استفاده میکند که باید از خارج بیایند سیمها را درست کنند. فعلا دستور دادهاند از گواهینامهها یک کپی بگیریم و اطلاعات رانندگان را هم از خودشان بپرسیم و یادداشت کنیم. بعد بدهیم پایش قسم بخورند و امضاء کنند که دروغ نگفتهاند. پدرمان در آمد روز تعطیلی یک عکاسی باز پیدا کنیم که فتوکپی داشته باشد. نزدیکترینشان به ما دو تا چهارراه آنطرفتر بود. رانندهها را میفرستادم آنجا از گواهینامههایشان کپی بگیرند و بیاورند. کارت ماشینشان را گرو بر میداشتم. دوتا از آنها نیامدند. کاشف به عمل آمد سر آن چهارراه گرفتهبودندشان و بخاطر همراه نداشتن کارت ماشین بردهبودندشان کلانتری. فعلا توی صندوق عقب ماشین پلیس یک کابینت دفتری گذاشتهام و دارم برای هرکدام از خلافها تشکیل پرونده میدهم تا بعد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]