تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837001227




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان تا ته دنیا


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: به شیشه زد .
از ماشین پیاده شدم . بفرمائید ؟
یک دستش به کمرش بود . خانم شما خوشکلید یا خیلی زرنگ تشریف دارید ؟ به چهره عصبانیش چشم دوختم و با حاضرجوابی گفتم : اگه عاقل باشید می فهمید که هر دوتاش . و شروع کردم به قفل کردن ماشین . گوشه لبش با تبسمی طعنه گر پائین آمد : در مورد اینکه زرنگید شکی نیست ولی در مورد اولی ....
سرش را تکان داد : زیاد مطمئن نیستم . از ذهنم گذشت چه بی ادبه . خشمم را فرو خوردم انگار که نشنیدم :لطفا برید کنار عجله دارم . خودش را کنار کشید و دستش را دراز کرد . بله خواهش می کنم خانم بفرمائید ماشینتون را که پارک کردید باید هم برید . از چشماش گدازه های آتش بیرون جهید . به صورتش زل زدم . ببخشید منظورتون از این حرف چی بود ؟ دوباره نیشخند زد و دستش را روی صورتش کشید . عجب بابا رو را برم . تو که دیدی من دنده عقب رفتم تا اون ماشین از پارک دربیاد و من جایش برم . تو از راه نرسیده از روبه رو آمدی و همان جا پارک کردی؟ واقعا که ...
لبهایم را جمع کردم و لبخندم را به زحمت قورت دادم . یه پیشنهاد دارم . از این به بعد سریعتر عمل کنید . زرنگ توی این دوره و زمونه زیاد شده و راه افتادم .
نه خانم زرنگ زیاد نشده دخترهای لوس و از خودراضی زیاد شده . عصبی برگشتم طرفش . حیف که کلاسم دیر شده والا می دونستم چکار کنم و شروع کردم به دویدن . صدایش را از پشت سر شنیدم . وایسا ببینم مثلا می خواستی چکار کنی ؟ تندتر دویدم اوووف این دیگه کیه ؟ عجب گیریه .......
در کلاس را باز کردم تمام سرها بطرفم چرخید . آقای محسنی سرش را از روی کتاب برداشت و نگاهم کرد و بعد به ساعت خجالت کشیدم . ببخشید استاد .... با دست اشاره کرد بیا تو . امدم تو فریبا از ته کلاس اشاره کرد بیا اینجا. صندلی بغلی اش خالی بود تندی رفتم نشستم . سرش را به گوشم نزدیک کرد . چرا دیر کردی ؟ استاد حواسش به ما بود . هیس بعدا می گم . در طول کلاس حواسم چند بار پرت شد . عجب پسری بود . هم رک و هم بداخلاق . داشت عصبانی ام می کرد . زنگ خورد . فریبا با صدای بلند گفت آخیش تمام شد . آقای محسنی در حال بیرون رفتن از کلاس بود با کنجکاوی سرش را چرخاند ببینه کیه . فریبا سریع خودش را پشت من قایم کرد . ریز ریز شروع کردم به خندیدن . مهتاب سیخونکی به فریبا زد . نه اینکه ساغر خیلی درشته تو هم هیکل گوشتالودت را پشت اون قایم کردی ؟ نصف تنت که بیرون بود .
هلش داد . ا... تو هم اینقدر منو چشم کن تا آخر سر فقط یک مشت پوست و استخوان بشم ؟ ... خب ؟ مهتاب با شیطنت گفت : بی چاره من برای خودت می گم که اگر فردا شوهر گیرت نیومد نگی چرا ؟ فریبا حرکتی با عشوه به سر و گردنش داد . نترس جونم من از شما زودتر می روم حالا می بینی . مردهای ایرونی دوست دارند گوشت تو دستشون بیاد نه شما دو تا اه ... اه .. حیف طلا و جواهر که به استخوانهایی مثل شما آویزون بشه . کیفش را انداخت روی دوشش . من دارم می روم بوفه هر کی می خواد بیاد . به مهتاب چشمک زدم . چرا که نه ؟ دنبالش راه افتادیم . با خودم خندیدم خیلی جالبه چرا توی این دو سه ماهی که دانشگاه می آم بین این همه بچه با این دو تا بیشتر از همه اخت شدم ؟ نمی دونم شاید برای اینکه فریبا زیادی پر سر و صدا و شلوغه ازش خوشم می آد مهتاب هم ... زیر چشمی نگاهی به قد بلند و چهره بانمکش انداختم . درسته که شیطونی اش کمتره ولی خیلی باحاله یه جورایی منو جذب می کنه . فریبا تندتر از ما به سمت بوفه دوید . داره از گرسنگی آب دهنم راه می افته . مهتاب گفت : جون من نگاهش کن قیافه اش شمالی شمالی ئه . تپل و مپل و سفید.
آره مخصوصا که چشمها و موهایش هم روشنه ولی وجدانا خدای نمکه نه؟ می دونی روزی چقدر ما را می خندانه؟ وارد بوفه شدیم . آره . باید اسمش را بذاریم قرص ضد افسردگی . فریبا از اون جلو بلند گفت : سه تا کالباس خشک سفارش دادم خوبه ؟ سرم را تکان دادم . اره بابا هر چی گرفتی خوبه . روی صندلی پلاستیکی جا به جا شدم و با بی میلی یه گاز دیگه به ساندویچم زدم . فریبا با اشتها و دو لپی لقمه اش را قورت داد . چیه مهتاب واسه چی نمی خوری ؟ من را هم از قلم نینداخت . تو چی ؟ همه ساندویچت مونده ؟ صورتش را جمع کرد . اه ... آدم با شما دو تا که غذا می خوره از اشتها می افته . این چه وضعیه .
مهتاب کنایه زد . الهی بمیرم که پوست شدی . فریبا نوشابه اش را تا ته خورد . و صدای نی و هورت کشیدن ته شیشه بلند شد . شیشه را از دستش کشیدم . بسه . ضایع نکن بابا همه دارن نگاهمون می کنن . در ضمن اگر شکمت حکم سیری داده بجنب تا تو و مهتاب را تا یه جایی برسونم .مهتاب گفت : چه خوب ماشین بابات را آوردی؟
آره خودش داد .
پس منو تا خیابان ولی عصر می رسونی ؟ می خوام برم داروخانه کار دارم .
باشه ولی قبلش باید بنزین بزنم . فریبا دستهای سسی اش را با دستمال پاک کرد . منت سر من نذار . من که خوابگاهم همین پشته راست می گی یکروز ماشین بابات را بگیر و ما را ببر یه گشتی تو تهرون شما بزنیم . باور کن مردم از بسکه تو خوابگاه نشستم و هی هم اتاقی های کج و کوله تر از خودم را دیدم . آرنجم را از روی میز برداشتم . ولی همه می گن تو خوابگاه زندگی کردن هم صفایی داره .
دستمالش را از فاصله دور توی سطل پرت کرد . آره جون تو اونم چه صفایی . مخصوصا وقتی بچه ها با هم دعواشون می شه و هر کی سعی می کنه خودش و شهرستانشو به رخ بقیه بکشه . واقعا دیدنیه . یکی اش خود من از بسکه گفتم ما شمالی ها اینطور ما شمالی ها آنطور خودم از خودم بدم اومده دیگه چه برسه به بقیه .
مهتاب رژ لبش را پررنگ تر کرد و آینه اش را توی کیفش گذاشت . حالا مجبوری اینقدر از خودت تعریف کنی؟ فریبا لب و دهنش را کج کرد و قیافه حق به جانب به خودش گرفت . وا ... بالاخره چی؟ نباید مشخص بشه کی از همه سرتره . و همه ازش حساب ببرند ؟ باید جذبه داشت عزیز من جذبه .
خندیدم . پاشو مهتاب این فریبای روده دراز را اگه ولش کنی تا فردا می خواد حرف بزنه . ما را هم از کار و زندگی می اندازه .
سوئیچ ماشین را روی مبل راحتی توی هال انداختم . مامان با دیدنم اومد جلو . خسته نباشی . مقنعه ام را از سرم بیرون کشیدم . مرسی . ولی واقعا خسته ام . هر وقت رانندگی می کنم حسابی رمقم گرفته می شه . کیفم را ازم گرفت . خیلی خوب حالا سخت نگیر لباسهایت رودربیار بیا تو آپزخانه الان ناهار می کشم . وارد آشپزخانه شدم . بوی خوش قورمه سبزی و عطر لیموعمانی مستم کرد . همانطور سراپا یک تکه بزرگ ته دیگ برشته ای که روی برنجم بود را برداشتم و گاز زدم . بعد هم کمر مامان را گرفتم و بغلش کردم و بوسیدمش . به عجب بویی راه انداختی آدم سیر را هم به اشتها می اندازه. منو با ملایمت از خودش دور کرد . ا... ادم که با دهن پر و چرب و چیلی کسی را بوس نمی کنه . نشستم و سرم را یک وری روی شانه ام خم کردم و از درون قاب چشمهایم براندازش کردم . درست مثل همیشه همان موهای کوتاه کرنلی شرابی رنگ و با اندام موزون و قد متوسط و باز مثل همیشه در چشمهای میشی رنگش گرما و محبت موج می زد . راستی عجیبه . آدمی با این همه مهربانی و ملاطفت چطوری مدیر مدرسه به آن بزرگی بود ؟ قاشق را به دهانم نزدیک کردم هر چند شاید بخاطر همین خوب بودنشه که با اینکه چند ساله بازنشسته شده باز هم شاگردانش زنگ می زنند و باهاش ارتباط دارند . نفس بلندی کشیدم . واقعا که دوست داشتنیه . مامان اخم کوتاهی کرد و بشقابم را برانداز کرد . واسه چی به من زل زدی . بخور سرد شد . تو همش دو قاشق خوردی . سرم را تکان دادم . اره آخه سیرم . تو دانشگاه ساندویچ خوردم . به ظرف سالاد اشاره کرد . این را هم نمی خوری ؟
نه اصلا جا ندارم و بی اراده خمیازه کشیدم . اوه چه خبرته . کوه کندی ؟
آره مامان رانندگی تو تهران با این همه ترافیک از صد تا کوه کندن بدتره .
خیلی خوب پس برو یه چرت بزن . بابات و ساحل که اومدند صدات می کنم .
با سرعت خودم را به ساختمان دانشگاه رساندم . وای بدجوری خیس شده ام . عجب باران و تگرگی دوتایش داره با هم می آد . آسمون که تا همین چند دقیقه پیش صاف و آبی بود . یکدفعه ای چرا اینطوری شد ؟ همه جا تاریک شده دستهایم را به هم مالیدم . خیلی سردمه . بهتره یه چای بخورم . حالم جا بیاد . وارد بوفه شدم . آقای ولی را ندیدم . ولی صدایش اومد . جلوتر رفتم دیدم رفته اون پشت و مشت ها داره تو جعبه قند می ریزه . منو دید . چی می خوای دخترم ؟ از ذهنم گذشت با اینکه پیره ولی خیلی با حوصله و خوشوئه . گفتم . خسته نباشی آقا ولی چای می خوام . به قفسه روبرو اشاره کرد . می بینی که دستم بنده خودت یکی از آن لیوانها را بردار بیار تا برات چای بریزم .پایم را بالا بردم . دستم به قفسه ای که لیوانهای یکبار مصرف در آن قرار داشت نرسید . با خودم غر زدم . خدایا شکرت 157 سانت هم شد قد ؟ سایه ای در کنار خودم دیدم و سپس صدایی که گفت اجازه بدهید من کمکتون کنم . برگشتم که از صاحب صدا تشکر کنم ولی خشکم زد . اونم همینطور . چند ثانیه ای سکوت بوجود اومد . اون یه ابرویش را برد بالا و نیشخند زد . آه شما همون دختر زرنگه اید ؟ خیلی مسلط چشم تو چشمش دوختم . نه من همون دختر خوشگلم . نگاهی بر سر تا پایم انداخت هنوز همان لبخند مسخره آمیز روی لباش بود . چه اعتماد به نفسی! خوبه آدم از خودش تعریف کنه . بعد دست برد و یکی از لیوانها را برداشت و در همان حال گفت قد بلندی هم نعمت خوبیه . ولی متاسفانه خدا به همه نداده . حرفش پر از کنایه بود . حس مبارزه تو وجودم پا گرفت و بی اختیار لحنم گزنده شد . قد بلند خیلی خوبه ولی حتما شنیدی که آدمهای قد بلند عقلشون کف پاشونه و وقتی راه می رن خودشون عقلشون را له می کنند . بنابراین بی چاره ها به کل از عقل محروند . نفسم را حبس کردم و منتظر عکس العملش شدم . خطوط چهره اش تکان خفیفی خورد و در هم رفت ولی فقط یک لحظه تبسم سردی کرد . حتما شما هم شنیدی که قد کوتاه ها نصفشون زیر زمینه پس ....
با دست حرفش را قطع کردم . آدم نصفش زیر زمین باشه بهتر از اینه که کلا بی عقل باشه . همانطور با دهن باز مفتون و محسور حاضرجوابی ام و من غرق لذت . چه خوب حالش را گرفتم . زیادی گستاخه . تبسمی شیطانی زد و با مسخره لیوان را بطرفم دراز کرد . دستش را پس زدم و از بوفه بیرون آمدم .
سر کلاس سعی کردم حواسم را جمع کنم ولی بی فایده بود . اه ... نمی دونم چرا حرفهای این پسره تو ذهنم ذوق ذوق می کنه . بدجوری حالم را گرفت . باید تلافی کنم . استاد مهیاد بلند گفت بچه ها این قسمت خیلی مهمه جزوه بردارید . به زور خودکار را بدست گرفتم . بعد از زنگ با مهتاب سر خیابان منتظر ماشین ایستادیم . هنوز مثل صبح باران تند بود . مهتاب گفت : ای بابا خیس شدیم چرا یه ماشین پیدا نمی شه . یک ثانیه نشد ماشین بی ام وئی جلوی پایمون بوق زد . با کنجکاوی تویش را نگاه کردم . ولی شیشه های بخار گرفته مانع از دیدنم شد . دستی شیشه را پائین کشید و سری بیرون اومد . جا خوردم . ا... اینکه همون پسره است .داد زد . بپر بالا خانم کوچولو می رسونمت . خیلی بهم برخورد و چندشم شد . دستهایم را مشت کردم و جلو رفتم و با خشم و عصبانیت بلند فریاد زدم . برو آبجیت رو برسون فهمیدی بچه ؟
لحنم کاملا جدی و غضبناک بود چشمایش جرقه خاصی زد . ازش فاصله گرفتم . تا یکدقیقه ای هیچ عکس العملی نشان نداد . انگار تو شوک رفت . ولی بعد گاز ماشین رو گرفت و با سرعت بطرفم اومد جیغ کشیدم . درست لحظه ای که فکر می کردم می خواد زیرم بگیره از یک سانتی پایم گذشت دوباره جیغ کشیدم . دیوونه پسره دیوونه . صدای قهقهه اش را که دور شد شنیدم . مهتاب با عجله بطرفم اومد . تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن هم از ترس و هم از حقارت . مهتاب زیر بازویم را گرفت . وای عین گچ سفید شدی این کی بود ؟ با حرص نفس نفس زدم . درست می دونم فکر کنم از ترم بالائی هاست از اون عوضی هاست .
با تو چکار داره ؟
چه می دونم . الان دو سه هفته ست بهم گیر داده و هی سر به سرم می ذاره .
خب حالا می خوای چکار کنی ؟ قطرات تند باران روی صورتم ریخت و سریع جذب پالتویم شد . دندانهایم را روی هم فشار دادم . هیچی . بالاخره یه جوری حالش را می گیرم . انگار که به خودم گفتم . باز هم زیر باران بدون چتر منتظر موندیم . یه تاکسی از دور نور بالا زد . گفتم شریعتی . نگه داشت . سوار شدم . مهتاب برام دست تکان داد . مواظب خودت باش . بهش نگاه کردم بی چاره خدا کنه اونم زود ماشین گیرش بیاد . درست عین موش آب کشیده شده .





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن